جستجوگر در این تارنما

Thursday, 1 May 2014

چکامه ای از فریدون مشیری

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم 
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید ؟
تو را کدام خدا ؟
تو از کدام جهان ؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف ؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم ؟
تو از کدام سبو ؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه !
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه !
کدام نشأه دویده ست از تو در تن من ؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند 
به رقص می آیند 
سرود می خوانند !
چه آرزوی محالی ست زیستن با تو 
مرا همین بگذارند یک سخن با تو :
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر ؟
ترا به هرچه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه .
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست 
همه وجود تو مهر است و جان من محروم 
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است



No comments: