جستجوگر در این تارنما

Saturday, 6 February 2021

ایران کجا بود، ایران کجاست؟ (بخش دو)

در اینجا توجه خوانندگان را به اسناد و کتیبه های برجای مانده از شاهان هخامنشی جلب می کنم.

کورش بزرگ چه می گوید و چگونه خویش را معرفی می کند؟ آیا او نیز یک آریایی است؟ او نخستین پادشاه و بنیانگزار سلسله هخامنشیان است.

ما در بخشی از منشور حقوق بشر کورش ، خود معرفی کردن کورش را از زبان کورش می خوانیم .

1.     منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکد، شاه چهارگوشهٔ جهان.

2.     پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوهٔ کوروش، شاه بزرگ، شا [ه شهر] انشان، نوادهٔ چیش‌پش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان،

3.     دودمان جاودانهٔ پادشاهی، که خدایان بِل و نَبو فرمانرواییش را دوست می‌دارند (و) پاد[شا]هی او را با دلی شاد یاد می‌کنند. آنگاه که با آشتی به در[ون] بابل درآمدم،

4.     جایگاه سروری [خود] را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم. مردوک، سرور بزرگ، قلب گشادهٔ کسی که بابل را دوست دارد، همچون سرنوشتم به من [بخشید] (و) من هر روز ترسان در پی نیایش‌اش بودم.

5.     سپاهیان گسترده‌ام با آرامش درون بابل گام برمی‌داشتند. نگذاشتم کسی در همهٔ [سومرو] اَکد هراس‌آفرین باشد.

6.     در پیِ امنیت [شهرِ] بابل و همهٔ جایگاه‌های مقدسش بودم. برای مردم بابل [...............] که برخلاف خوا[ست خدایان] یوغی بر آنان نهاده بود که شایسته‌شان نبود،

7.     خستگی‌هایشان را تسکین دادم (و) از بندها (؟) رهایشان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار [نیک من] شادمان گشت (و)

8.     به من کوروش، شاهی که از او می‌ترسد و کمبوجیه پسر تنی [ام و به] همهٔ سپاهیانم،

9.     برکتی نیکو ارزانی داشت، تا با آرامش، شادمانه در حضورش باشم. به [فرمان] والایش، همهٔ شاهانی که بر تخت‌ها نشسته‌اند،

10. از هر گوشهٔ (جهان)، از دریای بالا تا دریای پایین، آنان که در [سرزمین‌های دوردست] می‌زیند، (و) شاهان سرزمین اَمورّو که در چادرها زندگی می‌کنند، همهٔ آنان،

11. باج سنگینشان را به بابل آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. از [شواَنّهَ] (=بابل) تا شهر آشور و شوش،

12. اَکد، سرزمین اِشنونهَ، شهر زَمبَن، شهر مِتورنو، دِر، تا مرز گوتی، جایگاه[های مقدس آنسو] ی دجله که از دیرباز محراب‌هایشان ویران شده بود،

13. خدایانی را که درون آن‌ها ساکن بودند، به جایگاهایشان بازگرداندم و (آنان را) در جایگاه‌های ابدی خودشان نهادم. همهٔ مردمانِ آنان (=آن خدایان) را گردآوردم و به سکونتگاه‌هایشان بازگرداندم

14. و خدایان سرزمین سومر و اَکد را که نبونئید – در میان خشم سرور خدایان- به بابل آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت

15. به جایگاه‌هایشان بازگرداندم، جایگاهی که دلشادشان می‌سازد. باشد تا همهٔ خدایانی که به درون نیایشگاه‌هایشان بازگرداندم،

16. هر روز در برابر (خدایان) بِل و نبو، روزگاری دراز (=عمری طولانی) برایم خواستا شوند (و) کارهای نیکم را یادآور شوند و به مردوک، سرورم، چنین گویند که «کوروش، شاهی که از تو می‌ترسد و کمبوجیه پسرش»

17. … [... (باشد که) آنان تا روزگاران دراز (؟)، سهمیه ‌دهندگان نیایشگاه‌هایمان باشند" و (؟)] (باشد که) مردمان بابل شاهیِ مرا [بستایند]. من همهٔ سرزمین‌ها را در صلح (امنیت) نشاندم.

در این منشور از کورش بعنوان شاه جهان، شاه انشان ( ناحیه ای در نزدیک پاسارگاد که امروزه بیضا خوانده میشود)، شاه بابل، شاه سومر، شاه اکد، شاه چهارگوشه جهان و... یاد میشود ولی چیزی از آریایی بودنش مطرح نمی گردد.

جالبتر اینکه در چند سطر بعد از کورش بعنوان شاهی خداترس یاد می شود. شاهی که ترسای مردوک خدای بابلیان است. البته می توان گفت که این سطور بیشتر ماهیتی دیپلماتیک و سیاسی داشتند تا مذهبی.

در کتیبه ای که بتازگی در شهر اور عراق یافت شده و از گاه کورش میباشد، کورش خود را چنین معرفی می کند: "کوروش، پادشاه جهان ، پادشاه انشان، پسر کمبوجیه. خدایان بزرگ همه زمینها را به دست من تحویل دادند و من، این سرزمین را در آرامش و صلح قرار دادم"

کورش در کتیبه های باقی مانده از او این انشاها را اختیار کرده بود تا به خدایان دیگران احترام گذاشته باشد، همچنانکه خدای یهودیان را گرامی داشت و نیز دیگر خدایان را.

اما همه اینها به یک طرف، اما اینکه کورش با وجود نام بردن از نیاکانش و اینکه از کجا بودند، از خود بعنوان یک آریایی یاد نکرده تا حد زیادی نیز به چشم می خورد. او پادشاه محبوب و مقتدرسرزمینهای فراوان بود، می دانست که چه کارهایی و در چه اندازه هایی انجام داده  و از این امر نیز آگاهانه ، با افتخار و بی هیچگونه کمی سخن می گفت.

بنا به هایده ماری کخ در کتاب از زبان داریوش،  داریوش می گوید  پشتش به هخامنش می رسد که قبایل پارسی را از کنار دریاچه ارومیه به انشان آورد. این در حدود سده هشتم پیش از زایش مسیح بود.

کورش بزرگ نیز می گوید نواده چیش پیش فرزند هخامنش بوده است. نمودار زیر اینرا نشان می دهد.

بنا به مری بویس زرتشتیان ایرانی خیلی فعالانه به پسرعموهای خود در ماد قوانین دین زرتشتی را یاد داده بودند. دریاچه ارومیه که هخامنش پارسیان را از آنجا به سمت جنوب و انشان هدایت کرده بود، در ماد قرار داشت.

پس می توان پذیرفت که دین زرتشتی برای پارسیان زمان کورش چیز ناشناخته ای نبوده و با وجود این کورش در منشور حقوق بشرش از خود واضحا به نام یک آریایی یاد نمی کند.

در عوض نام نیای داریوش بزرگ آریارمنه شاه پارس بود. بر لوحی زرین که از آریارمنه برای ما بجای مانده است، آریارمنه خود را چنین معرفی می کند:

"آریارمنه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، پسر چیش پیش، نوه هخامنش. آریارمنه شاه می‌گوید:این کشور پارس که من دارم، دارای اسبان خوب و مردان (است) خدای بزرگ اهورامزدا (آنرا) به من عطا فرمود. به خواست اهورامزدا من شاه در این کشور هستم. آریارمنه شاه گوید: اهورامزدا به من یاری ارزانی فرماید. "

پس یک شاخه از هخامنشیان که به داریوش می رسد دستکم تا سه نسل پیش از داریوش بزرگ بوضوح به اهورامزدا اعتقاد داشته است. و اینها دیگر در ماد نبودند بلکه در پارس جای داشتند. اینکه آیا کورش بزرگ از زرتشت و اهورا مزدا خبر داشته یا نه، به احتمال قریب به یقین بلی خبر داشته. پدرش کمبوجیه یکم، برادرزاده آریارمنه بود و شاه انشان که امروزه بیضا خوانده می شود و در کنار ناحیه تاریخی و باستانی پارس بوده و در ده فرسنگی شیراز است.

گاه کمبوجیه زیاد به درازا نکشید و او تنها توانست که مصر را بگشاید. با این وجود او در مصر بنا به سنن مصری و با گرفتن تاییدیه از خدایان آن سرزمین تاج بر سر نهاد.

هرودوت از درگیریهای زیاد کمبوجیه با کاهنین و معابد مصر باستان سخن می گوید و اینکه او گاو مقدس آپیس را کشت و از اینرو مصریها از او ناراضی بودند. گاو مقدس آپیس مظهر باروری در مصر بود و پرستشگاه اصلی آن نیز در شهر ممفیس مصر قرار داشت. 

                                                             گاو مقدس آپیس

از هرودوت  Herodot III, P. 16-37  و دیودور  Diodor I, P. 46  تاریخ نویسان یونانی نقل است که کمبوجیه معابد مصری را غارت کرده و گاو مقدس آپیس را کشت. این فرضیه سده ها مورد پذیرش قرار گرفته بود تا اینکه در دهه های هشتاد و نود سده پیش در ابوصیر آرامگاهی پیدا شد که متعلق  به اوجاهورسنت  Udjahorresnet   پزشک درباری دودمانهای بیست و ششم (پسامتیخ سوم مصری) و بیست وهفتم  (کمبوجیه پارسی) مصر باستان بود. در این آرامگاه که پیش از آن به غارت رفته بود، تندیسی بی سر از این پزشک یافته شد که زندگینامه او بر روی آن حک شده بود. متن این زندگینامه از آنرو برای باستان شناسان بسیار مورد توجه بود که شرح حال آمدن ایرانیها به مصر در آن توضیح داده شده بود و اینکه اوجاهورسنت خود را فرمانبر وفادار پادشاه ایران کمبوجیه می داند. در بخشی از زندگینامه اوجاهورسنت نوشته شده است که او فرد مسئول مراسم تشریفاتی بود که بر اساس آن کمبوجیه بعنوان فرزند رع  یا خورشید، قدرتمندترین خدای مصر باستان قلمداد می شد.

از آن پس کمبوجیه بعنوان فرمانروای کشور مصر مشروعیت پیدا می کرد و می توانست بر تمامی سرزمینهای مصر حکومت نماید. تندیس اوجاهورسنت هم اکنون در موزه گرگوریان که بنام موزه واتیکان نیز مشهور است نگاهداری می شود.

                                                    تندیس اوجاهورسنت در موزه واتیکان رم

از آن گذشته داستان کشتن گاو آپیس نیز ساختگی بنظر می رسد، زیرا ما از دوران باستان نقشی را در دست داریم که در آن کمبوجیه را در حال ستایش گاو آپیس نشان می دهد.


کینیتز تاریخ نویس آلمانی اشاره می کند که کمبوجیه گاو مقدس „آپیس“ را نکشت.  سنگ نبشته قبر این گاو خبر می دهد که  „آپیس” ، گاو مقدس، در ششمین سال حکمفرایی کمبوجیه ( آگوست 524 ) می میرد و با تشریفات رسمی دفن می شود. تاریخ نویس آلمانی اضافه می کند که قبر گاو مقدس را که از سنگ مرمر است کمبوجیه به مصری ها هدیه کرد.

Kienitz, F.: Die politische Geschichte Ägyptens vom 7. bis zum 4. Jahrhundert vor der Zeitwende, Berlin 1953

کشف گورستان آپیس‌ها در سراپیوم که در آن سنگ گور و تابوت آپیسِ دوران کمبوجیه نیز دیده می‌شود، حاکی از مرگ طبیعی و احترام گذاشتن شاه جدید به آپیس است. تدفین آپیس در چارچوب قواعد و طبق آداب کاملا شناخته شده مصری انجام گرفته است

با این وجود کمبوجیه میزان درآمد برخی از معابد را جهت تامین منابع مالی لشگری و کشوری کاهش داد که این سبب بروز برخی از نارضایتی های کاهنین گشت. 

تا اینجا مشخص گردید که کورش و کمبوجیه برای آرام نگاه داشتن مردمان خویش با تکیه و احترام به باورهای آنها مشروعیت خویش را از خدایان اقوام مغلوب درخواست میکردند.

حال به کتیبه ای از داریوش بزرگ در شوش و نقش رستم می پردازم. داریوش بزرگ خود را چنین معرفی می کند: منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های همه‌ زبان، شاه این بوم بزرگ پهناور، پسر ویشتاسب هخامنشی، پارسی، پسر یک پارسی، آریایی، از چهر آریایی ...

داریوش بزرگ در کتیبه اش نامی از سرزمین ایران نمی برد.  او می گوید که یک پارسی است. مردی از ناحیه ای که جزو شانزده سرزمین ایران ویج نیست ولی خود را آریایی می خواند و می نامد و بر این اصرار دارد. او همچنین خود را شاه سرزمینهای همه زبان و شاه این بوم بزرگ و پهناور می خواند. داریوش پسر ویشتاسپ. ویشتاسپ ساتراپ یا استاندار بخشهای شمال خاوری امپراتوری پارسی. نام ویشتاسپ با گشتاسپ اشتباه نشود. ساتراپ سرزمین سکاها بودن ویشتاسپ و آریایی خواندن داریوش را باید بیشتر مد نظر قرار داد. پسان به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.

پس شد داریوش، پسر ویشتاسپ هخامنشی، پارسی، پسر یک پارسی و آریایی.

داریوش در کتیبه اش اینگونه ادامه میدهد:  "خدای بزرگ است اهورامزدا، که دین را آفرید، که آسمان را آفرید، که انسان را آفرید، که برای انسان خوشبختی را آفرید"

و در جای دیگر کتیبه میگوید:  "هر کس اهورامزدا را تا جان در بدن دارد پرستش کند، از خوشبختی بهره مند خواهد شد، چه در دوران زندگانی و چه پس از مرگ"

بانو هایده ماری کخ ایران شناس و نویسنده کتاب از زبان داریوش سنگ نبشته و سنگ کنده بیستون بر سر راه کرمانشاه  را مطرح نموده و در شرح آن می نویسد این سنگ نبشته در سر راهی قرار داشت که در آن سنگ کنده ها و سنگ نبشته های کهن تری از پادشاهان پیشین نیز موجود بودند. یکی از این پادشاهان آنوبانی بی پادشاه لولوبی بود که از خود سنگ نبشته ای بجای گذاشته بود.

بانو کخ در مورد شباهت سنگ نبشته آنوبانی نی و سنگ نبشته داریوش بزرگ می نویسد. پیش از اینکه به نوشته هایده ماری کخ بپردازم، نخست  اندکی در مورد سنگ نبشته آنوبانی نی و محتوای سنگ نبشته او می نویسم.

در این نقش برجسته صخره ای ، آنوبانی نی ، پادشاه لولوبی ، پای خود را روی سینه یک اسیر گذاشته است. ۸ اسیر دیگر نیز در نقش برجسته وجود دارند که دو نفر از آنها پشت سر الهه اینا نانا معادل خدای بانوی اکدی ایشتار زانو زده اند (اینا نانا با چهار جفت شاخ روی سر و اسلحه های روی شانه اش قابل تشخیص است) و شش نفر از آنها در ردیف پایین تر در پایین ایستاده اند. قدمت این سنگ نبشته در دامنه های زاگرس را به ۴۳۰۰ سال پیش تخمین می زنند. این بدین معناست که این سنگ کنده یا نقش برجسته برای مردمان آن منطقه و آن دوران بخوبی آشنا بوده است.

دوباره باز می گردیم به نوشته بانو هایده ماری کخ در کتاب از زبان داریوش. بانو کخ می نویسد: " ظاهرا داریوش این تقارن را که آنو بانی نی بر نه دشمن چیره شده بود، از آنجا که خود نیز در مجموع نه شاه دروغین را شکست داده بود، به فال نیک گرفت.

داریوش به تقلید از آنوبانی نی دستور داد تا در حاشیه همان راه، یعنی در نزدیکی کرمانشاه نگاره پیروزی او را بسازند".

در نقش برجسته داریوش، داریوش برای تبلور بیشتر در مقایسه با دیگران بزرگتر نشان داده شده است و پشت سر او وینده فره نه کماندار و گئوبروه نیزه دار که از جمله هفت دستیار داریوش برای دستیابی به پادشاهی بودند، ایستاده اند. داریوش نیز همانند آنوبانی نی کمانی در دست دارد و پای چپ خویش را بر سینه اسیری که به حالت تضرع افتاده، نهاده است. بانو کخ براین باور است که این شخص همان گئوماته مغ می باشد.

در برابر داریوش هشت اسیر بسته در بند ایستاده اند و بر بالای سر ایشان سنگ کنده سمبلیک اهورامزدا بصورت معلق در هوا وجود دارد که در حال اهدای حلقه قدرت به داریوش بزرگ می باشد. داریوش نیز دست راست خود را به نشانه نیایش اهورامزدا بلند کرده است.

در نوشته بالای سر داریوش، داریوش خود را کوتاه معرفی میکند. بانو کخ می نویسد، داریوش در این نوشته تنها مشروعیت خویش را اعلام کرده و تاکید دارد که شاه قانونی است و از نیاکان خود تا هخامنش، پدر خاندان هخامنشی یاد می کند. این همان هخامنش است که اقوام پارسی را از کنار دریاچه ارومیه به انزان (انشان) آورده بود.

در اینجا و در این رابطه لازم می بینم که به نحوه به پادشاهی رسیدن داریوش بزرگ اشاره ای بنمایم. پس از مرگ کمبوجیه مغی بنام گئوماته  در هگمتانه خود را به جای برادر کمبوجیه بردیا جا زده و ادعای پادشاهی می کند.

گئوماته Gaumata که از نظر معنای نام احتمالا برابر گئوتمه یاد گشته در دین بودائی می باشد. این نام در فارسی باستان از دو جزء گئو Gao که برابر است با رمه و دام (گاو) [امروزه هنوز هم در بسیاری از نقاط جنوبی و شرقی ایران و در کشورهای افغانستان و تاجیکستان به جای واژه گاو از گئو یا گو G(a)o استفاده میکنند و اصل آن گئوش Gao sha  بوده است. واژه امروزی گوسپند را نیز بایستی شکل دیگری از ترکیب همین عبارت و سپنتو دانست که رویهمرفته به شکل گئو سپنتو Gao sepantu به معنای دام یا رمه نیک استفاده میشد] و تمه برابر با دانای کار و یا تیمارگر، تشکیل شده و کلا تیمارگر رمه را معنی میدهد. این واژه را می توان در حالت خاصی به چوپان و شبان (گئو)ش و بان = پان = نگاهدارنده و راهنمای دام و گله نیز اطلاق نمود. جالب اینجاست که در دین مسیحی هم از خدا با صفت شبان (انسانها) که ایشان را به راه راست راهنمائی کرده و همچنین تیمارگر ایشان و یاور نامبردگان یاد گردیده است. گئوماته درپارسی باستان و گئوتمه در سانسکریت نامهای منحصر بفردی نبودند. در زبان سانسکریت واژه گاونر गोवृष  گووریش  و یا  वंशग وانشاگا خوانده میشد.

بهر حال گئوماته که در دژ سیکا او واتیش در نزدیکی هگمتانه توسط داریوش و دستیارانش کشته شد، بنا به شواهد و مدارک تاریخی، بنظر می رسد که روحانی موءمن و اصلاح گری اجتماعی از پارس(؟) بوده باشد که بر اثر بخشیدن مالیاتهای دو ساله مردمان و معاف کردن روحانیان و معابد از پرداخت مالیات مورد قبول توده مردم نیز قرار گرفته بود. من بر این باورم که گئوماته برای پیشرفت  کارهای خویش از عامل دین نهایت استفاده را نمود. او با موبدان رابطه بسیار خوبی داشت. موبدان نیز در میان مردم خوشنام بوده و از سوی ایشان کاملا پذیرفته و گرامی داشته می شدند. 

پس از کشتن گئوماتا می بینیم که تنها سرزمینهای آریائی ایران هستند که قیام می کنند و داریوش را به چالش می کشند. داریوش نیز پس از پیروزی نظامی بر سرکشان کتیبه بیستون را بنا به سنن باستانی شرقی که پیش از او نیز وجود داشتند و نیز برای باشندگان مومن به دین زرتشت سرزمینش، بر سر راه میانرودان به خراسان بنا می کند و مکرر در آن از پادشاهان دروغین که بدنبال مغی دروغگو افتاده بودند سخن بمیان می آورد و در پایان نیز از اهورامزدا درخواست می کند که کشورش را از شر خشکسالی و دروغ حفظ نماید. 

هرودوت می نویسد، کمبوجیه  پیش از لشکرکشی به مصر و برای از میان بردن احتمال کودتا از سوی برادر خویش بردیا، وی را کشت ولی جریان را بخوبی پنهان نگاهداشت. گئوماته (گتوماتا) مغ که از این ماجرا آگاهی یافته بود در دژ محل سکونتش از این موضوع استفاده کرده و با بخشیدن مالیات رعایا و جلب ایشان بسوی خویش سر به شورش بر ضد کمبوجیه پرداخت و در این داستان خود را بردیا وانمود کرد تا ادعایش در مورد پادشاهی در دید مردم حقانیت قانونی لازم را بیابد و با مخالفت درباریان و لشکریان کمتر مواجه شود. بنا بر هرودوت، همه کس در آسیا دریغ گئوماته بخوردند چونکه او مردمان را از پرداخت باژ و دادن سرباز معاف کرده بود. این روایت بهمراه روایتی که داریوش بزرگ از ماجرا کرده است، هر دو اغراق آمیز و غیر حقیقی جلوه کرده و متقاعد کننده نمی باشند. با این وجود قیام گئوماته مغ در گاه داریوش حقیقت داشته است و بنظر می رسد که گئوماته با دادن امتیازاتی به مردم و وعده هایی به روحانیت زرتشتی، این دو گروه را بسوی خود جلب کرده بود.

داریوش چونان کورش و کمبوجیه  با تعامل و احترام به خدایان و عنوان نمودن حمایت ایشان از مظهر پادشاهیش در آرام نگاهداشتن مردمان و رعایای خویش کوشا بود. ضمن اینکه هگمتانه که در ماد واقع شده و نیز از لحاظ تاریخی دارای روابط بسیار حسنه با پارسیان بود از اهمیت استراتژیکی ویژه ای برخوردار بود. از این تاریخ ببعد است که شاهان هخامنشی خود را آریایی می نامند.

خشایارشا پسر و جانشین داریوش بزرگ  نیز می گوید:

1-  خدای بزرگ است اهورامزدا، ‌که زمین را آفرید، ‌که آسمان بلند]دور[ را آفرید،‌که انسان را آفرید، که شادی مقدس را از برای انسان آفرید.آن که خشایار‌شا را شاه کرد، یگانه شاهی از شاهان بسیار، یگانه خاوندی از خاوندان بسیار.

2- من خشایار‌شا( هستم)، شاه بزرگ ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌هایی که در برگیرنده همه نژاد‌های انسانی‌ست، شاه این سرزمین بزرگ، وسیع و گسترده، پسر داریوش شاه، یک هخامنشی، یک پارسی ، پسر یک پارسی، یک آریایی، از دوده آریایی.

3-شاه خشایار‌شا چنین گوید: این است سرزمین‌هایی‌، بجز از پارس، که من به خواست اهورامزدا بر آنها فرمانروایی کردم؛ به من باج دادند؛ آن‌چه که بد‌ایشان گفتم انجام دادند و قانون مرا پاس (استوار/ محکم) داشتند:

ماد، ایلام، آراخوزیا( رخج- پکتیکا - پشتون)، ارمنستان،درنگیانا(زرنگ- سیستان)، پارت،آریا (هرات) ،باکتریا(بلخ)، سغدیانا(سغد)، خوراسمیا(خوارزم)،بابل، آشور،ساتاگیدیا (دره رود هیرمند)، لیدیه، مصر، یونانیانی که در ساحل دریا می‌زیند و یونانیانی که آنسوی آبها سکنا دارند، مردمان ماکا (مکران)، عربستان، گندهارا (قندهار)، ایندوس (هند- منظور دره رود سند است)، کاپادوکیه(مرکز آسیای صغیر)، داهه، اسکیت (سکا) هایی که هوم می‌نوشند، اسکیت (سکا) های تیز‌خود، تراس، مردمان آکوفاکا (کوه‌نشینان مرز افغانستان و پاکستان امروز)، لیبیایی‌ها، کاری‌ها(جنوب‌غربی آسیای صغیر) و نوبیایی‌ها(جنوب مصر) ............

خشایارشاه نیز عنوان میکند که یک پارسی است. پسر یک پارسی و از دوده آریایی میباشد.

ایندو پادشاه اما پادشاهان سوم و چهارم  خاندان هخامنشیان هستند و هر دو نیز خود را آریایی مینامند. پدر داریوش ساتراپ بخشی بوده که جزو شانزده سرزمین آریایی نام برده در اوستا را محسوب می شده. هر دو پادشاه  اهورامزدا را می ستایند. خشایارشا که حتی پادشاهیش را مدیون خواست اهورامزدا می داند.

مری بویس در کتاب کیش زرتشتی نکته ای را به ما گوشزد می کند. مری بویس در صفحه 195 کتاب خویش می نویسد پیشوایان روحانیان مادی که مغان نامیده می شدند در سده هشتم پیش از زایش مسیح به  دین زرتشتی گرویده بودند. این به معنای این نیست که مادی ها به خدایان آریایی دیگری اعتقاد نداشتند. ایشان پیش از زرتشتی کامل شدن، ایزدان مهر و آناهیت را ستایش می کردند. مری بویس می گوید: پس از گرویدن مادی ها به دین زرتشت، این دین پایگاه مستحکمی در غرب ایران امروز به دست آورد. در سده ششم پیش از زایش مسیح با بنیاد گذاری شاهنشاهی هخامنشی آن کیش نیز قدم به عرصه تاریخ گذاشت. 

تا اینجا ما بارها از نام و صفت آریایی در اسناد بجای مانده از هخامنشیان می خوانیم و می شنویم ولی از کشوری بنام ایران که همه امپراتوری هخامنشیان را شامل شود، چیزی در جائی گفته نشده است. یونانیها هم هر گاه که می خواستند از ایرانیان نام ببرندن از واژه پارسی استفاده می کردند. چیزیکه تا اوایل سده بیستم نیز ادامه داشت.

بطور کلی همانگونه که بیکرمن  Bickerman, E. J در کتاب خود "The Edict of Cyrus in Ezra I," in idem, Studies in Jewish and Christian History, vol. 1, Leiden, 1976, p. 93 ff.   نوشته، می توان گفت که هر چند که شاهانِ هخامنشی اهورا‌مزدا، قدرت ‌مند‌ترین خدای آریائیان را ستایش می‌کردند، با این حال به خدایانِ مللِ شکست‌ خورده نیز باور داشتند و آنها را ستایش می‌کردند، و سعی در جلبِ عنایتِ آن‌ها داشتند. بنابراین، شاهانِ مزبور نه تنها ایزدانِ ایرانی، بلکه ایزدانِ مصری، بابلی، یونانی و سایرِ ملت‌ها را می‌ستودند و برای آن‌ها قربانی می‌کردند تا از حمایتِ آن‌ها برخوردار شوند. دیاکونف تاریخ نویس روس می نویسد، شاهانِ هخامنشی و نیز فرمانروایانِ دیگر ایالاتِ باستانی، تلاشی در تحمیلِ دین، فرهنگ و زبانِ خود بر ملت‌های مغلوب نکردند. طبقه‌ی حاکم در عهدِ باستان علاقه‌ای به جانشین کردنِ زبانِ خود با زبانِ دیگر مللِ مغلوب نداشتند. برعکس، آن‌ها غالباً زبانِ ملت‌های شکست‌خورده را بکار می‌گرفتند. برای نمونه، نمایندگانِ هخامنشیان در سراسرِ امپراتوری از زبانِ آرامی استفاده می‌کردند

بنابر آنچه در بالا یاد شد، به آسانی می‌توان دریافت که مردمی که امکانِ حضور در سرزمینی خارجی را داشتند، در حالی که دینِ خود را حفظ می‌کردند، به خدایانِ محلی نیز به ‌عنوانِ حامیان خود در سرزمینی که ملاقات می‌کردند، احترام می‌نهادند و در جلبِ عنایتِ آن‌ها می‌کوشیدند. نوعی برخوردِ تساهل‌آمیز و دوستانه نسبت به فرهنگِ همه‌ی ملت‌ها نتیجه‌ی کاملاً منطقیِ وجودِ امپراتوریِ هخامنشی بود، در حالی که زبانِ آرامی زبانِ رسمیِ اداری بود، پارس‌ها نقشِ اصلیِ سیاسی را ایفا می‌کردند و تمدن‌های باستانیِ بابل و دیگر کشورها رو به گسترش داشت

بسیاری از دانشمندان این جنبه‌های اساسیِ اعتقادیِ جوامعِ باستانی را نادیده می‌انگارند. برای مثال، مالوان می‌نویسد کهتساهلِ دینی از ویژگی‌های قابلِ توجهِ فرمانرواییِ پارسی بودهو این ‌که کوروشِ بزرگآزاداندیشی گسترش دهنده‌ی سیاستِ انسانی و هوشمندانه‌اش بود.

بنابر نظر اوپنهایم، کمبوجیهاعتقادِ دینیِ ژرف با ملاحظاتِ سنگینِ سیاسیداشت. هرچند که تصوراتِ تساهلِ دینی یا آزادی در امپراتوریِ کوروش و کمبوجیه وجود نداشت و نیازی به آن نبود. کسی چیزی را تحمیل می‌کند که آن را دوست نداشته باشد. دلیلی وجود ندارد که درباره‌ی تفاوت‌های اساسی در کردارِ دینی و سیاسیِ کوروش و کمبوجیه گفتگو کنیم زیرا آن‌ها هر دو تمامیِ ایزدانِ ایرانی و خارجیِ امپراتوری‌شان را ستایش می‌کردند. گفتنِ این نیز که هخامنشیان به منظورِ پیشگیری از ایجادِ مشکلاتِ بیش‌تر در مسیرِ تفوقِ جهانی نسبت به ادیانِ مللِ مغلوب تساهل ورزیدند، درست نیست زیرا آن‌ها خود به ایزدانِ این ملت‌ها اعتقاد داشتند.

از گاه اردشیر دوم یعنی پنجمین شاه پس از خشایارشاه که بطور تقریبی 64 سال پس از او بود کتیبه ای سه زبانه در همدان پیدا شد که در آن نام ایزدان مهر و ناهید در کنار نام اهورامزدا آورده شده است. همچنین باز هم از زمان همین پادشاه ولی در شوش کتیبه های مشابهی که بر روی آنها مهر و ناهید در کنار اهورامزدا نام برده شده اند یافته شده است. آناهیتا، ایزد آبهای روان و میترا ایزد دوستی و پیمان از خدایان پیش زرتشتی بوده و ارج نهاده می شدند. با ظهور دین زرتشت ارزش و جایگاه این ایزدان برای مدتی کوتاه کمی رنگ باخت ولی ایندو باز تقریبا به جایگاه پیشین خود بازگشتند و رسما دوباره مطرح و ذکر گردیدند اما بعنوان امشاسپندان اهورا مزدا. درعراق نیایشگاه های آناهیتا از گاه اشکانی برای ما باقی مانده است و این نمایانگر آن می باشد که ایزدانی چون میترا و آناهیتا با آمدن دین زرتشتی بکلی از بین نرفته و منسوخ نشده بودند.

در بند یکم مهریشت نیز آمده است : « اهورامزدا به اسپنتمان زرتشت گفت: ای اسپنتمان هنگامی که من مهر دارندهء دشت های فراخ را بیافریدم، او را در شایسته ستایش بودن مساوی، در سزاوار نیایش بودن مساوی با خود من که اهورامزدا(هستم) بیافریدم. ».


                   

                                                  سنگ نبشته های یافته شده از گاه اردشیر دوم

بانو ژاله آموزگار در بخش شناساندن ایزدان باستانی ایرانیان با اشاره به نوشته های روی الواح هیتی یافته شده در بغازکوی که مربوط به هزاروچهارصد سال پیش از زایش مسیح می باشد، به ما یادآور می گردد که ستایش میترا تنها محدود به گستره امروزی ایران و افغانستان و تاجیکستان نبوده بلکه بسیار فراتر از آن نیز رفته بود.

   

                         نگاره ای برداشته شده از کتاب تاریخ اساطیری ایرانیان، نوشته ژاله آموزگار

بنابراین ستایش رسمی اهورامزدا از سوی شاهان گوناگون هخامنشی و بالادست نشاندن او در برابر امشاسپندان را میتوان بمثابه رسمی شدن دین زرتشت در دربار هخامنشی دانست. با اینوجود ما هنوز هم از دوران هخامنشیان که اینک رسما زرتشتی شده بودند، سندی نمیابیم که کشور خود را ایران یا ائیرنه وئجه و یا چیزی شبیه آن بنامند.

با توجه به فرضیه پروفسور گراردو نیولی و نیز مندرجات نوشته شده در بالا هست که منطق ایران یا ایرانشهر ننامیدن سرزمینهای پهناور امپراتوری هخامنشی از سوی ایشان مشخص و قابل درک میگردد.  این منطق در مورد ساسانیان صدق نمی کند. ایشان مومنینی سخت گیر بودند که تسامح و تساهل با دیگر ادیان را اصلا بر نمی تابیدند و از تحریف در متون دینی زرتشتی به سود سیاست روز خویش ابایی نداشتند. در میان مدت و دراز مدت این به زیان کشور ایران تمام شد.

استاد گرامی  جلال خالقی مطلق  پژوهشگر گرامی و بزرگ معنای واژه آریایی را در مقاله ایران نام رسمی کشور در دوران ساسانیان و اشکانیان - ساسانیان - پژوهشی در تاریخ ایران باستان  آزاده  و شریف دانسته است. اساتید دیگری نیز بر همین باورند. دیگر ادله استاد خالقی مطلق در مورد نام ایران به صورت امروزی از گاه اشکانیان  تنها بدلیل یافته شدن سنگ نبشته ای از گاه ساسانیان به زبان یونانی بهتر است بیشتر موشکافی و توضیح داده شود. اینکه در اوایل دوران ساسانی که دستگاه دیوانی ایشان هنوز به گونه کامل برقرار نگشته و متکی بر نظام دیوانی دوران اشکانی بود و نیز نیاز ایشان به از خود برجای گذاشتن سنگ نبشته ای که نمایانگر بقدرت رسیدن ایشان بود و از اینرو بکار بردن زبان یونانی که در گاه اشکانی هم هنوز به صورت کامل از دیوان های اداری حذف نشده بود، به گمان من کافی بنظر نمی رسد برای مستدل ساختن به کارگیری واژه ایرانشهر از سوی اشکانیان. هر چند که شخصا بر این باورم بکارگیری این واژه از سوی اشکانیان که تعصب فرهنگی و ملی داشتند ولی مذهبی نه اگر انجام می گرفت از نظر سیاسی قابل قبولتر، زیبنده تر، مصالحه آمیز تر و بی غرض تر می بود تا استعمال این واژه در گاه ساسانی که از دین خود مستمسک سیاسی ساختند و دردسرهای فراوانی را در گستره پهناور ایران موجب گشتند. اما بازهم با مراجعه به دکترین گراردو نیولی اگر معنای پیشنهادی او را برای واژه ایران بپذیریم، سببی نمیابیم که بواسطه آن اشکانیان خواسته باشند چنین نامی را برای شاهنشاهی خود پیشنهاد داده و گسترش دهند.

از دوران هخامنشیان اسناد مکتوب هخامنشی کم به دست ما رسیده است و این خود مشکل بزرگیست. این مشکل در زمان کمبوجیه فرزند و جانشین کورش به اوج خود می رسد. از او هیچ چیزی در دست نداریم. تنها در مآخذ مصری و یونانی چند بار از او کوتاه نام برده شده. دوران سلطنت کمبوجیه کوتاه هم بود.

ما در تمام دوران هخامنشی نامی از کشور ایران نه می خوانیم و نه می شنویم، هر چند که اینان بر پارسی بودن و آریایی بودن خویش مکرر تاکید می کنند ولی سرزمینهای زیر فرمان خود را واضح و روشن به نامهایشان خوانده و خود را شاه سرزمینهای فراوان مینامند.

آیا پندار اینکه شاهان هخامنشی پس از کورش و کمبوجیه از زمان ویشتاسپ پدر داریوش بزرگ که در "ائیرنه وئجه" ساتراپ بود، به دین نو گرویده بودند و به سبب آن بر آریایی (متدین) بودن خود تاکید میکردند را می توان پندار درستی شناخت؟  نظریه گراردو نیولی را به یاد بیاوریم. یا شاید این تنها یک کنش دیپلماتیک بسیار مناسب با ادای احترام به ادیان رعایای زیر دست بوده است. 

بسیاری از سرزمینهایی را که کورش بزرگ، داریوش بزرگ و خشایارشا و دیگر شاهان هخامنشی از آنها نام بردند حتی پارس، حتی ماد را  نمی توان در فهرست سرزمینهای نخستین آریایی نامبرده شده در اوستا بازیافت. پادشاهان هخامنشی از داریوش بزرگ به بعد اصراری هم بر این امر نداشتند که ایرانی (باشنده سرزمینی بنام ایران ویج) خوانده شوند هر چند که خود را آریایی (گرویده به دین بهی) می خواندند.  باشندگان دیگر سرزمینها هم  سده های فراوان گستره شاهنشاهی آنها را بنام ایشان نخست ماد و سپس پارس می نامیدند و همه گویش های خانواده زبانهای ایرانی را غیر ایرانیها (عمدتا یونانیها و بتقلید از ایشان دیگران نیز) نخست مادی و سپس پارسی می دانستند.

می توان چنین نتیجه گرفت که سند روشن و مشخصی برای نامیدن سرزمینهای گستره شاهنشاهی هخامنشی و پس از آن شاهنشاهی اشکانی زیر نام ایران و یا ایرانشهر چنانچه در گاه ساسانی مطرح گردید و یا چیزی شبیه این موجود نمی باشد و چنین مدرکی را نمی توان به خواننده ارایه کرد. این پادشاهان خود را آریایی می نامیدند، زرتشتی بودند، مدعی پشتیبانی و دریافت رهنمود و فره از اهورامزدا نیز می گردیدند، نیایشگاه ها و آتشکده ها می ساختند ولی الزاما در کشوری یکپارچه و گسترده تر شده ای که بوضوح ایران خوانندش زندگی و سلطنت نمی کردند. این همینطور می ماند تا نوبت به ساسانیان برسد. در دوران ساسانیان دین و سیاست در یکدیگر ادغام شدند و دین زرتشتی با خوانش ساسانی آن به رکنی اساسی در امور کشورداری مبدل گردید.

بانو مری بویس استاد دانشگاه و پژوهشگر در رشته مطالعات زرتشتی و مدرس متون مانوی، پهلوی و پارتی در کالج مطالعات مشرق زمین و آفریقا، فصل هفتم کتاب کیش زرتشتی خویش را چنین آغاز می کند:   

"همانگونه که دیدیم، در سده هشتم ق. م. پس از گرویدن پیشوایان روحانیان مادی یا مغان – که شهرت فراگیر داشتند – کیش زرتشت پایگاهی استوار و محکم در مغرب ایران به دست آورد. در سده ششم ق. م. با بنیادگذاری شاهنشاهی هخامنشی، آن کیش نیز قدم به عرصه تاریخ گذاشت. شاهنشاهی هخامنشی وسیع و شکوهمند بود. درباره کامیابی های نظامی ایرانیان آن دوره آگاهی های مفصل تر و جامع تری در دست است تا در باره اوضاع فرهنگی و دینی آنان. اما آنچه از مجموع منابع گوناگون بر می آید اینستکه ایرانیان شرقی در تعلیم دادن عموزادگان ساکن ایران غربی کوتاهی نکرده و آنها را آنگونه که باید و شاید آموزش داده بودند تا در اصول دین "اوستائیان" و "پارسیان" ید واحد باشند. افزون بر این، شواهد زیادی حکایت میکند که آئین "اهورایی" از عناصر مسلط کیش ایرانیان غربی بود و بنابراین برای آنان نیز تعالیم زرتشت این مزیت برجسته را داشت که شامل بسیاری اعتقادات وفرایض آشنا و مانوس بود.

یکی از دو منبع عمده آگاهی در باره مذهب پارسیان کتیبه های شاهان هخامنشی است. اینها اکثر با نیات سیاسی نقر و حک شده اند.......   کتاب آئین زرتشت بانو مری بویس صفحات ۱۹۵ و ۱۹۶".

مری بویس بر این باور است که کتیبه های شاهان هخامنشی و محتوای مذهبی آنها بیشتر با نیات سیاسی نقر و حک شدند تا نیات اعتقادی. یا به عبارت دیگری می توان گفت که شاهان هخامنشی بیشتر به سبب حفظ آرامش سرزمینهای خود با ادیان به تسامح می پرداختند.

پس از هخامنشیان ما دوران کوتاه اسکندر و پس از او هشتاد سال سلطه سلوکیان را که یونانی بودند بر سرزمینهای امپراتوری داریم. هم اسکندر و هم سلوکوس بنیانگذار سلسله سلوکیان مایل به گسترش و اشاعه فرهنگ هلنیستی در سرزمینهای امپراتوری بودند.

سلوکیان تلاش فراوان می کردند که فرهنگ گستره امپراتوری را با فرهنگ هلنی - مقدونی پیوند بدهند اما این چیزی نبود که باشندگان امپراتوری برتابند از اینرو با آشکار شدن نخستین نشانه های رخوت در سلطنت سلوکیان و پس از شکست ایشان در برابر بطلمیوسیان مصری بلافاصله باشندگان خاوری امپراتوری با پیشوایی ارشک از قبیله پرنی یکی از سه قبیله اتحادیه سکاهای داهه در خاور دریای کاسپین بپاخاستند و سلوکیان را شکست دادند.

با وجود اینکه ما از ۴۷۰ سال دوره اشکانیان کوشش های فراوانی را برای زدودن عناصر فرهنگ یونانی در شاهنشاهی و جانشین ساختن آنها با عناصر ایرانی می شناسیم ولی در این رابطه هیچگاه به استفاده از عنصر دین برای پیش بردن این منظورشان بر نمی خوریم. جایی را نمی گشودند تا مذهب خویش را بر کسی حقنه کنند. در مقام مقایسه توجه خواننده را به استراتژی اروپاییها بیش از هشتصد سال پس از اشکانیان  در مبارزه با جنگجویان عرب جلب می کنم. در سال ۸۱۱ میلادی شهرهای بارسلون و پامپلونا بدست سرداران شارلمانی از اعراب بازپس گرفته شدند. شارلمانی یا کارل بزرگ بلافاصله دستور داد تا به خانواده های مسیحی که مایل به رفتن به این مناطق هستند، اجازه مهاجرت داده شده و برایشان حتی المقدور امکاناتی فراهم گردند.  پس از آن مهاجرین که برای رهایی و یا دستکم پیشگیری از نفوذ مجدد اعراب به آن نواحی رفته بودند از عنصر مذهب بعنوان نیروی متحد کننده قوایشان نهایت استفاده را نمودند تا اینکه سرانجام  اسپانیاییها توانستند در سال ۱۱۴۹ اسپانیا را بکلی از دست اعراب باز پس گیرند. همین تکیه افراطی بر عنصر دین بود که یکی از اسباب تشکل دادگاههای تفتیش عقاید و انکیزیسیون گردید تا این مجامع سختگیر مذهبی  در اسپانیا و بخصوص در شهر سویل یا سویا بوجود آمده  و خودشان به معضلی مبدل گردند.

نفوذ فرهنگ یونانی در امپراتوری چنان زیاد بود که حتی پس از دوران نسبتا طولانی اشکانیان، شاهان ساسانی هنوز میتوانستند سنگ نبشته به خط یونانی بنویسند. اشکانیان نیز چونان هخامنشیان دست پادشاهی های محلی و باشندگان آنها را در امور دینیشان تا حد زیادی باز می گذاشتند.

اینرا در مورد شاهان ساسانی نمی توان ادعا کرد. ایشان که خود از خانواده موبدان بودند، می خواستند  به گونه های متعدد، متدین بودن خویش و مردمان زیر فرمان خویش را به نمایش بگذارند.

بازگردیم به پی بردن به گستره ایران باستان، آنگونه که در آغاز تعیین و معرفی شد.

ادامه دارد




No comments: