جستجوگر در این تارنما

Friday, 27 June 2025

شبی زیبا با هنرمندانی دوست داشتنی

 

چندی پیش از دوستی در ایران پیامی دریافت کردم که دو هنرمند دوست داشتنی یعنی همایون شجریان و انوشیروان روحانی در کلن برنامه خواهند داشت و برنامه در شهری مجاور شهر کلن می باشد. بی درنگ به اینترنت مراجعه کردم و برایم مسلم بود که می خواهم برنامه این دو هنرمند را ببینم و بنابراین در صدد تهیه بلیط برآمدم ولی با شگفتی مشاهده کردم که با وجود اینکه تا زمان اجرای برنامه هنوز یک ماه باقی مانده است ولی صندلی های کمی آزاد باقی مانده بودند و من موفق به تهیه بلیط شدم و بیصبرانه به انتظار نشستم. پدر را از نزدیک دیده بودم و این نخستین بار میبود اگر موفق به دیدن پسر می شدم.

زندگی می گذشت و انتظار بیشتر می شد تا اینکه خبردیگری رسید. خبر خوب نبود. جنگ هیچگاه خوب نیست و جنگ خوب وجود نداشته و وجود ندارد. در اینجا وارد این موضوع نمی خواهم بشوم و سکوتی میکنم که بسیاری می توانند آنرا بشنوند.

برایم شگفت انگیز نمیبود اگر سری کنسرتهای همایون شجریان و انوشیروان روحانی کنسل می شدند. بر سر کنسرت کپنهاگ نیز همین آمد و این دو از اجرای برنامه سر باز زدند.

برایم شگفت انگیز نیز نمی بود اگر شجریان و روحانی کنسرت خود را برگزار می کردند و احساسات خود را در قبال این مصیبت بیان می کردند. شجریان ها در فاجعه بم نیز خاموش نماندند و ایرانیها هنوز هم با دیدن صحنه هایی از کنسرت بم حالشان دگرگون  می شودن و به آنها درود می فرستند.

سلاح هنرمند، هنر اوست.

همینطور هم شد. خبر رسید که کنسرت هانوفر برگزار شد و در آن همایون شجریان با سخنانی که پیش از اجرای برنامه به زبان آورد کولاک کرد.

من اینجا گفته های او را در این کنسرت می آورم:

پیش از آنکه نوای موسیقی آغاز بشود، بگذارید با دلهایتان بگویم که این روزها زمین و آسمان سرزمینمان زخمیست. دلها نگرانند. دل مادران پیش از طلوع صبح هزار بار می لرزد، صدای آژیر خواب را از کودکان می رباید، صدای انفجار جای آواز را گرفته است.

ما فرزندان آوازیم با زخمه ای بر دل و امیدی پنهان در گلو.

امشب هر نتی از این ساز و آواز شاید مرهمی باشد بر دل مادری یا آهی خاموش در دل پدری خسته.

ما امشب گرد هم هستیم نه فقط برای موسیقی بلکه برای یاد آوری آنکه صدا اگر از مهر برخیزد قوی تر از جنگ است. با امید اینکه در دل تاریکیها مشعل کوچکی باشد از امیدواری.

امشب ما تنها یک صدا هستیم. صدایی که می خواهد در میان اینهمه هیاهو یک آرامش باشد. شاید به یاد بیاوریم که هیچ خاکی بر خون گل نمی دهد و هیچ سلاحی عشق نمی کارد.

به امید روزی که آوازها بلندتر از گلوله ها شنیده شوند.

با آرزوی صلح و آرامش برای همه مردم جهان کنسرت امشب را بنام ایران با قطعه دیار عاشقی آغاز می کنم.

او سپس این قطعه را بسیار زیبا اجرا کرد.

به نام نامی ایران

به نام نامی انسان

به آیین وفاداران

به راه و رسم بیداران

دلی دارم پر از خورشید

نگاهی روشن از باران

نگاهی روشن از باران

 

جز دوست نمی‌خوانم؛

جز مهر نمی‌دانم؛

جز عشق نمی‌خواهم؛

من زاده‌ی ایرانم،   جز مهر نمی‌دانم  ...

هر چند او در شهر کلن با سخنرانی آغاز نکرد ولی در آنجا هم با همین قطعه برنامه اش را شروع کرد و دلهای باشندگان سالن را لرزاند و گریاند و آنها را به هیجان آورد. سخنرانی او در هانوفر را ولی خیلی ها دیده یا شنیده بودند.

پیش از آنکه به خود برنامه بپردازم، دوست دارم در مورد حال و هوای آن شب بگویم. همانگونه که پیشتر هم نوشتم افراد بسیاری آمده بودند که عمدتا نیز از شهر کلن نبودند. شهر کلن گرچه پرجمعیت ترین شهر استان نورد راین وستفالن است و ایرانیان زیادی را در دل خود جای داده است ولی آنشب بنظر من میهماندار خوبی نبود. نخست آنکه نتوانسته بود سالن مناسب تری که در خور هنرمندان شایسته ای چون شجریان و روحانی باشد فراهم کند و دوم اینکه من شخصا توقع داشتم که ساکنین بیشتری از شهر کلن در آنجا باشند، هرچند که کم کلنی هم آنجا نبودند. از جمله نکات مثبت آن شب که مرا مسرور ساخت یکی حضور باشندگان افغانی در میان حاضرین بود و دیگر حضور پرشور نسل جوان یعنی جوانها در برنامه بیشتر حضور داشتند تا بزرگترها هر چند که تعداد کسانی که بزرگتر بودند هم کم نبود.

برنامه آن شب در شهر کلن در دو بخش سنتی و مدرن اجرا شد که در بخش نخست انوشیروان روحانی حضور نداشت و همایون شجریان بهمراه هنرمندان دیگر از گروه سیاوش قطعات بسیار زیبایی را اجرا کردند. دو قطعه نیز بدون همراهی همایون شجریان اجرا شد که یکی از آن ها با سازهای کوبه ای بود و در آن بخصوص هنرمند نوازنده دف چنان زیبا و محکم برنامه اش را اجرا کرد که هم همایون شجریان با تکان دادن سر گروه نوازندگان سازهای کوبه ای را همراهی می کرد و هم باشندگان با زدن کف. هرچند که کف زدنها چندان با تن دف همگامی نداشتند ولی در مجموع حسین رضایی نیا دف نواز، همایون نصیری نوازنده تنبک و کاخن نواز که آئین مشکاتیان پسر پرویز مشکاتیان بود چنان بر کار خود مسلط بودند که قطعه بسیار محکم و زیبا اجرا شد و به پایان رسید.

با پایان یافتن این قطعه که با کف زدنهای بسیار تماشاگران همراه بود، همایون شجریان با قطعه ای دیگر از سیمین بهبانی  آغاز کرد تا با شیوه خواندنش و صدایش که در آن شب بسیار پرصلابت تر می نمود تحسین همگان را برانگیزد. نه بسته به کس دل نام قطعه بود. او چنان جذاب می خواند که در میانه آوازش گروهی به سوی هم خوانی با او کشیده شدند. هر چند که این امری نامعقول می باشد و من نیز نمی پسندم ولی تقصیر را اینجا به گردن استاد همایون شجریان می اندازم. نمی باید اینقدر جذاب می خواند. از آنجا که انتقاد از خود نیز بد نمی باشد، به باشندگان برنامه های بعدی استاد نیز پیشنهاد می کنم که کل صحنه را در اختیار خود استاد شجریان بگذارند تا اوج تکامل صدا را بصورت زنده دریابند.

استاد شجریان بزرگ پسری پرورد که اگر در مواردی از او بیشتر نباشد از او کمتر هم نیست. استادان بزرگ زمانی که افراد با استعداد ببینند، شاگردان بزرگ تر می پرورند.

استاد همایون شجریان به پای حرفش ایستاده بود. در میان اینهمه هیاهو که در روزهای گذشته داشتیم صدای او آرامشی و پیوندی به همه از هر قومیتی داده بود.

در بخش دوم که با همراهی استاد انوشیروان روحانی و استاد همایون شجریان و همنوازان سازهای کوبه ای بود روح و حال دیگری داشت.

تشویق تماشاگران با ورود استاد انوشیروان روحانی و لبخند  زیبای همیشگی اش به روی صحنه سالن را به لرزه انداخت. او نخست به زبان آلمانی به تماشاگران شب بخیر گفت و تحسین همگان، از جمله استاد شجریان را برانگیخت، سپس به زبان انگلیسی و در پایان به فارسی شب بخیر گفت و برای تماشاگران از گذشته های موسیقی سخن گفت.

او پیش از شروع هر قطعه ای چگونگی پیدایش آن قطعه را با تماشاچیان در میان می گذاشت چیزی که همه تماشاگران خیلی دوست داشتند. استاد روحانی تنها نمی نواخت، بلکه سراپا هوشیار بود و اوج تجربه را به نمایش می گذاشت. پس از اجرای یکی دو قطعه، از تماشاگران خواست به استاد شجریان فرصتی کوتاه برای استراحت در پشت صحنه دهند. به راستی نیز حال و هوای همایون شجریان همچون همیشه نبود. او می بایست در شرایطی برنامه هایش را در شهرهای گوناگون و در فواصل کوتاه اجرا کند و پیام صلح خود را به نام نامی ایران، به نام نامی انسان به همه برساند که میهنش روزهای جهنمی را سپری می کرد.

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

ولی انوشیروان روحانی ماند تا نگذارد دلی ناآرامی و بیقراری کند. همچنان باشرحی کوتاه در مورد چگونگی پیدایش قطعات تماشاگران را مجذوب خود می کرد.

یکبار نیز از تماشاگران خواست که در صورت تمایل با آهنگهای آشنای ساخته او هنگام نواختن همراهی کنند و تماشاگران در سالن، به خصوص نسل جوانتر با استقبال از این خواسته و همراهی با آهنگ های قدیمی خاطره انگیز، حال و هوای اجرا را صد چندان زیباتر کردند.

با بازگشت استاد همایون شجریان به روی صحنه باز فضا جانی تازه گرفت.

استاد روحانی پیش از پرداختن به قطعه پایانی،  داستان چگونگی ساخت آن را که حاصل نخستین همکاری مشترک او و استاد شجریان بود نقل کرد و افزود که این برنامه پنجاه و چهارمین اجرای مشترک آنهاست.

قطعه پایانی، سرنوشت بود. نمی دانم حال و هوای من تغییر کرده بود یا شجریان و روحانی آن را به گونه دیگری اجرا کردند. بسیار دلنشین تر و گیراتر شده بود.

به راستی که طنین صدای پسر دل انگیزتر از صدای زنده یاد پدر به گوش می رسید.

امیدوارم فرصتی دوباره دست دهد تا اجراهای زیبا و دلنشین این عزیزان را در وضعیت بهتری از شرایط کنونی ایران ببینیم. و البته در محلی که درخور حضور این بزرگواران باشد.

 نوشته ام را با  واپسین جمله ای که استاد روحانی، به نیابت از گروه هنرمندان برای خداحافظی به زبان آورد، به پایان می رسانم.

استاد انوشیروان روحانی در پایان گفت: دنیا امروز نه دنیای تقدیر بلکه دنیای تغییر است.

Saturday, 14 June 2025

جنگ

 

در جنگ تنها بازنده وجود دارد و بزرگترین بازنده ها مردم عادی هستند.




Wednesday, 4 June 2025

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و هشتم

 

در شاهنامه در پی داستان کشته شدن کاموس داستان جنگ خاقان چین پیش می آید که سرنوشت و سرگذشت این جنگ بخودی خود بجز در مواردی معدود کار چندانی با موضوع این نبشته که در مورد شخصیت پیران ویسه است، ندارد ولی با وجود این در این بخش از شاهنامه باز هم چیزهایی در مورد پیران گفته و یا حتی ناگفته می شود که پرداختن به آنها جالب است. 

در دنباله نبشته در باره ناگفتن در مورد پیران ویسه بیشتر خواهم گفت. باری ماجراهای پس از کشته شدن کاموس را تا اندازه ای کوتاه شده چنین دنبال می کنیم که خاقان چین از کشته شدن کاموس آگاه شد و بدنبال آن نیز بزرگان لشکریان متحد توران از کشانی (کوشانی) گرفته تا نیروهایی که از شگن و بلخ آمده بودند با دیدن کشته شدن سردارانی چون اشکبوس و کاموس بدست کسی که هنوز بدرستی نمی دانستند کیست، برآشفته و بنزدیک خاقان شتافتند:

ازان پس خبر شد به خاقان چین           که شد کشته کاموس بر دشت کین

کشانی و شگنی و گردان بلخ               ز کاموس‌شان تیره شد روز و تلخ

همه یک به دیگر نهادند روی              که این پرهنر مرد پرخاشجوی

چه مردست و این مرد را نام چیست؟    هم آورد او در جهان مرد کیست؟

این پرسشی بود که در میان خود لشکریان توران نیز مطرح بود و از اینرو هومان برادر پیران ویسه هم به او گفت که از این سوار دل ما تیره شد. اکنون سواران و دلیران ما هنگامی که ببینند سواری را چون کاموس که بنظر ایشان در جهان همتایی نداشت با کمند بگیرند چنین خوار بر زمین بزنند و بکشند، دیگر با چه بیباکی و چگونه به جنگیدن روی آورند؟

آنها نیز همگی برای چاره جویی به سوی خاقان چین شتافتند:

چنین گفت هومان به پیران شیر           که امروز شد جانم از رزم سیر

دلیران ما چون فرازند چنگ؟              که شد کشته کاموس جنگی به جنگ

به گیتی چنو نامداری نبود                  وزو پیلتن تر سواری نبود

چو کاموس گو را به خم کمند              به آوردگه بر توان کرد بند

سزد گر سر پیل را روز کین              بگیرد برآرد زند بر زمین

سپه سربسر پیش خاقان شدند              ز کاموس با درد و گریان شدند

که آغاز و فرجام این رزمگاه              شنیدی و دیدی بنزد سپاه

خاقان نیز از پیران که پیش از آن گفته بود در سپاه ایران تنها دو سردار شایسته وجود دارد و آندو نیز گودرز و طوس هستند که با کاموس نمیتوان برابرشان شمرد، پرسید این فرد کیست که پیل مردان ما را به خم کمند اسیر می کند؟

خاقان که تا پیش از آن دم از به بردگی گرفتن کابلی ها و زابلی های شاره بسر می زد، اکنون آشفته و درمانده به شکوه کردن ها و حواله به سرنوشت دادن های جانبی که معمولان این گونه افراد بدانها می پردازند، روی آورد. خاقان چین که سمت فرماندهی لشکر را داشت چون برای کشته شدن کاموس که پیش از آن به او می بالید، پاسخی نداشت که بدهد به لشکریان گفت جای پرسش کردن نیست و کسی نیز از مرگ رهایی پیدا نمی کند و اگر حتی بر روی زمین پیل را یارای مقاومت با او نباشد، از چنگ گردش آسمان نتواند گریخت:

ابا آنک از مرگ خود چاره نیست        ره خواهش و پرسش و یاره نیست

ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم               به ناکام گردن بدو داده‌ایم

کس از گردش آسمان نگذرد               وگر بر زمین پیل را بشکرد

او سپس کوشش کرد که به لشکریانش پیش از آنکه آنها پا به فرار نهند، دلداری دهد و لاف زد و به ایشان نیز گفت که من بی شک کسی را که کاموس را کشت، به زیر خواهم کشید و درهمه کشور ایران به کام دل افراسیاب چنان خون جاری می سازم که خون چون رود آب جریان پیدا کند.

در همین اوان نیز بی خرد دیگری که چنگش نام داشت و به زور بازوی خویش بسیار می بالید و تا کنون نیز از او نام و خبری نبود به نزد خاقان رفت و گفت من آماده ام که به تنهایی به نبرد این سوار بروم و کار او را یکسره سازم. خاقان چین هم خوشنود شد و با او پیمانها کرد:

برو آفرین کرد خاقان چین                 به پیشش ببوسید چنگش زمین

بدو گفت ار این کینه بازآوری             سوی من سر بی‌نیاز آوری

ببخشمت چندان گهرها ز گنج              کزآن پس نباید کشیدنت رنج

چنگش نیز سر از پا نشناخته بر اسپ خود نشست و راه میدان را در پیش گرفت. چنگش با رسیدن به میدان تیری از ترکش خود بیرون کشید و از سپاهیان ایران پرسید آن مردی که کاموس را کشت و گاهی با کمند و گاهی با تیر و کمان به میدان می آید، کجاست و چه شد؟ با شنیدن آوای چنگش رستم پای در رکاب رخش فشرد و گرز در دست به میدان درآمد و چنگش را گفت آن شیرمردی که گاهی با کمند و گاهی با کمان به میدان می آید منم و اکنون باید ترا نیز همانند پهلوان کاموس به خاک سپرد:

منم گفت شیراوژن و گردگیر              که گاهی کمند افگنم گاه تیر

هم اکنون ترا همچو کاموس گرد          بدیده همی خاک باید سپرد

 

چنگش کمان بزرگی در دست داشت و آنرا به زه کرد. تهمتن دانست که تیر کمان او از زره گذر خواهد کرد و از اینرو سپر را بر سر خویش کشید و چنگش آغاز به تیرباران کرد. رستم با خود اندیشید، باش تا تیرهایت تمام شوند. چون کار چنگش تمام شد نگاه کرد و دید لخته کوهی سوار بر اسپی چون پیل بسو او می آید. چنگش با خود اندیشید اکنون گریختن بهتر است تا با مرگ درآویختن و از اینرو پا به فرار نهاد. تهمتن بدو اندر رسید و دم اسپش را گرفت بگونه ای که اسپ دیگر نمی توانست بجنبد. چنگش بر زمین افتاد و زنهار خواست و تهمتن او را با خاک راست کرد و سرش را از بدن جدا نمود و سپس میان دو لشکر ایستاد تا هر دو لشکر او را نظاره گر باشند. لشکریان ایرانی از یک سو برای رستم آفرین ها فرستادند:

وزان روی خاقان غمی گشت سخت      برآشفت با گردش چرخ و بخت

به هومان چنین گفت خاقان چین           که تنگست بر ما زمان و زمین

مرآن نامور پهلوان را تو نام               شوی بازجویی فرستی پیام

بدو گفت هومان که سندان نیم              به رزم اندرون، پیل دندان نیم

به گیتی چو کاموس جنگی نبود           چنو رزم ‌خواه و درنگی نبود

به خم کمندش گرفت این سوار             تو این گرد را خوار مایه مدار

شوم تا چه خواهد جهان آفرین             که پیروز گردد بدین دشت کین؟

هومان بی درنگ به سوی خیمه خویش شتافت و زره جنگی خود را عوض کرد تا شناخته نشود و ترگ دیگری بر سر نهاد و درفش دیگری نیز در دست گرفته و بر پشت اسپ دیگری نشست و به میدان درآمد و بسوی رستم رفت و به یزدان سوگند خورد که از جنگ بیزار است. او سپس کوشید تا از زبان رستم نام او را بیرون بکشد ولی رستم پاسخ درستی به او نداد و بنوبه خود از او پرسید که تو کیستی و از چه روی به سوی من آمدی و چرب زبانی می کنی و چه می خواهی؟ نامم را از من مپرس، تنها چیزهایی را که از من دیدی و از من می شنوی به سپاهیان توران بگو.

اگر دل تو از جنگ کردن سیاه شده است، برو و ببین که این جنگ از کجا آغاز شد؟ از ریختن خون سیاوش.

در اینجا باز می گردم به بخشی که پیشتر بدان اشاره کرده بودم. رستم اینجا چیزهایی می گوید و چیزهایی نمی گوید که هرکدام بنوبه خود بسیار با اهمیت هستند. این چیزها نام های افراد هستند.

رستم به هومان گفت که از دید او چه کسانی در مرگ سیاوش مقصرند و آنها را نام برد و خواستار سپردن آنها به لشکریان ایران شد تا جنگ پایان یابد. او سپس گفت چون گناهکاران به ایرانیان سپرده شوند او بی شک با کیخسرو گفتگو خواهد کرد تا از دنبال کردن جنگ چشم پوشی کند. سپس رستم به هومان گفت:

به تو برشمارم کنون نامشان               که مه نامشان باد و مه کامشان

سر کین ز گرسیوز آمد نخست             که درد دل و رنج ایران بجست

کسی را که دانی تو از تخم کور           که بر خیره این آب کردند شور

گروی زره و آنک از وی بزاد            نژادی که هرگز مباد آن نژاد

ستم بر سیاوش ازیشان رسید               که زو آمد این بند بد را کلید

کسی کو دل و مغز افراسیاب              تبه کرد و خون راند بر سان آب

و دیگر کسی را کز ایرانیان               نبد کین و بست اندرین کین میان

بزرگان که از تخمهٔ ویسه‌اند               دو رویند و با هر کسی پیسه‌اند

چو هومان و لهاک و فرشیدورد           چو کلباد و نستیهن آن شوخ مرد

اگر این که گفتم به جای آورید             سر کینه جستن به پای آورید

ببندم در کینه بر کشورت                   بجوشن نپوشید باید برت

و گر جز بدین گونه گویی سُخَن           کنم تازه پیکار و کین کُهَن

که خوکردهٔ جنگ توران منم               یکی نامداری از ایران منم

بسی سر جدا کرده دارم ز تن              که جز کام شیران نبودش کفن

مرا آزمودی بدین رزمگاه                  همینست رسم و همینست راه

ازین گونه هرگز نگفتم سُخُن               بجز کین نجستم ز سر تا به بُن

کنون هرچ گفتم ترا گوش دار             سخنهای خوب اندر آغوش دار

رستم نامهای بسیاری را برشمرد که از بزرگان لشکری و کشوری توران و ختن بودند. رستم اما دو نام را بر زبان نیاورد، گرچه تا به امروز نیز از دید ایرانیان این دو یا دستکم یکی از آنها گناهکار اصلی در داستان کشته شدن سیاوش بود و رستم ایندو را مطالبه نکرد.

افراسیاب، پدر بزرگ کیخسرو که تا به امروز نیز از سوی ایرانیان در هر کاری گناهکار شناخته می شود. رستم استرداد او را درخواست نکرد، هر چند که سیاوش به دستور او کشته شد.

دیگر پیران ویسه که رستم بر خلاف دیگر سرداران و دلیران ایرانی که با او احساس دشمنی شخصی داشتند، او را مردی نیک خواه می دانست و از اینرو رستم او را نیز مطالبه نکرد. هر چند که پیران ویسه بهنگام آگاهی یافتن از فرار کیخسرو و فرنگیس در دو بیت زیر موضع خود را مشخص کرده بود.

سر گیو بر نیزه سازید، گفت               فرنگیس را خاک باید نهفت

ببندید کیخسرو شوم را                      بد اختر پی او بر و بوم را

این دو نامی بودند که رستم بر زبان نیاورد. ناگفته های رستم که مهم نیز هستند. بزرگ پهلوان ایران اصراری ندارد که دست کیخسرو به خون پدربزرگش آلوده شود، هر چند که خود او به مناسبت های گوناگون بارها با افراسیاب جنگیده و قصد جان او را کرده بود و این جنگ هم آخرین جنگ رستم با افراسیاب نبود. در دنباله داستان هم خواهیم دید که رستم و خاندان او در واپسین نبرد میان کیخسرو و افراسیاب نیز حضور ندارند. رستم همچنین نمی خواهد که کیخسرو با دستگیری و مجازات اجتناب ناپذیر پیران ویسه از نگاه عاطفی و انسانی مدیون مردی باشد به پدرش و به خودش کمک های بسیار کرده بود. رستم این ناسپاسی را برای فرزند فرزند خوانده خویش نمی پسندید.

از اینرو رستم خواهان دستگیری برادران و نزدیکان افراسیاب و پیران ویسه بود ولی از خود آنها سخنی به میان نیاورد. در صفحات بعدی خواهیم دید که کنش خود کیخسرو چگونه خواهد بود.

هومان دیگر بار کوشش کرد تا نام رستم را از او بپرسد و رستم نیز در پاسخ گفت چرب زبانی را به کنار بگذار و از من هر چه دیدی و شنیدی به لشکریان توران بگو. من در این میان تنها دلم برای پیران می سوزد و می دانم که تنها کس خسران دیده در میان شما اوست. او را بنزدیک من بفرست تا ببینیم چه می توانیم بکنیم و گردش زمانه چگونه خواهد بود:

بدو گفت رستم که نامم مجوی              ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی

ز پیران مرا دل بسوزد همی               ز مهرش روان برفروزد همی

ز خون سیاوش جگرخسته اوست         ز ترکان کنون راد و آهسته اوست

سوی من فرستش هم اکنون دمان          ببینیم تا بر چه گردد زمان؟

همین آخرین بیت شباهت دیگری میان پیران و رستم را آشکار می کند. رستم نیز همانند پیران به وظایف خویش کاملا آگاه است ولی جنگ را راه حل مناسب نمی داند هرچند که پهلوان و پیروز میدان خود او می باشد.

هومان اندیشید که اکنون فرصت بسیار مناسبی است و باید از او نامش را بپرسم. از اینرو از رستم پرسید تو پیران و دیگر پهلوانان تورانی را از کجا می شناسی؟ تهمتن خشمگین شد و پاسخ داد سخن را مپیچان و آب را سربالا نبر. این سپاهیان بواسطه پیران اینجا گرد آمده اند. اشاره به نفوذ سیاسی و اجتماعی و ارضی پیران در ختن که با وجود سپهسالار توران بودن، روابط و مناسبات خویش را با کشورها و اقوام مجاور خوب و پاک نگاه داشته بود و از اینرو نزد همه آنها گرامی بود و بخاطر او بود که از هند و چین و دیگر کشورها سپاهیانی برای یاری کردن به او آمده بودند:

بدو گفت هومان که ای سرفراز            بدیدار پیرانت آمد نیاز

چه دانی تو پیران و کلباد را؟              گروی زره را و پولاد را؟

بدو گفت چندین چه پیچی سُخُن؟           سر آب را سوی بالا مکن

نبینی که پیکار چندین سپاه                 بدویست و زو آمد این رزمگاه؟

هومان دانست که او رستم است و از اینرو بی درنگ بازگشت و شتابان بسوی پیران رفت و گفت روزگار ما تیره شد. سواری که به میدان آمده و هنرها می نماید کسی نیست بجز رستم دستان. او از وجود همه ما آگاهی دارد و کسان زیادی را دست بسته نزد خویش می خواهد. نخستین کسی را هم که نام برد، خود من بودم. زان پس از بهرام و گودرزیانی که به خاک افتاده بودند نام برد و از خاندان ویسه. تنها کسی که در نزد او خوش نام می نمود تو بودی و او خواستار دیدن تو شد. من نمیدانم که چه در سر دارد. برو و او را نیزه به دست در میدان ببین. او تا ترا نبیند از میدان بدر نمی شود:

بجز بر تو بر کس ندیدمش مهر           فراوان سخن گفت و نگشاد چهر

ازین لشکر اکنون ترا خواستست          ندانم که بر دل چه آراستست؟

برو تا ببینیش نیزه به دست                 تو گویی که بر کوه دارد نشست

ابا جوشن و ترگ و ببر بیان               به زیر اندرون ژنده پیلی ژیان

ببینی که من زین نجستم دروغ             همی گیرد آتش ز تیغش فروغ

ترا تا نبیند نجنبد ز جای                    ز بهر تو مانده‌ست زان سان به پای

چو بینیش با او سخن نرم گوی            برهنه مکن تیغ و منمای روی

پیران بسیار نگران شد و به برادر گفت اگر او رستم باشد، همه این دشت ماتمگه ما خواهد شد و بر و بوم ما خواهد سوخت. پس از آن او با چشمان نمناک بنزد خاقان رفت و به او گفت بیچاره شدیم. اکنون اگر افراسیاب با همه لشکریانش هم بیایند دیگر سودی نخواهد داشت زیرا برای رستم تفاوتی ندارد. او پهلوانی است که دیوها نیز از نبرد با او سر باز میزنند.

او چندی در زابلستان پرورش سیاوش را بدست گرفته و برایش همانند پدر بود. بایستی کنون رفت و دید که چه می خواهد؟

خاقان چین که نیز نگران شده بود به پیران گفت برو و با او از در آشتی سخن بران و با او درشتی مکن. بنگر که اگر از ما هدیه بپذیرد پس بهتر آنست که به او باج داده و جنگ نجوییم ولی اگر سر جنگ داشته باشد، دیگر چاره ای باقی نمی ماند و ناچاریم که همگی با او به جنگ برخیزیم. بالاخره تن رستم هم از گوشت و خون است و از آهن نیست و او نیز میرا می باشد.

در ازای هریک از مبارزان آنها ما سیصد نفر جنگنده در میدان داریم. این مرد زابلی هم (اشاره اش به رستم بود) از پیل بزرگتر که نیست و من چنان بر او پیل برانم که پس از آن دیگر در سرش هوای جنگیدن با کسی را نیفتد و دلش میل به جنگ نجوید.

ادامه دارد  

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و هفتم

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و ششم

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و پنجم

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و چهارم

      


Sunday, 25 May 2025

گفتارهایی برای خرداد 1404

 


با بالا رفتن میزان آگاهی به تردید نیز افزوده می گردد.

هرآینه هرکس تنها چیزی را می شنود که می تواند درکش کند.

"یوهان ولفگانگ فون گوته، شاعر، فیلسوف، وکیل دادگستری، نویسنده و سیاستمدار آلمانی"

 

واژه های راستین همیشه زیبا نیستند و واژه های زیبا نیز همیشه درست نمی باشند.

"لائوتسه، فیلسوف چینی سده ششم پیش از میلاد"