جستجوگر در این تارنما

Sunday, 24 July 2016

ما، مونیخ و آنها

اینکه در چند روز گذشته در مونیخ چه گذشت و چه شد را نیازی نیست که برایتان تعریف کنم چونکه خبرگزاریهای گوناگون این کار را به اندازه کافی  و حتی از زوایای دید گوناگون انجام دادند.
یک جوان که بیماری روانی داشته کاری کرد که صدمات فراوانی بهمراه داشت. اینکه بلافاصله کوشش شد یا دست کم در این قضیه شک شد که آیا این بیمار به گروهی سیاسی و یا تروریستی وابسته است یا نه را اینجا به آن نمیپردازم بلکه کوشش میکنم آنرا مبدائی قرار دهم برای پرسشهای دیگری که ضمن این نوشته مطرحشان خواهم کرد.
چیزیکه این میان برای من بسیار پرسش انگیز بود اشاره به این مسئله بود که این جوان هژده ساله که در همینجا نیز بدنیا آمده  بود پدر و مادری داشته که خود از جمله فراریانی بودند که دو دهه پیش به اینجا آمده بودند و با تقاضای پناهندگیشان موافقت گشته بود و اینجا زندگی میکردند.
این خانواده در حد امکانات کمکهای مالی نیز از دولت آلمان دریافت میکردند و از این لحاظ در مضیقه نبودند. اگر ظاهر نگر باشیم، همه چیز روبراه بود، پس چرا میبایست فشار روانی در این جوان ایرانی چنان بالا میگرفت که کار به چنین فاجعه ای بینجامد؟
همه میدانیم که در دو دهه پیش  تعداد پناهندگان و سطح اجتماعی که این پناهندگان در سرزمین اصلی خویش داشتند  با تعداد پناهندگان و مقام اجتماعی پناهندگان امروزی قابل مقایسه نمیباشند، اما با وجود این در امر انتگراسیون چنان مشکلات عدیده ای پدید آمدند که عقل در شرحش چو خر در گل بخفت اما این مشکلات باعث نگشتند تا توان جامعه برای پذیرش اجتماعی و روحی بسیاری دیگر از مهاجرین بکلی تحلیل رود و بیشتر این مهاجرین نیز در صورت تمایل راه خود را برای عضوی از این جوامع شدن هموار میدیدند و از این امکانات عرضه شده استفاده میکردند. وجود تعداد زیادی از فرزندان این مهاجرین در طبقات بالای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشورهای میزبان شاهدی بر این مدعاست.
با وجود این بودن و حضور حساسیتهایی را در کشورهای اروپایی نه میتوان نادیده انگاشت و نه اینکه بایستی پنداشت. وجود همین حساسیتها ( به علل چرایی موجود بودن آنها در اینجا نمیپردازم ) نیز سبب گردیده اند تا برخی از افراد نسل دوم و سوم مهاجرین خود را مطرود حس کنند.
هر چند که از نظر وابسته نشان دادن خود به گروهی مشخص، بین مجنون نیس و شیدای مونیخ بجز روان پریشی ایشان به تشابهات کلی دیگری نمیتوان اشاره کرد زیرا یکی مستقیما خود را به دامان گروهی افراطی مذهبی انداخت  و دیگری گویا اصلا مسلمان نبوده و خانوادگی از مدتها پیش به دین مسیحی گرویده بودند و تنها تا آخرین لحظه بر پشت بام ساختمانهای شهر مونیخ فریاد میزد که من نیز یکی از شما هستم، ولی هر دوی این موارد نشان دهنده این میباشند که امر انتگراسیون افراد در کشورهای اروپائی واضحا با مشکلات جدی مواجه شده. مسئله تنها تامین مالی بودن نیست. مسئله فراتر از این رفته و خود را تنها بر روی این جنبه ماجرا متمرکز کردن، گمراهی کامل میباشد. اینرا کسانیکه همه چیز را تنها از زاویه دید اقتصای میبینند، نمیتوانند درک کنند و منهم نمیتوانم برایشان توضیح بدهم. بمانند این میمانند که بخواهم برای کسیکه نابینای مادرزاد بدنیا آمده تعریف از فرق میان رنگهای آبی و زرد بکنم. هر دو را ندیده و از هردو تصورات خود را دارد.
بطور کلی بنظر میرسد که جوانان امروز بهر حال بدلایلی که گفتاری جداگانه را میطلبد آشقته تر از گذشته میباشند و این سوای فشارهای شهروند داخلی و یا خارجی بودن در یک مملکت است. با وجود این هر جوانی نیز  اسلحه بدست نمیگیرد و مردم را نمیکشد. هر چند  هم که اخیرا بر تعداد اینگونه افراد افزوده گشته است ولی نمیتوان عمدتا و بیواسطه به شهروند این کشور و آن کشور بودن  ربطش داد. در نروژ، آمریکا، انگلیس و هر جای دیگری میتواند اتفاق بیفتد. چنانکه افتاد.
در این ماجرای مونیخ  سوای مشکلات کلی رفتاری جوانان و علاوه بر آن فردی، شخصی در شرایطی نسبتا مناسب مالی در جامعه آلمان اجازه پیدا میکند تا زندگی کند. همین شخص دچار روان پریشی گشته و به جنایت دست میزند ولی تا پیش از کشتن ده نفر و سپس خود پیوسته فریاد میزند که من نیز از شما هستم و تا آخرین لحظه نیز با دشنام  به او گفته میشود که نه تو از ما نیستی. حالت عجیبی است. شاید بتوان به جرات ادعا نمود که صرف تامین مالی که مسلما امری مهم و لازم است، به تنهایی کافی نمیباشد تا راه انتگراسیون بدرستی گشوده شود. ما اینجا از انسانها و عواطف سخن میگوییم و نه از آمار و ارقام. ذکر و یادآوری این در کشور متفکرین و شاعران Land der Dichter und Denker  زجرآور است و شگفت انگیز.
پرسش اصلی و بخصوص پس از پذیرش پناهندگان در مقایس میلیونی اینستکه در جامعه ای که در آن  نسل دوم و سوم پناهندگان قبلی که تعدادشان بسیار کمتر از حالا بود، نتوانند این اطمینان را پیدا کنند که بصورت واقعی به این جامعه تعلق دارند، چگونه میتوان انتظار داشت و آیا اصلا میتوان انتظار داشت که در بیست سال آینده چنین روان پریشیهایی در ابعاد بزرگتری متبلور و پدیدار نگردد؟
ما از سال گذشته در کشور آلمان پذیرای حدود یک میلیون پناهجو گشتیم. شرایط زیست و جو زندگی در کنار هم و با هم و همراه هم برای کسانی هم که سالیان درازیست که اینجا زندگی میکنند و دچار هیچ گونه تنش عقیدتی و افکاری افراطی و انحرافی نگشته اند، دشوارتر شده و فشارهای  فعال  و غیرفعال ( پاسیو و اکتیو ) روحی که  زایده  ترس و اضطراب  میباشند، وجود دارند که نه کتمانشان میتوان کرد و نه پنهان. درست هم نیست که کتمان و پنهانشان کرد. وجود این فشارها به پنبه گشتن دوباره رشته ها می انجامد و نبایستی که دست کمشان گرفت.

صدر اعظم آلمان در پیامی تلویزیونی ضمن ابراز همدردی با خانواده قربانیان اظهار داشت که تا آخرین مرحله بدنبال یافتن ریشه اصلی بوجود آمدن چنین پدیده هایی خواهد بود. صدر اعظم را انتخاب نکرده اند تا تنها همدردی و ابراز تاسف کند. وظایف او بسیار بزرگتر و مسئولیتهایش بسیار سنگینتر از چیزی میباشند که تنها با ابراز یک همدردی انجام یافته بتوان تلقی شان کرد از اینرو بخش نخست گفته هایش را یک تعارف سیاسی و اجتماعی قلمداد کرده ولی در امر یافتن ریشه های اصلی چنین ماجراهایی برایش آرزوی موفقیت مینمایم.


No comments: