جستجوگر در این تارنما

Monday, 18 January 2010

ایرانیان و یونانیان – گفتار یک بخش نخست

 

یونانیان

Griechen

و

und

ایرانیان

Perser

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست کتاب

گفتار 1 – امپراتوری ایران ویونانیان در 520 پ . م .

گفتار 2 – سقوط خودکامگان و اصلاحات کلئی ستنس.

گفتار 3 – قیام ایونی و جنگ با ایرانیان تا ماراتن.

گفتار 4 – تجهیز و لشکر کشی خشایارشا.

گفتار 5 – پیمان دریائی آتیکا – دلوس (اتحادیه دریائی دلوس) و پیدایش دوگانگی میان آتن و اسپارت.

گفتار 6 – پریکلس و بنیاد دموکراسی افراطی آتن.

گفتار 7 – فرهنگ و مدنیت در زمان پریکلس.

گفتار 8 – جنگهای پلوپنزوسی ( 404 – 431 پ . م .)

گفتار 9 – یونان غربی در سده پنجم پیش از میلاد.

گفتار 10 – حکومت جابرانه اسپارت و جنگهای کورینتی ( 386 – 404 پ . م .)

گفتار 11 – حل مسئله یونان و طرح مسئله صلح ( 362 – 386 پ. م .)

گفتار 12 – یونان غربی در سده چهارم پ. م.

گفتار 13 – فرهنگ یونانی در سده چهارم پ . م.

گفتار 14 – صعود مقدونیه در زمان فیلیپ دوم (336 – 359 پ. م.)

گفتار 15 – اسکندر و فتح امپراتوری ایران ( 323 – 336 پ. م. )

گفتار 16 – مصر و امپراتوری ایران

گفتار 17 – مزوپتامی (میان رودان) و امپراتوری ایران

گفتار 18 – یهودیت در امپراتوری ایران

گفتار 19 – آشور (سوریه) در امپراتوری ایران

گفتار 20 – اربایه (عربستان)

گفتار 21 – سرانجام

 

 

 

جمع همکاران در گردآوری این کتاب :

1 – پروفسور دکتر هرمن بنگستون (Prof. Dr. Hermann Bengston) از دانشگاه توبینگن آلمان (پیشگفتار, فصول یک تا پانزده ، فصل نوزده و سرانجام)

2 – پروفسور دکتر ادا برسیانی ( Prof. Dr. Edda Bresciani) از دانشگاه پیزا ایتالیا (فصل شانزده)

3 – پروفسور دکتر ورنر کاسکل Prof. Dr. Werner Caskel) از دانشگاه کلن آلمان (فصل بیست)

4 – پروفسور دکتر موریس مولو (Prof. Dr. Maurice Meuleau) از مرکز ملی کاوشهای علمی فرانسه (فصل هفده)

5 – پروفسور دکتر مورتن اسمیث (Prof. Dr. Morton Smith) از دانشگاه کلمبیا، نیویورک آمریکا (فصل هژده)

6 – لئوپولد فولکر(Leopold Voelker) از برلین آلمان برگردانهای مربوط به فصل16 از متن ایتالیائی

برگردانهای مربوط به فصل17 از متن فرانسوی

برگردانهای مربوط به فصل18 از متن انگلیسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پیشگفتار نویسنده

هرگونه بازنمائی تاریخ ایران و یونان از زمان داریوش یکم تا اسکندر مقدونی بگونه ای جدی در برابر مشکلات فراهم آوری مربوط به منابع و مأخذهای تاریخی قرار میگیرد. ما برای تاریخ ایران دارای منابع اطلاعاتی کاملا ناکافی ، چند سنگ نبشته و مقداری کم اطلاعات مأخوذه از نقل قولهای یونانی هستیم. این واقعیتی است که باید برای هرآنکو که در زمینه نمایان کردن واقعی نقش جهانی شاهنشاهی ایران اقدامی انجام می دهد، کاملا روشن باشد.

این امر در مورد بازگوئی تاریخ یونان بر خلاف تاریخ ایران کاملا بگونه ای دیگر میباشد. مقادیر زیاد منابع ادبی باقیمانده و سنگ نبشته ها به انسان این اجازه را می دهند تا زندگی سیاسی و فرهنگی این مستعدترین اقوام باستانی را در مسیر حقیقی دنبال نماید. بدیهی است که مورد یونان نیز به نکات مبهم برخورد می شود و بیشتر از همه پنجاه سال مربوط به پنتکونتئتی در حدود سالهای 479 تا 431 پیش از میلاد است که از لحاظ منابع اطلاعاتی فقیر بوده وتحقیقات دقیق سالهای اخیر نیز نتوانستند تغییری در آن پیدید آورند، اما با اتکای به تاریخ نگاری یونانیان که در آن هرودوت و توکیدیدس در ردیفهای اول قرار دارند، چارچوب اصلی تاریخ یونان برای همیشه زنده خواهند ماند.

من بدلایل گوناگون از اظهار نظر در مورد وقایعی که بموازات جریانهای تاریخی رخ داده اند بخصوص آنهائی که با این وقایع همزمان بودند خودداری ورزیدم. خواننده متفکر خود قادر به اظهار اینگونه آرا خواهد بود.

بخشهائی از این کتاب، برای معرفی تاریخ و فرهنگ محدوده های بخصوص، توسط متخصصین گردآوری گشته و بدینوسیله منتشر می گردند. این بخشها قادر به ترسیم تصویری کلی در فرم دلخواه بوده و مسلما خوانندگانی سپاسگزار پیدا خواهند نمود.

هرمن بنگستون

توبینگن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پیشگفتار برگرداننده :

گوشه ای از سخنان نمایندگان شهر سیراکوس در برابر شورای شهر کامارینای سیسیل

"مردم کامارینا، علت آمدن ما به شهر شما این نیست که گمان برده باشیم ممکن است شما از حضور سپاه آتن به وحشت بیفتید، بلکه آمده ایم تا نگذاریم آتنیان شما را به اقدامی وادار کنند، پیش از آنکه سخنان ما را شنیده باشید. بهانه ایشان را برای لشکرکشی به سیسیل می شناسید ولی ما برآنیم که آنان غرضی دیگر دارند. به عقیده ما غرض آنان این نیست که سرزمین مردم لئونتینی را به ایشان برگردانند بلکه این است که شهر ما را متصرف شوند.

این چه منطق عجیبی است که آنان شهرهای یونان را ویران می کنند و میخواهند در سیسیل شهری نو بسازند، وبه لئونتینی ها که از قوم خالکیس هستند عشق می ورزند ولی شهر اصلی خالکیس را در اوبویا در زیر یوغ بندگی خود نگاه می دارند. واقع امر این است که آتنیان چون در یونان یک امپراتوری بچنگ آورده اند می خواهند در اینجا نیز با همان روش امپراتوری دیگری برای خود دست و پا کنند.

ایونیاییان و ساکنان شهرهای دیگری که خویشاوندان آتنیان بودند، رهبری آتن را داوطلبانه پذیرفتند تا شهرهای خود را از یوغ ایرانیان آزاد سازند ولی آتنیان بدین بهانه که بعضی از آنها به تکلیف نظامی خود عمل نکرده و بعضی با یکدیگر جنگ آغاز کرده اند، استقلال همه آن شهرها را پایمال ساختند. در هنگام جنگ با سپاه ایران، نه آتن به خاطر آزادی یونانیان می جنگید و نه یونانیان برای حفظ آزادی خود نبرد می کردند، بلکه آتن میخواست برتری خود را جانشین امپراتوری ایران سازد و یونانیان نیز برای آن می جنگیدند که در خدمت ارباب جدیدی درآیند که در زیرکی کمتر از ارباب پیشین نبود و در ستمگری بر آن برتری داشت.

ولی ما نیامده ایم تا داستان ستمگریهای آتن را به شما بگوییم، شما خود آن داستان را می دانید. مسئله مهم این است که هرچه به سر ما می آید حاصل تقصیر خود ماست. سرنوشت شهرهای یونانی در سرزمین اصلی یونان در پیش چشم ماست که چون به یاری یکدیگر نشتافتند، یوغ بندگی آتنیان را بگردن گرفتند و همان آتنیان اکنون بدینجا آمده اند و همان نیرنگها را در برابر ما بکار می برند.

 از یکسو لئونتینیان را به موطنشان باز می گردانند و از سوی دیگر به اگستا کمک نظامی می کنند، و با اینهمه ما با یکدیگر متحد نمی شویم تا به ایشان نشان دهیم که ما مردم ایونیان و هلسپونت و جزایر نیستیم که هر روز در خدمت اربابی دیگر درآییم و همیشه یا بنده ایرانیان باشیم و یا تابع دولتی دیگر، بلکه دوریاییانیم از سرزمین مستقل پلوپونز که در سیسیل زندگی می کنیم. آیا منتظریم که بیایند و ما و سرزمین ما را جدا جدا و شهر به شهر بگیرند، در حالیکه می دانیم که برای دست یافتن به ما راهی جز این ندارند و این یگانه روش ایشان برای چیرگی به دیگران است : گاه می کوشند تا از طریق سخنوری و استدلال میان ما نفاق بیفکنند و گاه موجب می شوند که میان ما جنگ درگیرد. بدین امید که با یکی از طرفین پیمان اتحاد ببندند و بدین وسیله او را دست نشانده خود کنند.

آیا گمان می کنیم پس از آنکه سیسیلیانی را که دور از ما زندگی می کنند بنده خود ساختند دیگر به سراغ ما نخواهند آمد و بدبختی محدود به شهرهایی خواهد بود که پیش از ما ازپای درآمده اند؟..................اگر آتنیان ما را از پای درآورند در حقیقت این نتیجه را مدیون شما خواهند بود ولی افتخار آن نصیب ایشان خواهد گردید و جایزه پیروزی ایشان حکومت بر کسانی خواهد بود که برای نیل بدین پیروزی به ایشان یاری کرده اند..........."

گوشه ای از سخنان نمایندگان آتن در برابر شورای شهر کامارینای سیسیل

" امپراتوری ما اولا از این جهت حق ماست که ما دارای بزرگترین نیروی دریایی یونان بودیم و با شهامت تمام به یونانیان خدمت و یاری کردیم، درحالیکه شهرهایی که امروز زیردست ما هستند به خدمت ایرانیان درآمدند و به ما آسیب رساندند، درثانی از این جهت ناچاریم که مقتدر باشیم تا بتوانیم در برابر پلوپونزیان بایستیم........ برای مرد یا شهری که دارای قدرت مطلقه است منطقی ترین راهها، راه نفع شخصی است و رشته خویشاوندی تنها هنگامی معنی و اهمیت دارد که شایان اعتماد باشد و هرکس باید دوستان و دشمنان خود را در هر مورد برحسب اقتضای اوضاع و احوال انتخاب کند.

در سیسیل نفع ما چنین ایجاب می کند که نگذاریم دوستانمان ضعیف شوند بلکه از قدرت ایشان برای تضعیف دشمنانمان سود بجوییم. کیفیت رهبری ما نسبت به هر شهری در یونان بر حسب اقتضای منافعمان تغییر می کند : خیوس و متومنا کشتی در اختیار ما می نهند و مستقلند؛ بیشتر شهرهای دیگر مجبورند بطور مرتب پول نقد بعنوان باج بپردازند؛ بعضی متحدانمان با اینکه جزیره نشین هستند و مقهور کردنشان برای ما آسان است، از آزادی کامل برخوردارند برای اینکه در موضعی مناسب گرداگرد پلوپونز قرار دارند..........................

هرکس که امروز این سخن را باور نکند بزودی واقعیات تلخ مجبورش خواهند کرد که باورکند"

نبشته های بالا از کتاب تاریخ جنگ پلوپونزی به قلم تاریخ نگار باستانی یونان، توسیدید یا توکیدیدس میباشد. نویسنده کتاب هرمن بنگستون نیز در پیشگفتارش از او نام برده است. این کتاب بوسیله آقای محمد حسن لطفی تبریزی به فارسی برگردانده شده و انتشارات خوارزمی نیز به چاپش رسانید. من از آن سود جستم. توسیدید در زمان شروع جنگهای پلوپونزی سی ساله بود. او مدتی را به عنوان فرمانده بخشی از قوا و زمانی را به عنوان سیاستمدار در خدمت آتن، انجام وظیفه نمود و میتوان گفت که اخباری که از وی به ما رسیده است نمی توانند که دست اول نباشند.

اینها بخشهایی بودند از سخنرانیهای نمایندگان آتنی های مهاجم به جزیره سیسیل و سیراکوسیان ساکن همین جزیره برای جذب متفق پیش از شروع جنگی که در شرف وقوع بود. شهر کامارینا، شهری کلیدی بود که هر دو طرف جنگ می خواستند برای سنگین کردن کفه ترازو بسود خودشان، بسوی خویش بکشانندش. کامارینا با موقعیت بسیار مناسب اقتصادی و رفاه برای شهروندانش، تنها شهر جزیره سیسیل بود که از 427 پ. م. بعنوان هم پیمان بازرگانی آتن شناخته می شد و از آن گذشته دور تا دور شهر را دیواری پهن به درازای هفت کیلومتر با باروهای نیرومند پوشانده بود. اما اهالی این شهر که توسط سیراکوس بنا شده بود با آمدن سربازان آتنی به جزیره سیسیل در 418 پ. م.  تصمیم گرفتند که متحد آتن باقی نمانند و با شهر سیراکوس پیمان (413 پ.م.) بندند.  آتنی ها این را نپسندیدند اما در سیسیل هم نمی توانستند بمانند پس راه را برای کارتاژی ها باز گذاشتند تا در سال 405 پ. م. به کارمانیا دست یابند و آنجا برای خود پادگانی درست کنند.

اینرا شاید بتوان یکی از هزاران اشارات غیر مستقیم تاریخی بر چگونگی و علل وقوع حوادث اتفاق افتاده در جهان، که با گذشته کشور ما نیز چندان بی ارتباط نیست، بشمار آورد. امری که هیچگاه از سوی ما ایرانیان چندان جدی گرفته نشده و گاها حتی شناخته نشد.

معمول نیست که پیشگفتار برگرداننده و یا نویسنده ای با آوردن بخشی از نبشته های دیگران آغاز گردد و من بر این آگاه هستم اما این نبشته ها را گواه آوردم تا بتوانم به مطالبی که می خواهم در این پیشگفتار و متعاقبا در پانویس ها بنویسم، راحت تر دسترسی پیدا کنم ضمن اینکه یادی نیز از نویسنده و برگرداننده کرده باشم.

کشورهایی در جهان خود را وارث سیاست ها و فرهنگ یونان باستان می دانند و معتقدند که ادامه دهنده راه این کشور کهن با فرهنگی ژرف می باشند. بر این نیز افتخار می ورزند و حقیتا نیز از حوزه فرهنگی یونان نمیتوان بی اعتنا گذر کرد و نادیده اش انگاشت. فرهنگ بزرگ یونانی که خود نیز از دیگر فرهنگها توشه ها گرفته و از آن بهره ها برده بود بی انکار تاثیرات ژرفی بر روی جهان پس از خود داشته و هنوز هم دارد. این تاثیرات را تنها در افکارفلاسفه غرب نمی بینیم بلکه فیلسوفانی از شرق نیز خوانش های خود را از فلسفه یونانی داشته اند. تنها می توان این نکته را بدان افزود که غربیها در بکار گرفتن و به روز کردن و صیقل دادن گوشه هایش موفق تر بودند.

اینکه این کشور باستانی چه بوده و با چه فرهنگی، چه تکاملی در بافت اجتماعی / سیاسی و چه گذشته ای کار خویش را در تاثیر گذاری بر روی تاریخ جهان شروع نموده و مهمتر از آن آیا دلایل دیگری در جریان تکامل و تکوینش موثر بوده اند یا نه را دست کم ما ایرانیها به آن توجه کافی مبذول ننموده ایم.

و نیز غافل ماندیم که داشتن نگرشهای متفاوت در مورد وقایع اتفاق افتاده در تاریخ، حتی اگر متاثر از دیدگاهها و علایق مختلف و یا بازنویسی و خوانش های کهن با رنگ و روی دیگر باشند که با اندیشه های ما همخوانی نداشته باشند، باز هم  به روز شدنهای مکرری را در آرای ما میسر می کنند و جزئیاتی را برایمان نمایان می سازند که می توانند برایمان سودمند باشند.

این دیدگاهها شاید هرکدام به تنهایی بازگوی تمامی حقایق وقایع نباشند ولی با کنار هم چیدن و مقایسه آنها می توان به نتیجه ای دست یافت که به احتمال زیاد با حقیقت ماجرا هم چندان اختلاف فاحشی ندارند و می توانند که به خواننده خود اجازه تفکر و قضاوت شخصی و انتخاب را دهد. بدینوسیله خواننده هم خود را جزئی از این تاریخ و نه تنها نظاره گر برآن میداند.

با تسلط ایران بر تنگه های بسفور و داردانل، گذرگاههای حیاتی اقتصادی برای یونانیان ساکن سرزمین اصلی یونان که روابط بازرگانی گسترده ای با کرانه های چهارسوی دریای سیاه داشتند، مسدود گردیدند و همزمان با آن با دشوار گشتن کار یونانیان مهاجر و مستقر در جزایر و سرزمینهای تازه کشف و مسکونی شده توسط ایشان در باختر دریای میانه و کرانه های شمالی و غربی آن، امرمعاش یونانیان مهاجر و حتی یونانیان ساکن سرزمین اصلی با اشکالات عمده و جدی مواجه گشته بود.

برای یونانیان و خصوصا آتنی ها راهی باقی نمانده بود بجز بر پاخاستن و ایستادگی در برابر ایران (گریز رو به جلو) و همزمان گسترش رو به باختر و یا اینکه نابود شدن نخست اقتصادی و سپس مطیع گشتن کامل سیاسی و قومی.

این پدیده همزمان است با اواسط دوران هخامنشی در ایران. یعنی همان دورانی که شاهان هخامنشی تدریجا با دوری گرفتن از نظم و دورنگری داریوشی و دادگری کورشی، با صدر قرار دادن خود در جامعه، همه امور را کاملا تحت انتقیاد خود درآورده و همه چیز را پایان یافته و برای خویش مطمئن میپنداشتند.

اگر هم قیامی از سوی ناحیه ای پیش می آمد، کوشش بخرج میدادند بجای یافتن علل این درگیریها و پرداختن منطقی به آن، با خرید سرکرده قیام ویا استخدام مزدوران جنگی خارجی که عمدتا یونانی بودند، به ماجرا بنوعی پایان دهند.

این شاهان از طرفی ارتش را درکنار خود میدیدند (ارتشی که از نظر کیفی با ارتش کوچکتر ولی مهیاتر یونان برابری نمیتوانست بکند و از آن گذشته چون واحدهای رزمیش از گوشه های مختلف شاهنشاهی گرد میآمدند، در درون خویش تجربه همکاری و تجانس با یکدیگر را کمتر داشتند) و از سویی اعتقاد به اینکه مورد تائید بودنشان از سوی اهورامزدا، ایشان را از دسترس و انتقاد دیگران بدور نگاه میدارد. و نیز میپنداشتند که بدون هرگونه محک خوردنی و صیقل یافتن آرا و عقایدشان، میتوانند در انجام کارهایشان موفق و مطمئن باشند.

از همه بدتر اما تکیه بر ثروت خزانه نمودن و براثر این ساده انگاری وسهل الوصول دانستن و دست کم گرفتن همه چیز، جامد ماندمان بود.

میخواستیم همه چیز و همه ملل و همه سرداران دشمن را با پول بخریم و هیچ چیز را نیز غیرقابل خرید نمیدانستیم. از دید ما دیگر نیازی بتفکر و چاره جویی نبود، همه چیز را میشد خرید.

بالا رفتن ثروتمان، غره، بیچاره و گمراه و کاهلمان کرده بود. همزمان با آسودگی خاطر و در پی آن سستی ما، میزان دارایی و امکانات ایرانیان در نزد دیگران چشمگیر شده بود و دسترسی به آن آسان جلوه مینمود.

برخی همانند فیلیپ پدر اسکندر و یا جنگجویان یونانی که در خدمت شاه و ارتش ایران بودند، با حضور در بخشهایی از سرزمین پهناور ایران و یا شنیدن احوال داخلی بخشهای گوناگون آن، به تصاحب آن نه تنها متمایل گشتند بلکه بعضا نسبت به میزان و اندازه قدرت خویش حتی کل آنرا طلب کردند و دیگر حاضر به تقسیم کردن هم نبودند.

پیشنهاد داریوش سوم مبنی بر دادن زر به اسکندر جهت بازگشتن به یونان و امتناع او برای بدست آوردن همه آنها و نه تنها بخشی از آنرا میتوان شاهد بر این مدعا آورد که یکطرف ماجرا چگونه عملکردی داشت و طرف دیگر چه مقصدی.  سرانجام نیز گذشت بر ما آنچه که گذشت. این اطمینان کاذب به خود به حدی بود که حتی زمانیکه اسکندر با لشکر خود پای به حریم کشور ایران گذاشت، شاه و دربار ایران بر آن نشدند تا با موضوع بطور جدی برخورد نمایند.

میان جنگ نخستین اسکندر با داریوش سوم و واپسین نبرد ایشان که به برافتادن قطعی دودمان هخامنشی منجر شد، بیش از دو سال فاصله بود.

این فاصله زمانی هم نتوانست که داریوش سوم را متوجه کاستیهای کمی و کیفی سازمان لشگری و بازنگری در امور بافت جامعه و لشگر خویش بنماید. اصولا شیوه مبارزه در جنگ اول و جنگ سوم میان ایندو، این نکته را نمایان میسازد که داریوش هربار با یک شگرد که برای اسکندر شناخته شده بود وارد نبرد میگردید و هربار هم بدون پایداری جدی با یک نتیجه از نبرد بازمی گشت و چیزی افزون برآن یاد نمی گرفت.

فاصله میان نخستین جنگ داریوش سوم و اسکندر و آخرین نبردشان که دو سال بود، می توانست برای یک فرمانده لایق و بیدار که در نخستین نبرد بدبیار بوده، بهترین فرصتها باشد برای ارزیابی بیشتر رقیب و آماده سازی خویش جهت جبران شکست و برگرداندن ورق بسود ایرانیان.

اینکه اسکندر در یورشی برق آسا ایران را تسخیر نمود داستانی بیش نیست که برای مرهم نهادن بر دردهای دل خودمان ساخته شده است و حتی این استدلال نمایانتر می سازد که هنوز هم برخی نمی خواهند که چیزی را بخوانند یا بشنوند که دنیای توهماتشان را درهم بریزد هر چند که این چیزها احتمالا برای پی بردن به حقایق راهنمایشان باشد. تسخیر همه گستره شاهنشاهی هخامنشی و تسلط برآن توسط اسکندر کمی بیش از شش سال بطول کشید.

در مقام مقایسه بیاد آوریم که کشوری مانند آمریکا با همه امکاناتش و حمایتهایی که از سوی دیگر کشورهای جهان میشود بیش از یک دهه در افغانستان بود و بطور کامل برآن تسلطی پیدا نکرد. شوروی نیز بهمچنین.

این باید ما را برای یافتن و جستجوی علل واقعی در اتفاقات تاریخمان تحریک و کنجکاو نماید. چه پی بردن به این علل برای ما خوشایند باشند و چه نباشند. تنها با ریشه یابی مشکلات می توان برایشان چاره پیدا کرد.

کشش و درگیری میان ایران و یونان را در طی کمتر از دو سده آرام و بی آنکه متوجه کاستی ها و پیامدهایش باشیم در اوج اقتدار نخست حقیقی و سپس کاذب خویش باختیم. واقعیت نیز این بود که یونانیها را چندان جدی هم نمی گرفتیم. کشور پهناوری داشتیم که بزرگیش تا آنزمان در تاریخ جهان سابقه نداشت و یونان برای ما تنها بخشی از آن بود.

از بد روزگار و هم نیز از کم کاری نوشتاری خودمان، آثار متنوع و گویا و فراوانی برای بازماندگان خود باقی نگذاشتیم تا وقایع بیش از دو سده را بطور کامل و پرداختن به جزئیات، از دیدگاه ما با در نظر گرفتن بافتهای درونی و ارتباطات بیرونی و به گونه های مختلف بیان کنند. بدینوسیله علل رفتار ما بر خود ما پوشیده ماندند و برای پی بردن به آنها دست بدامان دیگران گشتیم.

بعبارت دیگر نتوانستیم خاطراتمان را بطور دقیق چنان باقی گذاریم که نسلهای بعدمان احیانا بدون متوسل گشتن به حدس و گمان از آنها فراگیرند و یا به اشتباهات نیاکان خود پی برده و در صدد زدودن زنگار از آنها برآیند و از تکرارشان جلوگیری نمایند. ما امروزه حتی با اطمینان نمی توانیم از سرداران و شهربانان هخامنشیان سخن بمیان آوریم بدون اینکه به گمان پردازی و مراجعه به آثار دیگران، روی نماییم.

ساختارکامل اجتماعی جامعه هخامنشیان و تناسب و نوع ارتباط میان شهرها و مناطقی با طبیعتهای کاملا گوناگون و بعضا متضاد یکدیگر در کشور پهناور پارسی را تنها می توانیم که تا حدودی حدس بزنیم و تصور نماییم. سند موثق زیاد در دست نیست.

امروزه نیز برای بازنگری بهتر آنها ناچاریم که به منابع تاریخی دیگران یعنی نبشته های تاریخ نگاران یونانی و منابع ارمنی، لیدیه ای، مصری ، بابلی و عبری مراجعه کنیم که اینان نیز در تمام این موارد تاریخ را از دیدگاه خویش بازگو کرده اند. امری که قابل فهم می باشد.

هنوز هم داریم تاوان این کم کاری گذشتگانمان را می پردازیم و برای اثبات وجود کاهی بایستی که کوهی را جابجا نمائیم.

اصولا بدون پرداختن منطقی به اساس واقعی مفاهیم و داشتن ارزشهای بنیادین خالی از حدس و گمان و بدون داشتن پندارها و آموزه های پرداخته شده و محک خورده شده در مباحث، پیوسته این خطر وجود دارد که اشتباهات گذشته را در قالبهای نو تکرار نمائیم.

 

شاید نیندیشیدن و دستکم گرفتن این ماجراست که تکامل تاریخی ما را در مقایسه با دیگرانی که بن مایه های بسیار کمتری از ما داشتند، با شکست ها و وقفه های بیشتری مواجه کرده است ضمن اینکه پیامدهای از دست دادن منابع تاریخی در پی هجوم دیگران و باخت جنگها را هم نبایستی دستکم گرفت.

کتاب حاضر، کتابی است توسط اساتید دانشگاههای اروپا و به قطع جیبی برای خوانندگان غیر متخصص و عادی اروپا در حدود 60 سال پیش (1964 میلادی) نبشته شده و من نیز از این جهت آنرا برای ترجمه برگزیدم که :

نخست هرچند که بازگو کننده مراحلی از تاریخ همزمان ایران و یونان می باشد، اما بیشتر بیانگر اوضاع داخلی یونان و سیر تکامل آن در طی دو سده بوده که ابتدا می بایست از مراحل سیاسی/ اجتماعی/ اقتصادی گوناگون و دشواری گذر کند و فراز و نشیبهایی را پشت سر گذارد تا بتواند در برابر ابرقدرت زمانه خویش پیروز شود.

همچنین این کتاب نامها و مکانهایی را بدون پرداختن به ارتباطات میان آنها نام برده که می توانند برای خواننده غیر متخصص ایرانی ناآشنا و ناملموس باشند. من در این برگردان کوشش نمودم تا این نام ها و مکان ها را تا حد امکان برای خواننده فارسی زبان از حالت نا آشنا بیرون آورم و ضمن کوشش در بنمایش گذاشتن رابطه های میان آنها به صورت پانویسها و اضافه نمودن نقشه ها و تصویرهایی که در کتاب اصلی وجود نداشتند، تا حدی برای خواننده ملموسشان سازم. اینکه در این راه کامیاب گشتم یا نه را خواننده می داند.

بد نمی باشد که تنها از خود نپرسیم که چرا ما میدان را واگذار کردیم، بلکه همزمان از خود بپرسیم چگونه دیگران میدان را بدست گرفتند و میاندار شدند.

دوم اینکه این کتاب کم گویی ها و دگرگویی های راویان ماجرا ها را در دورانی نمایان می سازد که در آن حتی کشمکش های سیاسی موجود امروزی میان ایران و غرب وجود نداشته است که بتوان فرض را بر این نهاد که اتفاقات و تبلیغات سیاسی روز می توانسته اند بر شیوه نگارش و نظر نویسندگان تاثیر بگذارد و این امر و اشاره مستقیم و بیواسطه به آن، خود می تواند که بازخوانی کتابهائی را از این دست جالبترساخته و نور را از زوایه دیگری به افق دیدها وارد گرداند که گوشه های تاریک نیز روشن گردند .

خوشبختانه می توان ناظر این امر نیز بود که اساتید دانشگاههای اروپا امروزه تا حد فراوانی آن تندی و یکرویه نگری همکاران سابق خویش را به کنار گذاشته اند اما هنوز هم ناگفته هایی وجود دارند.

بی شک افزایش تعداد ایرانیان مقیم خارج از کشور و علاقه برخی از ایشان به تحصیل در رشته های تاریخی و همچنین نویسندگان و محققان اندیشمند و صاحب نظر و نوآور در داخل ایران در این امر نیز بی تاثیر نبوده است و نشان داده که دیگر ما آن ملت چندان نا آگاه از گذشته خویش نیستیم .

کم گوئی هایی در برخی موارد، پرگوئی هایی در دیگر موارد و یک بعدی بنمایش گذاردن اتفاقات تاریخی در برخی از بخشهای این کتاب وجود دارند.

نمی توان گفت که در اینجا عمدی در کار بوده است ولی می توان ادعا کرد که پس از دستیافتها و نتایج تحقیقاتی نو، بنظر می رسد انتقال روایات از تاریخنگاران باستان به محققان امروزی بگونه یکجانبه و نیمه و ناتمام انجام گشته و عادت یکجانبه نگریستن و زاویه دید خویش محدود کردن را با خود بهمراه آورده است که امری اشتباه است. معهذا در اشتباه الزاما عمد وجود ندارد.

از مضرات این گونه اشتباهات به مغرضین و تحریف گران امکان کژنویسی و کژگویی دادن است.

اینگونه تحریف ها را در کتب تاریخی نویسندگان روسیه کمونیستی هم که در پی ساخت مصنوعی دلایل تاریخی برای حضور خود در پهنه هایی از آسیا بودند، فراوان می توان مشاهده نمود.

اینجا مسئله صورت عمدی بخود می گیرد هر چند که بازهم نا آگاهی های عمومی بهمراه بی تفاوتیهای مقطعی و ساده انگاریهای گسترده خودمان را نمی توان که شریک مستقیم و غیر مستقیم این مصیبت ندانست.

 

برای محق جلوه دادن حضورخویش، تفسیرهای نادرست بر تاریخ نوشتند و تاریخ را مطابق با امیال خود واژگون نمایی، تجزیه، تحلیل و تدریس نمودند.

اینکار را تا بدانجا ادامه دادند که حتی نام های مکانی را بر مکانی دیگر می گذاشتند و بلافاصله برایش علت وجودی نیز می تراشیدند و غمی هم بدل خود راه نمی دادند که رسوا گردند زیرا که ملتی از گذشته خود بیخبر را در برابر خویش می دیدند. صرفنظر از تعداد اندکی که آنها نیز میان عموم گوش شنوایی نمی یافتند.

بکار بردن این شیوه ، نتایج شومی را دست کم برای ما ایرانیان بیادگار گذاشت و تا زمانیکه ما ندانیم که چه می خریم و چه می فروشیم این نیز ادامه یابد تا به گاهی که دیگر چیزی برای فروش نداشته باشیم.

امه سزار می گوید گذشته چراغ راه آینده است و نیز می گویند که تاریخ تکرار می شود.

اگر چنین باشد، پس بازنگری نوین به تاریخ، با دو شیوه متفاوت و همزمان بی ثمر نخواهد بود. یکی رها از بند و زنجیر پندارها و آرزوهای شیرین و خالی از هرگونه تعصب بی معنی و پوچ و همزمان نیز با در نظر گرفتن اندیشه ها و تجربیات پیشین و بهره گیری از برهان و مقایسه زمانی، بهمراه ارزشگذاری مناسب بر کارهای نیک گذشتگانمان که انصافا کم هم نبودند.

بکوشیم تا به وقایع با دید زمان اتفاق افتادنشان بنگریم و نه اینکه با معیارهای امروزی آنها را بسنجیم هر چند که سنجیدن آنها با مقیاسهای امروزی نیز در برخی موارد جالب می باشند.

همچنین لازم به تذکر می دانم که اصل این کتاب گویا در ایران برگردانده و چاپ گردیده است. من از نام برگردان و از چاپ ایرانی کتاب اطلاعی ندارم و امیدوارم که هرگاه کمبودی در برگردان من دیده شد، خواننده بر من ببخشاید.

و نیز اضافه کنم که تاریخ، رشته تخصصی و تحصیلی من نمی باشد ولی همیشه به آن دلبسته بودم.

در پایان این پیشگفتار توجه خواننده را به این موضوع جلب می کنم که اصل کتاب بزبان آلمانی قطعا بخاطر اینکه در قطع جیبی عرضه شده بود، مطالب را بی استناد گذاشته و کمتر به منبعی مراجعت مستقیم داده است.

انتقاد از بی استناد گذاشتن اصل کتاب از سوی متخصصین اروپایی نیز بیان گردیده و نمونه آنرا درپایین صفحه می توان مشاهده کرده و در اینترنت نیز موجود می باشد.

همچنین بعضی از نگاره های این برگردان در اصل کتاب وجود نداشتند و نگاره هائی از کتاب اصلی که چندان زیاد هم نبوده ولی در عوض دلچسب بودند را نتوانستم که در این برگردان عرضه کنم. کوشش می کنم که این نقیصه را جبران نمایم.

در پایان نیز کمی در مورد نویسنده کتاب آقای هرمان بنگستون بنویسم.

هرمان بنگستون ( ۱۹۰۹تا  ۱۹۸۹) تاریخ‌دان باستانی آلمانی، استاد دانشگاه و رئیس دانشگاه وورزبورگ بود.

بنگتسون  میان سال های 1930 تا 1934 در هامبورگ، پیزا و مونیخ در رشته تاریخ، زبان شناسی کلاسیک، مصر شناسی و آشورشناسی به تحصیل پرداخت و در سال 1935 دکترای خود را در فلسفه دریافت کرد.

در سال 1933 با پیروز شدن حزب نازی در آلمان او نیز به این حزب پیوست و شماره عضویت دریافت کرد. در سال 1939 او حتی به گروه ضربتی این حزب پیوست.

پس از جنگ جهانی دوم بنگتسون به مونیخ نقل مکان کرد. او در 15 مارس 1946 به دلیل عضویت در حزب نازی و به دلیل موضع گیری خود در مورد ناسیونال سوسیالیسم رسماً از خدمت دانشگاه ینا اخراج شد. در فرآیند پاکسازی از نازیسم او به عنوان "پیرو" و نه عامل طبقه بندی شد. در سال 1949 مدرک تدریس خود را پس گرفت و به عنوان استاد کمکی در مونیخ منصوب شد.  در سال 1951 او دستیار کمیسیون تازه تأسیس تاریخ باستان و کتیبه نگاری شد و در سال 1952 به عنوان استاد تمام تاریخ باستان در دانشگاه یولیوس ماکسیمیلیان وورزبورگ  Würzburgمنصوب شد که در سال 1959/1960 رئیس آن شد.

سه سال بعد، بنگتسون به توبینگن نقل مکان کرد و در سال 1966 به مونیخ بازگشت، جایی که تا زمان بازنشستگی خود در سال 1977 این صندلی را در دست داشت.  بنگتسون حتی پس از بازنشستگی نیز به سخنرانی در دانشگاه مونیخ ادامه داد.

او از سال 1953 ویراستار کتاب راهنمای مطالعات باستان بود، جایی که خودش مجلدات تاریخ یونان و تاریخ روم را نوشت. از سال 1955 او همچنین سردبیر مشترک مقالاتی در زمینه تحقیقات پاپیروس و تاریخ حقوقی باستانی بود و از سال 1952 به مدت بیست سال سردبیر مجله تخصصی مشهور Historia بود.

 بنگتسون از سال 1962 عضو انجمن علمی سلطنتی در  شهر لوند سوئد، عضو آکادمی سلطنتی علوم، ادبیات و هنرهای زیبای بلژیک در سال 1965 و عضو آکادمی علوم باواریا در مونیخ در سال 1968 بود. در سال 1970 به عضویت کامل مؤسسه باستان شناسی آلمان درآمد و در سال 1973 به عضویت افتخاری انجمن ترویج مطالعات یونانی در لندن پذیرفته شد.

 در سال 1971 بنگتسون به دلیل خدماتش به علم، نشان افتخار استان باواریا را دریافت کرد. با این حال، حتی در زمان حیاتش، آثار بنگتسون اغلب با مخالفت شدید کسانی که در این زمینه کارشناس بودند، مواجه می‌شد. در پژوهش های نوین امروزی، بیشتر آثار بنگتسون منسوخ و از نظر روش‌شناسی مشکل‌ساز تلقی می‌شوند، به‌ویژه هنگامی که گفتگو از پرداختن به منابع  می شود.

با این وجود من این کتاب را برای برگرداندن انتخاب نمودم زیرا روش سیستماتیک پیش بردن نوشتجات و نام بردن از اشخاص و مکانها در آن این فرصت را بمن می دهند تا پانویس های خود را بدانها اضافه کنم و داوری را به خواننده واگذارم.



گفتار 1– امپراتوری ایران و یونانیان در حدود 520 پ.م

تاریخ دنیای باستان از هنگام پیدایش شاهنشاهی هخامنشی توسط کورش بزرگ (550 پ.م.)، زیر فشار روز افزون و برتری مداوم ابر قدرت شرقی قرار گرفت.

با وجود ناکامی خشایارشا در نبرد سالامیس ( 480 پ.م.) فشار ایرانیان بر روی یونانیها ادامه داشته و نخستین بار پیمان صلح کالیاس ( 448 – 449 پ.م. ) آنرا با توازنی متزلزل کشانید، توازنی که تنها برای چند دهه دوام آورد. با مداخله ایران بعنوان متحد اسپارت در جنگهای پلوپنزوسی فصل تازه ای در دوران توفق پارسی آغاز گردید که نقطه عطف آن صلحی تحقیرآمیز برای یونانیان در سال 386 پ.م. بود.

نخستین بار با صعود دولت مقدونیه در زمان پادشاهی فیلیپ دوم ( 336 – 389 پ.م. ) قدرتی در برابر شاهنشاهی هخامنشی در این سوی دریای اژه پدید آمد. لشگرکشی اسکندر، پسر و جانشین فیلیپ، قدرت را از دست هخامنشیان خارج ساخت و با از میان رفتن داریوش سوم، اسکندر جای ویرا (در امپراتوری نو) اشغاال نموده و فکر ایجاد امتزاج و اختلاطی از اقوام ایرانی و مقدونی را بوجود آورد که انجام آن با مرگ زودرس اسکندر (323 پ.م.) پ 1 متوقف گردید

------------------------------------------------------------


پ1 این اندیشه نخستین بار توسط کورش جوان، برادر کوچکتر اردشیر دوم ، یعنی 70 سال پیش از اسکندر که از او در متون پارسی با نام گجستک (ملعون) یاد شده است، یوجود آمد و بخاطر مرگ وی هرگز از سوی ایرانیان عملی نگردید. کورش جوان دومین پسر داریوش دوم و ملکه پروشیاتی (دختر خشایارشا) بود. کورش از همان ابتدا و در نوباوگی و جوانی تحت تربیتی سخت قرار گرفت و نشان داد که جوانی است تیزهوش و جوانمرد که فرزانگی و قدرت نظم بخشیدن داشت و هنر سازمان دادن را بخوبی میدانست. کو رش جوان که استاندار نواحی غربی آسیای کوچک از جمله مجامع یونانی نشین قلمرو ایران بود و در آنجا با فرهنگ رزمی یونانیها آشنا گردیده بود، به نکات ضعفی که بتدریج وارد دستگاه دولتی و دربار هخامنشی شده بودند و پیوسته گسترش میافتند پی برده و برآن شد که به آن پایان دهد و این نیز میسر نمیگشت مگر با سرنگونی برادر و کسب سلطنتی که خود را برای آن شایسته تر میدانست تا برادر را. او طی نبردی در محلی که در تاریخ از آن بنام کوناکسا برابر با کنیسه نیایشگاه یهودیان ( به پارسی باستان کنشت) بر کرانه راست رود فرات در دوازه فرسنگی بابل با برادر خویش بر سر تصاحب تاج و تخت انجام داد، بر اثر خودسری برخی از فرماندهان سپاه مزدور یونانی لشکر خویش شکست خورده و کشته شدکوناکسا امروزه کونیسه – سف یتیب نام دارد. سه امر قابل توجه در نبرد کورش جوان با ارشیر دوم به چشم میخورند که بررسی کوتاه آنان شاید بد نباشد. یکی مسیری است که کورش جوان برای لشکر کشی انتخاب نمود. این مسیر کمابیش همان مسیر انتخابی اسکندر برای گشودن ایران بود. دگر اینکه دربار ایران از زمان نبرد کوناکسا با وجود اینکه این جنگ را بسود خود بپایان رسانیدند ولی این نکته را که این پیروزی بر کورش جوان در کنار دیگر علل ، بسبب نافرمانی و خودسری سرداران یونانی وی انجام گرفت و نه به جهت تفوق و برتری فن رزمی ایرانیان و جنگ افزار ایشان، بهیچ وجه درک نکرده و در صدد ترمیم این عیب رزمی و ناوابستگی از مزدوران یونانی که خود دارای علائق ملی و مذهبی سوای ایرانیان بودند، برنیامدند. اما مسئله سوم که شاید بیشتر از دید آرمانی انتقادی بتوان به آن نگریست، روی آوردن شاهزاده ای ایرانی به مزدوران یونانی برای نجات ایران بود. همان مزدورانی که با پای نهادن به ایران به سرعت به ضعفهای کشوری و دربار و سردرگمی ایشان پی بردند و هم مسلکانشان زمانی که به ایران بازگشتند دیگر زیر پرچم یک ایرانی شمشیر نمیزدند بلکه برای خود و پیشبرد و گسترش منافع و آمال خویش میجنگیدند.
بایستی که از خود بپرسیم که چرا کورش جوان میبایست به دیگران روی آورد تا بتواند بحق خویش برسد، البته اگر فرض را بر محق بودن او بگذاریم. تا چه اندازه میدانیم که او محق بود یانه؟ نتیجه آن شد که ایرانیان از اسکندر با همان شگرد بکار رفته توسط کورش جوان شکست خوردند و اینبار تمامی کشور را به یک غیر ایرانی واگذار نمودند. اسکندر احتمالا حتی تصور هم نمیکرد که کارش از مرزهای هند و مصر سر در بیاورد. برای او ورود به شهرهای یونانی نشین کرانه های باختری آسیای کوچک بزرگترین پیروزی حساب میشد. فیلیپ مایل به انجام این جنگ بود تا بتواند یونانیها را زیر پرچم خویش متحد نموده و به سرکوب مخالفین خویش در سرزمین اصلی یونان بپردازد. این ندانم کاری داریوش و درباریانش بود که اسکندر را بیشتر تحریک نمود تا پس از پیروزی در نبرد نخستین و دریافت پیامهای بچه گانه از داریوش سوم، پرنده آرزوهای خویش را پر و بال داده و بیشتر را طلب کند. این کمبودهای بزرگی را در دیپلماسی ایرانی در اواخر دوران هخامنشی میرساند و اینکه دربار ایران بیشتر درگیر واکنش به اعمال نفوذهای خواجگان و همسران شاه بود تا رسیدگی به امور کشوری پهناور که بینایی خاص خویش را میطلبید. .

نیز ن. ک. به کتاب یک شاهزاده هخامنشی از انتشارات دانشگاه شیراز.





در جنگهای جانشینان (پ 1اسکندر، مقدونیت محافظه کار پیروزی خویش را جشن گرفت، اما وزنه استوار قومیت ایرانی همچنان پابرجا مانده و از نظر سیاسی در سده سوم پ.م. در نبرد با سلوکیان دگر بار احیاء گردید. آداب و سنن هخامنشیان از نو بوسیله اشکانیان دوباره احیاء گردیدند. شاهنشاهی که آنرا از زمان بنیادش ( 247 پ.م. ) نخست بعنوان هماورد سلوکیان و سپس امپراتوری روم (نبرد کارحائه یا کرهه یا حران 53 پ.م.) نباید دست کم گرفت.(پ2). با روی کار آمدن شاهنشاهی نو ساسانی ( 226 م.) تضاد میان ایران و روم بطور فزاینده ای تشدید گردید. از این زمان تا بهنگام فرو ریختن سلطنت ساسانیان توسط هجوم اعراب (جنگ نهاوند 642 م.) بایستی تاریخ دنیای باستان را که رو به اتمام نهاده از دو دیدگاه ایرانی و رومی در نظر داشت و بررسی نمود. بدیهی است که تجسم گسترش رابطه و قیاس ایران را با غرب که بیش از هزار سال به طول انجامید، بدون تحریک و رهنمودهای هنرمندانه فکری نمیتوان عملی نمود.

---------------------------------------------------------------


پ1 - در متن دیادوخ و به یونانی برابر با جانشین و آنها عمدتا سرداران اسکندر بودند که پس از وی سرزمینهای گشوده شده توسط او را میان خود تقسیم نمودند بطوریکه بر اثر آن برخی پادشاهیهای کوچکتر و محلی بوجود آمدند که مبنای وجودی آنها بر عناصر یونانی و شرقی بطور مشترک استوار بودند. برخی از این پادشاهیها بیشتر دوام آوردند مانند پتولمه ایها (بطالمه) در مصر که کلئوپاترای هفتم، آخرین ایشان بود و دیگران که کم دوامتر بودند مانند سلوکیان در آسیای صغیر و پرگامون. سلوکیان در ایران که نام خود را از سلویکوس اول سردار اسکندر برگرفته بودند، برای مدتی حتی دامنه متصرفات خویش را در شرق به سان اسکندر رسانیدند اما با وضع مالیاتهای نا متناسب و نیز بسبب تنشهای درونی خویش برای رسیدن به قدرت و زد وبندهائی که حتی با دشمنانشان انجام میدادند تا مقاصد کوتاه مدتی را به پیش ببرند، بانی نا آرامیهایی گشتند که مهارشان به زودی از کنترلشان خارج گردیدند و بر اثر این عدم کنترل، سرزمینهای خود را در کوتاه زمانی یکی پس از دیگری در برای رومیان و اشکانیان بگذاردند . این را میتوان از خوش اقبالی اشکانیان نیز دانست که توانستند بر اثر آن گستره سرزمینهای زیر فرمان خویش را فراختر نموده و ایران را از بند متجاوزان برهانند ضمن اینکه در این میان شجاعت ، درایت، وقت و موقعیت شناسی و لیاقتشان در حفظ آنچه بدستشان آمده بود را برای احداث شاهنشاهی جدید ایرانی نمیتوان و نباید نادیده و دست کم گرفت ویا انکار نمود.


پ2- نبرد کرهه یا حران را که در تاریخ از آن بعنوان پیروزی اشکانیان بر رومیان یاد شده بنظر من، کمتر میتوان پیروزی با سرانجام خوب برای ایرانیان نامید. ایرانیان امتیازات اقتصادی / سیاسی لازم را که ثمره این پیروزی میتوانست باشد, از رومیانی که آغازگر جنگ بودند درخواست نکرده و حتی مرزهای خویش را گسترش ندادند و گذشته از آن شاه ایران ارد دوم که پیش از به پادشاهی رسیدن بیاری برادر خویش میترادات سوم، پدر خویش فرهاد سوم را برای رسیدن به سلطنت کشته بود تا میترادات به پادشاهی برسد، بعدها نیز خود با کشتن برادر سلطنت را تصاحب کرد. این پادشاه که بر این پیروزی بزرگ سورنا فرمانده سکائی سپاه ایران رشک میبرد و از بالا رفتن محبوبیت وی بیم داشت، او را به نزد خویش خوانده و به بهانه ای وی را کشت و بدینوسیله یکی از بزرگترین نوابغ رزمی ایران را از میان برده و توانائی نظامی کشور را بگونه ای چشمگیر کاهش داد.
این نیز نادیده گرفته نشود که ارد دوم علیرغم اینگونه بزهکاریها و خودنگریها در سامان دادن به اوضاع ایران اقدامات نیکو نیز بسیار انجام داد و سورنا نیز علیرغم این دلاوری دارای سبک اندیشی و خیره سریهایی نیز بود.
سورنا به خانواده اشرافی و پرنفوذ سکائی سورن تعلق داشت که در خاور ایران امروزی یعنی در سیستان سکونت وحکومت داشتند. سورنا بعدها در ادبیات حماسی ایران بنام رستم ظاهر گشت که پیوسته ایران را از چنگ دشمنان میرهانید. با ذکر مطالب فوق ، میتوان ادعا کرد که جنگ را وانگذاشتیم ولی به سبب نبود دیپلماسی پویا و دورنگر، از ثمرات منطقی یک پیروزی نیز بی بهره ماندیم، فرماندهی لایق را بسبب حسادت کوته بینانه پادشاه از دست دادیم و گذشته از آن هزینه جنگی تحمیلی را نیز متقبل گشتیم بی آنکه تقاضای غرامت و جبران بایسته ای کرده باشیم. از همه جالبتر اینکه بدون توجه به امکانات بیشتر از دست داده، همچنان افتخار هم میکنیم و خوشحال هم هستیم. پلوتارک تاریخ نویس یونانی که بین سالهای 45 تا 125 میلادی میزیست از سورنا بعنوان دومین مرد پرنفوذ ایران پس از شاه نام میبرد . جالب اینکه ساکنین امپراتوری روم درپیرامون دریای سیاه و غرب و شمال اروپا که روم را بر اثر اشتقاق و نیز جنگ با ایرانیان در خاور امپراتوری روم تضعیف شده یافتند، این حالت امپراتوری روم را در کنار عوامل دیگر، بلافاصله درک کرده و استقلال خویش را طی جنگهایی هر چند برای مدتی کوتاه هم که شده باشد، باز بدست آوردند. این مهم برای ایشان به آسانی ممکن نمیگشت اگر سورنا رومیان را شکست نمیداد و مدتها بخود مشغولشان نمیساخت.
بیستون را عشق کرد و شهرتش فرهاد برد          زجر گل بلبل کشید و برگ آنرا باد برد

شبیه این گونه طرز برخورد با افراد را در زمان ساسانیان و میان بهرام چوبین و خسرو پرویز دوباره میابیم و یا بگونه ای دیگر در میان پادشاهیهای افشاریان و صفویان و قاجارها ووو.... بنظر میرسد که از این نظر دچار نقصانهای عمیقی هستیم حتی تا زمان حال.





No comments: