جستجوگر در این تارنما

Wednesday, 16 December 2015

بیاد مولوی بلخی

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
وی مطربان ای مطربان دف شما پر زر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم
ای بی‌کسان ای بی‌کسان جاء الفرج جاء الفرج
هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم
ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم
ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم
زیرا که مطلق حاکمم مؤمن کنم کافر کنم
ای بوالعلا ای بوالعلا مومی تو اندر کف ما
خنجر شوی ساغر کنم ساغر شوی خنجر کنم
تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی
سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم
من غصه را شادی کنم گمراه  را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم
ای سردهان ای سردهان بگشاده‌ام زان سر دهان
تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم
ای گلستان ای گلستان از گلستانم گل ستان
آن دم که ریحان‌هات را من جفت نیلوفر کنم
ای آسمان ای آسمان حیرانتر از نرگس شوی
چون خاک را عنبر کنم چون خار را عبهر کنم
ای عقل کل ای عقل کل تو هر چه گفتی صادقی
حاکم تویی حاتم تویی من گفت و گو کمتر کنم


Tuesday, 8 December 2015

کارل شورتس

در سالِ ۱۸۲۹ میلادی از پدری بنامِ کریستیان شورتس که معلمِ دبستان بود و مادری بنامِ ماریانه در شهرکی بنامِ لیبلار در نزدیکی‌ِ شهرِ کلنِ آلمان فرزندِ پسری دیده به جهان گشود که او را کارل کریستیان Carl Christian Schurz نامیدند. کارل کریستیان فرزندِ چهارمِ این خانواده‌ بود.
شورتسِ جوان در سالِ ۱۸۳۳ هنگامیکه هنوز ۴،۵ ساله بود به دبستان فرستاده شد. در همان کودکی کارل شورتس  داستانهایی در موردِ آمریکا شنیده بود، کشوری با امکاناتِ نامحدود، با جنگلها و دریاچه‌هایِ بزرگ و بکر و دست نخورده. بدونِ پادشاه و طبقه اشرافی که مرتب مالیاتِ مردم را بالا ببرد تا مخارجِ کارهایِ بیهوده خویش را تامین نماید. این آخری به نظر می‌رسید که برایِ مردمِ لیبلار خیلی‌ مهم بوده باشد. اینرا کارل شورتس بعدها در نوشته‌ ای عنوان کرد. با وجودِ این کارل شورتس از کودکیش در شهرکِ لیبلار همیشه با نیکی‌ یاد میکرد و به نظر میرسد که او در آنجا هرچند که دارا نبودند اما کودکیِ خوشبختی را گذرانده باشد. خودش مینویسد، تنگدستی را نمیشناختیم ولی‌ زندگی‌ِ لوکس هم برایمان معنی نداشت  و همین نبودِ امکانات برایِ داشتنِ زندگی‌ِ لوکس گونه‌ای احساسِ تعلقِ به یکدیگر را به ما میداد که بسیار مطبوع بود و تضادی میا‌‌نِ دارا و ندارِ مردمانِ شهرک ما بوجود نمیآورد. شش سال بعد یعنی در سالِ ۱۸۳۹ کارل کریستیان به دبیرستان مارتسلن (Marzellengymnasium) در شهرِ کلن رفت. این دبیرستان که در سالِ ۱۴۵۰ بنیاد نهاده شده هنوز هم در شهرِ کلن وجود دارد و باوجودِ پشتِ سر نهادنِ دو جنگِ جهانی‌، هنوز برجاست و از دبیرستانهایِ معتبرِ شهرِ کلن میباشد که شاگردانِ نامی‌ِ زیادی را در دلِ خود پرورش داده.
در سال ۱۸۴۶ کارل شورتس   دبیرستان را به خاطرِ مشکلاتِ مالی‌ ترک کرد و با خانواده‌ به شهرِ بن مهاجرت نمود. در ۲۸. جولایِ سالِ ۱۸۴۷ در امتحاناتِ آزادِ پذیرشِ دانشجویِ دانشگاه بن شرکت نمود و توانست به رشته‌هایِ تاریخ و فلسفه راه بیابد. در همان سال عضو مجمع دانشجویی (بورشنشافت) فرانکونیایِ بن  Bonner_Burschenschaft_Frankonia  شد و در سالِ ۱۸۴۹ به جامعه نورمانیا پیوست. در آگوستِ سالِ ۱۸۴۸ سخنگویِ مجمعِ دانشجوییِ فرانکونیا شد ودر اولِ دسامبرِ۱۸۴۸ به ریاستِ مجمعِ نو تأسیسِ دانشجویانِ دموکراتِ شهرِ بن انتخاب گردید.
او در بن با کارل مارکس آشنائی پیدا کرد و او را بیش از حد مغرور و متکبر یافت.
در جریانِ انقلابِ مارچِ سالِ ۱۸۴۹ شورتس در حمله به ساختمان شهرداریِ شهرِ زیگبورگ که در دهمِ ماهِ مایِ همانسال اتفاق افتاد، شرکت کرد. به همین سبب نیز در ۱۹ ژانویه سالِ ۱۸۵۰درِ شهرِ کلن به دادگاه کشیده شد و در دومِ ماهِ مایِ همانسال از سویِ هیئتِ منصفه دادگاه بیگناه شناخته شده و آزاد گردید. کارل شورتس بلافاصله به انقلابیون پیوست وچون انقلاب شکست خورد، او هم به سوئیس فرار کرد. در آنجا بود که آگاه گردید که دوستِ انقلابی‌ و استادِ سابقش گوتفرید کینکل در برلین به خاطرِ شرکت در انقلاب به حبسِ ابد محکوم شده است.
در آگوستِ سالِ ۱۸۵۰ کارل شورتس پنهانی‌ و با شناسنامه پسرِ دائیش به سمتِ برلین به راه افتاد و در سرِ راهش تا میتوانست کمک‌هایِ  مالی‌ گردآوری کرد.  در سرِ راهش به برلین، کارل شورتس چندی میهمانِ یوهانا کینکل  Johanna Kinkel  همسرِ گوتفرید کینکل  Gottfried_Kinkel  بود. یوهانا بعدها نوشت، کارل اینجا بود و نیمِ شهر می‌دانست که او اینجاست و چه در سر دارد ولی‌ حتی یکنفر هم او را نزدِ پلیس لو نداد.
پس از ترکِ بن و رسیدنِ به برلین کارل عملیاتِ رهائیِ  کینکل را آغاز نمود و توانست سرانجام کینکل را آزاد نماید. آنها نخست به میهمانسرایی رفتند تا هم غذا بخورند و هم پوشاک و اسپان خویش را عوض نموده و  سپس به سویِ بندرِ روستوک به راه افتند .از بندرِ روستوک با کشتی به ادینبورگ در اسکاتلند فرار کردند. از آنجا کارل شورتس نخست به لندن و سپس از آنجا به پاریس رفت. در پاریس او را دستگیر کردند و دوباره به لندن باز پس فرستادند.
او در نزدیکی‌ِ شهرِ لندن زبانِ آلمانی و موسیقی تدریس میکرد و همانجا بود که با مارگارت مایر آشنا شد و در ششمِ جولایِ ۱۸۵۲ با او ازدواج کرد. اندکی‌ پس از ازدواج او با همسرش به آمریکا مهاجرت کرد. مارگارت مایر که از این پس با نام مارگارت شورتس خوانده میشد،  همان کسیست که بعدها در آمریکا نخستین کودکستان را در ویسکانزین بنیاد نمود.
در آنجا کارل شورتس به یکی‌ از نامیترین چهل و هشتیها مبدل گردید. چهل هشتی یا Forty-Eighters  به کسانی‌ می‌گفتند که بر اثر جریان انقلاب مارچِ ۱۸۴۸/۴۹ در آلمان مجبور به جلایِ وطن گشته و غالباً عازمِ آمریکا شده بودند.
در میهنِ نو، او نخست به عنوانِ وکیل و ناشر به کار پرداخت و سپس واردِ کارهایِ سیاسی و ارتشی گردید. در سالِ ۱۸۵۶ به عنوانِ یکی‌ از مخالفینِ سرسختِ برده‌داری به حزبِ جهوریخواه که دو سال پیش از آن‌ تأسیس گردیده بود، پیوست. در سالِ ۱۸۶۱ از سویِ آبراهام لینکلن به عنوانِ سفیر به اسپانیا فرستاده شد.
کارل شورتس تنها یکسال در اسپانیا ماند و زمانیکه جنگ‌هایِ انفصالِ آمریکا شروع شدند بلافاصله به آمریکا برگشت و خود را در ارتش معرفی‌ کرد تا از آرمانهایِ خویش دفاع نماید. کارل شورتس نخست با درجه سرتیپی و سپس با درجه سرلشکری در جنگ‌هایِ داخلی‌ِ آمریکا شرکت کرد. در ارتش با چندی از همرزمانِ چهل وهشتیِ خویش روبرو شد  که از جمله آنان میتوان از فریتز آنکه  Fritz Anneke  نام برد که شورتس سمتِ آجودانی او را در جنگ‌هایِ بادن بادنِ آلمان به عهده داشت اما در جنگ‌هایِ انفصال، فریتز آنکه با سمتِ سرهنگی زیرِ دست او قرار گرفته بود.
پس از پایانِ جنگ‌هایِ داخلی‌ جانشینِ لینکلن، آندرو جانسون Andrew_Johnson   او را به عنوانِ ناظر به مناطقِ خراب شدهِ جنوب روان کرد، جائیکه شورتس تنگدستی و خشمِ سپیدپوستان و حالتِ متزلزلِ سیاه پوستان را همزمان با هم دید و به خوبی آنرا تشریح نمود. او با دورنگری عنوان کرد که با منسوخ شدنِ برده داری الزاماً نژاد پرستی‌ و تبعیض برطرف نشده است و حقیقتاً حتی تا به امروز نیز شاهدِ آن‌ هستیم. گزارش شورتس به جانسون که خود از ایالات جنوبی آمریکا میآمد این فرصت را داد تا دوران بازسازی را با دید بازتری به پیش ببرد.
پانزده سال پس از مهاجرتش به آمریکا یعنی در سالِ ۱۸۶۸، شورتس به صورتِ رسمی‌ سفری به آلمان داشت و در برلین این چهل و هشتی حتی از سویِ بیسمارک به ضیافت شامی دعوت شد. این آخرین باری بود که او آلمان را دوباره دید.
در سالِ ۱۸۶۹ به عنوانِ یکی‌ ا‌ز نخستین سناتورهایِ آلمانی تبار از سویِ ایالتِ میسوری به سنایِ آمریکا راه یافت.
به هنگامِ مراسمِ سوگند، شورتس اضافه بر سوگندِ رسمی‌ بناگاه این بخش را به سوگندِ خویش اضافه نمود : „اینجا از صمیمِ قلب سوگند سناتوری خوردم و اینرا به آن اضافه می‌کنم که پیوسته کوشش خواهم داشت تا دست‌کم  به کلیه وظایفِ خود صادقانه عمل نمایم تا به اصلِ  salus populi suprema lex (به لاتین، سلامت و آزادگیِ افراد بالاترین الویت است)  پایبند بمانم، هرگز تملقِ فرد و یا گروهی قدرتمند را نکنم، در صورتِ نیاز حتی به تنهایی‌ از چیزی که به‌نظرم درست و قانونی میآید دفاع کنم و از قربانی کردن هیچ چیزِ شخصی‌ در راهِ جمهوریت ابایی نورزم.“
شورتس نه‌ در مقامِ سناتوری و نه‌ بعدها در مقامِ وزیرِ داخله، هیچگاه خاطرات خود را ننوشت امّا حتی تا پایانِ عمرش به مبانیِ راستی‌ و حقیقت پرستی‌ وفادار باقی‌ ماند. هنگامیکه وزیر کشور بود کوشش کرد تا وزارتخانه اش را از زیر نفوذ وزارت جنگ بدرآورد و تا اندازه زیادی نیز در این کارش کامیاب شد.
پس از پایانِ دورانِ وزارتش در سال ۱۸۸۱ کارل شورتس بیشتر به عنوانِ روزنامه نگار و سخنران فعالیت میکرد.
کار شورتس که خود یکی‌ از بنیان گذارانِ حزبِ جمهوریخواه بود مواضع ضدِّ امپریالیستی آشکاری داشت و مخالفِ گسترشِ امپریالیسم بود. همین نیز سبب گردید که بر سرِ گسترش قدرت و نفوذِ آمریکا در شرقِ آسیا و آمریکایِ جنوبی با تئودور روزولت اختلافاتِ اساسی‌ و جدی پیدا کند.
او در سالِ ۱۸۹۸ همراه  با اشخاصی‌ مانندِ مارک توواین، ویلیام جیمز، جورج اس‌ بوتول  مجمع لیگِ آمریکایِ آنتی امپریالیسم  American_Anti-Imperialist_League  را بنیاد نهاد که مخالِف جنگ‌هایِ آمریکا با اسپانیا و فیلیپین بود.

در سالِ ۱۹۰۱ کارل شورتس در نیویورک پس از یک بیماریِ کوتاه در سنِّ ۷۲ سالگی  درگذشت و نطقِ مراسمِ خاک سپاریش را دوست و همرزمش مارک توواین ایراد نمود.



Wednesday, 2 December 2015

بازیابیِ دژِ گم شده

بنظر میرسد که یکی‌ از بزرگترین چیستانهایِ دورانِ باستانِ شهر اورشلیم  حل شده باشد. باستان شناسان در بخشِ جنوبیِ تپه مقدسِ اورشلیم بقایایِ ارگی را یافتند که در ۲۲۰۰ سالِ پیش در زمانِ سلطه یونانیها ساخته شده بود.
سرپرستِ گروهِ کاووش می‌گوید : „ به نظر می‌رسد که ما سرانجام چیستانِ پیرامونِ مکانِ ارگ را که به گاهِ آنتیوخوسِ چهارمِ سلوکی ساخته شده بود حل کرده باشیم“.  فاتحینِ یونانی درونِ اورشلیم دژی ساخته بودند تا رفت و آمد را به معبدِ یهوه کنترل نمایند و پسان نیز معبدِ یهوه را وقفِ زئوس خدایِ خویش نمودند.
آنتیوخوسِ چهارم که نامِ اصلیش مهرداد بود، کنیه اپیفانس که به زبانِ یونانی تجلی‌ِ خداوند معنی میداد  را داشت.  
مهرداد پس از اینکه بر تختی که از برادرش آنتیوخوسِ سوم به او رسیده بود، نشست میبایست نامِ آنتیوخوسِ چهارم را برای خود برمیگزید. پیرامونِ این ارگ یک دژِ نظامی ساخته بودند تا ارگ را در برابرِ یورش حفاظت نمایند.
به هر روی، در سال ۱۶۶ پیش از زایشِ مسیح، عبریها شورشِ موفقی داشتند که در طی‌ِ آن‌ توانستند  معبدشان را باز پس گیرند. دژ هنوز ۲۵ سالِ دیگر در اختیارِ یونانیها باقی‌ ماند اما محاصره شده بود.
پس از گذشتِ ۲۵ سال دژ نیز بدستِ یهودیان افتاد و آنها آنرا کاملاً ویران کردند و خاکش را به توبره کشیدند بطوریکه تشخیصِ محلِ دقیقِ دژ تا چندی پیش غیرِ ممکن بنظر می‌رسید.
اکنون باستان شناسان در حدِ فاصلِ میا‌‌ن دیوارِ کهنِ شهرِ اورشلیم و محله عرب نشینِ سیلوان محوطه ا‌ی در اندازه ۴*۲۰ متر یافتند که در آن‌  بقایایِ نوکِ برنزی و سربیِ پیکان و سنگ‌هایِ گردِ فلاخن یافت شدند که حکایت از نبردی سهمگین میکنند. جلویِ این محوطه ۴*۲۰ متر را خاکریزی کرده بودند تا رسیدنِ به آن‌ را دشوار نمایند. بسیاری از نوکِ این پیکانها سه‌ گوش بودند که بیشتر موردِ استفاده یونانیها قرار می‌گرفتند. همچنین تعدادِ زیادی سکّه‌ و ۲۰۰ دسته کوزه‌هایِ شراب که مهرِ جزیره‌ رودوس را بر خود داشتند نیز در همان محل یافته شدند.
سرپرستِ گروهِ حفاری دورون بن عامی Doron Ben Ami  از دانشگاه عبری‌ می‌گوید، فرمانده مهاجمانِ یهودی‌ سیمون مکابی چنان ارگ را ویران ساخت که باستان شناسان پیوسته میپنداشتند که بقایایِ ارگ را نمیتوان بازیافت ولی‌ بخت با ما بود و پیدایش کردیم. خاندان مکابی پس از پیروزی در برابر یونانیها خاندان حشمونی یا حسمونی را بنیاد نهاد که ۱۰۳ سال دوام داشت.

سه‌ سده پیش از آنتیوخوسِ چهارم کوروشِ بزرگ درست وارونهِ آن‌ عمل کرده بود. کوروش معبدِ یهودیان را از پولِ خزانهِ دولتِ هخامنشی برایِ ایشان بازسازی کرده بود. خردمندان و فرزانگانِ قومِ یهود، هیچگاه این کارِ کوروش را از یاد نبرده و نفی نکردند.