ضرب المثلها بازگویی و نتیجه گیری
از تجارب نیاکان هستند که در قالب پند به
گونه ای زیبا و مختصر که برای همه نیز قابل فهم باشد، برای بازماندگان باقی گذاشته
میشوند.
این ضرب المثلها تا حدی بر روی رفتار
و توقعات مردمان جامعه و سلوک ایشان با خود و یکدیگر تاثیر میگذارند. ضرب المثلها
برای همین منظور هم ساخته شده اند که به گونه ای چیزی را بیان کنند و تا حدی ملاک
قرار گیرند.
برای من این پرسش پیش آمده که آیا
ما باید این کار را بدون قید و شرط انجام دهیم؟ در این زمینه بحث نمیکنم. تنها پرسشی را مطرح
کرده و پاسخ و نتیجه گیری را بعهده خواننده میگذارم.
همه ما ضرب المثل خواستن، توانستن
است را میشناسیم و بارها شنیدیم و احتمالا نیز خودمان هم به کار بردیمش. اکنون
پرسش در قالب سه مثال.
دکتر محمد مصدق می خواست نفت را
ملی کند و کرد. خواست و توانست. همان دکتر محمد مصدق کوشید تا از شاه حاکمی تابع
قانون اساسی بسازد و کوشید و تا حدی نیز آنرا اعمال کرد ولی سرانجام نتوانست. آیا او اینرا نمی خواست؟
اسپارتاکوس برده ای بود که می
خواست آزاد زندگی کند و اینرا برای دیگر بردگان نیز می خواست. او در این راه تلاش
زیاد نیز کرد و جان بر سر این کار نهاد ولی نتوانست آزادی خویش را باز پس گیرد.
آیا او نمی خواست؟
بابک خرمدین می خواست که ایران را
از دست اعراب نجات دهد و برای اینکار جنگید و برنامه ریزی کرد و اندیشید و سرانجام
هم کشته شد بی آنکه ایران را از دست اعراب نجات دهد. او می خواست ولی نتوانست. آیا
او نمی خواست که نتوانست؟
آیا تنها خواستن ما کافیست تا
بتوانیم؟ گمان برم که بر نوع تفاسیر، تحلیل ها و نگرشمان بر روی چیزهایی که از گذشته و گذشتگان برای
ما بجا مانده اند بایستی مرور کنیم.
No comments:
Post a Comment