جستجوگر در این تارنما

Sunday, 31 January 2010

تحرک در زمان کار


بمدت طولانی روی صندلی نشستن و نداشتن تحرک برای تندرستی خوب نیست. اگر شما اینکار را برای سالهای طولانی انجام داده اید، تفاوتی چندانی نمیکند که شما از امروز ببعد شما ورزش کنید یا نه. توجه کنید این بمعنای دیگر آب از سرمان گذشت، نمیباشد. زحمت کشیده و تا آخرش را مطالعه نمائید.
پزشکان به کسانیکه کارهایی مانند کارهای دفتری انجام میدهند و یا هر روز بمدت طولانی و بدون وقفه رانندگی میکنند (مانند رانندگان کامیون در اروپا) توصیه میکنند که هر روز بطور مرتب حرکتهای نرمشی و متناوب انجام دهند.
تا اینجا چیزهای گفته شد که کم و بیش برای همگان شناخته شده بودند و مطلب جدیدی را با خود نداشتند اما بنا بر تحقیقات اخیر پژوهشگران سوئدی یعنی پزشکان تیم الین اکبلو- باک از انستیتوی کارولینسکای استکهلم Elin Ekblom-Bak vom Karoliska-Institut in Stockholm این نتیجه حاصل گردیده که کسانیکه سالها کارهای پشت میزی انجام داده اند، احتمالا دیگر نخواهند توانست خطرات ناشی از کم تحرکیی را بوسیله ورزش جبران کنند. یادتان نرود که نوشتیم احتمالا و نه حتما.
نتیجه آزمایشات این تیم چنانکه در روزنامه بریتانیائی پزشکی ورزشی منتشر شده است، بیانگر این میباشد که میان کم تحرکی ناشی از پشت میز نشستن برای سالها و بیماریهای قلبی، دیابت و در کل بالا رفتن خطر مرگ و میر ناشی از این بیماریها رابطه ای وجود دارد.
این پژوهشگران معتقدند که اصولا بایستی به این موضوع توجه بیشتری گردد که به جنبش درآوردن ماهیچه ها در مجموع اهمیت بیشتری دارند تا انجام دادن کارهای سخت بدنی. بدینوسیله آتها مصرانه از همکاران خویش خواستار این هستند که نگرش دیگری بر موضوع «فیزیولوژی و عدم تحرک» داشته باشند و تعاریف جدیدتری از واژه های کم تحرکی و شیوه زندگی و کار را ارائه دهند.
برای اینکار آنها همکاران خویش را متوجه نتایج تحقیقاتی میکنند که بتازگی در استرالیا انجام گرفته است. در این پژوهش ها تاکید گردیده بود که علایم بیماریهای نامبرده شده در میان زنانی که روزانه یکساعت بیشتر از قبل پشت میز نشستند یکچهارم افزایش یافت.
همچنین مقایسه نتایج آزمایشهای میان دو گروه که هر دو نیز به کار دفتری اشتغال داشتند، مشخص کرد که افراد گروه اول که هشت ساعت پشت میز نشسته بودند نسبت به افراد گروه دوم که بطور متناوب حرکات مداوم داشتند (مثلا مسئولین حمل پرونده های اداری از یک دفتر به دفتر دیگر در درون یک مجموعه) چربی کمتری دور شکم و بدنشان داشتند و میزان کلسترین و قند خونشان هم کمتر بود. پزشکان حدس میزنند که آنزیمهایی که آنرا لیپوپروتئین لیپاس مینامند (ال پی ال) در سوختن چربی در بدن همکاری دارند. در موشها این آنزیم بیشتر در میان آندسته از موشها که تحرک بیشتری داشتند، پیدا میشود.
اکبلوم – باک در مصاحبه ای با روزنامه ایندیپندنت میگوید : همه فایده های حرکت طولانی و منظم را میدانند ولی چیزیکه همه نمیدانند مظرات و ریسکهای اضافی برای سلامتی است که نشستنهای طولانی باخود همراه دارد. و اینکه این ریسکها را با حرکتهای مداوم بدنی نیز نمیتوان جبران کرد.
پزشکان برای کسانیکه کار دفتری میکنند پیشنهاد میدهند که هر از چهل و پنج دقیقه از جای خویش برخیزند و برای پنج دقیقه بدن خود را بحرکت درآورند. حتی اگر این حرکت کردن بصورت رفتن بسوی دستگاه چاپ و یا دستگاه قهوه و بازگشتن باشد.















Monday, 25 January 2010

فرهنگ مصرف، قاتل شماره یک محیط زیست

تعجب نکنید، این را یک انستیتوی پیشروی آمریکایی بنام ورلد واچ بیان داشته است.
ورلد واچ که یک موسسه آمریکائی در امور محیط زیست میباشد در آخرین گزارش خود نوشته است که در مبارزه با آلودگی محیط زیست بایستی که انسانها یک تحول و دگرگونی اساسی در شیوه خرید کردنشان پدید آورند. بنا به این گزارش پانصد میلیون نفر انسان که تنها هفت درصد جمعیت زمین را تشکیل میدهند مسبب نیمی از آلودگی های محیط زیست جهان میباشند.

باید در آینده این مسئله را برای همه روشن و واضح نمود که خرید کردن و مصرف، ایجاد حس رضایت و خوشبختی نمیکند و مقبولیت اجتماعی نمیآورد. گزارش ورلدواچ مینویسد که مردم جهان در سال 2006 مبلغ 30,5 بیلیون دلار یعنی سی هزار و پانصد میلیارد دلار برای خرید انواع و اقسام کالاهای خویش خرج کردند که این رقم بیست و هشت درصد از سال 1996 بیشتر است و شش برابر خرید کالای مردم جهان در سال 1960 میباشد. این در حالیست که جمعیت جهان از سال 1960 تا کنون تنها 2,2 برابر شده است.
گزارش همچنین مینویسد که در میان کشورهای متمول یک فرهنگ بلعنده مواد اولیه که برای ادامه بقای محیط زیست نیز بسیار خطرناک میباشد، حکم میراند.

یکسوم این مصرفها را بایستی بحساب آمریکائیها نوشت که تنها پنج درصد جمعیت دنیا را در بر میگیرند. همچنین نوشته شده که در سال 2005 مصرف نفت هشت برابر سال 1950 بوده با وجودیکه برای مثال وسایل نقلیه ای که در سال 1950 تولید میشدند مصرف بنزین و گازوئیل بسیار بیشتر و بازدهی کمتری داشتند تا مشابهان امروزیشان.
فرهنگ غالب مصرفی فعلی در طی یکصد و پنجاه سال گذشته بتدریج رشد کرده و امروزه جزئی از زندگی روزمره انسانها گردیده است.

این فرهنگ ویرانگر پیوسته توسط موسسه های تبلیغاتی هر روز بیشتر نشر یافته و تقویت میگردد. اینگونه موسسات در سال گذشته در سراسر جهان درآمدی برابر با 643 میلیارد دلار داشته اند تا با تبلیغات خویش من و شما را تشویق به خرید بیشتر اجناسی نمایند که در واقع به آنها نیازی نداریم ولی داشتنشان و یا بخدمت گرفتنشان یا بنمایش گذاشتن توان خریدشان باعث بالا رفتن وجهه اجتماعی ما نزد دیگران میگردند (در فارسی میگویند مردم عقلشان به چشمشان است). در کشورهائی مانند چین و یا هند بطور متوسط و ممتد، هزینه کردن برای تبلیغات سالانه ده درصد بیشتر میشود.
برای اینکه ورلد واچ نمونه ای از موثر بودن تبلیغات این موسسات بر فرهنگ خرید مردم ارایه کرده باشد، مثالهای زیر آورده شدند : در سال 2008 دویست و چهل و یک میلیارد لیتر آب در شیشه ها بفروش رسید و این دو چند مقداری بود که در سال 2000 بفروش رسیده بود.

همچنین تولید کنندگان غذاهای حیوانات خانگی و یا کسانیکه بنوعی چیزی برای این حیوانات خانگی تولید میکنند، سالانه در آمریکا مبلغی برابر سیصد میلیون دلار خرج تبلیغات برای کالاهای خویش نمودند.
چیزی را که ورلد واچ در گزارش خویش واضحا بیان نکرده اینستکه هدف این تبلیغات بیشتر چه گروههای سنی و اجتماعی هستند. و اینکه موسسات تبلیغاتی از چه دانشی برای پیشبرد مقاصد خویش بهره میجویند و اینکه این تکنیک را چگونه مرتب با شرایط جوامع و سلیقه های موجود درآنها مطابقت میدهند تا تبلیغاتشان برندگی لازم را حفظ نمایند.
چیزی که میتوانست بسیار دلچسب و روشن کننده باشد. همچنین چیزی که در این گزارش به آن اشاره ای نشده است، بیان عوارض جنبی اینگونه فرهنگ برای انسان است که عمدتا و مستقیما بصورت اقتصادی خود را نشان نمیدهند.
برای قادر بودن به خرید اجناس و قبول و تائید گردیدن در میان جامعه، بسیار اتفاق می افتد که افراد، بمدت طولانی پرکاری که خارج از حد و توانشان میباشد را بر خود تحمیل مینمایند. این تحمیل بخود و ایجاد ناآرامی و آشفتگی در زندگی روزمره خود، باعث پیدا شدن بسیاری از بیماریهای روانی و جسمی گردیده است که در محدوده فضای زندگی یک شخص باقی نمانده و بر زندگی دیگران نیز تاثیر میگذارد.

تولید گازهیدروژن از جلبکها


پبوسته در روزنامه ها ، رادیو وتلویزیون، میخوانیم و میشنویم و میبینیم که سخن از نوع سوخت خودروها در آینده نزدیک به پیش کشیده میشود. یکی از راهکارهای پیشنهادی ماندن بر سر سوخت فسیلی اما تبدیل آن از فرآورده های نفتی به گاز است. چیزی که بسیاری از کارخانجات اتوموبیل سازی مدتهاست آنرا شروع کرده اند و در کنار راه حلهای دیگر با جدیت نیز دنبال میکنند.
برخی میگویند گاز، بلی اما نه گازهای فسیلی بلکه گاز هیدروژن که بر اثر سوختن نه تنها تولید ذرات سمی نمیکند، بلکه تبدیل به آب میگردد. تولید مقدار لازم هیدروژن برای اینگونه مصارف اما، از دید صدمه نزدن به محیط زیست دشوار، بسیار هزینه بر و شدیدا غیر اقتصادی است. باوجود این کنسرنهایی بزرگ و جهانی مانند جنرال موتورز و تویوتا هنوز هم به استفاده کردن از آن بعنوان نوعی سوخت فکر میکنند.

چیزی که شاید برای همه تازگی داشته باشد رونمودن به تولید گاز هیدروژن توسط گیاهانی مانند جلبکها و لجن سبز میباشد. برای اینکار پژوهشگران حتی روش بسیار سخت و عجیبی را دنبال میکنند : گرسنگی دادن به گیاهان.
دانشمندان دانشگاه رور بوخوم معتقدند : جلبکها زنده جانهایی هستند که میتوانند با کمک گرفتن از نیروی خورشید، هیدروژن تولید کنند. اینرا آقای توماس هاپه از دانشکده بیوتکنولوژی و بیولوژی این دانشگاه به خبرنگاران گفت. هیدروژن تولید شده توسط جلبکها محصولی است که از جریان فتوسنتز طبیعی بوجود میآید.

جلبکها تنها زمانی در تولید هیدروژن بصورت موثر عمل میکنند که فعالیتهای فتوسنتزی آنها بصورتی پائین آمده باشد. برای همین نیز آقای هاپه و همکاران تحقیقاتیش به جلبکها رژیم میدهند و آنهم به اینصورت که نیتراتها را از مواد غذایی جلبکها دور میسازند.
آقای هاپه میگوید : بیشتر موجودات زنده در صورت قطع گشتن نیتراتها بر روی آنها بسرعت نابود میشوند اما جلبکها برای زمانی طولانی تحت این شرایط به بقای خود ادامه دهند. آنها سیستم تغذیه و سوخت وساز خود را تغییر میدهند.
در اینجا یک آنزیم طبیعی در جلبکها نقش مرکزی که مورد پسند ما میباشد را بعهده میگیرد. این آنزیم که در دورانهای نخستین کره زمین جریان تکامل را از تک سلولیها به چند سلولیها و بیشتر، هدایت و مشایعت کرده است و هنوز هم بگونه ای فعال باقیمانده چیزی نیست جز هیدروژن.

بافتهای پروتئینی در جلبک در اینجا بصورت کاتالیزاتور عمل کرده و یک واکنش بیوشیمی بوجود میآورند که بر اثر آن هیدروژن خالص از جلبک خارج میشود.
در یافته های دانشمندان به این موضوع برمیخوریم که در کنار بافتهای کلروفیلی جلبکها و هیدروژن، نوعی پروتئین بنام فردوکسین پت اف Ferredoxin PetF نیز لازم میباشد. این نوع پروتئین الکترون های لازم را برای این فعل و انفعال در دسترس قرار میدهند.
دانشمندان نخست این سه ماده اولیه را از یکدیگر جدا کرده و سپس تحت شرایطی در شیشه آزمایشگاهی با هم قاطی میکنند. این معجون جدید را میتوان بسادگی با نیروی خورشیدی بتحریک درآورد بطوریکه خود به تولید گاز هیدروژن افتد. چیزی که هست میزان هیدروژنی که از اینرا بدست میآید فعلا بسیار کم است و پاسخگوی نیاز انسان نمیتواند باشد هرچند که بر طبق محاسبات دانشمندان از یک گرم کلروفیل میتوان تا هژده لیتر هیدروژن در روز گرفت.
برای آسانتر تصور نمودن اینکه مقیاسها در چه اندازه هستند، باید بگویم که یک اتوموبیل هیدروژن 4 شرکت جنرال موتورز مخزن باکی برابر با 4,2 کیلوگرم هیدروژن دارد که این میشود چیزی حدود 46000 لیتر.

مشکل دیگری که دانشمندان با آن دست به گریبان هستند، اکسیژن میباشد. تولید هیدروژن در حال حاضر در فضای بدون هوا صورت میگیرد زیرا ملکولهای اکسیژن موجود در هوا میتوانند بسرعت با هیدروژن مخلوط گردند و بدین وسیله تولید هیدروژن خالص را با وقفه مواجه کنند. دانشمندان دانشگاه بوخوم بهمین جهت در حال حاضر بر روی یکنوع هیدروژن مقاومتر کارمیکنند که بتواند یک جریان فتوسنتزی موءثرتری را ایجاد نماید.

Friday, 22 January 2010

ایرانیان و یونانیان – گفتار یک بخش دو


بطور کلی مشخص است که یونانیان در ساختار شاهنشاهی هخامنشی سهم ممتاز و بسزائی را دارا بودند. پزشکان، دانشمندان و معماران یونانی در دربار ایران مشتغل بوده و همچنین تعداد نفرات مزدور یونانی را در سپاه ایران نمیتوان نادیده انگاشت. نقش فرهنگ یونانی در جوامع هلنی بر اشکانیان نیز معلوم بود. در فاصله زمانی بین هخامنشیان و اشکانیان امپراتور اسکندر و جانشیانش در ایران یعنی سلوکیان قرار داشت که در آن فرهنگ یونانی در اعماق ایران و تا هند گسترش پیدا نمود. بزبان ساده بدون اسکندر فرهنگ جهانگیر یونانی نمیتوانست که وجود داشته باشد و بدون هلنیسم، امپراتوری روم. این جزء هلنی که هیئتهای پراگنده آنرا در اواخر دوران دنیای باستان در بخش پهناوری از جهان از ایرلند تا بهند میتوان مشاهده نمود، برای امپراتوری روم سزاری دارای اهمیت بسیاری است و همچنین برای پیروزی مسیحیت.
دست کم بایستی این پرسش مطرح گردد که آیا و تا چه اندازه میتوان تاریخ جهان باستان را بعنوان تلاقی دو فرهنگ یونانی – رومی با فرهنگ ایرانی بررسی نمود؟ ارنست کرنه من (Ernst Kornemann) این موضوع را تائید کرده و بر آن تاءکید میورزد.
با وجود اینکه بنایی را که او برپا نموده است دلچسب و جالب میتوان یافت، معذالک محل شک و شبهه نیز باقی میماند. این تردید را نه تنها با سستی شناخته شده شاهنشاهی ایران در ساعات مهم و حیاتی خود میتوان استدلال نمود، بلکه این شک و شبهه خود را در بازتاب تلاقی فرهنگ یونانی با فرهنگ ایرانی در سده های پنجم و چهارم پ.م. نمایان میسازد. برغم تمامی احترامات فائقه نسبت به اعمالی که ایرانیان در زمینه ساختن بناهای عظیم انجام داده اند، اما در تمامی بافت و پیکره شاهنشاهی پهناور پارسی هیچ چیز را نمیتوان یافت که بنوبه خود با اعمال فرهنگی انجام شده در دوران پریکلئی قابل قیاس باشد. ( پ 1)
-----------------------------
پ1 - این نکته که ایرانیان چیز همسنگی برابر یونانیان برای عرضه نداشتند، پرسش برانگیز است. برگرداننده ضمن معترف بودن به وجود نکات ضعف در بافت جامعه فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی ایرانیان که شاید از لابلای پاورقی های نوشته شده، این ایرادات خود را نشان دهند، کوشش میکند تا مطالب را بی پاسخ نگذارد. دریغا که از ما آثاری به فراوانی دیگران باقی نماند تا پاسخگویی مستدل آسانتر گردد.
بدیهی است که پاسخگوی اصلی اینگونه نبشته ها، معارفین و اساتید تاریخ و فرهنگ ایران میباشند که روشنگری و تصحیحاتی در تحریفات تاریخی با ذکر ادله و براهین برای آیندگان، بعهده ایشان میباشد.
ابتدا گشوده بودن درها را بایستی تامل نمود. این امر درست است که دروازه های باختری شاهنشاهی ایران به روی یونانیان گشوده بود و دولتشهرهایی از یونانیان اندامیهای از پیکره شاهنشاهی ایران را تشکیل میدادند، اما سرزمین اصلی یونان وظیفه خویشتن را بیشتر در حفظ موقعیت اقتصادی خویش در برابر ایران و دستبرد زدنهای مکرر حتی به دولتشهرهای یونانی شاهنشاهی میدانست تا تبادل فرهنگی. نگاهی بیفکنیم به تاثیر افکار زرتشتی بر روی فلسفه یونان و یا نمایشنامه و نوشته های یونانی با داستانهایی در مورد ایرانیان همانند کوروشنامه و غیره.
در زمینه فرهنگی و اجتماعی و اخلاقی نکات زیر را از ایرانیان میتوان بر شمرد : آزادی دین و فرهنگ و زبان در تمامی سرزمینهای شاهنشاهی که معرف آن اولین منشور آزادی نوع بشر میباشد که هم اکنون نیز در موزه بریتانیان نگهداری میگردد، بافت دین زرتشتی بعنوان مذهبی مثبت گرا و ستیزه گر با کژی که بر خلاف ادیان یونان باستان متاءثر از خشم و خوی خدایان نبوده بلکه مشوق و رهنمای خوی پاک در ستیز با شر تا حتی پس از مرگ میباشد ( نظریه اعتقاد به زندگی پس از مرگ بعدها با تغییراتی توسط یهودیانی که در بابیروش یا بابل بودند اقتباس گردید و از آنجا نیز به دین مسیحی راه پیدا نمود. ن ک. به شناخت اساطیر ایران از جان هینلز) و و .....
در زمینه نظامی و اجتماعی ساختن راههای شاهی مانند از سارد تا شوش یا شاهراه خراسان با سرایها و چاپارخانه هایش که حکایت از نبوغ، سازماندهی، دوراندیشی و پی بردن به امور مرتبط به راه و ترابری سازندگانش را داشت. سنگ نبشته هائی که بیانگر مناسب بودن نسبی حال کارگران و کارمندانی میباشد که در ساختن بناها و دیگر خدمات دولتی شرکت داشتند و اینکه حقوق بگیرانی آزاد و نه بردگان بودند، ایجاد شرایط مناسب برای کارکنان زن، مانند احداث مهد کودکها، کودکستانها، موسسات کارآموزی برای زنان و آنهم بیست و پنج سده پیش از جنبش زنان و کارگران اروپا (فراموش نکنیم که در همان زمان در یونان زن فرد آزاد شمرده نمیشد)، بنیان نوعی بیمه بازنشستگی و بیماری و بیکاری بهنگام وضع حمل برای بانوان شاغل و این نکته که ارزش فرد را به تناسب استعدادهای او ارج مینهادند و آنرا از این نیز میتوان دریافت که پزشکان و مهندسین یونانی به خواست خویش در دربار و جامعه ایران حضور داشتند و گرامی شمرده میشدند و نیز تسامح با ادیان دیگر و دستبرد نزدن به فرهنگهای مختلف درون شاهنشاهی را نیز میتوان از نکات مثبت ایندوره شمرد.
همزمان و همچنین ایراداتی را نیز بر ایرانیان میتوان وارد دانست که فرانگرفتن کافی از وقایع و از نظر دور داشتن پیامدهایش، دوری از روشهای نوین و منظمی که کورش و داریوش بنا نهاده بودند و بازگشتن به روشهای پادشاهان پیشین شرق باستان که بیشتر تجمل پرست، خود محوربین و متکبربودند، انتقال ناکافی دستاوردها به نسلهای بعدی، آگاه نساختن سیستماتیک و موثر عامه مردم از پیشرفتهای بدست آمده ، نبود وقایع نگارانی که همانند اشخاصی چونان هرودوت جهانگشته بوده باشند تا تجربیات خویش را با واقعیات جامعه خود مطابقت داده و به دیگران نیز منتقل نمایند، عدم تطابق سیاستهای کشوری - لشکری با اتفاقات زمان خویش و منقطع گشتن تداوم در دست داشتن ابتکار عمل است که در پانویسها و فرصتهای مناسبتر بدانها بیشتر میپردازم .
12
و کلا در برابر کمال هستی آزاد روح یونانی در فلسفه، در هنرهای نمایشی و در تاریخ نگاری، ایرانیت چیز همسنگی ندارد که به معرض نمایش بگذارد. این در حالیست که درهای هر دو طرف دهه های بسیاری بر روی یکدیگر گشوده شده بودند. قابل تامل میباشد که این هرودوت است که تا به امروز بهترین و بکرترین توضیحات را در مورد ایرانیان به ما میدهد. سنگ نبشته های پارسی هر اندازه هم که بیانات ایشان با اهمیت شمرده شوند، در نهایت متعلق به یک سری از فرامین و احکام شرق باستان میباشند که برای ستودن شاهان بزرگ ساخته شده اند.بهنگامیکه در یونانیت، فرد در زمینه های سیاسی و علوم عقلی بتناسب تمایلات و استعدادهای خویش تکامل پیدا میکرد، از شاهنشاهی هخامنشی بجز نام پادشاهان و چند نفر محدود از دوستداران و نزدیکان ایشان، که آنها هم اکثرا متون یونانی مشخص میباشند، کس دیگری را نمیشناسیم.
اگر هم شاهنشاهی ایران از زمان داریوش یکم ( 486 – 523 پ.م.) قدرت متمرکزی بوده باشد که نظیرش
را پیش از آن در دنیای باستان نتوان یافت، معهذا از این نیز نمیتوان درگذشت که یونان کوچک به گونه بینظیری مفهوم بزرگتری را برای علوم عقلی دارا بود. سده های پنجم و چهارم پیش از میلاد بطور یکطرفه توسط یونانیها سیمای معنوی خود را میابند. در این سده ها زیر بنای زندگی معنوی غرب ریخته میشود، مسلما نه بدون تاءثیر اقوام غیر یونانی، اما کلا توسط توان عقلی یونانیها.با وجود تماسهای حاصله چه در هنگام جنگ و چه به گاه آرامش میان دو قومیت، کشور پارسیها که در زمینه سیاسی غیر قابل انکار میبود، بنظر یونانیها غریب مینمود و تفاهم هلنی ها برای همسایه شرقیشان در اثر جنگهای رخداده میان ایرانیان و یونانیها کمتر شد تا بیشتر. امروزه اگر آثار هرودوت مورخ یونانی را در اختیار نمیداشتیم، نه تنها دلایل نزاع سیاسی میان ایرانیان و هلنی ها (یونانیها) بلکه زمینه ها و پیش درآمدهای فکری و معنوی آن هم برایمان سربسته باقی میماند. از آن گذشته صرفنظر از چند مورد استثنائات معدود، از طرف یونانیها کمبود تفاهم واقعی برای شیوه های منحصر بخود در قوم پارسی و شاهنشاهی هخامنشی وجود داشت و هیچگاه از سوی یونانیها کوششی جدی بعمل نیامد که در زمینه های نیروی محرکه درون شاهنشاهی هخامنشی که سرزمینها و اقوام آنرا با یکدیگر مرتبط ساخته بودند، بررسی و کاوشی انجام پذیرد. از نگاه یونانیها ایرانیان و یا همانگونه که یونانیها ایشانرا مینامیدند «مادها» بربر بودند و بربر باقی میماندند (پ1) . آنها در رابطه بین شاه بزرگ و رعایای او خرابترین نوع استبداد و در وفاداری فرد پارسی به خانواده سلطنتی خاسته از پارس، اطاعت کورکورانه میدیدند و هرگونه برنائی و درایت را در ایرانیان مردود میشناختند. با وجود روابط گوناگون در زمینه های اقتصادی، بازرگانی و همچنین فرهنگی، ایرانیان و یونانیها دویست سال تمام بدون هیپگونه تماس قلبی در کنار هم قرار گرفته بودند. و سرانجام وجود این واقعیت میباشد که ما به گونه ای ناگوار در مورد ایرانیان کم میدانیم و از آنجا که این وصع در آینده نیز تغییر چندانی نخواهد کرد، باید خود را بدان قانع نمائیم که در مورد ایرانیان به آن اندازه و آنطور که باید نمیتوان دادگر بود که در مورد یونانیانی که مشت پری از مدارک و شواهد تاریخی برای ما باقی گذاشته اند(پ 2).
------------------------
پ1- واژه بربر ماءخوذ از barbaros یونانی، معنای حقیقی کسانی را میدهد که زبان یونانی را بد و یا اصلا نمیدانستند وریشه در زبان سانسکریت barbarāh به معنای غیر متمدن را دارد و تعبیر خارجی را از دید یونانیها میداد که بعدها مستقیما به وحشی و غیرمتمدن به معنای خاص آن برگردانده و تفسیر شده است. بدیهی است که بربر بودن از دید یونانیها دون بودن شخص را در برابر یونانیها و همردیف ایشان نبودن و یا نشدن را معنی میداد ولی بهیچ وجه معنای کلی وحشی را در بر نداشت. معادل واژه بربر در زبان عربی واژه عجم میباشد که آن نیز بنوبه خود جانداری که زبان عربی نمیفهمد را معنی میدهد و بهمان اندازه واژه بربر درغیرعرب حقیرانه مینگرد. برابر این واژه در فارسی تا حدی انیران است که معنای غیرایرانی و را میدهد. انیرانی بودن برای ایرانیان از مفاخر بشمار نمیرفت ولی بمعنای پست بودن هم نبود.
پ2 - شاید بتوان اینرا طنز جغرافیائی تاریخ با ایرانیان دانست. برخلاف یونانیها، ایرانیها بیشتر مورد تهاجم اقوامی با فرهنگ دون تر از خویش قرار گرفتند که ایرانرا سوختند و ویران کردند و بدیهی است که از چنین یورشهائی کمتر چیزی جان سالم بدر میببرد. بیدانشان هرگز آگاهی را برنمیتابند و حتی سعی در تحریف و تضعیف آن دارند. منطق تیغ را نیز هر دانایی خوش نیاید. برای نشان دادن نمونه ای از این دست، نبشته زیر را از کتاب دوقرن سکوت دکتر عبدالحسین زرین کوب میآوریم، باشد تا پاسخی ناچیز اما در خور باشد :
« آنچه از تاءمل در تاریخ بر میآید اینست که، عربان هم از آغاز حال، شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند، و آنرا همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد برآمدند زبانهای و لهجه های رایج در ایران را، از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنان را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد. دنباله پاورقی در صفحه بعد

سقوط امپراتوری آشور در پایان سده هفتم پ.م. ظهور یک عصر تاریخی را در آسیای نزدیک بدنبال داشت. تمامی اقوام آسیای نزدیک از ارمنستان و آناتولی شرقی گرفته تا مصر، سده های زیادی را با ترس و وحشت از آشوریها زندگی کرده بودند. ارتش آشوری شکست ناپذیر قلمداد میشد و ابزار دژبندی ایشانرا هیچ دژی یارای پایداری نبود.
اواخر سده هفتم پیش از میلاد نخستین شکافها در چارچوب این امپراتوری بزرگ خود را نمایان ساختند و هنگامیکه در سال 612 پ.م. نینوا پایتخت امپراتوری آشوریان ویران گشت، لشکریان نوبابلیان (کلدانیان) و مادها که برای نخستین بار تاریخ را میساختند، آنجا ایستاده بودند.
این هوخشتره پادشاه مادی بود که در سال 610 پیش از میلاد ضربه نهائی را بر پیکر آخرین زنجیره زودگذر آشوری و رهبر آن آشور اوبالیت در حرَان (پ1) واقع در مزوپتامی وارد ساخت.
-----------------------
دنباله پاورقی از صفحه پیشین :
بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران، به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند. رفتاری که تازیان در خوارزم با خط و زبان مردم کردند بدین دعوی حجت است. نوشته اند که وقتی قتیبه بن مسلم، سردار حجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهای ایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت.................. بدین گونه شک نیست که در هجوم تازیان، بسیاری از کتابها و کتابخانه های ایران دستخوش آسیب فنا گشته است. این دعوی را از تاریخها میتوان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تاءئید میکند. با این همه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند. این تردید چه لازم است؟ برای عرب که جز کلام خدا هیچ سخن را قدر نمیدانست، کتابهائی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آئین مسلمانان آن روزگار، آشنائی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد میتوانست به کتاب و کتابت علاقه داشته باشد. در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است. از اینها گذشته، در دوره ای که دانش و هنر، به تقریب در انحصار موبدان و بزرگان بوده است، از میان رفتن این دو طبقه، ناچار دیگر موجبی برای بقای آثار و کتابهای آنها باقی نمیگذاشته است. ....................بهر حال از وقتی حکومت ایران به دست تازیان افتاد زبان ایرانی نیز زبون تازیان گشت. دیگر نه در دستگاه فرمانروایان به کار میآمد و نه در کار دین، سودی میداشت. در نشر و ترویج آن اهتمامی نمیرفت و ناچار هر روز از قدر و اهمیت آن می کاست. زبان پهلوی اندک اندک منحصر به موبدان و بهدینان گشت....................زبانهای سغدی و خوارزمی نیز در مقابل سختگیریهایی که تازیان کردند رفته رفته متروک میگشت. این زبانها نه با دین تازی و زندگی تازه سازگار بودند و نه هیچ اثر تازه ای بدانها پدید میآمد.»
اما با وجود نمونه بالا، بایستی اینرا نیز بیان نمود که این ایراد نویسنده کتاب یعنی ننگاشتن وقایع از سوی ایرانیان تا حدی مشخص، چندان هم بیجا نیز نیست هر چند یورشهائی همچون هجوم یونانیان و یا اعراب و مغولها که با ویرانگری همراه بودند مانع از بجای ماندن یادگارهای زیادی از گاه گذشته برای آیندگان این مرز و بوم بوده است و نیز بایستی که اذعان نمود که این نابودیها تنها توسط مهاجمین خارجی انجام نگرفته بلکه نا آگاهیهای درون خودمان نیز قربانیهای خویش را طلبیده است. نبود و یا همچنین کمبود میزان آگاهی ما از گذشتگان (ساسانیان بگونه دقیق و کامل از هخامنشیان خبر نداشتند و هر دو نیز از فارس میآمدند) و کم اهمیت شمردن داستانهای باستان و همچنین مطرود شدن شیوه نقل سینه به سینه فرهنگ که علاوه بر زنده نگاهداشتن داستانهای گذشتگان، پیوندهای میان مردمان را هم تقویت میکرد، نیز مزید بر علت گشته و حالتی را فراهم نموده است که حتی امروزه گروهی بی علاقه به تاریخ گذشته هستند و گروهی دیگر یا گرفتار تعصبات و خودبزرگی بینی گشته اند و یا اینکه به منابع مطمئن، مستدل چند جنبه و سهل الوصول دسترسی گسترده و مناسب و کم خرج ندارند.
پ1 Carrhae کارحائه یا حران شهری در ترکیه امروزی و در نزدیکی مرز سوریه است. از حران باستان امروزه چیز زیادی به چشم نمیخورد و اکثر بناهای قدیمی این شهر بازمانده از دوران اموی است. آنچه هنوز این شهر را مشهور نگهداشته است، فرم مخصوص ساخت خانه های آن میباشد که ریشه در دوران باستان دارد. بعبارتی گویا ظاهر معماری امروزی نتوانسته است سلیقه کهن و زیبای ساکنان این شهر را باطل گرداند. همین نیز راز بقای شهر و دلنشین بودنش را نزد دیگران باقی مانده است. خانه های سنتی ایرانی نیز بر اساس اسلوب خاصی که متناسب با اقلیمی که خانه در آن قرار داشت، بود بنا میگردیدند و در این اسلوب کوچکترین چیزها با مهارت کامل و وسواس خاص در نظر گرفته میشدند مثلا تناسب میان سطح حیاط خانه و اندازه و موقعیت حوض واقع در آن و غیره. این اسلوب متاسفانه با گسترش فرهنگ بساز و بفروشی از یادها رفت و امروزه نیز گرامیش نمیدارند. مسیحیان معتقدند که آدم و حوا پس از رانده شدن از بهشت به حران فرو افتادند. مسلمانان و یهودیان معتقدند که حران شهری است که ابراهیم پیامبر در آن منزل داشت.

Tuesday, 19 January 2010

آیا بایستی که لامپهای معمولی را واقعا ممنوع کرد؟


با تصویب قانون مربوط به لامپهای کم مصرف از سوی دولت استرالیا در سال گذشته، فروش لامپهای معمولی در قاره پنجم هم ممنوع گردید.
آیا ممنوع کردن فروش لامپهای معمولی واقعا عاقلانه است؟ این پرسش پاسخهای موافق و همجنین مخالف را با خود همراه دارد. من در اینجا کوشش نمودم که نکته هایی را که در مورد محاسن و معایب لامپهای کم مصرف بخاطرم رسیده اند را بر شمرم.

نخست محاسن
الف – عمر طولانی تر: لامپهای کم مصرف بطور متوسط تا 10 برابر لامپهای معمولی میتوانند که عمر کنند. این یعنی 10000 ساعت.
توجه: به بند الف مربوط به معایب لامپها که با این بند محاسن در ارتباط میباشند نیز نظری بیفکنید.
ب- تولید گرمای کمتر: لامپهای معمولی پس از مدتی روشن ماندن داغ میشوند و این گرما را به محیط اطراف خویش نیز انتقال میدهند در صورتیکه این موضوع در مورد لامپهای کم مصرف صدق نمیکند.  به این ترتیب در روزهای گرم تابستان لامپهای  کم مصرف  میتوانند کمک بزرگی باشند  برای خنگ نگاهداشتن محیط خانه، محیط کار و یا کتابخانه یا دستکم گرم نکردن اضافی آنان.
توجه: به بند مربوط به معایب لامپها که با این بند محاسن در ارتباط میباشند نیز نظری بیفکنید.
پ- اقتصادی بودن مصرف : نوری که یک لامپ 60 وات معمولی تولید میکند برابر میباشد با نوری که لامپ 11 وات کم مصرف تولید میکند (بنا به گزارش تولید کنندگان)، اما برقی که لامپ معمولی برای تولید این مقدار نور لازم دارد پنج برابر نیروی برق مورد نیاز لامپهای کم مصرف میباشد (بازهم بنا به گزارشات تولید کنندگان).
در اروپیای مرکزی این بمعنای صرفه جوی حدود 65 یورو در سال توسط هرلامپ با مشخصات ذکر شده بالا میباشد.

اما معایب
الف- قیمت بیشتر: در اروپای مرکزی (هلند، آلمان، اتریش و بلژیک) قیمت یک لامپ معمولی با کیفیت متوسط چیزی میان 1 تا 1،3 یورو میباشد در صورتیکه لامپ کم مصرف با توان مشابه، قیمتی حدود 4 یورو دارد. فراموش نکنیم که در بند الف محاسن عمر لامپ کم مصرف را ده برابر بیشتر از لامپ معمولی نوشته بودم.
ب- نور : لامپهای کم مصرف نخست پس از یکدقیقه و نیم تا دو دقیقه به نور کامل خود میرسند و از این نظر در مقایسه با لامپهای معمولی برای سریع رساندن نور تنبل هستند. دیگر بسرعت برق کار انجام نمیدهند.
پ – نحوه اقتصادی بودن : البته اینرا نمیتوان بطور کامل بحساب معایب اینگونه لامپها گذاشت. لامپهای کم مصرف ابتدا پس از دقیقه بیست و یکم روشن بودنشان هست که اقتصادی میگردند. بنابراین تعبیه اینگونه لامپها در مکانهایی که بطور طولانی لازم نیست روشن باشند مانند زیرزمین یا دستشویی و یا درب خانه و راه پله ای که مورد استفاده طولانی نداشته باشد، توجیح اقتصادی برای این لامپها ندارد.
ت – نحوه خاموش و روشن کردن : میان خاموش کردن پس از روشن کردن و یا سرچپه آن روشن نمودن پس از خاموش کردن لامپهای کم مصرف بایستی حداقل 150 تا 180 ثانیه فاصله زمانی موجود باشد تا اینگونه لامپها بتوانند با آرامی خود را با شرایط نو خویش مطابقت دهند وگرنه بسیار زودتر از موعد حساب شده خراب میگردند.
ث – نورغیرطبیعی : نوری که لامپهای کم مصرف از خود مشعشع میکنند شبیه نور طبیعی نیست و همچنین چشمک زدنهای سریع و برای دید بشر نامرئی این لامپها میتواند که بر روی سیستم اعصاب بینایی بگونه ای منفی تاثیر گذار باشد. هیچگونه اطلاعی در این زمینه که اینگونه لامپها بیخطر هستند تا کنون از سوز وزارت بهداری هیچیک از کشورهای اروپائی اعلام نگردیده است.
با در نظرگرفتن این مطلب، استفاده اینگونه لامپها در محلهایی مانند کتابخانه ها، کیوسکها و مکانهای دیگر که در آنها انسانها و جانداران دیگری قرار داردند مانند مرغداریها و امثالهم نیز پرسش انگیز است. فاصله ای برابر با حداقل یک متر ونیم میان اینگونه لامپها و انسانها پیشنهاد شده است.
ج- محیط زیست : هدف اصلی ساختن لامپهای کم مصرف در کنار اقتصاد بودن آنها، یاری برای حفظ محیط زیست نیز بود. حال ببینیم که ایندو هدف واقعا بدست آمده اند؟
انرژی مورد نیاز برای تولید لامپهای کم مصرف بمراتب بیشتر میزان انرژی مورد مصرف برای تولید لامپهای معمولی است.
بطور متوسط هر لامپ کم مصرف مقدار 5 گرم جیوه را که از فلزات سنگین و در عین حال سیال محسوب میشود را در خود حمل میکند. این مقدار جیوه  پس از پایان عمر لامپهای  کم مصرف حتی در کشورهایی مانند هلند و آلمان  که در آنها حفاظت  از محیط زیست  از اهمیت  ویژه ای برخوردار است، بمیزان 90 درصد در زباله معمولی  جمع میگردد و نه تنها بصورت  فراخوری بازیافت نمیگردد  بلکه بازیافت  دیگر زباله ها را (البته اگر بازیافتی صورت گیرد) با مشکلات جدی مواجه میسازد.
اگرهم بازیافتی صورت نگیرد که احتمال جذب جیوه در خاک و وارد گشتنش در سیستم های آب آشامیدنی بسیار زیاد است.
چ- کیفیت : هرلامپ کم مصرفی داری تمامی شرایط مطلوب نیست. به این معنا که فرآورده های زیادی در بازار بنام لامپ کم مصرف عرضه میشوند که با لامپهای معمولی تفاوت دارند اما از نظر کیفیتی پاسخگوی انتطارات نبوده و از نظر اقتصادی نیز ضوابطی را رعایت نمیکنند. بعبارت ساده تر میتوان آنها را درجه دو و سه و یا حتی بدتر نامید.
حال با در نظر گرفتن نکات بالا این پرسش بطور جدی مطرح میگردد که آیا لامپهای کم مصرف به صورتی که فعلا در بازارهای جهانی عرضه میگردند، واقعا راه چاره بشریت هستند و از آلودگیهای محیط زیست میکاهند و یا اینکه در جائی میکاهند و در جای دیگری بطور غیر مترقبه افزایش میدهند؟
آیا حتی در شرایط مطلوب لامپ، تنها عرضه کردن این لامپها کافی است و یا اینکه در کنار عرضه نمودن آنها در بازار، دادن آگاهیها و تعالیم نحوه مصرف به عموم نیز لازم میباشد.
اگر معتقد نباشیم که همه کس همه چیز را به اندازه کافی میدانند و بخواهیم که برای آگاهی رساندن برنامه ریزی کنیم، مرکز ثقل احتمالی برنامه و نشریات آگاه کننده چه گروه اجتماعی و چه سن مشخصی میباشد؟
در عکس زیر جدول زمانی را که دست کم اتحادیه اروپا برای خویش تهیه کرده است ملاحظه مینمائید که بنا بر این جدول چه لامپهای کم مصرفی بایستی جانشین کدام گروه از لامپهای معمولی گردند.





Monday, 18 January 2010

ایرانیان و یونانیان – گفتار یک بخش نخست

 

یونانیان

Griechen

و

und

ایرانیان

Perser

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست کتاب

گفتار 1 – امپراتوری ایران ویونانیان در 520 پ . م .

گفتار 2 – سقوط خودکامگان و اصلاحات کلئی ستنس.

گفتار 3 – قیام ایونی و جنگ با ایرانیان تا ماراتن.

گفتار 4 – تجهیز و لشکر کشی خشایارشا.

گفتار 5 – پیمان دریائی آتیکا – دلوس (اتحادیه دریائی دلوس) و پیدایش دوگانگی میان آتن و اسپارت.

گفتار 6 – پریکلس و بنیاد دموکراسی افراطی آتن.

گفتار 7 – فرهنگ و مدنیت در زمان پریکلس.

گفتار 8 – جنگهای پلوپنزوسی ( 404 – 431 پ . م .)

گفتار 9 – یونان غربی در سده پنجم پیش از میلاد.

گفتار 10 – حکومت جابرانه اسپارت و جنگهای کورینتی ( 386 – 404 پ . م .)

گفتار 11 – حل مسئله یونان و طرح مسئله صلح ( 362 – 386 پ. م .)

گفتار 12 – یونان غربی در سده چهارم پ. م.

گفتار 13 – فرهنگ یونانی در سده چهارم پ . م.

گفتار 14 – صعود مقدونیه در زمان فیلیپ دوم (336 – 359 پ. م.)

گفتار 15 – اسکندر و فتح امپراتوری ایران ( 323 – 336 پ. م. )

گفتار 16 – مصر و امپراتوری ایران

گفتار 17 – مزوپتامی (میان رودان) و امپراتوری ایران

گفتار 18 – یهودیت در امپراتوری ایران

گفتار 19 – آشور (سوریه) در امپراتوری ایران

گفتار 20 – اربایه (عربستان)

گفتار 21 – سرانجام

 

 

 

جمع همکاران در گردآوری این کتاب :

1 – پروفسور دکتر هرمن بنگستون (Prof. Dr. Hermann Bengston) از دانشگاه توبینگن آلمان (پیشگفتار, فصول یک تا پانزده ، فصل نوزده و سرانجام)

2 – پروفسور دکتر ادا برسیانی ( Prof. Dr. Edda Bresciani) از دانشگاه پیزا ایتالیا (فصل شانزده)

3 – پروفسور دکتر ورنر کاسکل Prof. Dr. Werner Caskel) از دانشگاه کلن آلمان (فصل بیست)

4 – پروفسور دکتر موریس مولو (Prof. Dr. Maurice Meuleau) از مرکز ملی کاوشهای علمی فرانسه (فصل هفده)

5 – پروفسور دکتر مورتن اسمیث (Prof. Dr. Morton Smith) از دانشگاه کلمبیا، نیویورک آمریکا (فصل هژده)

6 – لئوپولد فولکر(Leopold Voelker) از برلین آلمان برگردانهای مربوط به فصل16 از متن ایتالیائی

برگردانهای مربوط به فصل17 از متن فرانسوی

برگردانهای مربوط به فصل18 از متن انگلیسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پیشگفتار نویسنده

هرگونه بازنمائی تاریخ ایران و یونان از زمان داریوش یکم تا اسکندر مقدونی بگونه ای جدی در برابر مشکلات فراهم آوری مربوط به منابع و مأخذهای تاریخی قرار میگیرد. ما برای تاریخ ایران دارای منابع اطلاعاتی کاملا ناکافی ، چند سنگ نبشته و مقداری کم اطلاعات مأخوذه از نقل قولهای یونانی هستیم. این واقعیتی است که باید برای هرآنکو که در زمینه نمایان کردن واقعی نقش جهانی شاهنشاهی ایران اقدامی انجام می دهد، کاملا روشن باشد.

این امر در مورد بازگوئی تاریخ یونان بر خلاف تاریخ ایران کاملا بگونه ای دیگر میباشد. مقادیر زیاد منابع ادبی باقیمانده و سنگ نبشته ها به انسان این اجازه را می دهند تا زندگی سیاسی و فرهنگی این مستعدترین اقوام باستانی را در مسیر حقیقی دنبال نماید. بدیهی است که مورد یونان نیز به نکات مبهم برخورد می شود و بیشتر از همه پنجاه سال مربوط به پنتکونتئتی در حدود سالهای 479 تا 431 پیش از میلاد است که از لحاظ منابع اطلاعاتی فقیر بوده وتحقیقات دقیق سالهای اخیر نیز نتوانستند تغییری در آن پیدید آورند، اما با اتکای به تاریخ نگاری یونانیان که در آن هرودوت و توکیدیدس در ردیفهای اول قرار دارند، چارچوب اصلی تاریخ یونان برای همیشه زنده خواهند ماند.

من بدلایل گوناگون از اظهار نظر در مورد وقایعی که بموازات جریانهای تاریخی رخ داده اند بخصوص آنهائی که با این وقایع همزمان بودند خودداری ورزیدم. خواننده متفکر خود قادر به اظهار اینگونه آرا خواهد بود.

بخشهائی از این کتاب، برای معرفی تاریخ و فرهنگ محدوده های بخصوص، توسط متخصصین گردآوری گشته و بدینوسیله منتشر می گردند. این بخشها قادر به ترسیم تصویری کلی در فرم دلخواه بوده و مسلما خوانندگانی سپاسگزار پیدا خواهند نمود.

هرمن بنگستون

توبینگن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پیشگفتار برگرداننده :

گوشه ای از سخنان نمایندگان شهر سیراکوس در برابر شورای شهر کامارینای سیسیل

"مردم کامارینا، علت آمدن ما به شهر شما این نیست که گمان برده باشیم ممکن است شما از حضور سپاه آتن به وحشت بیفتید، بلکه آمده ایم تا نگذاریم آتنیان شما را به اقدامی وادار کنند، پیش از آنکه سخنان ما را شنیده باشید. بهانه ایشان را برای لشکرکشی به سیسیل می شناسید ولی ما برآنیم که آنان غرضی دیگر دارند. به عقیده ما غرض آنان این نیست که سرزمین مردم لئونتینی را به ایشان برگردانند بلکه این است که شهر ما را متصرف شوند.

این چه منطق عجیبی است که آنان شهرهای یونان را ویران می کنند و میخواهند در سیسیل شهری نو بسازند، وبه لئونتینی ها که از قوم خالکیس هستند عشق می ورزند ولی شهر اصلی خالکیس را در اوبویا در زیر یوغ بندگی خود نگاه می دارند. واقع امر این است که آتنیان چون در یونان یک امپراتوری بچنگ آورده اند می خواهند در اینجا نیز با همان روش امپراتوری دیگری برای خود دست و پا کنند.

ایونیاییان و ساکنان شهرهای دیگری که خویشاوندان آتنیان بودند، رهبری آتن را داوطلبانه پذیرفتند تا شهرهای خود را از یوغ ایرانیان آزاد سازند ولی آتنیان بدین بهانه که بعضی از آنها به تکلیف نظامی خود عمل نکرده و بعضی با یکدیگر جنگ آغاز کرده اند، استقلال همه آن شهرها را پایمال ساختند. در هنگام جنگ با سپاه ایران، نه آتن به خاطر آزادی یونانیان می جنگید و نه یونانیان برای حفظ آزادی خود نبرد می کردند، بلکه آتن میخواست برتری خود را جانشین امپراتوری ایران سازد و یونانیان نیز برای آن می جنگیدند که در خدمت ارباب جدیدی درآیند که در زیرکی کمتر از ارباب پیشین نبود و در ستمگری بر آن برتری داشت.

ولی ما نیامده ایم تا داستان ستمگریهای آتن را به شما بگوییم، شما خود آن داستان را می دانید. مسئله مهم این است که هرچه به سر ما می آید حاصل تقصیر خود ماست. سرنوشت شهرهای یونانی در سرزمین اصلی یونان در پیش چشم ماست که چون به یاری یکدیگر نشتافتند، یوغ بندگی آتنیان را بگردن گرفتند و همان آتنیان اکنون بدینجا آمده اند و همان نیرنگها را در برابر ما بکار می برند.

 از یکسو لئونتینیان را به موطنشان باز می گردانند و از سوی دیگر به اگستا کمک نظامی می کنند، و با اینهمه ما با یکدیگر متحد نمی شویم تا به ایشان نشان دهیم که ما مردم ایونیان و هلسپونت و جزایر نیستیم که هر روز در خدمت اربابی دیگر درآییم و همیشه یا بنده ایرانیان باشیم و یا تابع دولتی دیگر، بلکه دوریاییانیم از سرزمین مستقل پلوپونز که در سیسیل زندگی می کنیم. آیا منتظریم که بیایند و ما و سرزمین ما را جدا جدا و شهر به شهر بگیرند، در حالیکه می دانیم که برای دست یافتن به ما راهی جز این ندارند و این یگانه روش ایشان برای چیرگی به دیگران است : گاه می کوشند تا از طریق سخنوری و استدلال میان ما نفاق بیفکنند و گاه موجب می شوند که میان ما جنگ درگیرد. بدین امید که با یکی از طرفین پیمان اتحاد ببندند و بدین وسیله او را دست نشانده خود کنند.

آیا گمان می کنیم پس از آنکه سیسیلیانی را که دور از ما زندگی می کنند بنده خود ساختند دیگر به سراغ ما نخواهند آمد و بدبختی محدود به شهرهایی خواهد بود که پیش از ما ازپای درآمده اند؟..................اگر آتنیان ما را از پای درآورند در حقیقت این نتیجه را مدیون شما خواهند بود ولی افتخار آن نصیب ایشان خواهد گردید و جایزه پیروزی ایشان حکومت بر کسانی خواهد بود که برای نیل بدین پیروزی به ایشان یاری کرده اند..........."

گوشه ای از سخنان نمایندگان آتن در برابر شورای شهر کامارینای سیسیل

" امپراتوری ما اولا از این جهت حق ماست که ما دارای بزرگترین نیروی دریایی یونان بودیم و با شهامت تمام به یونانیان خدمت و یاری کردیم، درحالیکه شهرهایی که امروز زیردست ما هستند به خدمت ایرانیان درآمدند و به ما آسیب رساندند، درثانی از این جهت ناچاریم که مقتدر باشیم تا بتوانیم در برابر پلوپونزیان بایستیم........ برای مرد یا شهری که دارای قدرت مطلقه است منطقی ترین راهها، راه نفع شخصی است و رشته خویشاوندی تنها هنگامی معنی و اهمیت دارد که شایان اعتماد باشد و هرکس باید دوستان و دشمنان خود را در هر مورد برحسب اقتضای اوضاع و احوال انتخاب کند.

در سیسیل نفع ما چنین ایجاب می کند که نگذاریم دوستانمان ضعیف شوند بلکه از قدرت ایشان برای تضعیف دشمنانمان سود بجوییم. کیفیت رهبری ما نسبت به هر شهری در یونان بر حسب اقتضای منافعمان تغییر می کند : خیوس و متومنا کشتی در اختیار ما می نهند و مستقلند؛ بیشتر شهرهای دیگر مجبورند بطور مرتب پول نقد بعنوان باج بپردازند؛ بعضی متحدانمان با اینکه جزیره نشین هستند و مقهور کردنشان برای ما آسان است، از آزادی کامل برخوردارند برای اینکه در موضعی مناسب گرداگرد پلوپونز قرار دارند..........................

هرکس که امروز این سخن را باور نکند بزودی واقعیات تلخ مجبورش خواهند کرد که باورکند"

نبشته های بالا از کتاب تاریخ جنگ پلوپونزی به قلم تاریخ نگار باستانی یونان، توسیدید یا توکیدیدس میباشد. نویسنده کتاب هرمن بنگستون نیز در پیشگفتارش از او نام برده است. این کتاب بوسیله آقای محمد حسن لطفی تبریزی به فارسی برگردانده شده و انتشارات خوارزمی نیز به چاپش رسانید. من از آن سود جستم. توسیدید در زمان شروع جنگهای پلوپونزی سی ساله بود. او مدتی را به عنوان فرمانده بخشی از قوا و زمانی را به عنوان سیاستمدار در خدمت آتن، انجام وظیفه نمود و میتوان گفت که اخباری که از وی به ما رسیده است نمی توانند که دست اول نباشند.

اینها بخشهایی بودند از سخنرانیهای نمایندگان آتنی های مهاجم به جزیره سیسیل و سیراکوسیان ساکن همین جزیره برای جذب متفق پیش از شروع جنگی که در شرف وقوع بود. شهر کامارینا، شهری کلیدی بود که هر دو طرف جنگ می خواستند برای سنگین کردن کفه ترازو بسود خودشان، بسوی خویش بکشانندش. کامارینا با موقعیت بسیار مناسب اقتصادی و رفاه برای شهروندانش، تنها شهر جزیره سیسیل بود که از 427 پ. م. بعنوان هم پیمان بازرگانی آتن شناخته می شد و از آن گذشته دور تا دور شهر را دیواری پهن به درازای هفت کیلومتر با باروهای نیرومند پوشانده بود. اما اهالی این شهر که توسط سیراکوس بنا شده بود با آمدن سربازان آتنی به جزیره سیسیل در 418 پ. م.  تصمیم گرفتند که متحد آتن باقی نمانند و با شهر سیراکوس پیمان (413 پ.م.) بندند.  آتنی ها این را نپسندیدند اما در سیسیل هم نمی توانستند بمانند پس راه را برای کارتاژی ها باز گذاشتند تا در سال 405 پ. م. به کارمانیا دست یابند و آنجا برای خود پادگانی درست کنند.

اینرا شاید بتوان یکی از هزاران اشارات غیر مستقیم تاریخی بر چگونگی و علل وقوع حوادث اتفاق افتاده در جهان، که با گذشته کشور ما نیز چندان بی ارتباط نیست، بشمار آورد. امری که هیچگاه از سوی ما ایرانیان چندان جدی گرفته نشده و گاها حتی شناخته نشد.

معمول نیست که پیشگفتار برگرداننده و یا نویسنده ای با آوردن بخشی از نبشته های دیگران آغاز گردد و من بر این آگاه هستم اما این نبشته ها را گواه آوردم تا بتوانم به مطالبی که می خواهم در این پیشگفتار و متعاقبا در پانویس ها بنویسم، راحت تر دسترسی پیدا کنم ضمن اینکه یادی نیز از نویسنده و برگرداننده کرده باشم.

کشورهایی در جهان خود را وارث سیاست ها و فرهنگ یونان باستان می دانند و معتقدند که ادامه دهنده راه این کشور کهن با فرهنگی ژرف می باشند. بر این نیز افتخار می ورزند و حقیتا نیز از حوزه فرهنگی یونان نمیتوان بی اعتنا گذر کرد و نادیده اش انگاشت. فرهنگ بزرگ یونانی که خود نیز از دیگر فرهنگها توشه ها گرفته و از آن بهره ها برده بود بی انکار تاثیرات ژرفی بر روی جهان پس از خود داشته و هنوز هم دارد. این تاثیرات را تنها در افکارفلاسفه غرب نمی بینیم بلکه فیلسوفانی از شرق نیز خوانش های خود را از فلسفه یونانی داشته اند. تنها می توان این نکته را بدان افزود که غربیها در بکار گرفتن و به روز کردن و صیقل دادن گوشه هایش موفق تر بودند.

اینکه این کشور باستانی چه بوده و با چه فرهنگی، چه تکاملی در بافت اجتماعی / سیاسی و چه گذشته ای کار خویش را در تاثیر گذاری بر روی تاریخ جهان شروع نموده و مهمتر از آن آیا دلایل دیگری در جریان تکامل و تکوینش موثر بوده اند یا نه را دست کم ما ایرانیها به آن توجه کافی مبذول ننموده ایم.

و نیز غافل ماندیم که داشتن نگرشهای متفاوت در مورد وقایع اتفاق افتاده در تاریخ، حتی اگر متاثر از دیدگاهها و علایق مختلف و یا بازنویسی و خوانش های کهن با رنگ و روی دیگر باشند که با اندیشه های ما همخوانی نداشته باشند، باز هم  به روز شدنهای مکرری را در آرای ما میسر می کنند و جزئیاتی را برایمان نمایان می سازند که می توانند برایمان سودمند باشند.

این دیدگاهها شاید هرکدام به تنهایی بازگوی تمامی حقایق وقایع نباشند ولی با کنار هم چیدن و مقایسه آنها می توان به نتیجه ای دست یافت که به احتمال زیاد با حقیقت ماجرا هم چندان اختلاف فاحشی ندارند و می توانند که به خواننده خود اجازه تفکر و قضاوت شخصی و انتخاب را دهد. بدینوسیله خواننده هم خود را جزئی از این تاریخ و نه تنها نظاره گر برآن میداند.

با تسلط ایران بر تنگه های بسفور و داردانل، گذرگاههای حیاتی اقتصادی برای یونانیان ساکن سرزمین اصلی یونان که روابط بازرگانی گسترده ای با کرانه های چهارسوی دریای سیاه داشتند، مسدود گردیدند و همزمان با آن با دشوار گشتن کار یونانیان مهاجر و مستقر در جزایر و سرزمینهای تازه کشف و مسکونی شده توسط ایشان در باختر دریای میانه و کرانه های شمالی و غربی آن، امرمعاش یونانیان مهاجر و حتی یونانیان ساکن سرزمین اصلی با اشکالات عمده و جدی مواجه گشته بود.

برای یونانیان و خصوصا آتنی ها راهی باقی نمانده بود بجز بر پاخاستن و ایستادگی در برابر ایران (گریز رو به جلو) و همزمان گسترش رو به باختر و یا اینکه نابود شدن نخست اقتصادی و سپس مطیع گشتن کامل سیاسی و قومی.

این پدیده همزمان است با اواسط دوران هخامنشی در ایران. یعنی همان دورانی که شاهان هخامنشی تدریجا با دوری گرفتن از نظم و دورنگری داریوشی و دادگری کورشی، با صدر قرار دادن خود در جامعه، همه امور را کاملا تحت انتقیاد خود درآورده و همه چیز را پایان یافته و برای خویش مطمئن میپنداشتند.

اگر هم قیامی از سوی ناحیه ای پیش می آمد، کوشش بخرج میدادند بجای یافتن علل این درگیریها و پرداختن منطقی به آن، با خرید سرکرده قیام ویا استخدام مزدوران جنگی خارجی که عمدتا یونانی بودند، به ماجرا بنوعی پایان دهند.

این شاهان از طرفی ارتش را درکنار خود میدیدند (ارتشی که از نظر کیفی با ارتش کوچکتر ولی مهیاتر یونان برابری نمیتوانست بکند و از آن گذشته چون واحدهای رزمیش از گوشه های مختلف شاهنشاهی گرد میآمدند، در درون خویش تجربه همکاری و تجانس با یکدیگر را کمتر داشتند) و از سویی اعتقاد به اینکه مورد تائید بودنشان از سوی اهورامزدا، ایشان را از دسترس و انتقاد دیگران بدور نگاه میدارد. و نیز میپنداشتند که بدون هرگونه محک خوردنی و صیقل یافتن آرا و عقایدشان، میتوانند در انجام کارهایشان موفق و مطمئن باشند.

از همه بدتر اما تکیه بر ثروت خزانه نمودن و براثر این ساده انگاری وسهل الوصول دانستن و دست کم گرفتن همه چیز، جامد ماندمان بود.

میخواستیم همه چیز و همه ملل و همه سرداران دشمن را با پول بخریم و هیچ چیز را نیز غیرقابل خرید نمیدانستیم. از دید ما دیگر نیازی بتفکر و چاره جویی نبود، همه چیز را میشد خرید.

بالا رفتن ثروتمان، غره، بیچاره و گمراه و کاهلمان کرده بود. همزمان با آسودگی خاطر و در پی آن سستی ما، میزان دارایی و امکانات ایرانیان در نزد دیگران چشمگیر شده بود و دسترسی به آن آسان جلوه مینمود.

برخی همانند فیلیپ پدر اسکندر و یا جنگجویان یونانی که در خدمت شاه و ارتش ایران بودند، با حضور در بخشهایی از سرزمین پهناور ایران و یا شنیدن احوال داخلی بخشهای گوناگون آن، به تصاحب آن نه تنها متمایل گشتند بلکه بعضا نسبت به میزان و اندازه قدرت خویش حتی کل آنرا طلب کردند و دیگر حاضر به تقسیم کردن هم نبودند.

پیشنهاد داریوش سوم مبنی بر دادن زر به اسکندر جهت بازگشتن به یونان و امتناع او برای بدست آوردن همه آنها و نه تنها بخشی از آنرا میتوان شاهد بر این مدعا آورد که یکطرف ماجرا چگونه عملکردی داشت و طرف دیگر چه مقصدی.  سرانجام نیز گذشت بر ما آنچه که گذشت. این اطمینان کاذب به خود به حدی بود که حتی زمانیکه اسکندر با لشکر خود پای به حریم کشور ایران گذاشت، شاه و دربار ایران بر آن نشدند تا با موضوع بطور جدی برخورد نمایند.

میان جنگ نخستین اسکندر با داریوش سوم و واپسین نبرد ایشان که به برافتادن قطعی دودمان هخامنشی منجر شد، بیش از دو سال فاصله بود.

این فاصله زمانی هم نتوانست که داریوش سوم را متوجه کاستیهای کمی و کیفی سازمان لشگری و بازنگری در امور بافت جامعه و لشگر خویش بنماید. اصولا شیوه مبارزه در جنگ اول و جنگ سوم میان ایندو، این نکته را نمایان میسازد که داریوش هربار با یک شگرد که برای اسکندر شناخته شده بود وارد نبرد میگردید و هربار هم بدون پایداری جدی با یک نتیجه از نبرد بازمی گشت و چیزی افزون برآن یاد نمی گرفت.

فاصله میان نخستین جنگ داریوش سوم و اسکندر و آخرین نبردشان که دو سال بود، می توانست برای یک فرمانده لایق و بیدار که در نخستین نبرد بدبیار بوده، بهترین فرصتها باشد برای ارزیابی بیشتر رقیب و آماده سازی خویش جهت جبران شکست و برگرداندن ورق بسود ایرانیان.

اینکه اسکندر در یورشی برق آسا ایران را تسخیر نمود داستانی بیش نیست که برای مرهم نهادن بر دردهای دل خودمان ساخته شده است و حتی این استدلال نمایانتر می سازد که هنوز هم برخی نمی خواهند که چیزی را بخوانند یا بشنوند که دنیای توهماتشان را درهم بریزد هر چند که این چیزها احتمالا برای پی بردن به حقایق راهنمایشان باشد. تسخیر همه گستره شاهنشاهی هخامنشی و تسلط برآن توسط اسکندر کمی بیش از شش سال بطول کشید.

در مقام مقایسه بیاد آوریم که کشوری مانند آمریکا با همه امکاناتش و حمایتهایی که از سوی دیگر کشورهای جهان میشود بیش از یک دهه در افغانستان بود و بطور کامل برآن تسلطی پیدا نکرد. شوروی نیز بهمچنین.

این باید ما را برای یافتن و جستجوی علل واقعی در اتفاقات تاریخمان تحریک و کنجکاو نماید. چه پی بردن به این علل برای ما خوشایند باشند و چه نباشند. تنها با ریشه یابی مشکلات می توان برایشان چاره پیدا کرد.

کشش و درگیری میان ایران و یونان را در طی کمتر از دو سده آرام و بی آنکه متوجه کاستی ها و پیامدهایش باشیم در اوج اقتدار نخست حقیقی و سپس کاذب خویش باختیم. واقعیت نیز این بود که یونانیها را چندان جدی هم نمی گرفتیم. کشور پهناوری داشتیم که بزرگیش تا آنزمان در تاریخ جهان سابقه نداشت و یونان برای ما تنها بخشی از آن بود.

از بد روزگار و هم نیز از کم کاری نوشتاری خودمان، آثار متنوع و گویا و فراوانی برای بازماندگان خود باقی نگذاشتیم تا وقایع بیش از دو سده را بطور کامل و پرداختن به جزئیات، از دیدگاه ما با در نظر گرفتن بافتهای درونی و ارتباطات بیرونی و به گونه های مختلف بیان کنند. بدینوسیله علل رفتار ما بر خود ما پوشیده ماندند و برای پی بردن به آنها دست بدامان دیگران گشتیم.

بعبارت دیگر نتوانستیم خاطراتمان را بطور دقیق چنان باقی گذاریم که نسلهای بعدمان احیانا بدون متوسل گشتن به حدس و گمان از آنها فراگیرند و یا به اشتباهات نیاکان خود پی برده و در صدد زدودن زنگار از آنها برآیند و از تکرارشان جلوگیری نمایند. ما امروزه حتی با اطمینان نمی توانیم از سرداران و شهربانان هخامنشیان سخن بمیان آوریم بدون اینکه به گمان پردازی و مراجعه به آثار دیگران، روی نماییم.

ساختارکامل اجتماعی جامعه هخامنشیان و تناسب و نوع ارتباط میان شهرها و مناطقی با طبیعتهای کاملا گوناگون و بعضا متضاد یکدیگر در کشور پهناور پارسی را تنها می توانیم که تا حدودی حدس بزنیم و تصور نماییم. سند موثق زیاد در دست نیست.

امروزه نیز برای بازنگری بهتر آنها ناچاریم که به منابع تاریخی دیگران یعنی نبشته های تاریخ نگاران یونانی و منابع ارمنی، لیدیه ای، مصری ، بابلی و عبری مراجعه کنیم که اینان نیز در تمام این موارد تاریخ را از دیدگاه خویش بازگو کرده اند. امری که قابل فهم می باشد.

هنوز هم داریم تاوان این کم کاری گذشتگانمان را می پردازیم و برای اثبات وجود کاهی بایستی که کوهی را جابجا نمائیم.

اصولا بدون پرداختن منطقی به اساس واقعی مفاهیم و داشتن ارزشهای بنیادین خالی از حدس و گمان و بدون داشتن پندارها و آموزه های پرداخته شده و محک خورده شده در مباحث، پیوسته این خطر وجود دارد که اشتباهات گذشته را در قالبهای نو تکرار نمائیم.

 

شاید نیندیشیدن و دستکم گرفتن این ماجراست که تکامل تاریخی ما را در مقایسه با دیگرانی که بن مایه های بسیار کمتری از ما داشتند، با شکست ها و وقفه های بیشتری مواجه کرده است ضمن اینکه پیامدهای از دست دادن منابع تاریخی در پی هجوم دیگران و باخت جنگها را هم نبایستی دستکم گرفت.

کتاب حاضر، کتابی است توسط اساتید دانشگاههای اروپا و به قطع جیبی برای خوانندگان غیر متخصص و عادی اروپا در حدود 60 سال پیش (1964 میلادی) نبشته شده و من نیز از این جهت آنرا برای ترجمه برگزیدم که :

نخست هرچند که بازگو کننده مراحلی از تاریخ همزمان ایران و یونان می باشد، اما بیشتر بیانگر اوضاع داخلی یونان و سیر تکامل آن در طی دو سده بوده که ابتدا می بایست از مراحل سیاسی/ اجتماعی/ اقتصادی گوناگون و دشواری گذر کند و فراز و نشیبهایی را پشت سر گذارد تا بتواند در برابر ابرقدرت زمانه خویش پیروز شود.

همچنین این کتاب نامها و مکانهایی را بدون پرداختن به ارتباطات میان آنها نام برده که می توانند برای خواننده غیر متخصص ایرانی ناآشنا و ناملموس باشند. من در این برگردان کوشش نمودم تا این نام ها و مکان ها را تا حد امکان برای خواننده فارسی زبان از حالت نا آشنا بیرون آورم و ضمن کوشش در بنمایش گذاشتن رابطه های میان آنها به صورت پانویسها و اضافه نمودن نقشه ها و تصویرهایی که در کتاب اصلی وجود نداشتند، تا حدی برای خواننده ملموسشان سازم. اینکه در این راه کامیاب گشتم یا نه را خواننده می داند.

بد نمی باشد که تنها از خود نپرسیم که چرا ما میدان را واگذار کردیم، بلکه همزمان از خود بپرسیم چگونه دیگران میدان را بدست گرفتند و میاندار شدند.

دوم اینکه این کتاب کم گویی ها و دگرگویی های راویان ماجرا ها را در دورانی نمایان می سازد که در آن حتی کشمکش های سیاسی موجود امروزی میان ایران و غرب وجود نداشته است که بتوان فرض را بر این نهاد که اتفاقات و تبلیغات سیاسی روز می توانسته اند بر شیوه نگارش و نظر نویسندگان تاثیر بگذارد و این امر و اشاره مستقیم و بیواسطه به آن، خود می تواند که بازخوانی کتابهائی را از این دست جالبترساخته و نور را از زوایه دیگری به افق دیدها وارد گرداند که گوشه های تاریک نیز روشن گردند .

خوشبختانه می توان ناظر این امر نیز بود که اساتید دانشگاههای اروپا امروزه تا حد فراوانی آن تندی و یکرویه نگری همکاران سابق خویش را به کنار گذاشته اند اما هنوز هم ناگفته هایی وجود دارند.

بی شک افزایش تعداد ایرانیان مقیم خارج از کشور و علاقه برخی از ایشان به تحصیل در رشته های تاریخی و همچنین نویسندگان و محققان اندیشمند و صاحب نظر و نوآور در داخل ایران در این امر نیز بی تاثیر نبوده است و نشان داده که دیگر ما آن ملت چندان نا آگاه از گذشته خویش نیستیم .

کم گوئی هایی در برخی موارد، پرگوئی هایی در دیگر موارد و یک بعدی بنمایش گذاردن اتفاقات تاریخی در برخی از بخشهای این کتاب وجود دارند.

نمی توان گفت که در اینجا عمدی در کار بوده است ولی می توان ادعا کرد که پس از دستیافتها و نتایج تحقیقاتی نو، بنظر می رسد انتقال روایات از تاریخنگاران باستان به محققان امروزی بگونه یکجانبه و نیمه و ناتمام انجام گشته و عادت یکجانبه نگریستن و زاویه دید خویش محدود کردن را با خود بهمراه آورده است که امری اشتباه است. معهذا در اشتباه الزاما عمد وجود ندارد.

از مضرات این گونه اشتباهات به مغرضین و تحریف گران امکان کژنویسی و کژگویی دادن است.

اینگونه تحریف ها را در کتب تاریخی نویسندگان روسیه کمونیستی هم که در پی ساخت مصنوعی دلایل تاریخی برای حضور خود در پهنه هایی از آسیا بودند، فراوان می توان مشاهده نمود.

اینجا مسئله صورت عمدی بخود می گیرد هر چند که بازهم نا آگاهی های عمومی بهمراه بی تفاوتیهای مقطعی و ساده انگاریهای گسترده خودمان را نمی توان که شریک مستقیم و غیر مستقیم این مصیبت ندانست.

 

برای محق جلوه دادن حضورخویش، تفسیرهای نادرست بر تاریخ نوشتند و تاریخ را مطابق با امیال خود واژگون نمایی، تجزیه، تحلیل و تدریس نمودند.

اینکار را تا بدانجا ادامه دادند که حتی نام های مکانی را بر مکانی دیگر می گذاشتند و بلافاصله برایش علت وجودی نیز می تراشیدند و غمی هم بدل خود راه نمی دادند که رسوا گردند زیرا که ملتی از گذشته خود بیخبر را در برابر خویش می دیدند. صرفنظر از تعداد اندکی که آنها نیز میان عموم گوش شنوایی نمی یافتند.

بکار بردن این شیوه ، نتایج شومی را دست کم برای ما ایرانیان بیادگار گذاشت و تا زمانیکه ما ندانیم که چه می خریم و چه می فروشیم این نیز ادامه یابد تا به گاهی که دیگر چیزی برای فروش نداشته باشیم.

امه سزار می گوید گذشته چراغ راه آینده است و نیز می گویند که تاریخ تکرار می شود.

اگر چنین باشد، پس بازنگری نوین به تاریخ، با دو شیوه متفاوت و همزمان بی ثمر نخواهد بود. یکی رها از بند و زنجیر پندارها و آرزوهای شیرین و خالی از هرگونه تعصب بی معنی و پوچ و همزمان نیز با در نظر گرفتن اندیشه ها و تجربیات پیشین و بهره گیری از برهان و مقایسه زمانی، بهمراه ارزشگذاری مناسب بر کارهای نیک گذشتگانمان که انصافا کم هم نبودند.

بکوشیم تا به وقایع با دید زمان اتفاق افتادنشان بنگریم و نه اینکه با معیارهای امروزی آنها را بسنجیم هر چند که سنجیدن آنها با مقیاسهای امروزی نیز در برخی موارد جالب می باشند.

همچنین لازم به تذکر می دانم که اصل این کتاب گویا در ایران برگردانده و چاپ گردیده است. من از نام برگردان و از چاپ ایرانی کتاب اطلاعی ندارم و امیدوارم که هرگاه کمبودی در برگردان من دیده شد، خواننده بر من ببخشاید.

و نیز اضافه کنم که تاریخ، رشته تخصصی و تحصیلی من نمی باشد ولی همیشه به آن دلبسته بودم.

در پایان این پیشگفتار توجه خواننده را به این موضوع جلب می کنم که اصل کتاب بزبان آلمانی قطعا بخاطر اینکه در قطع جیبی عرضه شده بود، مطالب را بی استناد گذاشته و کمتر به منبعی مراجعت مستقیم داده است.

انتقاد از بی استناد گذاشتن اصل کتاب از سوی متخصصین اروپایی نیز بیان گردیده و نمونه آنرا درپایین صفحه می توان مشاهده کرده و در اینترنت نیز موجود می باشد.

همچنین بعضی از نگاره های این برگردان در اصل کتاب وجود نداشتند و نگاره هائی از کتاب اصلی که چندان زیاد هم نبوده ولی در عوض دلچسب بودند را نتوانستم که در این برگردان عرضه کنم. کوشش می کنم که این نقیصه را جبران نمایم.

در پایان نیز کمی در مورد نویسنده کتاب آقای هرمان بنگستون بنویسم.

هرمان بنگستون ( ۱۹۰۹تا  ۱۹۸۹) تاریخ‌دان باستانی آلمانی، استاد دانشگاه و رئیس دانشگاه وورزبورگ بود.

بنگتسون  میان سال های 1930 تا 1934 در هامبورگ، پیزا و مونیخ در رشته تاریخ، زبان شناسی کلاسیک، مصر شناسی و آشورشناسی به تحصیل پرداخت و در سال 1935 دکترای خود را در فلسفه دریافت کرد.

در سال 1933 با پیروز شدن حزب نازی در آلمان او نیز به این حزب پیوست و شماره عضویت دریافت کرد. در سال 1939 او حتی به گروه ضربتی این حزب پیوست.

پس از جنگ جهانی دوم بنگتسون به مونیخ نقل مکان کرد. او در 15 مارس 1946 به دلیل عضویت در حزب نازی و به دلیل موضع گیری خود در مورد ناسیونال سوسیالیسم رسماً از خدمت دانشگاه ینا اخراج شد. در فرآیند پاکسازی از نازیسم او به عنوان "پیرو" و نه عامل طبقه بندی شد. در سال 1949 مدرک تدریس خود را پس گرفت و به عنوان استاد کمکی در مونیخ منصوب شد.  در سال 1951 او دستیار کمیسیون تازه تأسیس تاریخ باستان و کتیبه نگاری شد و در سال 1952 به عنوان استاد تمام تاریخ باستان در دانشگاه یولیوس ماکسیمیلیان وورزبورگ  Würzburgمنصوب شد که در سال 1959/1960 رئیس آن شد.

سه سال بعد، بنگتسون به توبینگن نقل مکان کرد و در سال 1966 به مونیخ بازگشت، جایی که تا زمان بازنشستگی خود در سال 1977 این صندلی را در دست داشت.  بنگتسون حتی پس از بازنشستگی نیز به سخنرانی در دانشگاه مونیخ ادامه داد.

او از سال 1953 ویراستار کتاب راهنمای مطالعات باستان بود، جایی که خودش مجلدات تاریخ یونان و تاریخ روم را نوشت. از سال 1955 او همچنین سردبیر مشترک مقالاتی در زمینه تحقیقات پاپیروس و تاریخ حقوقی باستانی بود و از سال 1952 به مدت بیست سال سردبیر مجله تخصصی مشهور Historia بود.

 بنگتسون از سال 1962 عضو انجمن علمی سلطنتی در  شهر لوند سوئد، عضو آکادمی سلطنتی علوم، ادبیات و هنرهای زیبای بلژیک در سال 1965 و عضو آکادمی علوم باواریا در مونیخ در سال 1968 بود. در سال 1970 به عضویت کامل مؤسسه باستان شناسی آلمان درآمد و در سال 1973 به عضویت افتخاری انجمن ترویج مطالعات یونانی در لندن پذیرفته شد.

 در سال 1971 بنگتسون به دلیل خدماتش به علم، نشان افتخار استان باواریا را دریافت کرد. با این حال، حتی در زمان حیاتش، آثار بنگتسون اغلب با مخالفت شدید کسانی که در این زمینه کارشناس بودند، مواجه می‌شد. در پژوهش های نوین امروزی، بیشتر آثار بنگتسون منسوخ و از نظر روش‌شناسی مشکل‌ساز تلقی می‌شوند، به‌ویژه هنگامی که گفتگو از پرداختن به منابع  می شود.

با این وجود من این کتاب را برای برگرداندن انتخاب نمودم زیرا روش سیستماتیک پیش بردن نوشتجات و نام بردن از اشخاص و مکانها در آن این فرصت را بمن می دهند تا پانویس های خود را بدانها اضافه کنم و داوری را به خواننده واگذارم.



گفتار 1– امپراتوری ایران و یونانیان در حدود 520 پ.م

تاریخ دنیای باستان از هنگام پیدایش شاهنشاهی هخامنشی توسط کورش بزرگ (550 پ.م.)، زیر فشار روز افزون و برتری مداوم ابر قدرت شرقی قرار گرفت.

با وجود ناکامی خشایارشا در نبرد سالامیس ( 480 پ.م.) فشار ایرانیان بر روی یونانیها ادامه داشته و نخستین بار پیمان صلح کالیاس ( 448 – 449 پ.م. ) آنرا با توازنی متزلزل کشانید، توازنی که تنها برای چند دهه دوام آورد. با مداخله ایران بعنوان متحد اسپارت در جنگهای پلوپنزوسی فصل تازه ای در دوران توفق پارسی آغاز گردید که نقطه عطف آن صلحی تحقیرآمیز برای یونانیان در سال 386 پ.م. بود.

نخستین بار با صعود دولت مقدونیه در زمان پادشاهی فیلیپ دوم ( 336 – 389 پ.م. ) قدرتی در برابر شاهنشاهی هخامنشی در این سوی دریای اژه پدید آمد. لشگرکشی اسکندر، پسر و جانشین فیلیپ، قدرت را از دست هخامنشیان خارج ساخت و با از میان رفتن داریوش سوم، اسکندر جای ویرا (در امپراتوری نو) اشغاال نموده و فکر ایجاد امتزاج و اختلاطی از اقوام ایرانی و مقدونی را بوجود آورد که انجام آن با مرگ زودرس اسکندر (323 پ.م.) پ 1 متوقف گردید

------------------------------------------------------------


پ1 این اندیشه نخستین بار توسط کورش جوان، برادر کوچکتر اردشیر دوم ، یعنی 70 سال پیش از اسکندر که از او در متون پارسی با نام گجستک (ملعون) یاد شده است، یوجود آمد و بخاطر مرگ وی هرگز از سوی ایرانیان عملی نگردید. کورش جوان دومین پسر داریوش دوم و ملکه پروشیاتی (دختر خشایارشا) بود. کورش از همان ابتدا و در نوباوگی و جوانی تحت تربیتی سخت قرار گرفت و نشان داد که جوانی است تیزهوش و جوانمرد که فرزانگی و قدرت نظم بخشیدن داشت و هنر سازمان دادن را بخوبی میدانست. کو رش جوان که استاندار نواحی غربی آسیای کوچک از جمله مجامع یونانی نشین قلمرو ایران بود و در آنجا با فرهنگ رزمی یونانیها آشنا گردیده بود، به نکات ضعفی که بتدریج وارد دستگاه دولتی و دربار هخامنشی شده بودند و پیوسته گسترش میافتند پی برده و برآن شد که به آن پایان دهد و این نیز میسر نمیگشت مگر با سرنگونی برادر و کسب سلطنتی که خود را برای آن شایسته تر میدانست تا برادر را. او طی نبردی در محلی که در تاریخ از آن بنام کوناکسا برابر با کنیسه نیایشگاه یهودیان ( به پارسی باستان کنشت) بر کرانه راست رود فرات در دوازه فرسنگی بابل با برادر خویش بر سر تصاحب تاج و تخت انجام داد، بر اثر خودسری برخی از فرماندهان سپاه مزدور یونانی لشکر خویش شکست خورده و کشته شدکوناکسا امروزه کونیسه – سف یتیب نام دارد. سه امر قابل توجه در نبرد کورش جوان با ارشیر دوم به چشم میخورند که بررسی کوتاه آنان شاید بد نباشد. یکی مسیری است که کورش جوان برای لشکر کشی انتخاب نمود. این مسیر کمابیش همان مسیر انتخابی اسکندر برای گشودن ایران بود. دگر اینکه دربار ایران از زمان نبرد کوناکسا با وجود اینکه این جنگ را بسود خود بپایان رسانیدند ولی این نکته را که این پیروزی بر کورش جوان در کنار دیگر علل ، بسبب نافرمانی و خودسری سرداران یونانی وی انجام گرفت و نه به جهت تفوق و برتری فن رزمی ایرانیان و جنگ افزار ایشان، بهیچ وجه درک نکرده و در صدد ترمیم این عیب رزمی و ناوابستگی از مزدوران یونانی که خود دارای علائق ملی و مذهبی سوای ایرانیان بودند، برنیامدند. اما مسئله سوم که شاید بیشتر از دید آرمانی انتقادی بتوان به آن نگریست، روی آوردن شاهزاده ای ایرانی به مزدوران یونانی برای نجات ایران بود. همان مزدورانی که با پای نهادن به ایران به سرعت به ضعفهای کشوری و دربار و سردرگمی ایشان پی بردند و هم مسلکانشان زمانی که به ایران بازگشتند دیگر زیر پرچم یک ایرانی شمشیر نمیزدند بلکه برای خود و پیشبرد و گسترش منافع و آمال خویش میجنگیدند.
بایستی که از خود بپرسیم که چرا کورش جوان میبایست به دیگران روی آورد تا بتواند بحق خویش برسد، البته اگر فرض را بر محق بودن او بگذاریم. تا چه اندازه میدانیم که او محق بود یانه؟ نتیجه آن شد که ایرانیان از اسکندر با همان شگرد بکار رفته توسط کورش جوان شکست خوردند و اینبار تمامی کشور را به یک غیر ایرانی واگذار نمودند. اسکندر احتمالا حتی تصور هم نمیکرد که کارش از مرزهای هند و مصر سر در بیاورد. برای او ورود به شهرهای یونانی نشین کرانه های باختری آسیای کوچک بزرگترین پیروزی حساب میشد. فیلیپ مایل به انجام این جنگ بود تا بتواند یونانیها را زیر پرچم خویش متحد نموده و به سرکوب مخالفین خویش در سرزمین اصلی یونان بپردازد. این ندانم کاری داریوش و درباریانش بود که اسکندر را بیشتر تحریک نمود تا پس از پیروزی در نبرد نخستین و دریافت پیامهای بچه گانه از داریوش سوم، پرنده آرزوهای خویش را پر و بال داده و بیشتر را طلب کند. این کمبودهای بزرگی را در دیپلماسی ایرانی در اواخر دوران هخامنشی میرساند و اینکه دربار ایران بیشتر درگیر واکنش به اعمال نفوذهای خواجگان و همسران شاه بود تا رسیدگی به امور کشوری پهناور که بینایی خاص خویش را میطلبید. .

نیز ن. ک. به کتاب یک شاهزاده هخامنشی از انتشارات دانشگاه شیراز.





در جنگهای جانشینان (پ 1اسکندر، مقدونیت محافظه کار پیروزی خویش را جشن گرفت، اما وزنه استوار قومیت ایرانی همچنان پابرجا مانده و از نظر سیاسی در سده سوم پ.م. در نبرد با سلوکیان دگر بار احیاء گردید. آداب و سنن هخامنشیان از نو بوسیله اشکانیان دوباره احیاء گردیدند. شاهنشاهی که آنرا از زمان بنیادش ( 247 پ.م. ) نخست بعنوان هماورد سلوکیان و سپس امپراتوری روم (نبرد کارحائه یا کرهه یا حران 53 پ.م.) نباید دست کم گرفت.(پ2). با روی کار آمدن شاهنشاهی نو ساسانی ( 226 م.) تضاد میان ایران و روم بطور فزاینده ای تشدید گردید. از این زمان تا بهنگام فرو ریختن سلطنت ساسانیان توسط هجوم اعراب (جنگ نهاوند 642 م.) بایستی تاریخ دنیای باستان را که رو به اتمام نهاده از دو دیدگاه ایرانی و رومی در نظر داشت و بررسی نمود. بدیهی است که تجسم گسترش رابطه و قیاس ایران را با غرب که بیش از هزار سال به طول انجامید، بدون تحریک و رهنمودهای هنرمندانه فکری نمیتوان عملی نمود.

---------------------------------------------------------------


پ1 - در متن دیادوخ و به یونانی برابر با جانشین و آنها عمدتا سرداران اسکندر بودند که پس از وی سرزمینهای گشوده شده توسط او را میان خود تقسیم نمودند بطوریکه بر اثر آن برخی پادشاهیهای کوچکتر و محلی بوجود آمدند که مبنای وجودی آنها بر عناصر یونانی و شرقی بطور مشترک استوار بودند. برخی از این پادشاهیها بیشتر دوام آوردند مانند پتولمه ایها (بطالمه) در مصر که کلئوپاترای هفتم، آخرین ایشان بود و دیگران که کم دوامتر بودند مانند سلوکیان در آسیای صغیر و پرگامون. سلوکیان در ایران که نام خود را از سلویکوس اول سردار اسکندر برگرفته بودند، برای مدتی حتی دامنه متصرفات خویش را در شرق به سان اسکندر رسانیدند اما با وضع مالیاتهای نا متناسب و نیز بسبب تنشهای درونی خویش برای رسیدن به قدرت و زد وبندهائی که حتی با دشمنانشان انجام میدادند تا مقاصد کوتاه مدتی را به پیش ببرند، بانی نا آرامیهایی گشتند که مهارشان به زودی از کنترلشان خارج گردیدند و بر اثر این عدم کنترل، سرزمینهای خود را در کوتاه زمانی یکی پس از دیگری در برای رومیان و اشکانیان بگذاردند . این را میتوان از خوش اقبالی اشکانیان نیز دانست که توانستند بر اثر آن گستره سرزمینهای زیر فرمان خویش را فراختر نموده و ایران را از بند متجاوزان برهانند ضمن اینکه در این میان شجاعت ، درایت، وقت و موقعیت شناسی و لیاقتشان در حفظ آنچه بدستشان آمده بود را برای احداث شاهنشاهی جدید ایرانی نمیتوان و نباید نادیده و دست کم گرفت ویا انکار نمود.


پ2- نبرد کرهه یا حران را که در تاریخ از آن بعنوان پیروزی اشکانیان بر رومیان یاد شده بنظر من، کمتر میتوان پیروزی با سرانجام خوب برای ایرانیان نامید. ایرانیان امتیازات اقتصادی / سیاسی لازم را که ثمره این پیروزی میتوانست باشد, از رومیانی که آغازگر جنگ بودند درخواست نکرده و حتی مرزهای خویش را گسترش ندادند و گذشته از آن شاه ایران ارد دوم که پیش از به پادشاهی رسیدن بیاری برادر خویش میترادات سوم، پدر خویش فرهاد سوم را برای رسیدن به سلطنت کشته بود تا میترادات به پادشاهی برسد، بعدها نیز خود با کشتن برادر سلطنت را تصاحب کرد. این پادشاه که بر این پیروزی بزرگ سورنا فرمانده سکائی سپاه ایران رشک میبرد و از بالا رفتن محبوبیت وی بیم داشت، او را به نزد خویش خوانده و به بهانه ای وی را کشت و بدینوسیله یکی از بزرگترین نوابغ رزمی ایران را از میان برده و توانائی نظامی کشور را بگونه ای چشمگیر کاهش داد.
این نیز نادیده گرفته نشود که ارد دوم علیرغم اینگونه بزهکاریها و خودنگریها در سامان دادن به اوضاع ایران اقدامات نیکو نیز بسیار انجام داد و سورنا نیز علیرغم این دلاوری دارای سبک اندیشی و خیره سریهایی نیز بود.
سورنا به خانواده اشرافی و پرنفوذ سکائی سورن تعلق داشت که در خاور ایران امروزی یعنی در سیستان سکونت وحکومت داشتند. سورنا بعدها در ادبیات حماسی ایران بنام رستم ظاهر گشت که پیوسته ایران را از چنگ دشمنان میرهانید. با ذکر مطالب فوق ، میتوان ادعا کرد که جنگ را وانگذاشتیم ولی به سبب نبود دیپلماسی پویا و دورنگر، از ثمرات منطقی یک پیروزی نیز بی بهره ماندیم، فرماندهی لایق را بسبب حسادت کوته بینانه پادشاه از دست دادیم و گذشته از آن هزینه جنگی تحمیلی را نیز متقبل گشتیم بی آنکه تقاضای غرامت و جبران بایسته ای کرده باشیم. از همه جالبتر اینکه بدون توجه به امکانات بیشتر از دست داده، همچنان افتخار هم میکنیم و خوشحال هم هستیم. پلوتارک تاریخ نویس یونانی که بین سالهای 45 تا 125 میلادی میزیست از سورنا بعنوان دومین مرد پرنفوذ ایران پس از شاه نام میبرد . جالب اینکه ساکنین امپراتوری روم درپیرامون دریای سیاه و غرب و شمال اروپا که روم را بر اثر اشتقاق و نیز جنگ با ایرانیان در خاور امپراتوری روم تضعیف شده یافتند، این حالت امپراتوری روم را در کنار عوامل دیگر، بلافاصله درک کرده و استقلال خویش را طی جنگهایی هر چند برای مدتی کوتاه هم که شده باشد، باز بدست آوردند. این مهم برای ایشان به آسانی ممکن نمیگشت اگر سورنا رومیان را شکست نمیداد و مدتها بخود مشغولشان نمیساخت.
بیستون را عشق کرد و شهرتش فرهاد برد          زجر گل بلبل کشید و برگ آنرا باد برد

شبیه این گونه طرز برخورد با افراد را در زمان ساسانیان و میان بهرام چوبین و خسرو پرویز دوباره میابیم و یا بگونه ای دیگر در میان پادشاهیهای افشاریان و صفویان و قاجارها ووو.... بنظر میرسد که از این نظر دچار نقصانهای عمیقی هستیم حتی تا زمان حال.