جستجوگر در این تارنما

Saturday, 27 February 2010

چرا دایناسورها از بین رفتند؟


مدت یکصد و هفتاد میلیون سال دایناسورها بر روی کره زمین حکمرانی میکردند و بناگاه شصت و پنج میلیون سال پیش بر اثر اتفاقی همگی آنها بسرعت از روی زمین محو شدند. علت چه میتوانسته بوده باشد؟
پنج فرضیه در این زمینه وجود دارند که با هم به آنها نظری می افکنیم.
گروه نخست فرضیه پردازانی هستند که معتقدند بر اثر برخورد شهاب بسیار بزرگی با کره زمین در منطقه کشور مکزیک، نخست انفجاری بوقوع پیوست و در پی آن امواج حرارتی سهمگینی حاصل گشتند. پس از آن گرد و غبار حاصل از برخورد شهاب با زمین و نیز انفجار متعاقب آن باعث گشتند تا مدتها آسمان تیره و تار باقی ماند و نور خورشید بزمین نرسد. نتیجه این کنش بوران و برودت زیاد و یخبندان بود. همه اینها دست بدست هم دادند و نسل دایناسورها را در کوتاه مدت از روی زمین برداشتند.

طرفداران فرضیه دوم به شرایط مشابهی که بر روی زمین حکم راند معتقد هستند اما میگویند که این زنجیره از کنشها و واکنشهای طبیعت نه براثر برخورد شهاب با زمین بلکه بر اثر فعال گشتن همزمان آتشفشانهای فراوان بر روی کره زمین بوده است. نتیجه نیز همانند فرضیه نخست، تار گشتن آسمان و فرارسیدن ناگهانی عصر یخبندان برای حیواناتی بود که آمادگی پذیرش این تحولات را با این سرعت نداشتند و نتوانستند عکس العمل طبیعی مناسبی در برابرش انجام دهند.

اما گروه سوم میگوید علت بسیار کوچکتر از آنی هست که صحبتش رفت. آنها معتقدند که نوعی میکرو ارگانیسم باعث نابودی دستجمعی دایناسورها گشته است و شاهدی که بر این مدعای خویش میآورند همانا نتایج تحقیقاتی است که جیمز کاستل و جان راجرز از دانشگاه کلمسون بتازگی بر روی نوعی از فسیل دایناسور انجام گردیده که طبق آن وجود نوعی باکتری را بر روی بازمانده استخوانهای فسیل شده یکی از دایناسورها مشخص میکند. زمان پیدایش و پیشرفت گسترده این میکروارگان بر روی زمین که سیانوباکتری (نوعی باکتری که کنار جاهای دیگر در انواع بخصوص و خطرناکی از برخی جلبکهای دریایی بفراوانی یافت میشود) نام دارد با تاریخ نابودی دستجمعی دایناسورها یکسان است. کاستل و راجرز همچنان معتقدند که این میکروارگان در کنار پدیده های دیگری همچون شهاب (فرضیه نخست) و یا فوران همزمان آتشفشانها (فرضیه دوم) قادر گشته که کار نابودی دایناسورها را یکسره کند.

گروه چهار معتقد است که زیاد شدن تعداد دایناسورها باعث کم گشتن نباتات بر روی زمین شد. این کم گشتن نباتات به مرگ دایناسورهای گیاهخوار منتهی گردید و با از بین رفتن اینان دایناسورهای گوشتخوار نیز دیگر چیزی برای خوردن نیافتند و بدینصورت همگی از بین رفتند. بهمین سادگی.

گروه پنجم و آخر تقصیر را بگردن دایناسورهای گوشتخوار شبیخون زن میگذارد که شبها به لانه دیگر دایناسورها حمله میکردند و بیشترین تلفات را بر فرزندان اینان وارد میآوردند بطوریکه بناگاه دایناسور کوچکی دیگر وجود نداشت و دایناسورهای پیرتر نیز عقیم گشته بودند و تولید مثل نمیتوانستند بکنند.

این پنج فرضیه ای بود که جراید اروپا از آن نوشته بودند. من میان برخی از این تئوریها و سرنوشت برخی از گروههای انسانی تشابهاتی را دیدم.

Monday, 22 February 2010

پیام علامت روی پرچم هند

پیش از همه چیز میخواهم اینجا شکل پرچم هند را برای کسانیکه آنرا نمیشناسند یا ندیده اند یا دیده اند و فراموش کرده اند که چگونه و به چه شکل است، در تصویر زیر نشان دهم.

این پرچم سه رنگ که رنگهای نخستین آن سپید و قرمز و سبز بودند، اولین بار در سال 1906 به نشانه اعتراض در برابر خواست جدا کردن بنگال از هند بر روی زمین فرش گردید و بر روی آنها بزبان پارسی (زبان پارسی های هند) شعارهایی نوشته بودند.
این پرچم به شکل بالا، بطور رسمی در روز بیست و دوم جولای سال هزار و نهصد و چهل و هفت میلادی به تصویب اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان حاضر در کنگره ای که قرار بود بیست وسه روز بعد بطور رسمی استقلال هند را در برابر انگلیس اعلام کنند، رسید.   
طرح اولیه این پرچم بیست و شش سال پیش از آن یعنی سال هزار و نهصد و بیست و یک توسط حزب  کنگره ملی هند به دیگران پیشنهاد شده بود که با تغییر در محل رنگها  مورد قبول همگی قرار گرفت. 

بعدها  دکتر سرو پالی رادهاک ریشنان  Sarvepalli_Radhakrishnan    که از سال هزار و نهصد و شصت و دو تا شصت و هفت بعنوان دومین رئیس جمهمور هند  خدمت کرد  و پیشتر از آن نیز بمدت 9 سال  ریاست دانشگاه دهلی نو و همزمان معاونت ریاست جمهوری را بعهده داشت، معنای  سه رنگ این پرچم را بگونه زیر توصیف کرد :
رنگ زعفرانی بالای پرچم نشانه فاصله گیری است و غرض از آن اینستکه،  زین پس رهبران کشور ما بایستی در برابر امیال مالی و دنیوی بی تفاوت باشند و تنها خود را وقف ملت خویش و پیشرفتش نمایند.
رنگ سپید میانی نشانه نوری است که باید راهنمای مردم ما باشد تا راه خود را با راستی و حقیقت پیگیری نموده و دنبال نمایند تا به سر منزل مقصود خویش که سعادت همگان بطور کلی میباشد برسند.
رنگ سبز نمایانگر رابطه ما با زمین و موجودات و گیاهان روی آن میباشد و اینکه همگی ما از دل خاک برآمدیم و روزی نیز به میان آن بازمیگردیم.

این سه تعریف از این سه الگو برای شخص من نیز جذاب و دلپذیر و همزمان نیز آرام کننده میباشند اما چیزی که برای من بمراتب جالبتر و جذابتر است، نشانه میانی پرچم میباشد.
برای اینکه منظورم را بهتر بتوانم بیان کنم لازم میبینم که طرح نخستین این نشان را که بر روی پرچم بوده در تصویر زیر بنمایش بگذارم و سپس سیر تکامل ظاهریش را تا به امروز توضیح دهم.

پرچم پیشنهادی توسط حزب کنگره ملی هند در سال 1921




طرح بتصویب نمایندگان رسیده در سال 1931

این طرح اولیه نقش روی پرچم هند بود که دوک نخ ریسی را نشان میدهد. همان چیزی که در عکسها و فیلمها پیوسته در دست و بهمراه مهاتما گاندی رهبر فقید هند دیده ایم.
گاندی معتقد بود برای رسیدن به آزادی بایستی بتوانیم ابتدا خود را از بند امیال و هوسهای نامعقول خویش آزاد سازیم. او که خود وکیل دادگستری و تحصیلکرده انگلستان بود، به این امر معتقد بود تا زمانیکه هندیها برای فخر فروشی و خود را برتر و بهتر از دیگران جلوه دادن، مصرف  کننده بی چون و چرای کالاهای خوش رنگ و زیباتر انگلیسی و از جمله  آنها پارچه های انگلیسی هستند، بایستی  آمادگی اینرا نیز داشته باشند  تا بهای  آنرا  با چشم پوشی از آزادیهای سیاسی، اقتصادی و ملی خویش بپردازند.
اگر براستی  آزادی و رهایی از بند استعمار را میطلبند،  پس باید بتوانند که برای مدت زمانی با آنچه که خودشان توان تولیدش را دارند کنار بیایند تا هم قدر دسترنج خود را بشناسند و هم وابسته بدیگران نباشند. 
او برای این منظور با کاری بسیار ساده اما بسیار موثر شروع کرد به این معنا که  او دیگر لباسهای  اروپایی و به اصطلاح متمدن و مدرن را نپوشید و بهمان لباس درویشان هندی قناعت کرد. او حتی پا را از این هم فراتر نهاد و پارچه تن پوش خویش را توسط دوک نخ ریسی بسیار ساده، خودش تولید نمود.  

اینکار بلافاصله از سوی بزرگان اقوام و مناطق مختلف هند تائید گردید و اشاعه داده شد. دیگر لباس هندی پوشیدن برای مردم هند ننگ نبود.  ضمن اینکه  پیروی روش  گاندی  برای دیگران که از تمامی نقاط دور و نزدیک هند میآمدند هم  دشوار نبوده  و اجرای  آن برای همگان عملی بود.  پس از آن بازار بزرگ هند برای فرآورده های انگلیسی تبدیل به باتلاق بزرگ گردید.
دیگر وجود انگلیسیها در هند دلیل اقتصادی موجهی نداشت.  بهمراه آن اعتماد بنفس و خودباوری مردم هند نیز پس از چند سده بندگی بیگانگان را کردن، روز بروز بیشتر گردید بدون اینکه به روی آورن به  افراط  در شیوه افکار  و اعمال خشونت  در رفتار بینجامد.
بپاس  این عمل و به نشانه احترام  به این  اقدام نمادین اما  کاری و موثر گاندی،  نمای دوک  بر روی پرچم هند درج گردید و بعدها از حالت دوک اولیه به صورت چرخ دوک مدرنتری بر روی پرچم هند در آمد.
این چرخ که بزبان هندی نیز چرخه یا چرخا خوانده میشود علاوه  بر بیاد  آوردن کار بنیادین گاندی،  نماد حرکت آرام  رو به جلو و تعامل با دیگران  و دوری جستن  از سکون و انزوا و انفعال نیز میباشد، ضمن اینکه یاد آور چرخ قانون آشوکا پادشاه  قانونمند هندی از دودمان  مائوریا  که احتمالا از سکاها بودند و  در سده  سوم  پیش از میلاد میزیستند، هم هست.

این خلاصه چیزی بود که من در اینترنت راجع به پرچم هند خواندم و برایم جالب بود. مطالب راجع به پرچم هند را به آنصورت که من در بالا آوردم در ویکیپدیا  هم  به  سه زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسه با هم مقایسه کردم که کما بیش یکسان بودند، اینکه چنین تعریفی در دیگر زبانها هم از پرچم هند وجود دارد یا نه را من نمیدانم.


Wednesday, 17 February 2010

ایرانیان و یونانیان – گفتار یک بخش پنجم

آرمانهای دولتمداری ایرانی و یونانی در برابر یکدیگر همانند آب و آتش غیر قابل امتزاج مینمودند. پس از تسخیر کشور لیدیه، ایران به یک قدرت بزرگ مبدل گشت و هنگامیکه کورش مرزهای خاوری ایران را تا هند گسترش داد و سرانجام بابل (پ1) سرزمین کلدانیان را گشود، ابعاد قدرت ایران جهانی گشت. ناحیه جنوب یعنی میان رودان (بین النهرین) با شهرها و فرهنگ بسیار قدیمی و پرستشگاهایش جذابیت زیاد و مقاومت ناپذیری برای هخامنشیان داشت، درست همان کششی که مزوپتامی در دوران سلوکیان بر روی اشکانیان داشت. در دوران نبونید شاه بابیروش babairush (بابل) از لحاظ سیاسی رو به انزوال داشت، اما با وجود این هنوز هم مرکز داد و ستد بازرگانی با آسیای نزدیک بشمار میرفت و با تمامی کشورها و دولتشهرهای آسیای نزدیک و حتی یونان رابطه بازرگانی داشت.
معذالک ارتش بابیروش دیگر توان گذشته را نداشته و نبونید شاه در روابطش در برابر با کاهنان مقتدر معبد مردوک (پ2) چندان کامیاب نبود. بدینگونه شاه پارسیان بازی آسانی را در پیش خود داشت. نبرد بر سر بابیروش (بابل) پس از چند ماه با ورود گوبریاس (به بابیروشی گوبارو) فرماندار گوته ئری (پ3) ارتش ایران به پایان رسید. شانزده روز پس از آن یعنی در روز بیست و نهم اکتبر برابر با هشتم آبان سال 539 پ.م. کورش وارد این شهر گردید.از بابیروش کورش به پخش بیانیه هائی در آن سامان پرداخت و در آنها فرصت را از دست نداده که کرارا به رابطه نیکوی خود با خدایان آن سرزمین یعنی بل مردوک Bel-Marduk و نبو Nabu اشاره نماید.
حاکمین سوریه بیدرنگ  خود را مطیع    فرمانروای جدید کرده و کمی پس از آن  دامنه کشور ایران در سوریه و فنیقیه تا  به دریای میانه (مدیترانه) گسترش یافت و ناوگان بنادر فنیقیه در اختیار کورش قرار گرفت. شکیبائی مذهبی هخامنشیان در زمانیکه کورش از هگمتانه فرمان بازسازی پرستشگاه اورشلیم را صادر نمود، مدون گردید.     فرمانیکه که قوم یهود را تا به  ابد سپاسگزار او ساخت.
کشور بابیروش نو (کلدان) و سرزمینهای حومه اش با تاج و تخت شاهی ایران یکی گردید و کورش از این پس نه تنها شاه پارسیان و مادها شناخته گشته بلکه شاه «بابیلو و ابر نری» (پ4) یعنی شاه بابیروش و کشورهای فرای رود یعنی فرات نیز نامیده میشد.
-----------------------------------
پ1- واژه بابل از متون عبری تورات نقل و متداول گردیده است که خود برگرفته از زبان بابلی قدیم و به معنای دروازه خدا (باب- ایل- لون) میبود. نام پارسی آن بابیروش و در اوستا از آن با نام بوری Bavari یاد گردیده است. ضمن یادآوری این مطلب که در پارسی باستان حروف « ل» و « ر» به آسانی قابل تبدیل به یکدگر میبودند.
بابلیها که از اقوام سامی بودند شهر بابل را در کناره رود فرات و در 90 کیلومتری جنوب بغداد (که در زبان پهلوی به معنای خداداد میباشد) ساختند. از شهر بابل اولین بار در 3000 سال پیش از میلاد یاد گردیده است. پس از آن به گاه حمورابی (1800 پ.م.) و پس از ضعیف گشتن سومر، جایگاه خویش را بعنوان شهری مقتدر در شرق باستان پیدا نمود. این ادامه داشت تا زمانیکه کاسی ها (کاشی ها یا اهالی کاشان باستان که این نام از ایشان گرفته شده) و پس از آن ایلامی ها ( همچنین اقوامی که در ایران مرکزی و جنوب و جنوب باختری سکونت داشتند)، چیرگی خود را بر بابل واضح و نمایان ساختند. با ظاهر گشتن آشوریها، بابل دیگر آن جلای سابق خویش را از دست داد ولی همچنان تا زمان اسکندر مقدونی از شهرهای بزرگ و مهم در دنیای باستان بشمار می آمد و در معادلات سیاسی – نظامی – اقتصادی وزنه ای گران به حساب میشد.

پ2- Marduk مردوک یا به سومری امرود AMAR.UD از سلسله خدایان بابلی که ابتدا درجه خدای معمولی را داشت و سپس نفوذ فراوان در بابل پیدا نمود و برترین خدای بابلیها گردید و توسط کاهنان معبد بابل فرامینش به اجرا در میآمد. این کاهنین دارای قدرت و نفوذ فراوان در میان مردم بودند و پادشاهان بابل همواره با ایشان به تسامح میپرداختند. در کنار مردوک، سین خدای ماه نیز وجود داشت و نبونید به تبلیغ و رواج آئین وی پرداخته بود و همین سبب گردید که مردمان و کاهنان قدرتمند بابیروش از وی روی بتابند و مردم را بر ضدش برانگیزند. نشان مردوک اژدها و از جمله القاب مردوک خداوند چهار گوشه جهان بود.
پ3- گوته ئریها به احتمال فراوان از اقوام هند و اروپائی بودند که در هزاره سوم پ.م. از شمال به نواحی کوههای اسپروچ «زاگرس» فرود آمدند و در آنجا اسکان گرفتند. اینان به گروه اقوام قفقازی تعلق داشتند.

پ4- Babilu u Ebir- nari در متن . بنظر میرسد که واژه ابرنری ٍ ابرنهری ٍ ماوراءالنهر تا آن زمان به سرزمینهای فرای رود فرات اطلاق میگردید و این وضع تا پس از اسلام نیز بهمین منوال باقی مانده بود تا از آن پس به سرزمینهای فرای آمو دریا و سیر دریا یعنی خوارزم و سغد و خجند در آسیای میانه اطلاق گردد.

21




بنیانگذار شاهنشاهی جهانی پارسی سرانجام خویش را در نبرد با «سکاهای با کلاه نوکدار» یعنی ماساگت ها (پ1) یافت که از جلگه های حاصلخیز میان دریاچه آرال و دریای کاسپین (دریای مازندران) پیوسته جناح باز شمال شرقی کشور را مورد تهدید قرار میدادند(530 پ.م.).
پس از جهانگشای بزرگ، بزرگترین پسرش کمبوجیه بر تخت نشست (530-522 پ.م.). او در آغاز کار، کین مرگ پدر را از ماساگتها گرفت و سپس در سال 525 پ.م. روی به سوی گشودن مصر آخرین امپراتوری باقیمانده کهن و فرهنگی خاور زمین گردانید. در اینجا باز شاه بزرگ را در اتحاد با یونانیها میبینیم. پولیکراتس، خودکامه ساموس با او پیمان بسته و بخشی از پادگان خود را در لشگر کشی به مصر در اختیار او گذاشت.
----------------
پ1- ماساگت نام قبیله ای بود که پیرامون دریاچه آرال زندگی میکردند و همانند سکاها که در جانب خاوری آمودریا و جلگه های قزاقستان نشیمن گاه داشتند، متعلق به خانواده بزرگ اسکیتی بودند که از اقوام آریائی هند و اروپائی یشمار میرفتند . اینان بواسطه پیوندهای ریشه ای، نژادی و استوره ها و اعتقادات مذهبی پیش زرتشتی خویش با اقوام ایرانی مستقر در سرزمینهای ایرانی و فرهنگ و زبان ایرانیان آشنائی و نزدیکی بسیار داشتند.
ایرانیان همانند یونانیها که همه این اقوام را زیر یک نام یعنی اسکیت (اسکیت به زبان یونانی بمعنای پیاله میباشد و این بدان سبب میتواند باشد که اسکیتها همواره پیاله ای با خود داشتند و یا بنا بروایات یونانی از کاسه سر دشمنان پیاله میساختند) میشناختند، همه را به یک نام شناخته و همگی را سکا یا سکه میخواندند.
براستی هم از دیگر تیره های نامی سکاها، اسکیت ها و سئورومتها = سرمتها = کسانیکه از سرزمین سرما میآیند بودند که در جلگه های جنوب روسیه تا کرانه های شمالی و حتی جنوبی دریای سیاه و گرجستان همچنین تا کشور آلمان و اسکاندیناوی امروزه پراگنده بودند و اینها نیز از زمره قبایل هند و ایرانی بشمار میرفتند که در سوارکاری و تیراندازی چیرگی فراوان داشتند. سرمتها پیش از جنگ شمشیری را برای خدای جنگ خویش در زمینی از گل رس مرطوب فرو میبردند که پس از خشک شدن زمین کسی را یارای بیرون کشیدن آن از زمین نبود و معتقد بودند تنها خدایشان و یا نماینده او میتواند این ناممکن را ممکن گرداند. هرودوت نیز گزارشی شبیه همین را از رفتار سرمتها برای ما باقی گذاشته است با این تفاوت که میگوید سرمتها شمشیر را بر روی تلی از چوب (هیزم) قرار میدادند و اینکه سرمتها از هر یکصد اسیر جنگی که میگرفتند یکی را برای این شمشیر و خدای مربوط به آن قربانی میکردند.

در سده های نخست میلادی لوسیوس آرتوریوس کاستو سردار رومی موفق شد در جنگی که در سرزمین امروز کرواسی رخ داد هم سرمتها را شکست دهد و هم اینکه شمشیر را از زمین سخت شده بیرون بکشد. بدینوسیله از سوی سرمتها بعنوان فرستاده خدای ایشان پذیرفته گردید. جنگجویان سرمت در پی او نخست به رم روان گشتند و زمانیکه که آرتوریوس برای ماموریتی جنگی به جزیره بریتانیا گسیل گشت همراه و وفادار به او به جزیره بریتانیا رفتند تا با بومیان این سرزمین مقابله کنند.
آرتوریوس کاستو در بریتانیا به نیروهای کمکی سرمتها اختیارات تاکتیکی لازم را در مورد شیوه جنگیشان داده بود و خود نیز در کنار ایشان شمشیر میزد. داستان کینگ آرتور و شمشیر افسانه ای اکسکالیبور انگلیسیها نیز برخاسته از جابجایی و انتقال این قوم ایرانی به بریتانیا و تاثیر استوره های ایشان بر بومیان این جزیره و آمیخته با برخی باورهای سلتی و آنگلوساکسونی و خرافات مسیحی میباشد که نخست توسط فردی بنام جفری در سده دوازدهم در کتابی برای کشیشان نوشته شد و سپس سده چهارده میلادی داستان این سردار رومی و جنگجویانش در بریتانیا توسط سر توماس ملوری که در برج لندن زندانی سیاسی بود، به رشته تحریر در آمد. این کتاب بسرعت نه تنها در بریتانیا بلکه در سرتاسر اروپا محبوبیت و گسترش یافت و روایات گوناگونی از آن بعمل آمد. همچنین ن.ک. به سرمتها از ر. برززینسکی چاپ 2002 آکسفورد، امپراتوری رم و همسایگانش از دکتر فرگوس میلار انتشارات فیشر آلمان سال 1966 و همچنین مطالعه بر روی اقوام سوارکار در سده های چهارم و پنجم از بودو آنکه سال1998.
Bodo Anke, "Studien zur Reiternomadischen Kultur des 4. bis 5. Jahrhunderts", Weissbach, 1998
Dr Fergus Millar, "Das Römische Reich und seine Nachbarn", in Weltbild Geschichte, Augsburg 2000
R. Brzezinski, "The Sarmatians", Oxford 2002
و نیز برخی معتقدند که نام سرم (ت) از زرمای اوستایی بمعنای پیر و بزرگ سرچشمه میگیرد. من خود بر این باورم که با توجه به قابلیت جایگزین گشتن آسان « ل » و « ر » در فارسی باستان بایستی در مورد احتمال سرم = سلم یکی از سه پسر فریدون که نواحی غربی جهان را به او داده بودند، تحقیقات بیشتری انجام داد.

از آنجا که زنان سرمتی بهمراه شوهرانشان در جنگها شرکت میکردند و اینرا نیز گورهای یافته شده از زنان با تجهیزات جنگی در کنارشان گواهی میدهند، به گاه باستان افسانه های زنان آمازون و داستانهایی از دلیریهایشان پدید آمدند که بیشتر از سوی یونانیان نقل گشته اند. سعید نفیسی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران زیستگاه سکاها را شمال و شرق ایران امروزی، شمال آسیای مرکزی و جنوب سیبری و شمال دریای کاسپین و مغرب آن تا اوکرائین نام برده است.

22






نگاره ای تخیلی برخاسته از آگاهیهای یافته شده در متون تاریخی و یافته های باستانی از سواران زره پوش سرمتی که شباهتهای فراوانی با زره پوشان اشکانی و ساسانی داشتند. رومیها به اینگونه زره ها یعنی پوشش جنگی پارسی ها میگفتند.
clibanarios Persae
سواره زره پوش اشکانی (پارتی) در موزه بریتانیا




صحنه ای نمایشی از یک اثر رومی که درآن سواران زره پوش سرمتی در حال گریز از برابر سواره نظام رومی هستند. سرووس الکساندر قیصر روم پس از این جنگ گفت : cataphracti equites, quos calibanarios dicticant Persae یعنی ما پارسها را شکستیم، زره پوشانی که به آنها کالیباناریوس گویند. واژه رومی کالیبان از پارسی crībān یا گریبان بمعنای محافظ یا زره پولادین گردن یا نگهبان سنگین گردن (برای انسان و اسپ) ماخوذ گشته است و تا مدتها همگی میپنداشتند که از واژه کالیبانوس لاتینی بمعنای اجاق برگرفته شده است و برای همین نیز برای شمشیر اکسکالیبور معنای واهی آهن گداخته ای که تازه از کوره بیرون آمده باشد، رایج بود .
در این جمله با پارسی خواندن سرمتها به طور غیر مستقیم به پیوندها و بستگی میان پارسها (ایرانیان) و سرمتها نیز اشاره گشته.
23

Tuesday, 16 February 2010

اتوموبیلی بر روی دوچرخ



بک اتوموبیل جمع و جور در آینده مشکلات ترافیک و آلودگی محیط زیست را در شهرهای بزرگ حل خواهد کرد

شرکت جنرال موتورز میخواهد این شهررو (سیتی موبیل) را که برقی و دارای دو صندلی میباشد در آینده نزدیک به بازار عرضه نماید

در حال حاضر نمونه ای از این شهررو (سیتی موبیل) بر روی دوچرخ که باهم موازی هستند نظر رهگذران را بخود جلب مینماید. نفس حرکت این شهررو بدینگونه است که موتورهای محرک آنرا پیوسته در حالت تعادل نگاه میدارند. هرگاه که شهررو به طرف جلو متمایل گشته و بخواهد که از حالت تعادل درآید، موتور آن با شتاب بخشیدن به سرعت، دوباره آنرا بطرف عقب میکشاند و سرچپه (بر عکس) آن هرگاه که شهررو بسوی عقب کج شود، ترمزهای لحظه ای آنرا بسوی جلو هل میدهند. اما این حرکات چنان با ظرافت انجام میگیرند که سرنشینان شهررو آنرا حس نمیکنند

این شهررو که میتواند مسافتی بالغ بر شصت کیلومتر را طی نماید، قادر است تا حداکثر سرعت پنجاه کیلومتر درساعت را بدست آورد

آرزوی طراحان این است که در صورت استفاده انبوه از این شهررو (سیتی موبیل)، بتوان سیستمهای حرکتی آنرا به شبکه رایانه ای اینترنت چنان متصل نمود که بر اثر آن بتوان برنامه حرکت اینگونه خودروها را با یکدیگر چنان هماهنگ نمود تا وضعیت ترافیکی مطلوب در شهرها و در ساعات مختلف بوجود آورد

شباهت دستگاه شنوائی دلفین و خفاش


برخی چیزها چنان کامل و خوب هستند که در طبیعت چند مورد تشابه پیدا میکنند. یکی از این چیزها دستگاه ردیابی (سونار) گوش خفاش و دلفین هستند. گوشهای ایندو موجود که هر دو پستاندار بوده ولی یکی در آب زندگی میکند و روز فعال است و دیگری بر روی زمین زندگی میکند و شب زنده دار میباشد، بطور شگفت انگیزی شبیه یکدیگر هستند.
برای دانشمندان معمول است که بهنگام بررسی یک نوع از موجودات زنده، آنها را با همسانان خویش نیز مقایسه نمایند تا از راه تشابهات احتمالی به نکته های تاریک در نحوه تکامل و شیوه زیست آنها پی ببرند. اما تنها وجه مشترک میان دلفین و خفاش اینست که هردو از پستانداران بشمار میروند و سوای این هیچگونه خویشاوندی میان ایندو نوع موجود زنده یافت نمیشود بجز سیستم شنوائیشان
دانشمندان این نوع از تکامل را کنورگنس یا تکامل متمایل مینمامند. کنورگنس از زبان لاتین میباشد و معنای متمایل بهم و کشش بسوی یکدیگر را معنا میدهد
Convergence
اینجا بنظر میآید که طبیعت در برابر موانع مشابه، راه حل مشابهی را نیز ارایه کرده باشد. اینکه سیستمهای شنوائی سونار ایندو موجود بهم شبیه هستند به اندازه کافی شگفت آور میباشد اما شگفت انگیزتر همانا نحوه و دوران تکاملی است که ایندو پشت سر گذارده اند تا به این مرحله برسند. این مطلب را دو تیم بین المللی از دانشمندان (تیم ایست چاینا یونیورسیتی از شانگهای و تیم دانشگاه میشیگان از ایالات متحده آمریکا) که بر روی این موضوع کار میکردند، اعلام داشته است



هم وال دندان دار که دلفین نیز به آن خانواده تعلق دارد و هم خفاش از سیستم سونار خود برای یافتن شکار و جهت راهبری استفاده میکنند. شیوه استفاده نیز در هر دو حیوان مشابه است : هردو امواج صوتی را میفرستند و از زمان و نحوه بازگشت پژواک آن بسرعت در مغز خود نقشه ای از پیرامون خویش را طراحی کرده و از آن جهت مسیریابی خود و یا هدفمند نمودن جهت حرکت خویش استفاده مینمایند. تنها تفاوت این میان اینست که سرعت صوت در آب پنج برابر سرعت صوت در هوا میباشد
با وجود این تفاوت در سرعت صوت برای دو حیوان، بنظر میآید که نوعی از پروتئین ها بنام پرستین که بافت اصلی موهای گوش ایندو را تشکیل میدهد و در برابر ارتعاشاتی با فرکانس های بخصوص به لرزه میافتد بازیگر اصلی این تکامل باشد.پرستین به گونه های مختلف در تمامی موجودات زنده وجود دارد اما تنها میان دلفین و خفاش بود که پرستین متکی بر ژنی همگون، به یکسان ظاهر گشت.

Friday, 12 February 2010

ایرانیان و یونانیان - گفتار یک بخش چهارم


در سال 547 پ.م. (پ1) تماس مستقیم بین ایرانیان و هلنی ها آغاز گردید که از این پس در تاریخ هر دو ملت تداوم یافته و بریده نگردید. جوامع یونانی کرانه های باختری آسیای کوچک در زمره رعایای پادشاه لیدیه شمرده میشدند و سلطه لیدیه ایها که با پشتکار فراوان خویش را در فرهنگ یونانی داخل کرده بودند، از سوی یونانیها جابرانه تلقی نمیگردید. اهمیت شهرهای هلنی همواره برای دربار لیدیه شناخته شده بود و از دیگر سوی یونانیها ضرب سکه را از لیدیه ایها فراگرفته بودند و توسط آن وضعیت اقتصادی حوزه دریای مدیترانه بر مبنای جدیدی استوار و قائم گشته بود. بر کورش، یونانیها و نقش ایشان در آسیای کوچک پوشیده نبود و بهمین سبب پیش از شروع جنگ سرنوشت ساز از سوی وی پیشنهادات صلحی به آنها صورت گرفته بود ولی در این میان تنها میلت (پ 2) بود که بینائی بخرج داده و خود را آشکارا در جبهه کورش قرار داد.
در حالیکه پس از سقوط سارد تمامی یونانیهای آسیای کوچک تحت مدیریت مستقیم فرمانداران ایرانی قرار گرفتند ، تنها میلت بود که از سوی ایران پیمان و قرارداد دوستی و اتحاد دریافت نمود. این نخستین پیمان از سری بلند پیمانهای منتعقده بین ایرانیان و یونانیها میباشد. در ضمن بخشی از شهرهای یونانی میبایست که توسط هارپاگ گشوده شوند (پ 3) زیرا که این دولتشهرها از بازکردن دروازه های خود بروی ایرانیان خودداری ورزیده بودند. تلاش اسپارتها که توسط نمایندگان گسیل شده ایشان برای مینانجیگری رخ داد، بیهوده بود و کورش به درخواست آنها مبنی بر یورش نبردن به یونانیها اهمیتی نداد.
-----------------------------
پ 1بنا بر تحقیقات جدید کارشناسان این درگیری نظامی در سال 541 پ. م. اتفاق افتاد.
پ 2- میلت Milet از شهرهای باستانی یونان در کرانه جنوب غربی آسیای کوچک واقع در مصب رودخانه مئاندر که به دریای اژه میریزد، قرار داشت. این شهر که توسط میکنی ها 2000 سال پ.م. بنیاد گردید بود، از سده یازدهم پ.م. جایگاه یونانیها گردید که از آنجا کالاهای آسیای کوچک را به غرب صادر میکردند. میلت بزرگترین مرکز ضرب سکه های یونانی بود که بر بیشتر آنها نشان میلت که عبارت از شیر نشسته است نقش بسته بود. تالس ریاضیدان یونانی و یکی از هفت فرزانه جهان باستان در سده ششم پ.م. در این شهر بدنیا آمد. این شهر که به تحریک یونانیهای سرزمین اصلی یونان، کانون شورشی بر علیه امپراتوری ایران گردیده بود، در سال 494 توسط ایرانیها ویران گشت ولی دوباره با وضعیت مناسبتر و منظمی بازسازی شد. مهندس طراح بازسازی میلت هیپوداموس یونانی بود.
پ 3- هارپاگ دستور ایشتویگو، از جانب وی و بدنبال خوابی که ایشتویگو دیده بود و اخترشناسان وی را در مورد آینده نوه اش کورش بیم داده بودند، بهنگام سفر ماندانا دخترش و نوه اش کورش به هگمتانه (همدان)، فرمان سر به نیست کردن کورش را دریافت نمود تا سلطنت پدربزرگ در امان بماند. هارپاگ از انجام فرمان سرپیچید و چون ایشتویگو از آن آگاه گردید به سختی هارپاگ را مجازات نمود. ایشتویگو هارپاگ را به صرف غذا دعوت نمود و پس از میل نمودن طعام از وی نظرش را در مورد مزه غذا پرسید. هارپاگ چون مزه غذا را خوشمزه تعریف نمود، از ایشتویگو شنید که گوشت مصرف شده از تن فرزند سلاخی شده و پخته شده خود وی بوده و نامبرده بدون اینکه از این نقشه شوم چیزی بداند، فرزند خویش را تناول کرده است ولی همچنان در مقام خویش ابقا گردید. هارپاگ کینه ایشتویگو را سخت بدل گرفت اما بروی خود نیاورد. هنگامیکه کورش شاه انشان ( انشان در زمان کورش سابقه تاریخی هزاروهفتصد ساله ای را در کارنامه حیات سیاسی / اجتماعی خود بهمراه داشت) گردید و به جنگ پدربزرگ خویش شتافت، هارپاگ در سمت فرماندهی سپاه ماد مامور دفع فتنه گردید و این بهترین فرصت برای او بود تا کینه کهن را آشکار کرده و انتقام گیرد. پس با تمامی سپاه خویش به کورش پیوسته و حتی مشاور نظامی او گشت. پس از پایان کار ماد و به گاه جنگهای ایرانیان در آسیای کوچک، هارپاگ شهرهای ایونی، کاریه و لیکیه را که با ایرانیان بنای دشمنی گذاشته بودند، برای کورش گشود. این داستان از هرودوت نقل گردیده است.
کتزیاس مورخ دیگر یونانی که مدت هفده سال بعنوان پزشک در دربار هخامنشی خدمت و زندگی میکرده است، بر این باور است که ایشتویگو تنها یک دختر داشته که نام او نیز آموتیس بود و به ازدواج پادشاه بابل در میآید. کتزیاس خود از منابع محکم و موثق در نقل وقایع نمیباشد ولی نبشته های هرودوت نیز در این مورد شدیدا مشکوک میباشند و به افسانه پردازیهای یونانی و استوره سازیهای معمول ایشان شبیه هستند. مشابه داستان کشتن فرزندی و خوراندن پنهانی آن به پدر در روایات یونانی در چند جای وجود دارد.
اما واقعا هارپاگ نامی از سرداران مادی به گاه جنگهای میان مادها و پارسها که بیش از سه سال بدرازا کشید، وجود داشت و حقیقتا علیرغم شکستهای نخستین سپاهیان کورش، به سپاه کورش پیوست و پسان نیز از سوی او در جنگ با لیدیها شرکت موثر نموده و پس از آن هم فرماندار بابل گردید. دلایل حقیقی این پیوستن هارپاگ به کورش را باید در زمینه های مذهبی جستجو کرد. کورش خود را حامی دین زرتشتی قرار داده بود و این دین در ایران باستان و بخصوص غرب ایران علاوه بر جنبه مذهبی آن بصورت نماد ملی در آمده بود. در این زمینه ن.ک. به کتابهای خانم مری بویس.
19
.
هنگامیکه قیام پاکتولوس لیدیه (پ 1) در هم شکسته شد، ایرانیان نوای دیگری را نواختند : ایشان آرامش تمامی سرزمینها را بوسیله پادگانها و هیئتهای نظامی اعزامیشان تاءمین کرده و در شهرهای یونانی حکومت را بدست طرفداران ایرانیان میسپردند که بنوبه خود از سوی حکومت بیگانه پشتیبانی میگشتند. بهر صورت این مطلب مدت زیادی بر یونانیها پوشیده نماند که ایرانیان و ساتراپها (پ 2) و پادگانهای ایشان، ناخوشایندتر و مستبدانه تر از سلطه پادشاهان لیدیه ای میباشد که نقش دولتشهرهای دیگر یونانی را در سرزمین خویش همواره و آگاهانه با اهمیت تلقی میکردند.
--------------------------
پ 1- پاکتولوس paktolos رودی کوچک در لیدیه میباشد که در گاه باستان از شنهای آن زر استخراج میگردید. بنا به داستانهای یونانی، میداس شاه سیری ناپذیر فریگیه، دو سده پیش از آمدن لیدیها از خدایان خواست تا به او این توانائی را دهند که به هر چه دست میزند، مبدل به طلا گردد. خدایان ابتدا به این درخواست وقعی ننهادند ، زیرا از عواقب آن اطلاع داشتند ولی پس از آنکه میداس گاه و بیگاه و بهربهانه ای این درخواست را با ایشان در میان میگذاشت، برای تنبیه او و خلاص شدن از شرش، این خواسته او را برآورده کردند و نامبرده را به درد و عذاب انداختند زیرا از این پس او در تماس با هر چیز، همسر ، فرزندان ، عزیزان خویش و حتی اغذیه و اشربه خود را به طلا تبدیل میکرد بطوریکه زندگی برایش ناممکن گشته بود. سرانجام با پند دیونیسوس خدای شراب ، بنا بر این شد که میداس خود را در رود پاکتولوس بشوید تا این طلسم از او دور گردد. از آن پس در شنهای رود پاکتولوس طلاهایی که از میداس جدا گشته بودند، یافت میگردید که توسط پشم سپید گوسپندان که آنها را در آب رودخانه شستشو میدادند، جذب گشته و سپس توسط شویندگان پشم جمع آوری و جدا میگردید.
پ2- ساتراپ یونانی شده واژه خشتره پاوان مادی ویا خشس پاوان پارسی باستان میباشد که از دو جزء خشس یا خشتره به معنای شهر و پاوان برابر با پادان = پاد = باد = نگاهبان تشکیل شده و رویهمرفته نگاهدارنده یا نگاهبان شهر میباشد که میتوان مآلا آنرا به استاندار یا فرماندار ترجمه نمود. معنای دیگر واژه خشس همچنین «شاه» نیز میتواند که باشد. بگاه ساسانیان این واژه بگونه شهرب یا شهریارنگاهبان نیز درآمده بود.



پهنه سرزمینهای هخامنشی در 500 پیش از میلاد، حدود ۸ میلیون کیلومتر مربع
20

Wednesday, 10 February 2010

معبد ملکه برنیکه


معبدی از زمان بطالمه در اسکندریه از دل خاک بیرون آمد که زمانی برای ملکه برنیکه دوم ساخته شده بود. در هنگام حفاریها، باستان شناسان مصری ششصد پیکره حیوانی که بخشی از آنها در موقعیت خیلی خوبی قرار داشتند، با اندازه های مختلف نیز یافتند.
بطوریکه دفتر میراث فرهنگی مصر خبر میدهد، این پیکره ها از سنگ آهکی، برنز و سرامیک تهیه گشته اند و چیزی که در این میان زیاد بچشم میخورد تعداد پیکره هائی است که به شکل گربه هستند. همچنین مجسمه سنگ سیاهی از یکی از دبیران دربار بطلمیوس چهارم با نبشته هایی بزبان یونانی باستان در میان پیکره ها بود.

برنیکه دوم دختر مگاس پادشاه مقدونی شهر کورنه در لیبی امروز بود. پدرش میخواست که او را به ازدواج بطلمیوس سوم درآورد. برنیکه اما پس از مرگ پدر بنا بخواست مادرش ملکه آپاما بهمسری دمتریوس شاهزاده مقدونی درآمد. دمتریوس که لقب زیبا رخ را داشت پیش از اینکه از ایندو فرزندی تولد گردد بر اثر یک دسیسه درون درباری بقتل رسید. این قتل بدستور برنیکه صورت گرفته بود. بنا برآنچه برای ما باقیمانده دمتریوس در اتاق خواب مادرزن خویش که با او روابط عاشقانه داشت، کشته شد. پس از این ماجرا برنیکه سرانجام با بطلمیوس سوم که در دوران زمامداری خویش معابد متعددی را ساخت، ازدواج کرد.
معبد برنیکه در اسکندریه 60 متر درازا و 15 متر پهنا دارد. از خود ساختمان چیز زیادی باقی نمانده است و سنگهای آن در دورانهای بعد در ساختما بناهای دیگر بکار رفت.
زندگی برنیکه فرجام غم انگیزی داشت. بزرگترین پسر او بطلمیوس چهارم که با خواهرش آرسینوئه سوم ازدواج کرده بود، برای رسیدن به قدرت مادر خویش و تمامی دیگر اعضای خانواده را توسط مشاور بیرحم و موذی خویش سوسیبیوس بقتل رسانید.
ملکه برنیکه هنوز هم در سده بیست و یکم مسبب دعواها و درگیریهاست. در قاهره نماینده مجلس مصر آقای احمد عس که بازرگانی پولاد و از حزب دموکراسی ملی آقای حسنی مبارک است، در مجلس پیشنهاد کرده که خرید و فروش آثار باستانی را در داخل مصر مجاز کنند.
بنا بر گزارشات روزنامه های روزانه مصر وزیر فرهنگ مصر آقای فاروق حسنی و رئیس سازمان میراث فرهنگی مصر زهی حواس از این پیشنهاد بشدت انتقاد نمودند. آقای حواس در سالهای اخیر از طرف مطبوعات بین المللی و نیز مطبوعات کشورش همواره تحسین گردیده زیرا او توانسته بود با زبان خوش ولی سیاستمدرانه و سمج خود موزه های اروپا و آمریکا را وادار کند تا آثار باستانی را که بطریق غیر قانونی از مصر به این کشورها قاچاق گشته و در آنجا بفروش رفته بودند، باز بموزه های مصر بازگرداند.

Monday, 8 February 2010

پیش شناخت سرطان رحم ولی آگاهانه تر


غده ای که در بدن باشد و آهسته رشد کند هدف خوبیست برای کسانیکه به اقدامات پیش شناختی مبادرت میورزند. در چنین شرایطی تعاملات پیش پرداختی را میتوان بموقع انجام داد و به دورسازی غده از بدن دست زد. تا اینجا منطق پیش شناخت سرطان دهانه رحم را بطور خلاصه و در حد دانایی خودم تعریف کردم.
اما چیزی که بتازگی در جراید اروپا نوشته شده شاید برای خیلیهای دیگر هم جالب باشد بنابراین چیزهایی را که خواندم کوشش میکنم بدون بهم خوردن محتوا برای شما هم بنویسم.
سرطان دهانه رحم ریشه در عفونتی بنام علمی هیومن پاپیلوم ویروس دارد (این ویروس را کوشش کردم که در آخر نوشته توضیح دهم). بطور کلی وجود این عفونت نباید خود بخود به گرفتن سرطان دهانه رحم در بانوان منجر گردد. 80 در صد خانمها در طول زندگیشان با این ویروس سروکار دارند و از 90 درصد از موارد ابتلا به عفونت، ویروس های عامل عفونت و خود عفونت توسط سیستم های پدافندی بدن دفع میگردند. از ده درصد باقیمانده باز تعداد زیادی از مبتلایان دچار نوعی زگیل (غده) میشوند که از نوع بدخیم نیست. این زگیلها اگر دارای رشد آرام باشند و بموقع کشف شوند، به پزشکان این امکان را میدهند که به بررسی و مطالعه دقیق آن بپردازند و در صورت امکان اقدامات جلوگیری کننده برای ابتلای به سرطان دهانه رحم را انجام دهند.
اینرا هم نیز اضافه نمایم که بدن خانمهایی که اولین آمیزش جنسی را در سنین پائینتر داشته باشند در برابر این ویروس ضعیف تر ظاهر میگردد.
اخیرا نیز روشی ابداع گردیده که توسط آن وجود این عفونت در پیکر انسان پیش از بوجود آمدن زگیل یا غده تشخیص داده میشود و در صورت مثبت بودن نتایج آزمایش از متشکل شدن غده جلوگیری بعمل میآید و یا اینکه در موارد نادری از نوعی واکسن استفاده میگردد. اما این روشها مخارج زیادی را بهمراه دارند و از آنگذشته میبایستی که بطور مکرر و در فواصل معینی انجام گیرند، خود این امر هم بیخطر نمیباشد. در اینجا صحبت از مداوای زیاد از حد بمیان میآید.
از مداوای زیاد از حد زمانی صحبت میشود که عفونتهای بوجود آمده در دهانه رحم را که بدن بطور معمولی خود میتواند رفع کند، بخواهند توسط داروها و واکسن برطرف نمایند.
بتازگی مرکز پیش شناخت سرطان دانشگاه تورین ایتالیا گزارشی از یکسری مطالعاتیکه در مدت سه سال انجام گرفته است در « لانست اونکولوژی» منتشر کرد
مطالعات بر روی صد هزار زن که میان سنین بیست و پنج و شصت و جهار قرار داشتند در مدت زمان دو تا سه سال انجام گرفت. نتیجه تحقیقات با در نظر گرفتن شیوه آزمایشات و سن خانمهای مختلف همراه بود.
در دور اول تحقیقات، گروه خانمهایی قرار داشتند که سنشان کمتر از 35 بود و آزمایشات تنها زمانی برای آنها ادامه پیدا میکرد که وجود ویروس در بدنشان مسلم میشد . در دور دوم تحقیقات تمامی کسانی بودند که در پیکرشان وجود ویروس پاپیلوم مسلم شده بود
نتایج تحقیقات نمایان ساخت که پیش شناخت مراحل ابتدائی سرطان از راه تشخیص بموقع ویروس و جدا کردن آن از بدن منجر به ابتلای کمتر بیماران به سرطان رحم گشت. نتایج تحقیقات همچنان نشان دادند که گروههای سنی مختلف بیک اندازه در معرض ابتلا به این بیماری قرار ندارند
در آلمان بانوانی که بیست سالگی خویش را بسر رسانیده باشند مطابق قانون میتوانند که سالیانه یکبار آزمایشهای پیش شناختی این بیماری را انجام دهند. بنا به قانونی که اخیرا نیز وضع گردیده، خانمهایی که از تاریخ یکم آوریل سال 1987 ببعد بدنیا آمده اند، موظفند که حداقل یکبار در مورد پیش شناخت سرطان رحم با پزشک خود تماس گرفته و مشاوره نموده باشند. کسانیکه در این گونه جلسات آموزشی/مشاورتی شرکت ننمایند در صورت ابتلا به بیماری میبایستی که با سهم مخارج درمان بیشتری از سوی خود که توسط بیمه ها متقبل نمیگردند، حساب نمایند
----------------------------------
human papillomavirus
اینها دسته ای از دی . ان . ای ویروسها را تشکیل میدهند که در این میان 100 خانواده از آن شناسائی گشته است.
این ویروسها به غشاء مخاطی نقاط مرطوب پیکر حمله ور گشته و تولید بیماری عفونتی میکنند که اگر نتواند توسط سیستم پدافندی پیکر انسان نابود گردد، میتواند که به تشکیل تومور یا غده بینجامد. دگرگونی ظاهری روی پوست (تولید انواع زگیلها) که بر اثر این ویروس بوجود میآید تا نرسیدن به مراحل پیشرفته توسط چشم انسان قابل شناسائی نیست.

Thursday, 4 February 2010

ایرانیان و یونانیان - گفتار یک بخش سوم


از این پس بخش شمالی بین النهرین متعلق به ماد گردید. پیروزی مهمی که نزدیکی مادهای فرودآمده از زاگرس (پ 1) را با شهرهای بسیار باستانی و دارای تمدن پیشرفته مزوپتامی تضمین میکرد.
پیشروی مادها بسوی کاپادوکیه (پ2) از راه ارمنستان (پ 3)، بزودی آریائیها را به جنگ با لیدیه ایها کشانید و کار به برخورد جنگی در کنار رود هالیس (پ 4) واقع در خاور آناتولی انجامید و سرانجام منجر به عقد پیمانی گردید که در آن رودخانه هالیس را بعنوان نوار مرزی لیدیه و ماد تعیین میکرد ( 585 پ.م.). از این پس آسیای نزدیک زیر حیطه نفوذ چهار ابر قدرت قرار گرفت : مادها، کلدانیان، لیدیه ایها و مصریها. در میان این چهار قدرت بزرگ، بیشک پادشاهی ماد بزرگترین ایشان بود و این نخستین امپراتوری تاریخ است که بوسیله آریائیها بنیاد گردید.
------------------------------------
پ1 نام zagros زاگرس ماخوذ از نام قوم آریایی زاگرتی یا ساگارتی است . از این کوه در اوستا با واژه اسپروچ و در شاهنامه با نام اسپروز یاد شده میباشد و بعدها با نامهای پاتاق و کهستان نیز در ایران خوانده شد و از چندی پیش نیز بهمان گونه پیشین خود در زبان مردم ما باقی مانده و پایدار گردیده است. برخی نیز معتقدند که این نام از واژه اوستایی زاگر به معنای کوه سترگ گرفته شده است و آن رشته کوههائی است که از خاور کردستان عراق تا به 80 کیلومتری تنگه هرمز و از جهت شمال غربی به طرف جنوب شرقی کشیده شده است و بلندترین نقطه آن قله دنا در نزدیکی اصفهان با بلندی 4500 متر است. درازای این رشته کوه بالغ بر 1500 کیلومتر میباشد. این رشته کوهها از منظر زمین شناسی جزو کوهها جوان جهان بشمار می آیند و جزو سلسله جبالی هستند که از پیرنه و آلپ آغاز گشته و سپس در امتداد کارپادن، بالکان، ترکیه ادامه یافته و رشته کوههای البرز را نیز شامل میشود و در امتداد خویش کوههای هندوکش، قراقروم و هیمالیا را دارند و کرارا در آن زلزله انجام میگیرد. این رشته کوه در هزاره سوم پ.م. توسط اقوام آریایی و مهاجر کاسی (کاسی بزبان محلی معنای سگ دوست را میداد و این شاید بواسطه مقام این حیوان نزد دامداران میبوده) مسکون بود و مرکز ایشان منطقه نامر (حدود کرمانشاه امروز) نام داشت. ایشان که ابتدا دست نشانده بابلی ها بودند در سال 1750 پ.م. پس از حمله هتیتی ها به بابل ، به این شهر هجوم آوردند و سلسله حمورابی را برانداخته و خود بمدت 500 بر بابل حکومت کردند.
پ 2کاپادوکیه سرزمینی است در مرکز آناتولی (خود آناتولی بمعنای محل برآمدن خورشید بزبان یونانی میباشد و از اینجهت میتوان برابر با خراسانش دانست) و محوطه ای را در بر میگرفت که امروز میان نوشهیر، نیغده، آکسرای، کرشهیر و قیصریه قرار دارد. از نامی ترین قسمتهای این سرزمین امروزه بنام گورمه یاد میگردد که مجسمه های باستانی را در دل دارد. این محوطه باستانی از سال 1985 از طرف یونسکو جزو میراث فرهنگی جهان شناخته شده و ثبت گردیدند. از دیگر دیدنیهای باستانی این دیار شهر زیر زمینی است که در درین کویو واقع است و هرساله گردشگران زیادی را بسوی خود جلب میکند و بر شهرت خویش میافزاید.
پ3 ارمنستان کشوری است که امروزه با مساحتی برابر 29800 کیلومتر مربع میان کوههای قفقاز در گرجستان، ترکیه، کشور اران و کشور ایران قرار دارد و مرکز آن ایروان (به ارمنی یرواند) میباشد. 90 درصد مساحت آن 1000 متر بالاتر از سطح دریا قرار دارد و از یازده استان تشکیل میشود. وسعت این کشور زمانی بسیار بزرگتر از اندازه امروزیش بود و مساحتی میان دریاچه ارومیه، دریاچه وان و دریاچه سوان که در شصت کیلومتری شمال خاوری ایروان قرار دارد را در بر میگرفت. ارمنیها بزبانی تکلم میکنند که یکی از تیره های زبان هندو اروپایی است.
پ4 هالیس Halys یا با نام امروزیش رودخانه سرخ (قزل ایرماق)، رودی است واقع در ترکیه که به دریای سیاه ختم میشود. رنگ سرخ این رودخانه بر اثر رسوبات حاوی آهن آن میباشد. نام این رود در زمان هتیتی ها، ماراسانتا بود و بعدها از آن توسط یونانیها بعنوان هالیس بمعنای رودخانه نمکین یاد گردید. هالیس مرز باختری شاهنشاهی ماد را مشخص مینمود. درایلیاد هومر، هالیس قهرمانی است که از انیاس آجودان هکتور شاهزاده ترویایی دفاع میکند.
مبدا این رودخانه در یکصدوپنجاه کیلومتری باختر سرچشمه فرات و در خاور شهر سیواس قرار دارد. این رودخانه ابتدا بسوی غرب و جنوب غرب جریان یافته و سپس به سوی مرکز آناتولی تغییر مسیر داده و سر انجام بطرف شمال پیچیده و در شهر بافرا واقع در استان سامسون ترکیه به دریای سیاه جاری میشود. این رودخانه در تمامی مسیر خود موجبات سرسبزی و حاصلخیزی را فراهم آورده ولی قابل کشتیرانی نمیباشد. رودخانه هالیس بر اثر کنوانسیون رامسر جزو آبهای شایسته حفاظت قرار گرفته است.
طول رودخانه 1355 کیلومتر بوده و اراضی تحت پوشش کشاورزی آن بالغ بر 122277 کیلومتر مربع میباشند.




.
ایشتویگو جانشین هوخشتره که هرودوت او را آژی دهاک مینامد (پ 1)، شخصیتی ضعیف النفس بود. دوران دراز سلطنت او کمتر وقایع حماسی را دنبال میکند (585 – 550 پ. م.). در انشان یکی از سرزمینهای پارس کمبوجیه از خاندان هخامنش بعنوان دست نشانده پادشاهی ماد حکومت میکرد.
او که داماد ایشتویگو بود روابط بسیار خوبی نیز با او داشت. از ازدواج کمبوجیه با ماندانا شاهزاده خانم مادی کورش پدید آمد که در سال 559 پ.م. در پاسارگاد جانشین پدر خویش گردید. کورش شاهی است که برای نخستین بار قبایل پارسی را به راءس خاندان تیره های ایرانی هدایت نمود. با پرپا خاستن کورش در برابر سیادت مادها به سال 550 پ.م. صعود پارسیان زیر رهبری هخامنشیان آغاز گردید.
برکناری پادشاه ماد را نباید به معنای ستم به مادها تلقی نمود، زیرا خاندانهای بزرگان مادی در همگی کامیابیها و افتخارات رهبر نو سهیم گردیدند. اینکه در متون یونانی مادها و پارسیان را زیر یک نام میتوان یافت امری اتفاقی نمیباشدو اتلاق و استعمال واژه مادی در این متون برابر پارسی میباشد (پ 2). گسترش بعدی شاهنشاهی، گسیل گشتن ملیت دوگانه ایرانی را تحت رهبری هوشیارانه کورش نمایان میسازد. این پادشاه بعنوان الگوئی درخشان برای شاهان ایرانی وارد متون و نبشته های یونانی نیز گردید.
--------------
پ 1 astyages در متن آستیاگ و از آنجا که در زبان یونانی حرف « ش » وجود نداشته است، از ایشتویگو در تاریخنگاری یونانی طبیعتا با نامی که تلفظش برای ایشان میسر بود یعنی آستیاگ یاد گردیده . علیرغم تشابه ظاهری ، مترادف شمردن آن با اژدهاک یا ضحاک که از او در متون اوستائی و تاریخ باستانی ایران نام برده شده، امری کاملا غیر علمی و مشکوک بنظر میرسد . همچنین ایشتویگو چندان هم آنگونه که نویسنده کتاب نبشته است، ضعیف النفس نبود. نامبره پیش از شکست قطعیش از کورش بزرگ، سه بار لشکریان پارسی کورش را شکست داده بود. در کتاب کورش بزرگ ترجمه مرتضی ثاقب فرد از انتشارات ققنوس تهران در سال 1380 ایشتویگو چنین معنی شده است : نام ایشتوویگو از ریشه ایرانی باستان « ریشتی وَیگهَ » گرفته شده که به معنی "نیزه ‌گَردان" است.
از اینرو انتخاب نام اژی دهاک از سوی برخی از مترجمین و تاریخنگاران برای ایشتویگو مناسب و صحیح بنظر نمیرسد زیرا اژدهاک و یا اژدهاکه، در اساطیر دینی زرتشتی نام دیوی است که دارای سه سر و شش چشم و سه پوزه میباشد و بدنش از کژدم و چلپاسه (مارمولک) و دیگر آفریدگان زیانکار پر است. او یکی از نمادهای شر و فساد در دین زرتشتی بوده و از دستیاران موءثر اهریمن در نبرد با نیکی ،راستی و درستی بشمار میرود که سرانجام پس از شورش کاوه آهنگر و پشتیبانی مردم بدست فریدون قهرمان اسیر گشته و در کوه دماوند زندانی میگردد.
در دماوند او تا پایان جهان خاکی باقی میماند و آنگاه دوباره از دماوند با کمک اهریمن برخاسته و دگربار به گیتی حمله میکند و یک سوم آفریدگان را میبلعد و به آتش و آب و گیاه آسیب میرساند تا سرانجام به دست گرشاسپ ( بمعنای دارنده اسب لاغر) و نیای رستم، قهرمان جوان زابلی گیسو دراز، گرزبدست، اژدهاکش دوباره و برای همیشه نابود گردد. همزمان اهورا مزدا نیز با یاری مردمان نیک و کردار خوب بندگان بر اهریمن پیروز آمده و پس از آن گیتی را آرامش و داد فرا میگیرد. نام آژدهاک پسان بگونه ضحاک پسر مرداس = مرد آس که بفارسی قدیم بمعنای آدمخوار میباشد ، دوباره وارد ادبیات فارسی و در اساطیر ایرانی بازسازی گردید هر چند که از این مرداس در ادبیات فارسی بنیکی یاد شده باشد.
پ 2- یونانیها برای کشورهای متفاوت که از یک تیره میبودند اغلب نامی را که برایشان آشناتر میبود انتخاب و آنرا برای همگی ایشان استعمال و استفاده میکردند، مگر در مواردی که از این کشورها آگاهی کافی میداشتند و یا اینکه این کشورها دارای تاریخ و سوابق طولانی و شناخته شده ای در جهان باستان میبودند مانند مصر و یا دولت شهرهای هلنی که اولی تاریخی دراز داشته و از طریق روابط بازرگانی با آن برای یونانیها آشنا میبود و گروه بعدی بواسطه پیوندهای نژادی و زبانی به اندازه کافی برایشان شناخته شده بودند که با نام خود خوانده شوند. برخلاف آن ایرانیان در نزد ایشان همگی مادها خوانده میشدند زیرا یونانیها از دیگر تیره ها و قبایل آریایی ساکن ایران یا آگاهی نداشتند و یا ایشان را مهم تلقی نمیکردند و زیردست مادها میشمردند. تیره های مختلف آریائی شمالی مانند سئورمتها، کیمریها، سکه ها یا سکاها هم همگی برای یونانیها اسکیتها بودند. این اشتباه و یا ساده سازی از سوی ایرانیان و دیگران نیز که تاریخ باستان را نگاشته اند بکرات رخ میداد و هنوز نیز ادامه دارد. از سوی دیگر خود پارسها که میتوان بدرستی به آنها اتحادیه قبایل پارسی گفت متشکل از ده و احتمالا دوازده قبیله مختلف بودند که در نقاط مختلف ایرانزمین (سرزمینی بسیاربزرگتر از مرزهای جغرافیایی ایران کنونی) سکنی داشتند. شش قبیله ساکن و بقیه بصورت کوچی.
در تاریخ معاصر نیز نظایرش وجود دارد که نام قومی را برای کل سرزمینی انتخاب کرده اند و با وجود اینکه این قوم دیگر بصورت منفرد وجود ندارد اما نام کشور همان مانده است برای مثال میتوان از فرانسه که نامش را از قوم فرانک گرفته و یا ایرلند که نامش را از گروهی از آریائیهای مهاجر با نامی شبیه ایران یا ائیر گرفته و همچنین کشور پهناور روسیه که نامش را از ائوروس ها که قبیله ای آریائی بودند گرفته، نام برد. نمونه های دیگری هم وجود دارند.

.
دویست سال پس از وی گزنفون (پ 1) آتنی سیمای جوانی کورش را توصیف میکند. کورشنامه اثری باستانی در سیر سیرت ملوک میباشد که در زمانهای گذشته و حال بسیار خوانده شده و بطور ادبی از آن بسیار اقتباس گردیده است. کورش نیز همانند هوخشتره اما با کسب موفقیتی قطعی ابتدا رو به سوی لیدیه (پ 2) آورد. پس از یک پیروزی در پتریا، ایرانیان به تعقیب ارتش لیدیه به رهبری کروسوس تا باختر آسیای نزدیک پرداختند. در لشگرکشی کورش جنگ افزار ایرانی برتری خود را بر سلاح لیدیه ایها نشان داده و پس از یک دژبندی کوتاه که گویا فقط چهارده روز بدرازا کشید، سارد پایتخت امپراتوری لیدیه و بهمراه آن ارگ شهر که به تسخیر ناپذیری شهره بود، بدست ایرانیان افتاد و پادشاه لیدیه کروسوس اسیر جنگی گردید (547 پ.م.).
-------------------
پ 1- Xenephon نویسنده و تاریخ نویس (430-354 پ.م.) و از شاگردان سقراط، گرچه که دارای تمایلات فلسفی نمیبود. دوران رشد گزنفون در آتن و تحت تاءثیر اشراف طرفدار اسپارت گذشت. نامبرده که ورزشکار ،برزگر و سپاهی نیز بود و در سواره نظام آتی در جنگهای پلوپنزوسی شرکت داشت، بدون آنکه با استاد خود سقراط مشورتی بعمل آورد همراه با مزدوران یونانی به استخدام شاهزاده ایرانی درآمد و با لشگریان کورش جوان بر ضد برادرش اردشیر دوم هخامنشی جنگید و پس از شکست و کشته شدن کورش، باقیمانده لشگر مزدور یونانی سپاه کورش جوان را که بالغ بر ده هزار تن میشدند از مزوپتامی و از راه کرانه های دریای سیاه به یونان راهبری نمود. در حین بازگشت ، یونانیها به غارت و تجاوز به شهرهای ایرانی و یونانی بین راه پرداختند و ثروتی نیز اندوختند. میوه دیگر این کار، نبشتن کتاب بازگشت (آناباسیس) میباشد. کتابها و نوشته های از این دست که سوای اغراق های چندی که در درونشان قرار گرفته، کلا افق دید یونانیهای اسطوره ساز و خیال پرداز را از اوضاع داخلی و نقاط ضعف و قوت شاهنشاهی هخامنشی و دیگر نقاط گیتی دگرگون کرده و بمرور گسترش بخشید و ایشان را در طراحی و پیشبرد مقاصد سیاسی / اقتصادی / نظامی خویش یاری نمود. اینگونه کتابها بعدها الهام بخش نمایشنامه نویسهای یونانی میگشتند و اینان نیز با نبشتن نمایشنامه هایی که در آمفی تئاترهای مورد استفاده همگان اجرا میگردیدند، این تجربیات را بمیان مردم عادی برده و ایشان را نیز بدینوسیله مورد اطلاع قرار میدادند. نمونه مشابه اینکار را دست کم من در ایران باستان سراغ ندارم. از دیگر نبشته های گزنفون میتوان کورشنامه و هلنیکا را نام برد که در اولی جوانی کورش بزرگ و الگو قرار دادن وی بعنوان شاهی مطلوب و آرمانی و در دومی تاریخ یونان از سال 411 پ.م. تا نبرد مانتی نیه آ در سال 362 پ.م. سخن گفته شده است. در کنار آثار دیگر او میتوان اپولوژی را نام برد که در آن گزنفون کردار و رفتار استاد خویش سقراط را در برابر دادگاه شرح میدهد. نبشته های گزنفون به گونه روان، ساده و زنده هستند و حکایت از تیزبینی و تیزنگری نویسنده خود مینمایند. گزنفون که بخاطر تمایلاتش به اسپارت از آتن تبعید گشته بود سرانجام در قطعه زمینی که اسپارتیها در لوکترا واقع در کورینت نزدیک المپ در اختیارش گذاشته بودند بدرود زندگی گفت.
پ 2 – لیدیه در کرانه های خاوری دریای مدیترانه ودر مقابل جزایر لسبوس، خیوس و ساموس، در آسیای صغیر قرار داشت. پایتخت این کشور شهر سارد که امروزه در ترکیه بنام صالیح لی نامیده میشود. این شهر در زمان شاه گیگس ساخته شد. در 680 پیش از میلاد لیدیها با احداث پایتخت خود سارد، قلمرو خویش را از سواحل ایونی تا رودخانه هالیس گسترش دادند. لیدیها بعدها توسط اقوام دیگر آریایی (کیمریها) که از ناحیه ایران امروز و از کناره های غربی دریای کاسپین و هیرکانی (گرگان) به طرف غرب می آمدند و سوارکاران خوبی نیز بودند، شدیدا تحت فشار قرار گرفتند و در 652 پ. م. حتی پایتخت خود سارد را از دست دادند و پادشاهشان در جنگ علیه کیمریها کشته شد اما کیمریها بعدها این نواحی را ترک کردند و گروهی از ایشان در ناحیه کریمه امروز ساکن گشتند.
لیدیها خود نیز از اقوام آریایی هند و اروپایی بودند و زبان این قوم نیز شاخه ای از ریشه هند و اروپایی بود و واژه هایی را از ساکنین بومی که پیش از ورود آریائیها در آسیای صغیر زندگی میکردند نیز در خود حفظ میکرد. صعود لیدیها با افول فریگیها که خود نیز از اقوام هند و اروپائی بودند، در سده هفتم پیش از میلاد همراه بود.
هرودوت مینویسد که بخشی از لیدیها هزار سال پیش از میلاد پس از خشکسالی بزرگی که لیدیه را فرا گرفت و بدنبال قحطی و گرسنگی به شمال ایتالیا مهاجرت کرد و قوم اتروسکی را بنیان نهاد. در کنار تشابهات فراوانی که در آثار یافته شده لیدیه ای و کارهای اتروسکی پدیدار گشتند بتازگی آزمایشات ژنتیکی و نمونه برداری دی.ان.ای. دانشگاه تورین ایتالیا که بر روی اهالی مورلو و وولترا انجام گردید، تا حدی این فرضیه و گفته هرودوت را تائید میکند. بدیهی است که این فرضیه مخالفان جدی نیز دارد.
اهالی لیدیه بخاطر موقعیت ممتاز کشورشان که بر سر راه خاور و باختر دنیای متمدن آنروزگار قرار گرفته بود و همچنین بخاطر ساختن راهها که از طریق آن بتوان به بازرگانی رونق بخشید، به ثروت افسانه ای دست یافته بودند و کمتر معبدی و پرستشگاهی در یونان بود که از نذورات لیدیه بهره ور نباشد. در خود لیدیه (افه سوس) نیز پرستشگاه باشکوهی از آرتمیس قرار داشت که جزو هفت شگفتی جهان باستان بشمار میرفت.

.
بر اندازی کروسوس (پ1) که بطریق گوناگون با یونانیت مربوط بود، دوران تازه ای را در روابط بین ایران و یونان نمایان ساخت.
--------------------------------
پ 1 کروسوس پسر آلیاتس پادشاه لیدیه دارای گنجینه های فراوان و ثروت بیشماری بود و هر ساله مقادیر زیادی را برسم هدیه برای معابد یونانی بخصوص معبد آپولون در دلفی ارسال میکرد. پیش از جنگ با کورش، کروسوس از پیشگویان معبد دلفی تقاضا نمود تا در مورد انجام جنگی که در پیش بود پیشگوئی کنند. کاهنان نیز بنا بر روال خویش به دادن پاسخ مبهمی که از هر طرف قابل تعبیر بود بسنده کردند مبنی بر اینکه « اگر تو از رود هالیس بگذری، امپراتوری بزرگی نابود خواهد شد». کروسوس نیز بگمان اینکه امپراتوری بزرگی که نابود خواهد شد بجز شاهنشاهی هخامنشی، پادشاهی دیگری نمیتواند باشد، با کورش بزرگ وارد نبرد گردید.
بنا بروایت هردوت که مطمئن هم بنظر نمیرسد، کروسوس دایی ماندانا، مادر کورش بود. داستان از این قرار بود که زمانیکه میان آلیاتس شاه لیدیه که از سوی سکاهای چپاولگر تقویت میشد و هوخشتره پادشاه مادی جنگ افتاد و بر اثر ماه گرفتگی دو طرف به ترک جنگ راضی گشتند. برای اینکه این صلح پایدار بماند دختر آلیاتس یعنی آریه نس یا آروئنه به همسری ایشتویگو پسر هوخشتره درآمده تا براثر این پیوند و خویشاوندی مناسبات میان مادها و لیدیه را بهبود یابد. حاصل این ازدواج ماندانا مادر کورش بود که بهمسری کمبوجیه نخستین، پدر کورش در آمده بود. به دیگر سخن کروسوس دائی مادر کورش بزرگ بود.
بهر جهت، پس از شروع جنگ و زمانیکه سواره نظام لیدیه ای در برابر ارتش نیرومند کورش بزرگ شکست خورد، کار به دژبندی (محاصره) سارد کشید که باز هم بنا بر روایات هرودوت دو هفته بیشتر بطول نینجامید و ارتش ایران بدنبال یافتن راه مخفی که بر اثر اشتباهی که از یکی از سربازان لیدی رخ داد، وارد شهر سارد گشت و آنرا تصرف نمود. گزنفون نیز بگونه ای دیگر ولی با همان محتوا همین داستان را بازگوئی کرده. تنها تاریخنویسی از آنزمان که داستانی دیگر نوشته، کتزیاس است که گزارش میدهد پیش از شروع جنگ کورش یکی از پسران کروسوس را به اسارت در میآورد. هنگام دژبندی و زمانیکه کروسوس در شهر سارد سنگر گرفته بود کورش فرمان داد تا پسر کروسوس را در مقابل چشمان والدینش پای دیوار شهر بکشند. مادر پسر چون طاقت از کف بداد و خود را از بالای باروی شهر بزیر افکند. ایرانیان مادر را نجات دادند اما در عوض از مادر و پسر عروسکهای چوبی ساختند و آنها را به چلیپا (صلیب) کشیدند و در برابر چشم مردم شهر تکان دادند. بدینوسیله هیاهوی و غوغائی برپا شد و بر اثر آن شهر بدست کورش افتاد.
باز هم داستانها برای زمان بعد از این جنگ گوناگون هستند. هرودوت میگوید : پس از شکست خوردن و تسلیم شهر، کروسوس از بیم انتقام اقدام به خودسوزی کرد و یا بفرمان کورش بزرگ بر تلی از هیزم نشانده شد. پس از آتش زدن تل هیزم، آپولون بارانی فرستاد و آتش را خاموش کرد، کورش چون اینرا بدید کروسوس را بخشید و او را با خود بهر جای که میرفت برد. کروسوس هم در تمامی جنگهای آتی کورش با او بود و او را همراهی میکرد تا اینکه زندگی کورش در جنگی با ماساگتها بپایان رسید ( دکتر شروین وکیلی با دلایلی معقول این داستان شرکت کردن خود کورش را در جنگ با سکاهای کلاه نوک تیز رد می کند تاریخ کوروش بزرگ (بخش ششم) دکتر شروین وکیلی ) نقل از تارنگار روزنامک. پس از مرگ کورش، کروسوس پسر او کمبوجیه را در لشکرکشی به مصر راهنمائی و همراهی میکند. پس از پایان جنگ کمبوجیه آهنگ جان کروسوس را میکند ولی غلامانش نجاتش میدهند تا اینکه دگر بار در فرصتی مناسب کروسوس را به کمبوجیه نشان میدهند و او خوشحال میشود.
در مقابل آن گزنفون ادعا میکند که پس از قرار دادن صندلی کروسوس بر روی هیزمها میان او کورش گفتگویی در گرفت و بر اثر این گفتگو کروسوس توانست کورش را متقاعد کند که او را نسوزاند. در این میان خدایان یونان هم مرتبا کورش را تحت تاثیر قرار میدادند تا اینکه بالاخره نامبرده کروسوس را بخشید و خواست که از پشته هیزمی که هنوز آتش نگرفته بود پائین آورد که بناگاه براثر اتفاقی مشعلی از دست یکنفر فرو افتاد و پشته هیزم در گرفت. آپولون که ناظر بر ماجرا بود، بلافاصله باران فرستاد و آتش را خاموش کرد. کورش خوشحال گردیده و کروسوس را نواخت و حتی بعنوان مشاور ویژه خود هر کجا که میرفت او را با خود میبرد.
تنها کسی که باز هم داستانی متفاوت را برای ما بازگوئی کرده، کتزیاس است که میگوید پس از جنگ کورش دائی مادر خویش را بخشید و والی شهر بارنه در نزدیکی اکباتانا کرد.
بر روی هم میتوان گفت که تاریخنویسان یونانی دست کمی هم از افسانه سرایان نداشتند. خواندن برخی از آثارشان هم سرگرمی میآورد و هم هر از گاهی گمراهی. در بسیاری از موارد چون تنها و یا نخستین مورخین قضایا هستند و بدیهی است که با انگیزه و شیوه بازگوئیشان بر روش گزارشهای نویسندگان پس از خویش تاثیر گذار بودند. این امر تا به امروز نیز تا حدودی ادامه دارد.

Monday, 1 February 2010

آخرین خبر در مورد اولین پرندگان

با یافتن بقایای فسیلی یکی از پرندگان پیش از تاریخ بنام میکرو راپتور گویی از گونه دایناسورها، دانشمندان در برابر معمائی قرار گرفتند

این پرنده که تا کنون کهن ترین از نوع پرندگان میباشد نه تنها دستهایش پر داشتند (بال) بلکه پاهایش نیز پر داشت. از آنجائیکه امروزه دیگر پرنده ای وجود ندارد که پاهایش نیز پر داشته باشد بحث و گفتگو میان فسیل شناسان بالا گرفت ونظریه های متفاوتی در مورد این موجود چهارباله بیان گردیدند

یکی از نظریه ها این بود که این نوع دایناسور پرنده بهنگام پرواز همانند هواپیماهای چهارباله (دوبال در هر طرف) عمل میکرد. نظریه دیگری میگفت که این جانوران بهنگام پرواز پاهای خویش را باز میکردند و بدینوسیله فشارهوایی که در حین پرواز بر سطح زیرین بالها وارد میشد میتوانست که پاها را تا حدی زیادی بطرف سمتهای پرنده فشار دهد و بدینوسیله بالهای کمکی جانبی بوجود میآمد
محقیقین برای پی بردن به چگونگی پرواز این حیوانات دست به دوباره سازی این جانور بصورت مدل زدند به
انصورت که ابتدا یک مدل سه بعدی سبک از آن ساختند و بر آن پرهایی نشاندند که از چوب سبک بالسا ساخته بودند و سپس این مدل را در یک زمین ورزشی مسقف توسط بستن به طناب و به چرخش درآوردن آن بپرواز درآوردند

بهترین حالتی که مدل میتوانست پرواز کند همانا حالتی بود که بالهای عقبش در جوانب مدل قرار گرفته بود. مدل شبیه هواپیماهای چهارباله نیز تا حدودی شبیه حالت اول پرواز میکرد ولی مقاوم نبود و حتی آنهم تنها زمانی میسر میگردید که دانشمندان وزنه ای را که بجای سرپرنده قرار داده بودند سنگین میکردند. این حالت بخاطر همین مشخصات مردود اعلام گردید.

از آنجائیکه حالت نخست یعنی همان حالتی که پاهای پرنده در حین پرواز باز میشدند و بالها متصل به آنرا به جوانب میکشیدند، از دید اندام شناسی (آناتومی) و نحوه قرار گرفتن بالها که امکان مناسب حرکت اندامها را به پرنده نمیدادند، دانشمندان به این نتیجه رسیدند که بالهای این پرنده برای بال زدن استفاد نمیگردیدند بلکه این پرنده از آنها بعنوان گلایدر یا سرسره روی جریان هوا استفاده مینمود تا مثلا از بالای درختی به درخت دیگر بجهند و توسط این بالها مسیر جهیدن (پرواز) و سرعت فرود آمدن را کنترل نماید

پس از فرود آمدن بر روی سطح زمین این پرندگان همواره کوشش میکردند که بسرعت خود را دوباره بالای درخت برسانند زیرا بر اثر بالهایی که نمیشد آنها را کاملا جمع کرد و درازی پرها، بر روی زمین که قرار میگرفتند کاملا بیدفاع میماندند و بدینوسیله شکار آسان و خوبی برای حیوانات دیگر میشدند.
-------------------------------------------------
بالسا با وجود اینکه از خانواده گیاهان پنیرکی است اما از گونه درختانی است که به آنها تکنوع میگویند. در خانواده درختان تکنوع تنها یک نمونه از آن وجود دارد و بالسا نیز از این گونه درختان است. محل رشد درخت بالسا جنگلهای مرطوب آمریکاست و ایندرخت میتواند تا سی متر بلند گشته و قطر تنه ای برابر با 90 سانتی متر پیدا کند.
میوه این درخت شبیه فندق است که بر روی آن کرکهایی سبز میشوند. سبکی چوب این درخت باعث گردید تا از آن بجای چوب پنبه برای ساختن مدلهای چوبی مقاوم و حتی راکت تنیس روی میز استفاده شود