پیران چون به
میان لشکر خویش بازگشت انجمنی از بزرگان و پهلوانان گردآورد و بدون هیچ درنگی به
ایشان گفت:
بدانید کین
شیر دل رستمست جهانگیر و از
تخمهٔ نیرمست
بزرگان و
شیران زابلستان همه
نامداران کابلستان
چنو کینه ور
باشد و رهنمای سواران گیتی
ندارند پای
چو گودرز
کشواد و چون گیو و طوس بناکام رزمی بود با
فسوس
پیران خیلی
کوتاه ولی روشن به سرداران لشکر خود می گوید که با وجود رستم و همراهان زابلی و
کابلی او لشکریان توران نباید هیچ چشمداشتی برای پیروزی در جنگ داشته باشند. او
اما ادامه می دهد که خواست رستم جنگیدن نیست و چون گناهکاران ماجرای کشتن سیاوش را
به او واگذارند، او از ریختن خون بیگناهان چشم پوشی خواهد کرد. پیران ولی بی درنگ
از سردارانش می پرسد که را می شناسید که در این ماجرا بیگناه نیست و از نزدیکان و
تیمارگران شاه (افراسیاب) شمرده می شود؟ با این پرسش پیران می خواست به این موضوع
اشاره کند که با وجود مایل نبودن خودش و رستم به ادامه جنگ، بوقوع نپیوستن این جنگ
امری ناشدنی است:
که دانی که
ایدر گنهکار نیست؟ دل شاه ازو پر
ز تیمار نیست؟
نگه کن که
این بوم ویران شود به کام دلیران
ایران شود
نه پیر و
جوان ماند ایدر نه شاه نه گنج و
سپاه و نه تخت و کلاه
او سپس از
گذشته یاد می کند و از اصراری که به افراسیاب بیدادگر می کرد تا از کشتن سیاوش
بگذرد و برباد دهی خاندان و کشور را مسبب نشود می گوید و گله می کند که این جفا
پیشه نه به سخنان او گوش فرا داد و نه با خردمندی در این مورد به رای زدن پرداخت و
اکنون سواران رستم سرزمینهای ما را در زیر نعل ستوران خویش خواهند کوبید. افراسیاب
به رایزنی گرسیوز بی خرد سیاوش پرمایه را که پرورده دست رستم بود بکشت و این
بدبختی بر ما محتوم شد.
پیران در این
انجمن همچنین به خشم رستم از هومان ویسه اشاره می کند. هومان گرچه در کشتن سیاوش
نقشی نداشت ولی در جنگی که میان رستم و افراسیاب درگرفته بود به نجات افراسیاب
شتافت و او را از چنگ رستم رهانید و رستم اینرا هنوز فراموش نکرده بود و واگذاری
او را نیز درخواست می کرد. هومان برادر پیران بود:
نکرد آن
جفاپیشه فرمان من نه فرمان
این نامدار انجمن
پیران در
اینجا بگونه روشنی می گوید که به شاه در مورد سیاوش فرمان دادم و او نکرد. انجمن
درباریان نیز به او فرمان داد و او باز انجامش نداد. این را می توان بر آن گرفت که
انجمن درباریان و شخص وزیر هم در دربار افراسیاب چیزی برای گفتن داشتند و تنها
فرمانبر نبودند، بلکه پیشنهاد فرمایشی نیز می دادند ولی همزمان قدرت اجرای آنرا هم
نداشتند که در بیت پس از آن نیز روشن می شود:
بکند این
گرانمایگان را ز جای نزد با دلیر
و خردمند رای
ببینی که نه
شاه ماند نه تاج نه پیلان
جنگی نه این تخت عاج
پیران دنیا
دیده دوراندیش و نکته سنج در اینجا
پیشگویی اوضاع را نیز می کند. این بدان معناست که بیخرد خودپسند که بر مسند نشسته
باشد، فرقی ندارد که چندین خردمند در دربارش باشند، او باز به بیخردی خویش ادامه
می دهد و دنیا را بر همگان تیره و تار می سازد. پیران نیز اینرا می داند و افسوس
خورده و می گوید از این ماجرا تنها دل شاه ایران شاد می شود و ما را (دلیران را)
جز غم و درد بهره ای نباشد:
بدین شاد دل
شاه ایران بود غم و درد بهر
دلیران بود
دریغ آن
دلیران و چندین سپاه که با فر
و برزند و با تاج و گاه
بتاراج بینی
همه زین سپس نه برگردد از
رزمگه شاد کس
بکوبند ما را
بنعل ستور شود آب این
بخت بیدار شور
ز هومان دل
من بسوزد همی ز رویین روان
برفروزد همی
دل رستم
آگنده از کین اوست بروهاش
یکسر پر از چین اوست
پیران سپس به
همراهان خود گفت که هم اکنون به نزد خاقان چین خواهم رفت و گزارش خواهم داد. اما
بنظر می رسید که دشواریهای کار پیران نمی خواهند به پایان برسند زیرا هنگامیکه او
به درگاه خاقان وارد شد تنی چند از بستگان و خویشان کاموس کشانی را دید که مویه
کنان به خاقان می گویند ما از هر جایی لشکریان فراهم می آوریم تا رستم زابلی را
بکشیم و تنش را به دار بیاویزیم. ایشان نخست از دست افراسیاب شکایت می کنند و می
گویند کسی که پهلوانی برای جنگ ندارد، چرا به جنگ کردن روی می آورد؟ اشاره آنها به
کشته شدن دلاور خودشان کاموس برای شاه توران بود. آنها اما به هنگام مویه کردن و
کین خواهی نام جاهایی را نیز در کنار هم می گذارند که برای کسانیکه به امور تاریخی و جغرافیایی آشنایی
داشته باشند پرسش برانگیز می شود. در شاهنامه آمده که پیران خروشان و گریان به اردوگاه
خاقان چین در کنار میدان می رود:
بیامد بنزدیک
خاقان چو گرد پر از خون رخ و
دیده پر آب زرد
پیران چون
وارد سراپرده خاقان می شود کسانی را آنجا می بیند که حالشان بمراتب از حال خود او
بدتر بودند و سر و صدای زیادی به راه انداخته بودند:
سراپردهٔ او
پر از ناله دید ز خون
کشته بر زعفران لاله دید
ز خویشان
کاموس چندی سپاه بنزدیک خاقان
شده دادخواه
همی گفت هر
کس که افراسیاب ازین پس بزرگی
نبیند بخواب
چرا کین پی
افگند کش نیست مرد؟ که آورد سازد به روز
نبرد؟
سپاه کشانی سوی
چین شویم همه دیده پر آب
و با کین شویم
ز چین و ز بربر
سپاه آوریم که کاموس را کینه
خواه آوریم
ز بزگوش و
سگسار و مازندران کس آریم با
گرزهای گران
مگر سیستان
را پر آتش کنیم بریشان شب و
روز ناخوش کنیم
بیاد بیاوریم
که سپاهیان ایران و توران در نواحی آمودریا و نه زیاد دور از کوه هماون با یکدیگر
روبرو شدند. به دیگر سخن محل جنگ را می توان به راحتی در نواحی شمال افغانستان یا
جنوب تاجیکستان و ترکمنستان امروزی تصور کرد. میدان جنگ رستم و کاموس کشانی هم
بایستی در همین نواحی بوده باشد و در همینجاست که کاموس کشته شده و پیرامون همینجا
هم هست که اردوهای ایرانیان و تورانیان و خاقان چین برپا هستند.
اینجا
خویشاوندان کاموس کشانی (کوشانی) خواننده را گمراه می کنند. نخست اینکه در نزد
خاقان چین مدعی می شوند که به چین می روند و سپاه می آورند و به این هم بسنده نمی
کنند و در کنار چین نام بربرستان را نیز می آورند که از آنجا نیز سپاه می آورند. در
بیت بعدی که در کنار چین ! و بربرستان! می خواهند گرزدارانی را از بزگوش (مکان
ناآشنا) و سگسار (مکان ناآشنا) و از مازندران هم بیاورند. همه این مکانهای نامبرده
شده از میدان احتمالی مبارزه نه تنها دور هستند بلکه در جهت های گوناگون می باشند.
آیا این می تواند اشاره به پریشانی آنها و آشفته بودن آنها باشد یا استاد سخن
مکانها را با احتیاط کمتر در کنار هم گذاشته است؟
نخست اینکه از اشاره نامی و مکانی می توان بخوبی تصور کرد که یاران کاموس از کشته شدن او وحشت زده آشفته شده بودند و هذیان می گفتند. و براستی کاموس پهلوان سترگی بود و در میان پهلوانانی که با رستم به جنگ آمدند، جنگ با کاموس دشوارترین آنها بود. این هیبت کاموس کشانی را نشان می دهد و نیز معلوم می سازد که چرا یاران و خویشانش تا به این اندازه ترسیده بودند. خویشان کاموس دیده بودند که دو پهلوان سترگ ایشان یعنی اشکبوس و کاموس بدست رستم از پای درآمدند و همین نیز آنها را وحشت زده کرده بود. بهمین سبب از شدت ترس یاوه گویی را آغاز کرده بودند.
نگاره تخیلی کاموس کشانی
یاران کاموس در بارگاه
خاقان چین مویه کنان به او می گفتند که می خواهند از چین برای جنگ با رستم سپاه
بیاورند. اینها از کدام چین می خواهند سپاه بیاورند؟ خود خاقان چین نمی تواند
آوردن سپاه را تشخیص دهد و اگر سپاهی لازم بود، دستور به فراخواندن لشکریان
پشتیبان بدهد؟ از سوی دیگر خویشان کاموس می خواهند از بربرستان نیز نیرو تهیه
کنند.
در بخشی از
شاهنامه که مربوط به جنگ کاووس و شاه هاماوران می باشد، خوانده بودیم که بربرستان
در سمت هاماوران و نزدیکتر به شمال آفریقاست. یعنی برای سپاه آوردن از بربرستان
میبایستی اینها از زابلستان و کابلستان و سیستان گذر کنند و به بربرستان برسند تا
از آنجا سپاه بیاورند و به زابلستان و کابلستان و سیستان یورش آورند. آنها به
اینهم بسنده نکردند و یاوه گویی را گسترش داده و گرزداران مازندرانی و سگساری و
بزگوشی را هم به خدمت فرا می خواندند.
فردوسی بی
درنگ حالت پریشان ایشان را از زبان پیران که این سخنان را شنیده بود، برای ما چنین
باز می گوید:
چو بشنید
پیران دلش خیره گشت ز آواز ایشان
رخش تیره گشت
بدل گفت کای
زار و بیچارگان پر از درد و
تیمار و غمخوارگان
ندارید ازین آگهی
بیگمان که ایدر شما را
سرآمد زمان
ز دریا نهنگی
بجنگ آمدست که جوشنش چرم پلنگ
آمد ست
او بی توجه
به حالت زار خویشان کاموس که آشفته و پریشان و مویان در آنجا بودند از کنار آنها
گذر کرده و بسوی خاقان رفت و به او گفت رزمی را که برده و کوتاه می پنداشتیم،
اکنون به درازا کشیده و با وجودیکه گردان و دلاوران کشورهای زیادی در اینجا گرد
آمده اند ولی با مردی برابر هستند که نه از چنگال پلنگ به او خدشه ای وارد می شود
و نه از خرطوم پیل ضربه می خورد. نه صلابت کوه بر او اثری دارد و نه موجهای
رودخانه نیل را توان به زیر کشیدن او هست. او سپس دوباره کوتاه داستان سبب های
بوجود آمدن این جنگ را برای خاقان چین باز می گوید:
بیامد بخاقان
چنین گفت باز که این رزم
کوتاه ما شد دراز
از این
نامداران هر کشوری ز هر سو که
بد نامور مهتری
بیاورد و این
رنجها شد به باد کجا خیزد از
کار بیداد داد
سر شاه کشور
چنین گشته شد سیاوش بر دست او
کشته شد
بفرمان
گرسیوز کم خرد سر اژدها
را کسی نسپرد
سیاوش
جهاندار و پرمایه بود ورا رستم
زابلی دایه بود
هر آنگه که
او جنگ و کین آورد همی آسمان بر
زمین آورد
نه چنگ پلنگ
و نه خرطوم پیل نه کوه بلند و نه
دریای نیل
بسندست با او
به آوردگاه چو آورد گیرد
به پیش سپاه
یکی رخش دارد
بزیر اندرون که گویی روان شد که
بیستون
کنون روز
خیره نباید شمرد که دیدند هر
کس ازو دستبرد
یکی آتش آمد
ز چرخ کبود دل ما شد از تف
او پر ز دود
پیران سپس به
خاقان چین می گوید از همان آغاز نمیبایستی راه کینه جویی را پیش می گرفتیم و اکنون
نیز بایستی چاره ای اندیشیم و خود را با سرافکندگی از بلای این جنگ برهانیم و به
کشورهای خود برویم:
بینید تا
چارهٔ کار چیست؟ بدین
رزمگه مرد پیکار کیست؟
همی رای باید
که گردد درست از آغاز کینه
نبایست جست
مگر زین بلا
سوی کشور شویم اگر چند با بخت
لاغر شویم
ادامه دارد
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و نهم
فرهنگی - تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و
هشتم
فرهنگی - تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و
هفتم
No comments:
Post a Comment