در سال 312 ترسایی زمانیکه
کنستانین سزار روم بدین مسیحیت گروید بیش از سه سده از کشتار و آزار و تعقیب
ترسایان توسط دولتها و سزارهای رومی میگذشت. از این کشتارها و آزارها داستانها
سینه به سینه نقل گشت و حتی تا به امروز اینجا و آنجا در فیلمهای هالیوودی بنمایش
گذاشته میشوند. این بدین معناست که این وقایع از نظر باشندگان کشورهای غربی امری
فراموش شده و حتی کم اهمیت نیست.
اما چیزی که جالب و تا اندازه
بسیار زیادی آموزنده میباشد اینستکه پس از برسمیت شناخته شدن دین ترسایی و حتی
زمانیکه کشیشها و پاپهای ترسایان زمام امور مملکتی را بدست گرفتند هیچگاه کوششی
انجام نگرفت تا گذشته و تاریخ روم و یونان را تحریف و تقبیح کنند.
در رم پایتخت دنیای کاتولیک بدون
آسیب رساندن و تخریب نمایشگاههایی مانند کلسیوم که در آن پیروان دین ترسایی را
برای تفریح تماشاچیان به جلوی شیرهای درنده و گلادیاتورها میانداختند، کلیساهای
باشکوه و زیبایی ساخته شدند و حتی کوشش گردید تا از ویران گشتن بناهایی که پیش از
بقدرت رسیدن ترسایان ساخته شده بودند جلوگیری بعمل آید. اینگونه است که امروزه شما
در شهر رم مظاهر هر دو را در کنار هم میبینید و زیبایی مخصوص خود را هم دارد.
این ویران نکردنها تنها از روی مهر
نبود بلکه زمامداران معتقد بودند که ملک بی هویت فاقد ارزش است. آنها معتقد بودند
که سیرتکامل بشری را در کشورشان میتوان براحتی بنمایش گذاشت و حتی بگونه ای به آن
نیز افتخار کرد.
اینرا پیشوایان دینی میگفتند که
پیروانشان در گذشت سده ها آزار و صدمات فراوانی از نمایندگان فرهنگ رومی متحمل شده بودند. اما ایشان چنان کنش و
رفتار میکردند که گوئی :
روح او با روح
شه در اصل خویش
پیش از این تن بوده هم پیوند و
خویش
این تجلیل از فرهنگ بارور گذشتگان
نیز هیچگاه مانع اعتقادات مذهبی آنان نگشت بلکه حتی توانستند پلهای فراوانی میان
این دو گذر زمانی و آرمانی بسازند و براحتی میان آنها رفت و آمد نمایند و از هر دو
برای تقویت شخصیت ملی خویش بهره جویند.
رنج از فقدان گذشته تاریخی و باهمی در
ضمیر انسان و باز جویی اصل و پیوند در تمامی درازای تاریخ چیز غریبی نبوده بخصوص
اینکه این ریشه افتخارآفرین هم وجود داشته باشند. آنزمان است که انسانها بیاد
گذشتگان خویش میافتند. مولوی بلخی که در
روم ساکن بود در فراغ پیوندهای خویش میسراید :
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
هفتم آبان ماه امسال جمع زیادی از
مردمان این سرزمین در پاسارگاد، آرامگاه کورش گرد آمدند.
نه برای اینکه چیزی را نفی نمایند.
نه برای اینکه معتقد به چیزی نیستند، نه برای اینکه از کشور خود بیزارند، نه برای
اینکه گروهی را بر گروهی و قومی را بر قومی برتر میدانند بلکه برای اینکه گذشته مشترک خویش را میپالیدند و به آن میبالیدند.
اینان کوشش کردند تا با پوشاکهای
سنتی خود حضوری پررنگ و با همی را بنمایش بگذارند تا همگان بدانند که نفاقی را که در
دیگر کشورها میتوان به سادگی به راه انداخت، اینجا میسر نخواهد شد.
همگی نیز بر سر بزرگی مردی که بطور
نمادین بر گرد آرامگاهش جمع شده بودند، اتفاق نظر داشتند. برخی از آنانکه حضور نداشتند
پیامهای خویش را ارسال کردند. و این امر تنها مربوط به فرهنگیان نبود بلکه
طیف سیاستمداران و
دست اندرکاران
را هم در بر میگرفت. همگی نیز بر تاریخی و فرهنگی بودن جریان همرای و متفق
القول بودند و شعله عشق به میهن و تاریخ خود را بوضوح ابراز کردند.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
عموما نیز اینگونه گردهم آئیهایی
پختگی خاص خود را میطلبد که این پختگی مانع از سوگیریهای بیهوده میگردد و در صورت
بروز بلافاصله خود آنرا تصحیح، جهت دهی و راهنمائی نیز میکند. اینرا اکثریت شرکت
کنندگان در آنروز نشان دادند.
نمایش گونه ای از این بلوغ رفتاری شاید برای خیلیها از گروههای گوناگون با راستاهای اندیشه ای و عقیدتی گوناگون، غریب
باشد و چون نمیشناسندش و از درکش عاجزند و پختگی صبرکردن و پرسیدن را هم ندارند، پس به ناهنجاریهایی گفتاری و رفتاری روی
میآورند.
درنیابد حال پخته هیچ خام
No comments:
Post a Comment