جستجوگر در این تارنما

Friday, 10 June 2016

گمانه زدن

داشتم آرام آرام خودم را برایِ رسیدنِ آخرِ هفته آماده می‌کردم که نمی دانم چرا ناگاه به این فکر افتادم که بروم  در اخبارِ اینترنتی و کمی جویای حال اوضاع و احوالِ جامعه شوم.
تازگیها یاد گرفته ام که با خواندن تیتر مقالات تا حدی تشخیص بدهم که خواندنِ بقیه اش وقت تلف کردن است یا اینکه می توان به خواندن ادامه داد. ولی‌ باز هم گاهی‌ از سرِ کنجکاوی و یا بخاطر اینکه تیترِ مقاله را به اندازه کافی‌ موشکافی نکرده بودم، مقالاتی می خوانم که از آغاز بدنبال خواندنشان نبودم.
یکی‌ از چیز‌هایی‌ که این اواخر از سرِ کنجکاوی خواندم ماجرایِ بحث و جنجالی بود که بر سرِ رنگِ پوستِ آقایِ دکاپریو که قرار است نقشِ مولانایِ بلخی یا رومی ( مولانا از خود با هر دو عنوان یاد میکند ) را بازی کند، در گرفته بود. خیلی‌ جالب بود. در این میان برخی نیز شاکی از این بودند که چرا چنین نقشی را به یک آسیایی نمیدهند. البته بنظر شخصی من همان بهتر که به فردی مانند دکاپریو بدهند که نقش ها را با مهارت بازی می کند. بگذریم. برگردیم به گفتگو بر سر رنگ پوست جلال الدین بلخی که در پایان نتیجه دیگری می خواهم بگیرم.
برخی‌ می‌گفتند که مولانا چونکه از بلخ می آید پس یقینا که مانند دیگر اهالیِ افغانستان  رنگِ پوستِ آفتاب خورده تری داشته که البته منطقی بنظر می رسد هر چند که قطعی هم نتوان شمردش زیرا ما در افغانستان هم  باشندگان سپید چهره کم نداریم. گروهِ دیگر می گفتند چونکه به او رومی می‌گفتند پس می بایست چونان رومیها سپید پوست تر میبوده و از اینرو سپید چهره بودنِ دکاپریو مشکلی‌ ایجاد نمی کند. بین خودمان بماند، ولی مثل اینکه گروه دوم از مهاجرت اجباری مولانا از بلخ به قونیه هیچ خبری نشنیده بود.
من نیز حیران در میان، اینگونه دلیل و برهان آوردنها را میخواندم و به خواندن ادامه می دادم بدون اینکه بفهمم رنگ پوست آقای دکاپریو چرا می بایست اینهمه مهم باشد، آنهم در صنعت سینما که بسادگی رنگ رخ و شکل چهره را دگرگون می سازند.
از همه جالبتر اما اظهارِ نظرِ فردی بنام رضا اصلان مشاورِ استودیویِ فیلمِ والت دیزنی به نظرم رسید که گفته بود این بحث در موردِ فیلمِ یک شاهزاده پارسی‌ و نقشِ جک گیلنهال که دستان را بازی میکرد هم پیش آمد ولی‌ از آنجا که ایرانی‌ها آریائی هستند اگر شما برای رسیدن به دوران پارس اسطوره ای ۱۷۰۰ سال به عقب بازگردید مشاهده می‌کنید همه ایرانی‌ها شبیهِ جک گیلنهال بوده اند.
داستانِ یک شاهزاده پارسی، دورانِ حسن صباح  که نزدیک به نهصد و پنجاه سالِ پیش زندگی‌ می کرد را نشان می داد و مولوی نیز حدودا ۸۰۰ سالِ پیش می زیست و نه‌ ۱۷۰۰ سالِ پیش. در این هر دو زمانِ امتزاجِ اقوام در ایران صورت گرفته بودند. اینگونه استدلال کردن منطقِ  مناسب و پسندیده و پخته ای از سویِ اقایِ اصلان به نظر نمی رسید که در جراید نقل قول  و به آن استناد گردد.
همزمان خبرِ دیگری خواندم مبنی بر اینکه در تهران روزانه چهار نوزادِ معتاد به دنیا می آید و بدینوسیله جمعیتِ کیفریِ ایران سالانه ۱۰% رشد می‌کند و این در حالیست که جمعیتِ ایران دارد سالانه کم می شود. در این زمینه اما من هیچ گفتگو و تبادل نظری از سوی شهروندان مشاهده نکردم و بحث و استدلال فراگیری هم در این زمینه از سوی روشن اندیشان ما انجام نگرفت.
بنظر می رسد که این موضوع نباید به اندازه رنگ پوست دکاپریو در فیلم برای جامعه ما مهم بوده باشد.
به این نتیجه رسیدم که بسیاری از ما بهتر است که از میزانِ استدلالات خود کم کنیم و بر میزان مطالعاتمان بیفزائیم و نیز بسنجیم که کدام مطلب خوانده شده از سوی ما ارزش بیشتری برای به اشتراک گذاشتن و به گفتگوی عمومی گذاشتن دارد. این ایراد و این امر مربوط به قشر و طبقه اجتمایی‌ و تحصیلی‌ِ خاصی در محدوده جغرافیایی خاصی‌  نمی شود بلکه همگی‌ باید کوشش کرده و از آن‌ پیروی کنیم. عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است.

کسانی که پر می گویند هیچگاه به خود فرصت نمی دهند تا بشنوند که در دل دیگران چه می گذرد، بنابراین احتمال گمان بیخود زدنشان زیادتر میشود. چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.



No comments: