ای سرد و گرم چرخ کشیده
شیرین و تلخ دهر چشیده
اندر هزار بادیه گشته
بر تو هزار باد وزیده
بیحد بنای آز کشفته
بیمر لباس صبر دریده
در چند کارزار فتاده
در چند مرغزار چریده
اقلیمها به نام سپرده
در دشتها به وهم دویده
در بحرها چو ابر گذشته
در دشتها چو باد تنیده
در سمجهای حبس نشسته
با حلقههای بند خمیده
بیبیم در حوادث جسته
بیباک با سپهر چخیده
اندوه، بوتهٔ تو نهاده
اندیشه، آتش تو دمیده
گردون ترا عیار گرفته
یک ذره بر تو بار ندیده
اعجاز گفتهٔ تو ستوده
انصاف کردهٔ تو گزیده
سحر آمده به رغبت و اشعار
از تو به گوش حرص شنیده
باغی است خاطر تو شکفته
شاخی است فکرت تو دمیده
هر کس بری ز شاخ تو برده
هر کس گلی ز باغ تو چیده
وین سر بریده خامهٔ بی حبر
رزق تو از تو بازبریده
افزون نمیکند ز لباده
برتر نمیشود ز ولیده
وان کسوتی که بختت رشته است
نابافته است و نیم تنیده
تا چند بود خواهی بیجرم
در کنج این خراب خزیده
چهره ز زخم درد شکسته
قامت ز رنج بار خمیده
لرزان به تن چو دیو گرفته
پیچان به جان چو مار گزیده
جان از تن تو چست گسسته
هوش از دل تو پاک رمیده
چشمت ز گریه جوی گشاده
جسمت به گونه زر کشیده
ادبار در دم تو نشسته
افلاس بر سر تو رسیده
نه پی به گام راست نهاده
نه می به کام خویش مزیده
اشک دو دیده روی تو کرده
نار چهار شاخ کفیده
گویی که دانه دانهٔ لعل است
زو قطره قطره خون چکیده
در چشم تو امید گلی را
صد خار انتظار خلیده
از بهر خوشهای را بسیار
بر خویشتن چو نال نویده
شمشیر سطوت تو زده زنگ
شیر عزیمت تو شمیده
پر طراوت تو شکسته
روز جوانی تو پریده
بر مایه سود کرد چه داری؟
ای تجربت به عمر خزیده
حق تو مینبیند، بینی
این سرنگون به چندین دیده؟
حال تو بیحلاوت و بیرنگ
مانند میوهای است مکیده
هم روزی آخرش برساند
ایزد بدانچه هست سزیده
مسعود سعد چند لیی ژاژ
چه فایده ز ژاژ لییده؟
No comments:
Post a Comment