جستجوگر در این تارنما

Saturday, 5 August 2023

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش هفتم

چنانچه که پیشتر هم گفتم، فردوسی مکان دقیق گنگ دژ را در این داستان بوضوح برای ما مشخص نکرده ولی در داستان جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب زمانی که سواران از جیحون (آمودریا) می گذرند به گنگ زیبا می رسند. در آن داستان در مورد جای گنگ و گنگ دژ بیشتر می توان خواند. من در اینجا تنها از روی نشانه هایی که استاد سخن برای ما بجای گذاشته و به هیچ وجه کم و بی اهمیت نیستند، با یاری جستن از نقشه های به روز شده جغرافیایی و در حد دانش خویش به طرح فرضیه ای پرداختم و امیدوارم که این فرضیه نقد گردد.

از سروده هایی که در پیش آمدند دریافتیم که فردوسی نامدار در این زمان باید شصت و شش ساله شده باشد و از اینرو در این بخش از شاهنامه دوباره نگران سن و حال خویش و ترس از نتوانستن به پایان رساندن شاهنامه شده بود. در هزار سال پیش شصت و شش سالگی سنی نبود که فرد در آن احساس کند هنوز زمان زیادی برای زندگی کردن مفید و ثمر بخش داشته باشد. او پس از درمیان گذاشتن نگرانیش در مورد سن و مقایسه آن با دیگرانی که آمدند و بسیار زودتر از او رفتند از خود می پرسد چرا من باید زیاده خواهی کنم و عمر بیشتر بخواهم ولی از اینکه نتواند تدوین شاهنامه را ادامه دهد هم نگران است. او سپس به خواننده اش می گوید تو که نگرانی از این بابت نداری نامه باستان را بخوان و اینگونه داستان سیاوش را ادامه می دهد:

چو زان نامداران جهان شد تهی           تو تاج فزونی چرا برنهی؟

نباشی بدین گفته همداستان                  یکی شو بخوان نامهٔ باستان

سیاوش بر خلاف گفتار و پیشنهاد پیشگویان در آنجا برای خود آنچنان دژی با برج و باروهایی ساخت که  تیر و منجنیق نیز بر آن کارگر نبودند و پیرامون آن هم شهری زیبا بنا کرد پر از گلشن و باغ و ایوان و کاخ که در آنها مردمانی خوشبخت زندگی می کردند. او بر آن بود که با افزودن نگاره ها به شهر بر زیبایی آن بیفزاید. اما این گفته پیشگویان " که بس نیست فرخنده بنیاد این"  هنوز بر دل او سنگینی می کرد. او روزی به پیران گفت برای چه اینهمه زیبایی درست میکنم؟ برای اینکه از رنجم کس دیگری به گنج برسد؟

کنون اندرین هم به کار آوریم              بدو در فراوان نگار آوریم

چه بندی دل اندر سرای سپنج؟            چه یازی به رنج و چه نازی به گنج؟

که از رنج دیگر کسی برخورد            جهانجوی دشمن چرا پرورد؟

چو خرم شود جای آراسته                  پدید آید از هر سوی خواسته

نباشد مرا بودن ایدر بسی                   نشیند برین جای دیگر کسی

نه من شاد باشم نه فرزند من               نه پرمایه  گردی ز پیوند من

نباشد مرا زندگانی دراز                    ز کاخ و ز ایوان شوم بی‌نیاز

شود تخت من گاه افراسیاب                کند بی‌ گنه مرگ  بر من شتاب

چنین است رای سپهر بلند                  گهی شاد دارد، گهی مستمند

پیران چون این را شنید و متوجه دلنگرانی های سیاوش شد و کوشش کرد که او را آرام و مطمئن سازد تا بی دغدغه به زندگی خود ادامه دهد. او به سیاوش گفت نه تنها افراسیاب پشت تو ایستاده است بلکه من نیز تا جان در بدن دارم به پیمان خود با تو وفادار باقی خواهم ماند:

بدو گفت پیران کای سرفراز               مکن خیره اندیشهٔ دل دراز

که افراسیاب از بلا پشت تست             به شاهی نگین اندر انگشت تست

مرا نیز تا جان بود در تنم                  بکوشم که پیمان تو نشکنم

نمانم که بادی به تو بگذرد                  وگر موی بر تو هوا بشمرد

سیاوش به او گفت که می داند که پیران خواهان چیزهای نیکو برای اوست اما چیزی در درون او از رازهای کیهانی با او در گفتگوست و به او می گوید زمان زیادی نخواهد گذشت که او به سبب گفتار بدخواهان به دستور افراسیاب بی گناه کشته خواهد شد و همه چیزهایی که او ساخته و آباد کرده بدست دیگری خواهد افتاد.

او همچنین پیش بینی کرد که به سبب کشته شدن او میان ایران و توران وضع بکلی خراب گشته و این حالت بد نیز به درازا کشیده خواهد و مردمان بسیاری از اینرو صدمه خواهند و بزرگانی از دو طرف خونهایشان به زمین ریخته خواهد شد و جهان دریای خون خواهد گردید. سرانجام زمانی فرا خواهد رسید که زمینها سوخته خواهند شد و از آنها دود بر آسمان بلند می شود و پادشاه توران از کاری که کرده پشیمان خواهد شد ولی آن زمان پشیمانی سودی دیگر برایش نخواهد داشت:

سیاوش بدو گفت کای نیکنام               نبینم جز از نیکنامیت کام

تو پیمان چنین داری و رای راست        ولیکن فلک را جز اینست خواست

همه راز من آشکارا به تست               که بیدار دل بادی و تندرست

من آگاهی از فر یزدان دهم                 هم از راز چرخ بلند آگهم

بگویم ترا بودنیها درست                    ز ایوان و کاخ اندرآیم نخست

بدان تا نگویی چو بینی جهان              که این بر سیاوش چرا شد نهان

تو ای گرد پیران بسیار هوش              بدین گفتها پهن بگشای گوش

فراوان بدین نگذرد روزگار                که بر دست بیداردل شهریار

شوم زار من کشته بر بی‌گناه               کسی دیگر آراید این تاج و گاه

پیران در اینجا به او پاسخی می دهد که بسیار جالب است. استاد توس به قلم می آوردش ولی بر رویش تاکیدی نمی کند گویی در انتظار است که آیا خواننده خودش بدان پی می برد؟ پیران چون اینرا از سیاوش می شنود، به اندیشه فرو می رود و به خود می گوید، اگر سیاوش درست بگوید پس این بدی را من خودم به خودم کردم:

چو بشنید پیران و اندیشه کرد              ز گفتار او شد دلش پر ز درد

چنین گفت کز من بد آمد به من            گر او راست گوید همی این سخن

ورا من کشیده به توران زمین             پراگندم اندر جهان تخم کین

شمردم همه باد گفتار شاه                   چنین هم همی گفت با من پگاه

وزان پس چنین گفت با دل به مهر        که از جنبش و راز گردان سپهر

چه داند بدو رازها کی گشاد؟               همانا ز ایرانش آمد بیاد

ز کاووس و ز تخت شاهنشهی             بیاد آمدش روزگار بهی

دل خویش زان گفته خرسند کرد           نه آهنگ رای خردمند کرد

همه راه زین‌گونه بد گفت و گوی         دل از بودنیها پر از جست و جوی

چو از پشت اسپان فرود آمدند             ز گفتار یکباره دم برزدند

یکی خوان زرین بیاراستند                 می و رود و رامشگران خواستند

به اندیشه افتادن پیران برای اینکه اگر حق با سیاوش باشد، پس از من به من بد آمد را می توان دو گونه تفسیر کرد. یکی اینکه دختر او همسر سیاوش بود و اگر سرانجام سیاوش همانگونه که خودش پیش بینی کرده بود نیکو نمی شد، پس دختر خود پیران هم از آن صدمه می دید.

صورت دیگر ماجرا این است که همه چیزهایی که پیش آمدند و در انجام آنها پیران سهیم بود هر چند نیکو بودند ولی هم زمان نیز بی سود برای پیران نمی بوده است. اکنون اگر همه این نقشه های او نقش برآب شوند بدیهی است که به او نیز ضربه بزرگی خواهد خورد و او را نه تنها از اهدافی که در سر داشته به دور خواهند کرد بلکه حتی ممکن است که موقعیت کنونی او را هم بخطر بیندازند. این گربه تنها از برای رضای خدا موش نگرفته بود.

پیران ولی به خود دل داری می دهد که سیاوش همه این رازهای مربوط به آینده را از کجا می داند وچه کسی همه این چیزها را به سیاوش گفته است؟ بی شک روزگار خوش ایران بودنش و تخت شاهنشاهی که زمانی به او می رسیده است را بیاد آورده و اینچنین دل تنگ شده است. پیران اینگونه نابخردانه و دور از انتظار از او دل خود را با این استدلال خود آرام و شاد می سازد. پس از آن هر دو از اسپ هایشان فرود آمدند و هیچکدامشان دیگر در این مورد سخنی نگفتند.

اینگونه این دو یک هفته سور دادند و با یکدیگر نشستند و می نوشیدند و رامشگران را خواستند و از شاهان گذشته یاد کردند. در روز هشتم سواری از سوی افراسیاب به نزد ایشان آمد و پیامی برای سپهسالار لشکریان توران بهمراه داشت.

این نامه از چند نظر بسیار جالب است. یکی اینکه با دستورهایی که افراسیاب به پیران می دهد، تا حدود زیادتری روشن می گردد که گنگ دژ احتمالا کجا می تواند بوده باشد زیرا افراسیاب در این نامه صریحا به پیران می گوید که بطرف رود سند که پشت کوههای پامیر و در هند است (آن زمان کشوری بنام پاکستان وجود نداشت و سند مرز هند شناخته می شد) برو و به مکران حمله کن (راهی را که به او گفته برو یعنی زاولستان را دور بزن)  و به این هم بسنده نکرده بلکه تا لب دریای کاسپین برو و از همگان خراج طلب کن. پیران نیز بسیج کرده و از هرگوشه ای لشکریان بگردش جمع شدند و او بفرمان افراسیاب سیاوش را ترک کرده و راهی شد:

به هشتم یکی نامه آمد ز شاه               به نزدیک سالار توران سپاه

کزانجا برو تا به دریای چین               ازان پس گذر کن به مکران زمین

همی رو چنین تا سر مرز هند             وزانجا گذر کن به دریای سند

همه باژ کشور سراسر بخواه              بگستر به مرز خزر در سپاه

برآمد خروش از در پهلوان                ز بانگ تبیره زمین شد نوان

ز هر سو سپاه انجمن شد به روی         یکی لشکری گشت پرخاش جوی

به نزد سیاوش بسی خواسته                ز دینار و اسپان آراسته

به هنگام پدرود کردن بماند                به فرمان برفت و سپه را براند

رودخانه سند و محدوده تقریبی مکران که با خط زرد نشان داده شده

دستوری که افراسیاب داده از این نظر برای تعیین حدودی گنگ دژ جالب است که او به پیران می گوید نخست بطرف دریای چین (رودخانه کاشغر) و از آنجا بطرف رود سند برو. این گویای یک چیز است یکی اینکه گنگ دژ در جایی نبوده که از آنجا بتوان مستقیما با لشکر در امتداد رود سند و یا بطرف رود سند راه افتاد. رود سند مگر کجاست و در چه رابطه جغرافیایی می تواند با گنگ دژ قرار داشته باشد؟

رود سند Indus رودخانه ای است به درازای 3180 کیلومتر که از بلندیهای کوههای منطقه خود مختار تبت که امروزه به کشور جمهوری خلق چین تعلق دارد و از فراز کوه کایلاش در تبت آغاز گشته و به دریای مکران (دریای عمان امروزی) می ریزد. شاید برای خوانندگان این سطور جالب باشد که به نام باستانی قله کوه مقدس کایلاش توجه نمایند. کوه مقدس کایلاش حدودا 5300 متر ارتفاع دارد و پیرامونش پر از گودی و چاله است (همه گرد بر گرد، خاکش مغاک).

نام رسمی این کوه در اسناد امروزی چینی سنگه زانگبو   Sengge Zangbo می باشد.

نام باستانی قله کوه کایلاش Mount_Kailash چیزی دیگری نیست بجز کایلاش رنج یا گنگ دیز شان به گویشنام باستانی قله کوه کایلاش Mount_Kailash چیزی دیگری نیست بجز کایلاش رنج یا گنگ دیز شان به گویش چینی و یا گنگ دیز شان  Gangdise_Shan آن سان که انگلیسی زبانها می گویند که می توان تصور کرد که همان گنگ دژ می باشد که در آن شان در زبان چینی معنای رشته کوه را می دهد و ترجمه کل آن می شود رشته کوه گنگ دیز. از آن گذشته به گویش هندی کایلاش معنای کریستال را نیز می دهد. یک بار دیگر به تعریف منطقه گنگ دژ در شاهنامه بپردازیم و شگفت زده شویم از این که فردوسی اینها را با این دقت می دانسته:

دو صد رش فزونست بالای اوی          همان سی و پنچ ‌ست پهنای اوی

که آن را کسی تا نبیند به چشم             تو گویی ز گوینده گیرند خشم

نیاید برو منجنیق و نه تیر                  بباید ترا دیدن آن ناگزیر

ز تیغش دو فرسنگ تا بوم خاک           همه گرد بر گرد خاکش مغاک

نبیند ز بن دیده بر تیغ کوه                  هم از بر شدن مرد گردد ستوه

نقشه رشته کوههای گنگ دیز در تبت

مسیر رودخانه سند از کوههای تبت تا دریای مکران

از همه این سروده ها می توان این را فهمید که گنگ دژ به بلندای بیش از دویست متر و پهنای بیش از سی و پنج متر بر قله کوهی واقع بوده و اندازه ارتفاع از نوک کنگره های گنگ دژ تا دشت دو فرسنگ بوده است و همه این مشخصات به گنگ دیزشان می خورند.

گذراندن سپاه از گنگ دژ جائیکه پیران نزد سیاوش بود و فرمان را دریافت کرده بود از راه کوههای هیمالیا در امتداد رود سند برای رسیدن به مکران کار آسانی نیست حتی می توان گفت که غیر ممکن است. برای پیران بهتر همان می بود که به طرف دریای چین (رودخانه کاشغر) برود و از آنجا از کوههای پامیر گذشته و از راه  تنگه خیبر  که از آن پیوسته در طول تاریخ برای گذر به سوی رود سند و سرزمین هند استفاده می شد، بگذرد. در زمان خود فردوسی سلطان محمود غزنوی بارها از راه تنگه خیبر به هند لشکر کشیده بود.

پیش از او و پس از او نیز سرداران نامی بسیاری از این گذرگاه برای رسیدن به هند عبور کردند. بنابراین فرزانه توس از زبان افراسیاب اندرز درستی به پیران داده بود.

تنگه خیبر در افغانستان

گذشتن از راه تنگه خیبر سبب می شد که لشکریان پیران سرزمینهای واگذاشته شده به خاندان سام را دور بزنند و با ایشان درگیری نداشته باشند تا به مکران برسند و این دومین نکته جالب نامه افراسیاب به پیران است.

به یاد آوریم که افراسیاب تنها به این دلیل حضور سیاوش را در توران پذیرفت که پیشگویان گفته بودند کشتن سیاوش تباهی برای او به بار می آورد و اگر هم در توران نمی پذیرفتش در نزد مردم خویش بدنام و بی اعتبار می شد. از اینرو بود که افراسیاب او را پذیرفته بود و در این میان پیران هم زرنگی های خود را می کرد.

اما این معنای آن را نمی داد که افراسیاب سودای جهانگیری و حمله به ایران را از یاد خود برده باشد. همین دستور حمله زیرکانه به ایران دادن یکی از مهمترین دلایل اثبات این موضوع می باشد آنهم در جائی که می داند سیاوش شاهزاده ایرانی نیز حضور دارد.

ادامه دارد


فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش ششم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش پنجم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهارم (farhangi-sanati.blogspot.com)

 

 

 

 

 

No comments: