جستجوگر در این تارنما

Saturday 27 October 2012

سروده برگزیده این ماه از سیمین بهبهانی


امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم

می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم

یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم

بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم
آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم




Tuesday 23 October 2012

گنج‌هایِ گورِ ملکه مایا


هنگامیکه که باستان شناسان گورِ یک ملکه مایایی گشودند زینت آلات و چیزهایِ گرانبهایِ دیگری یافتند که نوری بر رویِ این بخشِ  تاریک از تاریخِ مایاها انداخت.
باستان شناسان آمریکایی و گواتمالایی که بر سایتِ باستانی پرو - واکا در شمالِ گواتمالا کار میکردند به گوری دست یافتند که در آن ظرفی ساخته شده از مرمرِ سپید محتویِ چیزهایِ گوناگون منجمله پیکره صورتِ زنی‌ کهن سال بهمراهِ نامش قرار داشت.
پیکره، چهره ملکه کلوت کعبل را نشان میدهد که در سده هفتمِ میلادی میزیست. این شهبانو همزمان بالاترین درجه نظامی سرزمینِ خود را داشته و فرمانده کّلِ  قوا بود.
پیشتر، از این شهبانو پیکره دیگری بر رویِ یک لوحه یافته شده بود  متعلق به سال ۶۹۲ میلادی  اما در آن سال شویِ او وک کین ایش بهلام ِ دوم پادشاه بود.
تاریخدانان گمان میبرند که شهبانو کعبل بر سرزمینی بنام کالاکمول حکم میرانده و آنها پیوسته با یکی‌ از شاهانِ مقتدرِ همسایه بنامِ ال‌ زوتز که پادشاه سرزمینِ   تیکال بود، در حالت جنگ قرار داشتند.
خانم گریزلدا پرز از گروهِ کاوشگرانِ گواتمالایی اظهار میدارد : اشیاء نو یافته شده  در کنار دیگر چیزها که پیشتر موجود بودند، تصویرِ این شهبانو را کاملتر میکنند.


Monday 22 October 2012

سروده ای شیوا از پروین اعتصامی


هفته ها کردیم ماه و سالها کردیم پار
نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار

یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار

گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار

شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم
خانه روشن گشت، اما خانهٔ دل ماند تار

صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس
از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار

دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار

تا بپرد، سوزدش ایام و خاکستر کند
هر که را پروانه آسانیست پروای شرار

دام در ره نه هوی را تا نیفتادی بدام
سنگ بر سر زن هوس را تا نگشتی سنگسار

نوگلی پژمرده از گلبن بخاک افتاد و گفت
خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار

کار هستی گاه بردن شد زمانی باختن
گه بپیچانند گوشت، گه دهندت گوشوار

تا کنی محکم حصار جسم، فرسود است جان
تا بتابی نخ برای پود، پوسیداست تار

سالها شاگردی عجب و هوی کردی بشوق
هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار

ره نمودند و نرفتی هیچگه جز راه کج
پند گفتند و نپذرفتی یکی را از هزار

جهل و حرص و خودپسندی دشمن آسایشند
زینهار از دشمنان دوست صورت، زینهار

از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا
زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار

باغبان خسته چون هنگام حاصل شد غنود
میوه‌ها بردند دزدان زین درخت میوه‌دار

ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار

رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار



Saturday 20 October 2012

سروده ای زیبا از قاآنی شیرازی

رسم‌عاشق نیست با یک‌دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان، یا ز جان بایست دل برداشتن

ناجوانمردیست چون جانو سیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن

یا اسیر حکم جانان باش یا در بند جان
زشت باشد نوعروسی را دو شوهر داشتن

شکرستان ‌کن درون از عشق تاکی بایدت
دست‌حسرت چون‌مگس ازدور برسر داشتن

بندگی‌کن خواجه را تا آسمان بر خاک تو
از پی تعظیم خواهد پشت چنبر داشتن

ای‌ که جویی‌ کیمیای‌ عشق، پرخون‌کن دوچشم
هست شرط‌ کیمیا گوگرد احمر داشتن

تا کی از نقل‌ کرامت‌های مردان بایدت
عشوه ها همچون زنان در زیر چادر داشتن

ازکرامت عار آید مرد راکانصاف نیست
دیده از معشوق بر بستن، .به زیور داشتن

گرچه گاهی از پی بوجهل، جهلان لازمست
ماه را جوزا نمودن،  سنگ را زر داشتن

عمرو را حاصل چه از نقل‌ کرامت‌های زید
جز که بر نقصان ذات خویش محضر داشتن

خود کرامت شو، کرامت چند جویی زان و این
تا توانی برگ بی‌ برگی میسر داشتن

چرخ اگر گردد به فرمانت برآن هم دل مبند
ای برادرکار طفلانست فرفر داشتن

از نبی باید نبی راخواست کز بوجهلی است
جشم اعجاز وکرامات از پیمبر داشتن

عارف اشیا را چنان خواهد که یزدان آفرید
قدرت از یزدان چرا باید فزونتر داشتن؟

گنج شونه گنج جو خوشتر کدام انصاف ده
طعم شکر داشتن؟ یا طمع شکر داشتن؟

در سر هر نیش خاری صدهزاران جنتست
چند باید دیده نابینا چو عبهر داشتن؟

مردم‌چشم جهان مو تا توان در چشم خلق
خویش را در عین تاریکی منور داشتن

دیدن خلقست فرن و دیدن حق فرض‌تر
دیده باید گاه احول‌ گاه اعور داشتن

ظل یزدان بایدت بر فرق نه ظل همای
تا توانی عرش را در زیر شهپر داشتن

پرتو حقست در هرچیز ماهی شو به طبع
تا ز آب شور یابی طعم‌کوثر داشتن

کوش قاآنی‌ که رخش هستی آری زیر ران
چندخواهی چون امیران اسب و استر داشتن؟

تن‌ رها کن تا چو عیسی بر فلک ‌گردی سوار
ورنه‌ عیسی می‌نشاید شد ز یک خر داشتن

میخ مرکب ر‌ا به‌ گل زن نی به دل ‌کآسان بود
در لباس خسروی خود را قلندر داشتن

دل سرای حق بود در سرو بالایان مبند
سرو را  پیوند نتوان  با صنوبر داشتن

Friday 19 October 2012

زندان بی دیوار، موذیانه ساده ولی دقیق و حساب شده

این یک داستان واقعیست و قابل تفکر که من آنرا در جایی خواندم.
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.
حدود هزار نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود.
زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد. اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود.
زندانیان به مرگ طبیعی میمردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند‏ و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
‏در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد، نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.
 هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.
 با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
این روزها همه فقط خبرهای بد میشنوند شما چطور؟این روزها هیچکس به فکر عزت نفس نیست شما چطور؟این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند شما چطور؟  بیایید از شکنجه خاموش رها شویم.

Thursday 18 October 2012

ماش و عدس از بانو پروین اعتصامی


کاشکی‌ که همه این شعر را یکبار با دقت و بدونِ هیچگونه پیشداوری میخواندند و به معنی‌ نهفته در ‌ آن میپرداختند.

عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است؟

ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است

هر چه را میپزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است؟

جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند
تو گمان میکنی که خار و خسی است

زحمت من برای مقصودی است
جست و خیز تو بهر ملتمسی است

کارگر هر که هست محترمست
هر کسی در دیار خویش کسی است

فرصت از دست میرود، هشدار
عمر چون کاروان بی جرسی است

هر پری را هوای پروازی است
گر پر باز و گر پر مگسی است

جز حقیقت، هر آنچه میگوئیم
هایهوئی و بازی و هوسی است

چه توان کرد! اندرین دریا
دست و پا میزنیم تا نفسی است

نه تو را بر فرار، نیروئی است
نه مرا بر خلاص، دسترسی است


همه را بار بر نهند به پشت
کس نپرسد که فاره یا فرسی است

گر که طاوس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسی است






Monday 15 October 2012

تقسیمِ کار و بازیافتِ پسمانده در دورانِ کهن سنگی‌


در تابستانِ امسال گروهی از باستان شناسان و پژوهشگران آلمانی به باز مانده یک کارگاهِ از زمانِ کهن سنگی‌ (حدودِ ۳۵۰۰۰ سالِ پیش) در ایالتِ ساکسن آنهالتِ آلمان برخوردند که در آن نخستین انسانهایِ  نو، عاجِ ماموت را به مهره و وسایلِ تزئینی و هنریِ دیگر تبدیل میکردند.
نخستین آزمایش‌ها نشان دادند که این عاجها که بدستِ این صنعت گران افتاده بودند، قدیمی‌ بودند و از خیلی‌ پیشتر در این محل قرار داشتند.
علت دو چیز میتوانست بوده باشد، یا گله‌ای از ماموتها در اینجا بطورِ دست‌جمعی و بر اثرِ بیماری یا اتفاقِ دیگری مدتها پیش از ورود انسانهای نو (مردمان دوران پارینه سنگی) نابود شده بودند و یا اینکه این عاج‌ها بازمانده‌های یک شکارِ بزرگِ انسانهایِ نئاندرتال در چند هزار سال پیشتر از آن بوده باشند که در آنجا بر رویِ هم انبار گشته و سپس توسطِ نخستین انسانهایِ مدرن موردِ استفاده قرار گرفتند.
چیزی را که پژوهشگران متوجه شدند، اینبود که در گوشه‌هایِ مختلفِ این کارگاه کارهایِ مختلف انجام می‌گرفتند. این یعنی تقسیمِ و سازماندهیِ کار.
کارگاه مساحتی برابر با ۶۰۰۰ تا ۲۰۰۰۰ مترِ مربع داشت و تا کنون بزرگترین کارگاهِ یافته شده در نوعِ خود از نخستین انسانهایِ نو ( پارینه سنگی‌ ) میباشد که به ما این امکان را میدهد به درونِ زندگی‌ِ اجتماعی و سازماندهی کاریِ مردمانِ آن زمان نظر بیفکنیم.

Saturday 13 October 2012

یک نگاره داستانی کوتاه ولی گویا



زمانیکه این نگاره را دیدم یادم آمد که داستانش را در کودکی شنیده بودم. به باور من نگاره به اندازه کافی گویاست و نیازی به بازگویی داستان ندارد.
تنها اشاره مینمایم که با وضع ما میتواند خیلی  شباهت داشته باشد.

Thursday 11 October 2012

بیستم مهر ماه روز بزرگداشت حافظ


دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را


Saturday 6 October 2012

گوشه ای از نمایشگاه امسال خودروی پاریس

                          
از حدودِ ۲۰ سال است که خودرهایِ اسپورتی مک لارن به تدریج رقبایی مانندِ پورشه ۹۱۱، فراری، بوگاتی، پاگانیس و لامبورگینی را از دور خارج کرده و خود جانشین آنها شده اند.
در نمایشگاهِ خودرو امسالِ پاریس، مک لارن طرح جدیدی را به نمایش گذاشت که هوش از سرِ هوادارانِ خودرو‌هایِ اسپورتی ربود. حداکثر سرعت مک لارن را 385 کیلومتر در ساعت گزارش داده اند. جالب آنکه با وجودیکه در تقریبا تمامی نقاط اروپا محدودیت سرعت وجود دارد (حتی بر روی اتوبانها) بازهم اینگونه خودروها هوادارانی دارند که حاضرند مبالغ هنگفتی را برای آن خرج کنند. تازه به ثروت رسیده های چینی از جمله آنان هستند.


اینهم مدل پیشین مک لارن بود.

Tuesday 2 October 2012

یازدهم مهر روز کشته شدن کلنل محمد تقی خان پسیان


این سر که نشان سرپرستیست

امروز رها زقید هستیست

با دیده عبرتش ببینید

کاین عاقبت وطن پرستیست

ابیات بالا را عارف قزوینی   در رثای کلنل محمد تقی خان پسیان سرود که بر سنگ گور او که در کنار گور نادر شاه  در قوچان قرار دارد، حک شده است.

محمد تقی خان پسیان در سال 1270 در محله سرخاب تبریز دیده به جهان گشود. پدربزرگ و پدرش که از ارتشیان بودند روابط بسیار نزدیکی با بزرگان عهد قاجار منجمله با حسنعلی خان امیرنظام و میرزا تقی خان امیرکبیر داشتند. نیای پسیان بنام رستم بیگ که از مردم کرد زبان ناحیه قفقاز بود که پس از عقد معاهده ترکمنچای و بهنگام سلطه روسها بر منطقه قفقاز و ورای ارس، تابعیت اینان را برنتابید و با خانواده خویش  به ایران مهاجرت کردند.

دو عموی کلنل محمد تقی خان پسیان بنامهای یاور علیقلی خان پسیان و سلطان غلامرضاخان پسیان در شیراز بهمراهی دیگران در جنگ با انگلیسها کشته شدند.

محمد تقی جوان در کودکی به مدرسه لقمانیه که توسط نوگرای تبریزی لقمان الملک تاسیس شده بود رفت و بحبوحه پیروزی انقلاب مشروطیت به تهران رفت تا در مدرسه نظام آنجا به تحصیل پردازد. در تهران نخست در خانه تیمسار حمزه خان پسیان که از آجودانهای مظفرالدین شاه بود سکونت نمود.

پس از پنجسال تعلیم دیدن در مدرسه نظام، محمد تقی خان با درجه نایب دومی (ستوان دومی) بخدمت نیروهای ژاندارمری که توسط مستشاران سوئدی بوجود آمده بودند، شد.

نیروی تازه تاسیس ژاندارمری محل تجمع جوانان مشروطه خواه ارتش شده بود و در اینجا بود که محمد تقی خان پس از دو سال بدرجه سروانی رسید و از سوی افسران سوئدی به سمت مترجمی همراه فوج به همدان اعزام گردید تا به نا آرامیهای آنجا پایان دهد. همزمان با انتصاب او به  فرماندهی گردان در همدان جنگ جهانی نخست نیز آغاز گردید.

در همدان محمدتقی خان جوان نبوغ نظامی و رشادت خود را در جنگ با متفقین به نمایش گذاشت. با آنکه از پشتیبانی توپخانه برخوردار نبود و تعداد نفرات و سلاحهایش بمراتب کمتر از متفقین بود، توانست که نیروهای متفقین را شکست داده و بعقب نشینی وادارد. اگر از او پشتیبانی میشد و سلاح و آذوقه برایش میفرستادند او میتوانست این پیروزی را حفظ نماید اما چنین نشد و محمدتقی خان پس از پیروزی مجبور به عقب نشینی گردید.  اما این پایان کار محمدتقی خان در صفحات غرب کشور نبود. در راه بازگشت به تهران در کرمانشاه با وجود نداشتن نیروی کافی به صف قوای قزاق روس حمله برد و ایشان را بفرار واداشت. رضاخان میرپنج نیز در صف قزاقها قرار داشت. نیروهای آلمانی و متحدین آنها عثمانیها این موضوعها را بدقت دنبال کرده و زیر نظر داشتند.

محمد تقی خان به تهران اعزام گردید و به او نشان مدال طلای ارتش را دادند. بعدها نیز محمدتقی خان از سوی آلمانها نشان صلیب آهنی را که یکی از نشانهای برتر ارتش آلمان میباشد، دریافت نمود.

پس از به روی کار آمدن دولت موقت  و پیشروی متفقین بسوی تهران و پراگنده شدن اعضای دولت موقت،  محمدتقی خان نیز به بهانه مداوای بیماری ورم کبد به کشور آلمان رفت.در آلمان بواسطه داشتن سابقه نظامیگری در صفوف ارتش منظم آلمان پذیرفته شد و در آنجا نیز به ادامه فراگیری فنون نوین رزمی پرداخت. او نخستین ایرانی بود که پرواز با هواپیماهای جنگی را فرا گرفت. او حتی در ارتش آلمان فرماندهی فوجی از لشکر که در برابر لهستانیها جنگ میکرد بعهده گرفت و به موفقیت در انجام ماموریتهای محوله نیز دست یافت. پس از آن در اشتوتگارت در بیمارستانی بستری شد و آنجا حتی  از سوی فرزند کایزر ویلهلم پادشاه آلمان مورد عیادت قرار گرفت.

اینست سرنوشت بزرگان ایران. سالها هم خودش و هم خانواده اش در ایران در سخت ترین شرایط پیروزمندانه برای وطنشان میجنگند و یوغ بیگانه را بر گردن نهادن تحمل و قبول نمیکنند و کسی اعتنایی نمی کند. اما چندی که در کشور بیگانه برای ارتش آن کشور می جنگد و در بیمارستان بستری میشود، از سوی فرزند پادشاه وقت مورد عیادت قرار میگیرد.

پس از پایان جنگ جهانی نخست محمدتقی خان دوباره به ایران بازگشت و در زمان مشیرالدوله به فرماندهی ژاندارمری خراسان منصوب گردید جائیکه اختلافات جدیش با قوام السلطنه بزودی آشکار گردید.  در مورد این مسئله و شرایط آندوران و پس از آن زیاد نوشته اند و من در این یادنامه کوتاه به آن نمی پردازم زیرا دانستن درست آنها مستلزم نوشتن مقالات و معرفی کتب فراوان است که در حوصله این مقاله نیست.

در مورد پایان کار او تنها می نویسم که وزیر جنگ وقت  نخست سه گردان را از مرکز بمقابله با او فرستاد. این سه گردان بمحض ورود بمنطقه قوچان خود را تسلیم محمدتقی خان که اکنون دیگر مدتها بود کلنل شده بود، کردند.

کلنل پسیان چنانکه رسم جوانمردیش بود فرماندهان ایشان را آزاد گذاشت که بازگردند. قوام السلطنه به قبایل کرد قوچان و امیر شوکت (پدر امیر اسدالله علم وزیر دربار محمدرضا شاه پهلوی) متوسل گردید  تا قیام  کلنل محمدتقی خان پسیان را که چندی پیش از آن در برابر بزرگان خراسان به سخنرانی مهیجی درباره درخطر بودن میهن دست زده بود، سرکوب کند. اینها حتی از سوی قزاقها پشتیبانی میشدند.  کلنل پسیان که از کمبود اسلحه و آذوقه در عذاب بود نتوانست در برابر قوا و خوی جنگی کردها مقابله نماید و کشته شد. سرش را بریدند و به مرکز فرستادند. بزرگان خراسان و مردم محلی جسد وی را در قوچان در کنار گور نادرشاه به خاک سپردند و احترام زیاد کردند.

بهنگام خاکسپاری عارف قزوینی به اصرار کمیته‌ ملی و چند نفر دیگر، رباعی بالا را سرود و بر روی پارچه‌ سفیدی به خط درشت نوشت و بالای توپ الصاق گردید.


سروده ای زیبا از حافظ


این یکی از دو سروده حافظ است که من از میان سروده های زیبایش از همه بیشتر دوست دارم.

سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند، در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند، درمانند