مطلب زیر را دوستی بسیار گرانقدر
برایم فرستاد که مرا بسیار به فکر فرو برد. زیبا و پرمعنا و در بیشتر زمینه ها و
موضوع ها قابل مقایسه و پیاده شدنش یافتم و از اینرو اینجا میگذارمش تا شاید کس
دیگری را نیز خوش آید.
ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه
ﺷﮑﺎﺭ می کنند :
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می
ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند،
یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ. ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد
و بی حس شده ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد.
ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ
و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند اما نمی داند یا نمی
خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می
خورد.
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می
رود تا به دست خودش کشته می شود.
نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی
نیزه ای پرتاب می شود، اما گرگ با همه غرورش سرنگون ميشود.
طمع، قدرت، تكبر، فخرفروشی، خيانت،
جنايت، حب جاه و مقام و احساس بى نيازى و بی مسئولیتی در قبال هم نوع ميتواند هر
انسانى را به سرنوشت این گرگ قطبي گرفتار كند.
No comments:
Post a Comment