داستان رزم
کاموس کشانی که پهلوانی بسیار قوی بود با بازگشتن سپاه شکست خورده ایران به میهن
آغاز می شود ولی پیش از آغاز داستان، فردوسی نخست با گفتار نیکو و زیبای خود به
نیایش پرودگار پرداخته و سپس از صفات رزمی و انسانی پهلوان خویش رستم می گوید و پس
از آن داستان را ادامه می دهد. این بخش از داستان را چون زیباست، بصورت کوتاه نشده
میآورم:
به نام
خداوند خورشید و ماه که دل
را به نامش خرد داد راه
خداوند هستی
و هم راستی نخواهد ز تو کژی
و کاستی
خداوند بهرام
و کیوان و شید از اویم نوید و
بدویم امید
ستودن مر او
را ندانم همی از اندیشه جان
برفشانم همی
از او گشت پیدا
مکان و زمان پی مور بر هستی او
نشان
ز گردنده
خورشید تا تیره خاک دگر باد و
آتش، همان آب پاک
به هستی
یزدان گواهی دهند روان ترا
آشنایی دهند
ز هرچ
آفریدست او بینیاز تو در
پادشاهیش گردن فراز
ز دستور و
گنجور و از تاج و تخت ز کمی و بیشی و
از ناز و بخت
همه بینیازست
و ما بندهایم به فرمان و
رایش سر افگندهایم
شب و روز و
گردان سپهر آفرید خور و خواب و
تندی و مهر آفرید
جز او را
مدان کردگار بلند کز او
شادمانی و ز او مستمند
شگفتی به
گیتی ز رستم بس است کزو داستان بر
دل هرکس است
سر مایهٔ
مردی و جنگ از اوست خردمندی و دانش
و سنگ از اوست
به خشکی چو
پیل و به دریا نهنگ خردمند و بینادل
و مرد سنگ
کنون رزم
کاموس پیش آوریم ز دفتر به
گفتار خویش آوریم
فرزانه طوس با
بردن نام یزدان و نیایش به درگاه او و ستودن صفات نیک پهلوان خود رستم که تنها
شاخصه های جنگی نیستند بلکه بینادلی و مردسنگ (مرد دادگر، مقصود از سنگ اینجا سنگ
ترازو و میزان است که نماد دادگری است) و خردمندی هم جزو آنها هستند، آغاز می کند.
سپس از چگونگی حال سپاه شکست خورده ایران
که در حال بازگشت بود و به نزد کیخسرو می رفت، می نویسد و هم چنین از حال کیخسرو
که چگونه خشمگین و غمگین شده بود.
شرح حالی که
استاد طوس از ماجرا داده چنان زیبا و گیراست که نمی توان از آن گذشت. بنابراین
بدون دادن هیچگونه تفسیری بر آن در اینجا می آورمش. ابیات خود بسیار ساده و زیبا و
گویا هستند:
چو لشکر
بیامد به راه چرم کلات از
بر و زیر آب میم
همی یاد
کردند رزم فرود پشیمانی و
درد و تیمار بود
همه دل پر از
درد و از بیم شاه دو دیده پر از
خون و تن پر گناه
چنان شرمگین
نزد شاه آمدند جگر خسته و پر
گناه آمدند
برادرش را
کشته بر بیگناه به دشمن
سپرده نگین و کلاه
همه یکسره
دست کرده به کش برفتند پیشش
پرستار فش
بدیشان نگه
کرد خسرو به خشم دلش پر ز درد و
پر از خون دو چشم
به یزدان
چنین گفت کای دادگر تو دادی مرا
هوش و رای و هنر
همی شرم دارم
من از تو کنون تو آگه تری بیشک
از چند و چون
وگرنه
بفرمودمی تا هزار زدندی
به میدان پیکار دار
تن طوس را
دار بودی نشست هرآنکس که با او
میان را ببست
ز کین پدر
بودم اندر خروش دلی داشتم پر
غم و درد و جوش
کنون کینه نو
شد ز کین فرود سر طوس نوذر
بباید درود
بگفتم که سوی
کلات و چرم مرو گر فشانند بر سر درم
کزآن ره
فرودست و با مادرست سپهبد نژادست
و کندآور است
دمان طوس
نامرد ناهوشیار چرا برد لشکر
به سوی حصار؟
کنون لاجرم
کردگار سپهر ز طوس و ز لشکر
ببرید مهر
بد آمد به
گودرزیان بر ز طوس که نفرین بر او
باد و بر پیل و کوس
همی خلعت و
پندها دادمش به جنگ برادر
فرستادمش
جهانگیر چون
طوس نوذر مباد چنو پهلوان پیش
لشکر مباد
دریغ آن فرود
سیاوش دریغ که با زور و دل
بود و با گرز و تیغ
به سان پدر
کشته شد بیگناه به دست
سپهدار من با سپاه
به گیتی
نباشد کم از طوس کس که او از در
بند چاهست و بس
نه در سرش
مغز و نه در تنش رگ چه طوس فرومایه
پیشم چه سگ
ز خون برادر
به کین پدر همی گشت پیچان
و خسته جگر
سپه را همه
خوار کرد و براند ز مژگان همی
خون به رخ برفشاند
در بار دادن
بر ایشان ببست روانش به مرگ برادر
بخست
بزرگان ایران
به ماتم شدند دلیران به
درگاه رستم شدند
پهلوانان ایران
به رستم گفتند کسی در اصل قصد نبرد با فرود و کشتن او را نداشت ولی هنگامیکه پسر
طوس سپهسالار ایران در جنگ با فرود کشته شد، خون سپهبدان ایرانی به جوش آمد. دلیلی
از این سست تر برای دفاع کردن از کار خویش نیافتند. باز هم این رستم بینادل و
خردمند و مردسنگ است که بایستی بیاید و گره از کار ایرانیان بگشاید.
او نخست به
دربار شاه که در را بر روی دیگران بسته بود رفت و زمین ادب ببوسید و سپس با سخنان
خویش کوشش کرد که کیخسرو را آرام کردن و میان او و سپاه و بخصوص طوس میانجیگری کند:
تهمتن بیامد
به نزدیک شاه ببوسید خاک
از در پیشگاه
چنین گفت مر
شاه را پیلتن که بادا سرت
برتر از انجمن
به خواهشگری
آمدم نزد شاه همان از پی طوس
و بهر سپاه
چنان دان که
کس بیبهانه نمرد از این در
سخنها بباید شمرد
و دیگر کزان
بدگمان بد سپاه که فرخ برادر
نبد نزد شاه
همان طوس
تندست و هشیار نیست و دیگر که جان پسر
خوار نیست
چو در پیش او
کشته شد ریونیز زرسپ آن جوان
سرافراز نیز
گر او
برفروزد نباشد شگفت جهانجوی
را کین نباید گرفت
بدو گفت خسرو
که ای پهلوان دلم پر ز تیمار شد
زان جوان
کنون پند تو
داروی جان بود وگرچه دل از
درد پیچان بود
به پوزش
بیامد سپهدار طوس به پیش سپهبد
زمین داد بوس
رستم به
کیخسرو گفت که طوس فرزندش را در این جنگی که پیش آمد از دست داد (که خود او با
بیخردیش بانی آن بود) و برآشفت و بدنبال آن تیره بختی به بار آمد. طوس نیز به
درگاه آمد و پوزش خواست. کیخسرو نیز آرام شد و او را بخشید.
تهمتن در
اینجا با میانجیگیری خود میان پهلوانان خطا کار و شاه کم تجربه کار بسیار بزرگی
کرد تا شیرازه کشور از هم پاشیده نشود. او برای پیش بردن کار خود در امر میانجیگری
نخست به سخن پهلوانان که هرآنچه را که گذشته بود به راستی به او گفتند گوش فرا داد
و سپس در مورد سبب دلزدگی کیخسرو به کنکاش پرداخت و پس از آن همانند یک وکیل مدافع
حقوقی بسیار دانا و آگاه عمل کرد. استدلالی که او ماهرانه و دلسوزانه بر مبنای
آنچه از سپهبدان ایران شنیده بود و برای آرام کردن کیخسرو بکار گرفت گرچه کارگشا و
موثر و آرام کننده بود و برای دربار و سپاهیان ایران آشتی بهمراه آورد ولی در درست
بودن اصول استدلال رستم می توان کمی تامل نمود و بسادگی خوشنود از آن نگذشت و کارهای
آنها را با اعمال دیگران مقایسه کرد.
پیران ویسه
فرمانده سپاه توران دختر و نوه خود را از دست داده بود ولی نه خودش برآشفت و نه
گذاشت که سردارانش دچار احساسات خانوادگی او شوند. پیشتر در شاهنامه خواندیم که
پیران چون خبر زائیده شدن فرود را شنید، درنگ نکرده و همان شبانه از ختن به سوی
دختر و نوه خویش شتافت، پس می توان تصور کرد که از دست دادن دختر و نوه اش چه ضربه
ای برای او بوده است. در پاس داری و ارج گذاشتن به پیوندهای خانوادگی او هم بهیچ
وجه نمی توان شک کرد. او این سرشت را تا پایان زندگی خویش بهمراه داشت و حتی روزی
که پایان کار خود را نزدیک می دید به برادرانش سفارش پاسداری از خویشاوندان و هم تباران
را می کرد. فرود برای او نه تنها نوه بود بلکه پیران دورنمای آرزوهای سیاسی و
کشورداری خویش را هم در او که می توانست پس از سیاوش در کنار کیخسرو یکی از دو نقش
حلقه اصلی وصل میان دو کشور را بازی کند و همزمان پیوندهایش با ختن را فراموش نکند،
برایش متصور می شد.
با کشته شدن فرود
برایش نه آرزویی ماند و نه نوه ای که بتواند روزی نقشی که فرود می توانست در آن
خطه ایفا نماید و به آرزوی پیران جامه عمل بپوشاند.
پیران داغدار
در زمان برتری نظامی تورانیان با فریبرز از بپایان رساندن جنگ و بازگشتن لشکرها
سخن می گفت که این پیشنهادها در نزد عموی شاه ایران گوش شنوا پیدا نکرد. پیران در
جای دیگر این داستان و پس از نخستین کوشش نافرجام با فریبرز برای به پایان رساندن
جنگ، خواست از موقعیتی که بهرام برای خود درست کرده بود و در آن قرار داشت،
استفاده کند و به جای جنگ میان دوسپاه، پیوند بوجود آورد تا شاید برای مدتی سایه
مرگ آور جنگ از سر دو کشور دور بماند ولی با دست رد زدن بهرام به سینه او، پیران
باز ناکام ماند و آرزوی دیرینه اش که همانا آوردن دوستی میان کشورها از راه
پیوندهای خانوادگی بود، عملی نشد. پیران سرداری وطندوست بود و در این نیز نمی توان
تردید داشت.
باری طوس پس
از آنکه به در گاه کیخسرو شرفیاب شد از کشته شدن فرود و زرسپ و ریونیز و بهرام
بسیار ابراز ناراحتی و پشیمانی کرد و گفت جان او در برابر جانی که اینها از دست
داده اند بسیار ناچیز است. اکنون اگر کیخسرو اجازه دهد، او می رود و کین این جنگ
را باز گرفته و سر به زیر افتاده لشکریان ایران را دوباره به اهتزاز در می آورد:
به پوزش
بیامد سپهدار طوس به پیش سپهبد
زمین داد بوس
همی آفرین
کرد بر شهریار که نوشه بدی
تا بود روزگار
زمین بندهٔ
تاج و تخت تو باد فلک مایهٔ
فر و بخت تو باد
منم دل پر از
غم ز کردار خویش به غم بسته جان را
ز تیمار خویش
همان نیز
جانم پر از شرم شاه زبان پر ز
پوزش روان پر گناه
ز پاکیزه جان
فرود و زرسپ همی برفروزم چو
آذرگشسپ
اگر من
گنهکارم از انجمن همی پیچم
از کردهٔ خویشتن
به ویژه ز
بهرام و از ریونیز همی جان
خویشم نیاید به چیز
اگر شاه
خشنود گردد ز من وزین نامور
بیگناه انجمن
شوم کین این
ننگ بازآورم سر شیب را
برفراز آورم
همه رنج لشکر
به تن برنهم اگر جان ستانم،
اگر جان دهم
از این پس به
تخت و کله ننگرم جز از ترگ رومی
نبیند سرم
پس از این پا
در میانی رستم جهان پهلوان، کیخسرو سرانجام راضی شد که طوس را ببخشد. فردای آن
روز طوس با دیگر پهلوانان ایران به دربار شاه رفتند و کیخسرو به ایشان گفت از
زمانی که بر این تخت شاهان نشسته اند چنین لکه ننگی بر دامان شاه و سپاه ایران نیفتاده
بود و سپاه و دربار ایران این چنین بی اعتبار نشده بود. اکنون دشت پر از کشته های
ماست و ما بسیار غمگینیم و تورانیان بسیار شادمان. شما نیز همگی راحت و بی خیال و
کسی از شما نیست که کین کشته شدگان را بخواهد. بزرگان چون این را بشنیدند همگی در
پیش روی او بر خاک افتادند و از سرزنش کیخسرو شرمنده شدند و به او گفتند اگر تو
فرمان دهی ما جان می دهیم. کیخسرو گیو را پیش خواند و درفش کاویانی را به او داد و
به او نیز گفت که یاور طوس باشد تا در کارهای بزرگ خردی نکند.
فردای آن روز
لشکریان انبوه ایرانی در برابر شاه صف کشیدند و از برابر او گذشتند. کیخسرو نیز
نخست سپاه را سان دید و سپس آنها را دوباره روانه میدان جنگ با تورانیان کرد. طوس هم
که دیگر بار سپهسالار لشکر ایران شده بود، با سواران نوذری خویش نخست به پیشگاه
شاه رسید و ادای احترام نمود و پس از آن در پی لشکر روان شد تا به سپاهیان ایران
بپیوندد و در جنگ با تورانی ها شرکت کند.
طوس و سپاه
ایران به رودخانه شهد که مکان دقیق آن معلوم نیست و تنها اینقدر هست که بدانیم
جائی میان کشمیر و ختن بوده است، رسیدند و لشکریان بدستور طوس بر کناره رود اردو
زدند و او سواری را بنزد پیران فرستاد تا به او بگوید طوس برای جنگ کردن آمده است.
بودن دریای
شهد یا رودخانه شهد که در کنار کوه شهد و در حوالی کشمیر است، باز هم پرسش کلات
کجاست را مطرح می کند.
ادامه دارد
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وهفتم
(farhangi-sanati.blogspot.com)
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وششم
(farhangi-sanati.blogspot.com)
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وپنجم
(farhangi-sanati.blogspot.com)
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وچهارم
(farhangi-sanati.blogspot.com)