جستجوگر در این تارنما

Wednesday 2 August 2023

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش ششم

 

در اینجا چند نکته بسیار مهم را باید در نظر داشت. پیران دختر فرزانه خویش جریر را به همسری سیاوش درآورده است و بدینگونه خویشاوند مستقیم و نزدیک او شده است و به سیاوش نیز این را گوشزد می کند اگر چه که فرزند من خویش تست.

پیران می اندیشد که سیاوش با بستن پیوند زناشویی با دختر افراسیاب، موقعیتی محکم تر در دستگاه حکومتی توران پیدا می کند.

سیاوش حق بر تخت شاهی ایران نشستن پس از کیکاووس را نیز دارد.

نکته چهارمی نیز برای شخص پیران وجود دارد که مربوط به داستان سیاوش نمی شود و فردوسی آنرا اینجا مطرح نمی کند ولی استاد توس خیلی پیشتر به این موضوع اشاره کرده است و آن در جریان پیمانی می شود که پیران از چندین سال پیش با افراسیاب داشته بود.

بخاطر بیاوریم زمانی که کیکاووس به جنگ شاه هاماوران رفته و گرفتار شده بود، افراسیاب به ایران تاخت و تا نیمه ایران به پیش آمد و با سواران دشت نیزه وران هم مرز شده بود، بزرگان ایران دست نیاز بسوی خاندان سام دراز کردند و رستم جهان پهلوان به میدان آمد و هم سواران دشت نیزه وران را پس راند و هم لشکر افراسیاب را شکست سختی داد. در اینجا بود که افراسیاب به پیران گفت که از میان لشکریان تورانی نامی تر و کاردان تر و رزم دیده تر از همه تویی. اگر بتوانی بر ایرانیان تند بتازی و پیروز شوی، من ایران را در اختیار تو قرار می دهم و پیران چون این را می شنود:

ز مردان توران خنیده تویی                جهان ‌جوی و هم رزمدیده تویی

سنان را به تندی یکی برگرای             برو زود زیشان بپرداز جای

چو پیروزگر باشی ایران تراست          تن پیل و چنگال شیران تراست

چو پیران ز افراسیاب این شنید           چو از باد آتش دلش بردمید

بسیچید با نامور ده‌هزار                     ز ترکان، دلیران خنجرگذار

چو آتش بیامد بر پیلتن                      کزو بود نیروی جنگ و شکن

پیران که وعده دست یافتن به ایران را از افراسیاب گرفته بود، با سواران برگزیده خود شتابان به صحنه نبرد وارد می شود ولی در این جنگ از رستم شکست سختی می خورد، بطوریکه پیران و افراسیاب از برابر رستم مجبور به فرار می شوند.

نکات بالا بخوبی نشان می دهند که پیران در همه این ماجراها ضمن اینکه نیک خواه تر از دیگران بود، در عین حال به منافع شخصی (خاندانی) خویش و منافع ملی توران نیز می اندیشیده و پیوسته کوشش داشته با از خاطر نبردن آنها همه اینها را نیز با یکدیگر در یک راستا قرار دهد. کاری سیاستمدارانه با نگرشی دوراندیش که از عهده هر کسی بر نمی آمد.

پیران پس از جلب رضایت سیاوش به نزد افراسیاب رفته و چندی پیش او می باشد و منتظر فرصت مناسب می نشیند تا خواسته خود را با او مطرح کند. افراسیاب که پیران را می شناخت پس از مدتی از او پرسید، اینکه این مدت در نزد من ماندی به چه سبب است؟ از من چه میخواهی که منتظر فرصت نشسته ای؟ به همه دار و ندار من که دسترسی داری، دیگر چه چیز نیاز داری که بتو بدهم؟ پیران به او می گوید که من هر چیزی که بخواهم همراه گنج و سپاه دارم و به کرم و بخشش و مهر شاه صاحب منزلت سپهسالاری نیز می باشم. اما من برای چیز دیگری نزد شاه هستم:

ز بهر سیاوش پیامی دراز                  رسانم به گوش سپهبد به راز

مرا گفت با شاه توران بگوی              که من شاد دل گشتم و نامجوی

بپروردیم چون پدر در کنار                همه شادی آورد بخت تو بار

کنون همچنین کدخدایی بساز               به نیک و بد از تو نیم بی‌نیاز

پس پردهٔ تو یکی دخترست                 که ایوان و تخت مرا درخورست

فرنگیس خواند همی مادرش               شود شاد اگر باشم اندر خورش

افراسیاب که اینک خود را به سیاوش زیاد نزدیک می دید از این گفته پیران خشنود نشد و نگران به پیران گفت من از همان آغاز با نقشه ها و رایزنی های تو چندان موافق نبودم. ستاره شناسان پیش بینی کرده اند که از تخم سیاوش و دختر من فرزندی بوجود خواهد آمد که جهان را گرفته و کلاه (تاج) را از سر من می اندازد. من از همان نخست نبایستی با این کار موافقت می کردم:

پراندیشه شد جان افراسیاب                 چنین گفت با دیده کرده پرآب

که من گفته‌ام پیش ازین داستان            نبودی بران گفته همداستان

چنین گفت با من یکی هوشمند             که رایش خرد بود و دانش بلند

که ای دایهٔ بچهٔ شیرنر                      چه رنجی که جان هم نیاری به بر

و دیگر که از پیش کندآوران               ز کار ستاره شمر بخردان

شمار ستاره به پیش پدر                    همی راندندی همه دربدر

کزین دو نژاده یکی شهریار                بیاید بگیرد جهان در کنار

به توران نماند برو بوم و رست           کلاه من اندازد از کین نخست

کنون باورم شد که او این بگفت           که گردون گردان چه دارد نهفت

چرا کشت باید درختی به دست؟           که بارش بود زهر و برگش کبست

ز کاووس وز تخم افراسیاب                چو آتش بود تیز یا موج آب

ندانم به توران گراید به مهر؟              وگر سوی ایران کند پاک چهر؟

چرا بر گمان زهر باید چشید؟              دم مار خیره نباید گزید

افراسیاب دروغ نمی گوید ولی همه راستی ها را هم نمی گوید. او با اینکه سیاوش از کشورش تنها عبور نکرده بلکه ساکن توران شود، موافق نبود و در این مورد نگرانی داشت ولی او نمی گوید که نگرانی بیشتر و بزرگترش از خوابی بود که دیده بود و اینکه افکار عمومی تورانیان زمانی که دریابند شاه توران بدون هیچگونه بزرگداشتی از سیاوش که می توانست در جنگ او را نابود کند و نکرد بلکه برای همین کارش دست از تاج و تخت و مقامی که در ایران داشت کشید، در مورد او چه فکر می کند وچه میگوید؟ همین امر می توانست که تورانیان را از او بگسلاند. این حالت و این اندیشه او را تحت فشار گذاشته ومتقاعد کرده بود که بدنبال راه نجاتی برای خود و تاج و تختش باشد. از اینرو پذیرای سیاوش شده بود.

پیران به دلجویی پرداخت و کوشش نمود که افراسیاب را آرام کند. او به افراسیاب می گوید به گفته ستاره شناسان زیاد اهمیت مده و کوشش کن که خردت را به کارگیری و کارهای انجام شده را ارزیابی و سبک و سنگین کنی. هم سیاوش نژاده است و هم دختر تو. بدیهی است که از ایندو فرزندی رخشنده بوجود خواهد آمد که سرآمد همه فرزانگان می شود. تو تا کنون از سیاوش کژی ندیدی. با این پیوند دو کشور ایران و توران بیکدیگر نزدیک گشته و دیگر پیکاری در کار نخواهد بود.

نظر پیران این بود که تسخیر دیگر از راه نظامی نباشد بلکه جنبه سیاسی بخود بگیرد که هم کم خطرتر هست و هم بمراتب کم هزینه تر، ضمن اینکه موثرتر و کاری تر هم می باشد.

بدو گفت پیران که ای شهریار             دلت را بدین کار غمگین مدار

کسی کز نژاد سیاوش بود                  خردمند و بیدار و خامش بود

بگفت ستاره‌شمر مگرو ایچ                خردگیر و کار سیاوش بسیچ

کزین دو نژاده یکی نامور                  برآرد به خورشید تابنده سر

بایران و توران بود شهریار                دو کشور برآساید از کارزار

وگر زین نشان راز دارد سپهر            بیفزایدش هم باندیشه مهر

بخواهد بدن بی‌گمان بودنی                 نکاهد به پرهیز افزودنی

نگه کن که این کار فرخ بود               ز بخت آنچ پرسند پاسخ بود

ز تخم فریدون و از کیقباد                  فروزنده‌ تر زین نباشد نژاد

سخنان پیران بار دیگر در افراسیاب موثر افتاد و آرام شد و سپس به او گفت برو هر چه را که میدانی بایست کرد، بگونه نیکو انجام بده:

به پیران چنین گفت پس شهریار           که رای تو بر بد نیاید به کار

به فرمان و رای تو کردم سخن            برو هرچ باید به خوبی بکن

دو تا گشت پیران و بردش نماز           بسی آفرین کرد و برگشت باز

اینگونه پیران موفق می شود که نخست دختر خویش جریره را بهمسری سیاوش درآورد و هم پس از مدتی وساطت کرده و فرنگیس دختر افراسیاب را. اینگونه دختران شاه توران زمین و دختر سپهسالار لشکر توران که  ختن  را زیر نگین خود دارد همسران سیاوش ایرانی می شوند. سیاستی بهتر از این نمی شد.

با داشتن پیوند خانوادگی میان سه کشور ایران و توران و ختن بوسیله جریره و فرنگیس و سیاوش، اتحادی بوجود می آمد و موقعیت سه خاندان حاکم بدون داشتن تشنج در میانشان استوار می شد و این سه خاندان (ویسه گان از ختن، کاووسیان از ایران و پشنگیان از توران) با یکدیگر حرف اول را در گستره ای از روم تا چین و از سغد تا یمن می زدند.

افراسیاب پس از بستن پیوند زناشویی میان دخترش و سیاوش دستور داد تا منشوری بنام سیاوش نبشتند و زمینهای تا دریای چین را به او واگذاشت. در گویش خراسانی، تاجیکی و افغانی به رودخانه هم دریا می گویند. به گمان من منظور از دریای چین که مکرر در شاهنامه آمده است همانا روخانه ختن می باشد که در مجاورت سرزمینهای چین و ماچین قرار داشت. پس از آن جشنی گرفت و هفت روز در کاخ خود را برای همه گان گشوده بود و زندانیان را نیز آزاد کرد:

بدین کار بگذشت یک هفته نیز            سپهبد بیاراست بسیار چیز

از اسپان تازی و از گوسفند                همان جوشن و خود و تیغ و کمند

ز دینار و از بدرهای درم                  ز پوشیدنیها و از بیش و کم

وزین مرز تا پیش دریای چین             همی نام بردند شهر و زمین

به فرسنگ صد بود بالای او               نشایست پیمود پهنای او

نوشتند منشور بر پرنیان                    همه پادشاهی به رسم کیان

به خان سیاوش فرستاد شاه                 یکی تخت زرین و زرین کلاه

ازان پس بیاراست میدان سور             هرآنکس که رفتی ز نزدیک و دور

می و خوان و خوالیگران یافتی           بخوردی و هرچند برتافتی

ببردی و رفتی سوی خان خویش          بدی شاد یک هفته مهمان خویش

در بسته زندانها برگشاد                     ازو شادمان بخت و او نیز شاد

همین نیز زنگ خطر را برای سران و سرداران دیگر توران به صدا در می آورد و داستانی هیجان انگیز، غمناک و طولانی و پر ماجرا را برای ایران و توران و حتی ختن رقم می زند. داستانی سوگناک که بر روی فرهنگ حوزه ایرانی تاثیرات فراوان گذاشت و بگونه ای حتی تا به امروز نیز در مراسم سوگواریهای بزرگ خود را حفظ کرد.

بهر روی، روز هشتم سیاوش بهمراه پیران به بارگاه افراسیاب رفتند و به او آفرین (سلام) دادند و فراوان از افراسیاب یاد کردند. اینگونه سیاوش نزد افراسیاب بود.

پس از یکسال افراسیاب سواری بنزد سیاوش فرستاد و پیام داد ممکن است که از اینجا بودن خسته شده باشی و دلت گرفته باشد از اینرو تا مرز چین را بتو واگذاشتم که به آنجا بروی و در آنجا آرام و شاد زندگی کن.

سیاوش با دیدن پیام آور و شنیدن پیام او دستور داد تا به شادی افراسیاب در کوس و درنا و نای بنوازند و سپس فرنگیس را آذین کرده در کجاوه ای نشاند و همراه سپاهیان با پیران به سوی ختن به راه افتاد تا یکماه نزد او باشند و سپس به سر زمینهای واگذاشته به خویش بروند. با ورود ایشان به ختن همه بزرگان و نامداران آن دیار به پیشوازشان آمدند زیرا که پیران خود شاه آن دیار بود.

بر من معلوم نیست که چرا سیاوش هنگامی که با فرنگیس دختر افراسیاب به گنگ دژ می آید که نزدیک به پیران است، جریره دختر پیران را در کلات که ناحیه ای میان ایران و توران است باقی می گذارد و یا اینکه رفتن جریره به کلات پسان اتفاق می افتد که جریره بار دار شده است. به این موضوع در بخش های دیگر باز خواهم گشت.

پیران سیاوش و فرنگیس را در راه سرزمینهای واگذار شده به او تا اندازه  زیادی بدرقه کرد تا اینکه:

به جایی رسیدند کآباد بود                   یکی خوب فرخنده بنیاد بود

به یک روی دریا و یک روی کوه        برو بر ز نخچیر گشته گروه

درختان بسیار و آب روان                  همی شد دل سالخورده جوان

سیاوش به پیران سخن برگشاد             که اینت بر و بوم فرخ نهاد

بسازم من ایدر یکی خوب جای            که باشد به شادی مرا رهنمای

برآرم یکی شارستان فراخ                  فراوان کنم اندرو باغ و کاخ

نشستن‌گهی برفرازم به ماه                 چنان چون بود در خور تاج و گاه

با دیدن این مکان مناسب سیاوش بر آن شد تا در آنجا برای خود نشستگاهی درست کند که زیبا باشد و او در آنجا شاد باشد. او نیتش را با پیران درمیان گذاشت و پیران رای او را پسندید و به او گفت اندیشه ات را عملی کن و اگر فرمان دهی، من آنرا برایت آباد می سازم. سیاوش از او بخاطر کارهایی که تا کنون برایش کرده بود سپاسگزاری کرد و گفت هرآنچه که در اینجا دارم بخاطر کارهاییست که تو برایم انجام دادی:

بدو گفت پیران که ای خوب رای          برآن رو که اندیشه آرد بجای

چو فرمان دهد من برآنسان که خواست   برآرم یکی جای تا ماه راست

نخواهم که باشد مرا بوم و گنج            زمان و زمین از تو دارم سپنج

یکی شارستان سازم ایدر فراخ            فراوان بدو اندر ایوان و کاخ

سیاوش بدو گفت کای بختیار               درخت بزرگی تو آری به بار

مرا گنج و خوبی همه زان تست           به هر جای رنج تو بینم نخست

یکی شهر سازم بدین جای من             که خیره بماند دل انجمن

سیاوش از آن جای که بازگشت اندیشه اش را با ستاره شناسان هم در میان گذاشت و از آنها خواست تا برایش فال زنند و بگویند که آیا این رای نیک می باشد؟ پاسخ ستاره شناسان به او منفی بود. آنها پیشگویی کردند که آنچه که سیاوش در نظر دارد در ابتدا بسیار خوشایند و خوب پیش خواهد رفت ولی انجام آن بدفرجام خواهد بود. سیاوش از این گفته ستاره شناسان دلش به درد آمد و بر ایشان خشم گرفت. او بر اسبش نشست و گریان از آنجا دور شد تا اینکه پیران او را در آن حال دید و ماجرا را از او پرسید:

عنان تگاور همی داشت نرم               همی ریخت از دیدگان آب گرم

بدو گفت پیران که ای شهریار             چه بودت که گشتی چنین سوگوار

چنین داد پاسخ که چرخ بلند                دلم کرد پردرد و جانم نژند

که هر چند گرد آورم خواسته              هم از گنج و هم تاج آراسته

به فرجام یکسر به دشمن رسد             بدی بد بود مرگ بر تن رسد

دانای توس پاسخی را که پیران به سیاوش داد که به سبب آن سیاوش برآن شد تا آن نشستگاه را برای خود بسازد و نامش را گنگ دژ(با گنگ شهری که افراسیاب در آن بود اشتباه نشود) بنهد، برای ما ننوشته است. شاید به این سبب که در اینجا سن خودش بیادش آمده و رنجهایی که در راه سرودن و نظم شاهنامه کشیده و خرجهایی که کرده و اینکه او نیز برای خود و کار خود آینده ای درخشان نمی دید، زیرا در دنباله ابیات بالا ما از شرح حال خود فردوسی در شاهنامه می خوانیم.

زمانیکه او شرح حال خود را که کوتاه بیانش کرده، بپایان می رساند به بازگویی مشخصات گنگ دژ می پردازد. این یعنی از زمانی دوباره شروع می کند و ادامه می دهد که گنگ دژ ساخته شده بود و سیاوش در آن جای داشت. نشانی هایی که فردوسی در شاهنامه برای مکان گنگ دژ داده است با نشانه هایی که در ویکیپدیا برای مکان گنگ دژ داده شده اند (اصفهان و یا شمال ایران) بهیچ وجه همخوانی ندارند. فردوسی می نویسد:

ز من بشنو از گنگ دژ داستان            بدین داستان باش همداستان

که چون گنگ دژ در جهان جای نیست   بدان سان زمینی دلارای نیست

که آن را سیاوش برآورده بود             بسی اندرو رنجها برده بود

به یک ماه زان روی دریای چین         که بی‌نام بود آن زمان و زمین

بیابان بیاید،  چو دریا گذشت              ببینی یکی پهن بی‌آب دشت

کزین بگذری بینی آباد شهر                کزان شهرها بر توان داشت بهر

ازان پس یکی کوه بینی بلند                که بالای او برتر از چون و چند

مرین کوه را گنگ دژ در میان            بدان کت ز دانش نیاید زیان

همانطور که پیشتر هم عنوان کردم واژه دریا  چم و معنای رودخانه را هم می دهد. سیردریا و آمودریا دو نمونه بارز آن می باشند. دوستان افغانی و تاجیک هنوز هم به رودخانه، دریا می گویند. بنابراین بیت به یک ماه زان روی دریای چین را بایستی بررسی کرد. چیزهایی را که زیر می نویسم بایستی از سوی کارشناسان مورد بررسی قرار داد. من مبنا را بر این گذاشتم که استاد توس می دانسته از کجا تعریف می کند و مشخصاتی دستکم برای او آشنا را به ما داده است.

دریای چین را میتوان به رودخانه چین معنی کرد و آن می تواند رودخانه ای باشد که در چین یا از دید کشور توران با پایتختی گنگ یا سغد رودخانه ای درمجاورت چین یا مرزی با چین بوده باشد. پس از این رودخانه یا دریا بیابان قرار دارد و یکی پهنه بی آب دشت به چشم خواهد خورد. ازاین بیابان که بمدت یک ماه بگذری به منطقه کوهستانی خواهی رسید.

تنها بیت "به یک ماه زان روی دریای چین" گزینه های مطرح شده در ویکیپدیای فارسی در مورد محل گنگ دژ (اصفهان و شمال ایران امروزی) را رد می کند. اکنون تنها بایستی دید که منظور از دریای چین کدام رودخانه در آن منطقه می تواند بوده باشد؟ رودخانه ای که زمانی که از آن بگذری به کوه برسی.

نقشه های پائین دو رود را مشخص می کنند که در ناحیه ختن در جریان هستند. یکی رودخانه یرکند (رود زرافشان) است که از مرز میان هند و چین جریان دارد تا به رودخانه تاریم ادامه میابد و حقیقتا پس از آن صحرای تکله مکان آغاز می گردد که تا مرزهای چین آن زمان (ختن که امروزه بخشی از کشور چین است، آن زمان برای خود کشوری مستقل در جوار چین بود ولی به چین تعلق نداشت) ادامه داشت ولی این منطقه در شاهنامه به صراحت به خاندان ویسه گان تعلق داشت. پس باید منظور سرزمینی باشد که پشت دریای چین بوده باشد ولی هنوز به ختن نرسیده. من در نقشه تنها سرزمین میان رودخانه کاشغر و رودخانه یرکند را با چنین مشخصاتی دیدم.

از رودخانه کاشغر که بگذریم، بسته به این دارد که به طرف کدام سمت در بیابان به پیش برویم و به دو رشته کوه جدا از هم برسیم.

یک – رشته کوههای پامیر در شمال شرق پاکستان، شرق افغانستان و جنوب شرق تاجیکستان امروزی و استان سین کیانگ (ختن) چین. بلندترین نقطه پامیر 7899 متر است و رشته کوههای هیمالیا را به رشته کوههای هندوکش در افغانستان پیوند می دهد.

دو - رشته کوههایی که در بخش میانی رود یرکند (رود زرافشان) و در دو طرف آن قرار دارند و به کوههای بلورطاق معروفند. بلند ترین نقطه این رشته کوه 7462 متر است.

با این فرضیه تکلیف دریای چین مشخص می شود و آنهم به گمان من رودخانه کاشغر است ولی اینکه گنگ دژ در کجا بوده است، در کوههای پامیر و یا کوههای دور رودخانه زرافشان، بی پاسخ می ماند و منتظر کنکاشهای بیشتر است.

دشت میان رودخانه زرافشان (یرکند) و رودخانه کاشغر

در این نقشه نیز کوههای پس از رود خانه کاشغر نشان داده شده اند

 

ادامه دارد

 


فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش پنجم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهارم (farhangi-sanati.blogspot.com)

 

No comments: