جستجوگر در این تارنما

Wednesday, 30 March 2016

ماری فون ابنر اشنباخ

ماری فون ابنر اشنباخ   Marie von Ebner-Eschenbach  در ۱۳ سپتامبرِ ۱۸۳۰ با نام خانوادگی‌ِ بارونس ماری دوبسکی ( از سالِ ۱۸۴۳ خانواده‌ دوبسکی از بارون به کنت مبدل گشتند) در کاخ زدیسلاویتس در ناحیه موراویا واقع در خاورِ جمهوریِ چک از پدری کاتولیک به نامِ بارون فرانتس دوبسکی که اهلِ چک بود و مادری  پروتستان از خانواده‌ فوکل که از اشرافِ زاکسنِ آلمان بودند به دنیا آمد.
کمی‌ پس از زادنِ ماری، مادرش جانسپرد. انگار که این برای ماری کم بود که در هفت سالگی نیز نامادریش را که به او مهرِ فراوان داشت از دست داد. ده ساله بود که پدرش برایِ بارِ چهارم پیوندِ زناشویی با کنتس اکساورین که بانویی بسیار تحصیل‌کرده‌ و فهمیده بود، بست.
ماری با این مادرخوانده نیز پیوندِ بسیار نزدیک داشت. اکساورین بزودی متوجه آمادگی و استعدادِ ماری در امرِ نوشتن و نویسندگی گردید و در این راه پشتیبان و مشوقش شد.
خانواده‌ دوبسکی همیشه چند ماه از سال را در شهرِ وین به سر می‌برد. در هنگامِ اقامت در وین، مادرخوانده ماری،  او را بسیار با خود به تئاترِ سلطنتی شهر وین برده و پیشنهاد‌ها و اشارات ادبی‌ به او میداد.
یازده ساله بود که مادرخوانده ا‌ش او را مسئولِ گردآوری و منظم کردنِ کتابخانه مادر بزرگِ از دنیا رفته ا‌ش در شهر زدیسلاویتس کرد.
اینجا بود که علاقه او برایِ بیشتر آموختن شدت گرفت. در کتابخانه، ماری این فرصت را داشت تا به انتخابِ خود و بدونِ راهنمایی‌ و یا مزاحمت دیگران کتابها را بخواند و خودش به خود بیاموزد.
بر اثرِ همین خودآموزی بود که کامیاب گردید تا استقلالِ روحی و اندیشه های خود را حفظ کرده و آزادیِ روحی خود را از مقید گشتنِ به متافیزیک و ماوارِ طبیعت در فضایِ موجودِ فلسفی‌ِ زمانِ خود برهاند.
اینگونه ماری ماه‌هایِ تابستان را در کاخشان در زدیسلاویتس به سر می‌برد و در ماه‌هایِ سردِ سال با آنها به  وین میرفت.
بدینوسیله افرادِ زیادی این امکان را داشتند که در امرِ آموزش و پرورشِ ماری سهیم باشند : از طرفِ مادری، مادر بزرگش  و از طرفِ پدری عمه‌ هلن، پرستارانِ چکی‌ِ او و مربیانِ آلمانی و فرانسویش. از اینرو او این اقبال را داشت که بر اثرِ آن‌ زبانهایِ گوناگونی را فرا گیرد. آلمانی، چکی‌ و فرانسوی که از این میا‌‌ن فرانسوی برایش حکمِ زبانِ مادری را پیدا کرده بود.
در سده‌هایِ هژدهم و نوزدهم و حتی اوایلِ سده بیستم، زبانِ فرانسوی ارج و پایه فراوانی داشت.
به عنوانِ فردی از خانواده‌ اشرافی، ماری موقعیت‌ها و امکاناتِ بسیار بیشتری از دیگران داشت تا در محافلِ ادبی‌، فلسفی‌ و سیاسی  زمان خویش حضور یابد و چیزهای فراوانی از آنها برگرفته و فرا گیرد.
 در سالِ ۱۸۴۸ ماریِ هژده ساله با پسر عمه‌ ۳۲ ساله خود موریتس فون ابنر‌اشنباخ ازدواج کرد. موریتس پسرِ عمه‌ هلن بود که پیشتر هم نامش رفت که در آموزشِ ماری نقش بسزایی داشت. ماری به خانه شوهرش در لوکا رفت. موریتس که خودش فردِ تحصیل‌کرده‌ و ادب دوستی بود ماری را در کوشش‌هایش در امرِ نویسندگی پشتیبانی و تشویق میکرد. خودِ موریتس در آکادمیِ مهندسی‌ِ وین فیزیک و شیمی‌ تدریس میکرد و پسان نیز سپهبدِ ارتش شد و به عضویتِ آکادمیِ ارتش در آمد. این پیوند ایشان اما تا پایان بدونِ فرزند باقی ماند.
در سال ۱۸۵۶ او برایِ همیشه به وین کوچ کرد. و در سالِ ۱۸۷۹ با سنِّ ۴۹ سالگی آموزش در رشته ساعت سازی را به پایان رسانید. بایستی‌ توجه نمود که برایِ معیار‌هایِ آنزمان پیشهِ ساعت سازی برایِ بانوان امری کاملاً نامأنوس می‌بود بخصوص آنکه ماری از نظر مالی به این پیشه هیچ نیازی نداشت. او همچنین به گردآوریِ ساعت‌هایِ جالب و زیبا پرداخت، مجموعه گردآوری شده توسطِ او هم اکنون در موزه ساعتِ شهرِ وین نگاهداری میشود.
با گذشتِ زمان ماری توجهِ خویش را بطورِ کامل معطوفِ پرداختنِ به ادبیات نمود. تقریباً در مدتِ ۲۰ سال ماری نمایشنامه نوشت ( قطعات اجتماعی‌ و سرگرم کننده) که از فریدریش شیلر الهام گرفته بودند. نمایشنامه‌هایِ او ولی‌ چندان موفق نبودند. تا اینکه سرانجام در سالِ ۱۸۷۶ نخستین داستان (رمان)ِ کوتاهش را با نام ابوژنا نوشت که در نشریه دویچه روند شاو هم به چاپ رسید.
از این زمان به بعد او کوشش کرد که به صورتِ نویسنده مطرح شود و کامیابیهایِ بعدی نشان دادند که این یک تصمیمِ خوب از طرفِ او بود.
با انتشارِ آثاری مانندِ "کلماتِ قصار" و "داستانهایِ دٔه و قصر" سرانجام بطورِ قطعی موفقیت حاصل نمود و به عنوانِ نویسندهِ کتاب تثبیت گردید.
از این پس او کمی روش نویسندگی خود را دگرگون نمود و خود را بر رویِ قدرتِ بیانِ شاعرانه ا‌ش متمرکز کرد که در آن‌ میتوان نهاد‌هایِ تفکرِ اجتماعی‌ و سیاسیِ او را دریافت.
پس از آنکه ماری نوشتنِ کتابِ  "لوتی" و "ساعت ساز" را در سالِ ۱۸۸۰ به پایان رسانید، بنگاه‌هایِ نشر از نوشته های او استقبال میکردند. ۱۸۸۷ داستانِ "کودکِ محله" را نوشت که تا به امروز نیز از اهمیتِ ادبی‌ِ والایی برخوردار است.
آوازه ماری فون ابنر اشنباخ حالا دیگر چنان بالا گرفته بود که در آلمان و اتریش ۷۰ سالگی و ۸۰ سالگیش را با شکوه جشن میگرفتند.
ماری فون ابنر اشنباخ در همهِ عمرِ خویش بر ضدِّ افکارِ خشکیده‌ِ زمانِ خویش مبارزه کرد و نوشت. او نمینوشت تا در آمدی برایِ زندگی‌ کردن داشته باشد و یا اینکه بخواهد نام و نشانِ خانوادگیِ خود را حفظ کند بلکه بیشتر از رویِ اعتقاداتی که داشت و الهامِ از آنها مینوشت. نوشته‌هایش بر رویِ روحِ زمانه ا‌ش تاثیر گذار بودند و هدفش اینبود تا انسانیت و اخلاقیات را پشتیبانی کرده و رواج دهد.
او یکی‌ از بنیان‌گذارانِ انجمنِ مخالفانِ  گروههایِ نژاد پرست و گروههای ضدِّ سامیها بود و به این امر نیز میبالید ولی‌ در نوشته‌هایش خود را پایبند و مقیّدِ به این نمیکرد که چیزهای منفی در مورد شخصیتهای یهودی رمانهایش ننویسد. جایی‌ که لازم می‌دانست، نقش‌هایِ نه‌ چندان مثبت هم به آنها میداد. به عبارت دیگر خودسانسور و خود محرف نبود.
در سال‌هایِ ۱۸۸۸ با رمان "بدونِ عشق" و ۱۸۹۵ با رمانِ "در پایان" کامیابیهایِ بزرگی‌ در تئاترِ آزادِ شهرِ برلین بدست آورد.
در سال ۱۸۹۸ همسرش در گذشت و در همان سال ماری به بزرگترینِ نشانِ ادبی‌ِ اتریش دست یافت و در ۱۹۰۰ از دانشگاهِ وین دکترایِ افتخاریِ ادبیات دریافت نمود.
او پس از مرگِ همسرش از سالِ ۱۸۹۹ به رشته سفرهایی به ایتالیا مبادرت ورزید و نتیجه این مسافرت‌هایش کتابِ "خاطراتِ سالهایِ کودکیِ من" بود که در سال ۱۹۰۶ منتشر گردید.
آخرین اثرِ ماری فون اشنباخ کتابِ  "تابستانِ پیرزنها" بود که در سالِ ۱۹۰۹ به چاپ رسید.
ماری ابنر اشنباخ در ۱۲ مارچِ سالِ ۱۹۱۶ با سنِّ ۸۵ سالگی در شهرِ وین درگذشت. پیکرش را به آرامگاهِ خانوادگیشان در زدیسلاویتس بردند و به خاک سپردند.
این آرامگاه که امروزه در جمهوریِ چک قرار دارد برایِ بازدیدِ عموم آزاد نیست و از کاخ خانوادگیِ آنها کوخی مانده که آنهم بدونِ سرپرست و در حالِ فرو ریزیست. بخشی از اموالِ بازمانده از وی در کاخِ لیزیک نگاهداری میشود.
به افتخارِ او شهرِ وین پارکی را ابنر اشنباخ نامید و در دانشگاهِ وین لوحهِ یادگاری برایش برپا شده.
پستِ اتریش در سالهایِ ۱۹۶۶ و ۱۹۹۱ به مناسبت پنجاهمین و هفتاد و پنجمین سالمرگش تمبرهایی چاپ و توزیع کرد.
نوشته های زیر گوشه هایی از نوشته ها و گفتارهای ماری فون ابنر اشنباخ هستند:

پیر گشتن یعنی بینا گشتن.
قوانین اقویا بزرگترین حق کشیها هستند.
پذیرفتن سرافرازانه یک شکست، خود پیروزی بزرگیست.
از اینرو دوستان صادق کم وجود دارند که تقاضا اندک میباشد.
همه ما بدنبال یافتن حقیقت هستیم ولی میخواهیم آنرا تنها در جائیکه خود مایلیم بیابیم.



No comments: