در اخبار آمد که ایلان ماسک در حال خواندن کتابی در مورد ایران است و ویدئویی
هم از ورق زدن این کتاب توسط او بنمایش گذاشته شد. کتابی که در این ویدئو از آن نام برده
شده کتاب اناباسیس یا بازگشت است که بدست گزنفون نوشته شده است. گزنفون خود یکی از
افسران رتبه متوسط سربازان یونانی سپاه کورش کوچک یا کورش جوان بود.
برای روشن
شدن بیشتر و به سبب پرسشهایی که با خواندن دنباله این نوشته می توانند پیش آیند،
لازم به ذکر می دانم که دستگاههای کشوری، اداری و نظامی پادشاهی هخامنشی به سبب کم
و ناکافی بودن تعداد پارسیان، برای اداره امور کشور پهناور خود که از زمان داریوش بزرگ
خاورش به هند لبخند می زد و مرزهای باخترش در بخشی از یونان امروزی به پایان می
رسیدند و از شمال به سیردریا می نگریست و جنوب در مصر و لیبی ساتراپ
(استاندار) داشت، ناگزیر به استخدام غیر پارسی ها بودند. اینگونه بود که همه شهروندان شاهنشاهی هخامنشی
فارغ از تعلقات قومی و دینی در ارگانهای کشوری و لشکری پذیرفته شدند.
کورش کوچک که در این کلیپ و در کتاب از او یاد
شده شاهزاده ای هخامنشی بود و ساتراپی (استانداری) آسیای کوچک (در همسایگی یونان)
را بعهده داشت. شادروان علیرضا شاپور شهبازی در کتاب یک شاهزاده هخامنشی در مورد
او نوشته است که دانشگاه شیراز به چاپش رساند و انتشارات مروارید بعدها آنرا تجدید
چاپ کرد. آنچه در زیر می خوانید با بهره گیری از نوشتجات این کتاب است.
کورش جوان فردی کاردان و شایسته و فرزند داریوش
دوم و همسرش پروشیاتی بود. پس از مرگ داریوش دوم، پسرش اردشیر دوم برتخت
نشست. او بمناسبت در دربار بودن و داشتن مناسبات خوب و نزدیک با درباریان که برای او و
نزدیکانش امکانات بیشتری فراهم می کردند، مورد توجه بیشتر پروشیاتی قرار داشت. او
تنها مناسبات خوب با درباریان داشت اما کاردانی و جهاندیدگی و دوربینی کورش جوان که از او کوچکتر نیز بود را
نداشت. از این رو کورش جوان خود را شایسته تر برای احراز مقام پادشاهی و تاج هخامنشی میدانست.
کورش جوان با سپاهی که در آن ده هزار مزدور یونانی عمدتا اسپارتی هم
وجود داشتند برای به چنگ آوردن تاج رو به سوی شهر پارسه نهاد.
اردشیر دوم نیز با شنیدن این خبر به اندیشه مقابله
کردن با او پرداخت. او نیز سپاهی که در آن مزدوران یونانی هم وجود داشتند، فراهم
کرد و برای نبرد به پیشواز کورش جوان شتافت.
آنها در جایی در کرانه راست رودخانه فرات بنام کوناکسا که امروز خان اسکندر خوانده میشوند
و در شمال شهر باستانی بابل است با یکدیگر به جنگ پرداختند.
فرمانده مزدوران یونانی یکی از جناح های سپاه
کورش جوان که کلارئخوس نام داشت در اثنای جنگ فرمان صریح کورش که در صورت
پیروزی موضعی، به پیش نروید را نادیده گرفتند و یونانیهای زیر امر او پس از پیروزی جناحی به پیش رفتند.
همین نیز سبب شد که شکافی در سپاه کورش جوان بوجود آید و لشکریان اردشیر دوم از آن
استفاده کرده و عرصه را بر سپاهیان کورش جوان تنگ کردند.
کورش جوان از آنجایی که بود تنها راه نجات را حمله
به قلب سپاه اردشیر دوم دانست تا شاید با کشتن او سرنوشت جنگ را بپایان برساند و
از اینرو بناچار خود به میان لشکر اردشیر دوم زد و او را دید و جمله معروف
مرد را دیدم، گفت که منظورش از آن مردی بود (برادرش اردشیر دوم) که با از میان
رفتنش، جنگ می توانست پایان یابد.
در اینجا نیز مزدوران یونانی پیرامون او سرعت وی را
نداشتند و کورش در میان سپاه دشمن تنها افتاد و کشته شد. با کشته شدن او مزدوران
یونانی سپاه او نیز پراکنده و فراری و برخی از فرماندهان آنها نیز کشته شدند. پس از پایان جنگ آنها چون دیگر به فرماندهان خود که فرامین کورش جوان را نادیده گرفته و سبب شکست
شده بودند، اعتمادی نداشتند، از میان خود گزنفون آتنی را به فرماندهی خود برگزیدند تا آنها را
به یونان بازگرداند. آناباسیس نوشته های گزنفون در اینمورد است.
گزارشات و تعاریف گزنفون آتنی از مسیرها و مکانها و قبایل سر راه بازگشت سبب شدند که فیلیپ مقدونی، پدر اسکندر با آگاهی یافتن بیشتر از مسیر راه نقشه حمله به ایران را بکشد، که با کشته شدن او، پسرش آنرا عملی کرد.
گزنفون پس از بازگشت شهروندی آتنی خود را بخاطر کمک به اسپارتی ها از دست داد و اجبار در اسپارت زندگی می کرد. پادشاه اسپارت او را گرامی می داشت و برایش کاخ کوچکی در نظر گرفته بود.
مردی هم که کورش گمان میکرد با کشته شدنش کار جنگ بپایان می رسد، خود او بود.
No comments:
Post a Comment