این یک داستان واقعیست که شرحش در
رسانههایِ آلمان گزارش داده شد و نیز میخواهم در اینجا بدان اضافه نمایم که
هر چند که از جهاتی توسل به چنین روشها و ابزار پیشرفته به نظر میرسند و تا حدی
هم هستند ، اما بیانگرِ این واقعیتِ تلخ نیز میباشند که ما امروزه در دنیایِ واقعی هرگاه دچارِ مشکلات و سرگردانیهایِ اجتمایی و شخصی میشویم (به تقصیر یا بی
تقصیر در اینموردِ بخصوص چندان فرقی نمیکند) چاره اش را در دنیایِ
مجازی میجوییم و بعضا نیز میابیم. اینکه آیا این روش درست میباشد یا نه را من در موردش اینجا نمیخواهم بنویسم ، خواننده خودش بهتر میداند.
در یکی از روزهایِ سالِ
۲۰۰۹ در یکی از خیابانهایِ شهرِ برلین پایتختِ آلمان،
آسترید ب. که آنزمان ۴۵ ساله بود در برابرِ یک اینترنت کافه ایستاده بود و
بدنبالِ پناهگاهی میگردید تا ساعتی را در آنجا سپری کند.
یکساعت اینترنت، ۱ یورو. او این اندازه پول هنوز داشت که بتواند بدرونِ دکان برود.
یکساعت اینترنت، ۱ یورو. او این اندازه پول هنوز داشت که بتواند بدرونِ دکان برود.
شاید دستگاهِ جستجوگر پاسخی
برایِ پرسشهایِ آسترید ب. داشته باشد. نخستین چیزی که او از دستگاه جستجوگر پرسید „
زنهایِ بی سرپناه در برلین“ بود. بلافاصله لیستی از محلهایی که زنانِ
بی سرپناه میتوانستند به آنجا بروند به همراه آدرسهایِ آنها پدیدار
گشت.
اینترنت در همان نخستین روزِ
بیسرپناهی به آسترید کمک کرد. تا به آنروز آسترید از اینترنت تنها برایِ
بازیهایِ کامپیوتری و اینترنتی بهره میبرد اما از امروز به بعد
اینترنت به وسیله به ظاهر مهمی در زندگیِ
آسترید مبدل گشت.
آسترید مبدل گشت.
در طولِ خیابان گردیهایش
آسترید چیزیهایِ نوی یاد گرفت و اینترنت به
او گونهای از احساسِ در خانواده بودن را داد. در اینترنت او این حس
را میداشت که موردِ نیازِ دیگران است، که آنجا برایِ دیگران ارزشی
دارد. بدینوسیله اینترنت سرپناهی برایِ آسترید گشت که در آنجا از برابرِ مشکلاتِ روزانه اش فرار کند.
دارد. بدینوسیله اینترنت سرپناهی برایِ آسترید گشت که در آنجا از برابرِ مشکلاتِ روزانه اش فرار کند.
با مرورِ زمان آسترید متوجه
گشت که چیزهایی که او مینویسد خوانندگان بسیاری دارد یا میتواند پیدا کند.
ادبیاتِ عریانی که او عرضه
میکرد هزاران لایک میگرفتند و داستانهایش به اشتراک گذاشته میشدند. برایِ
آسترید دیگر تنها اینکه امشب کجا میخوابم و فردا چه میخورم مطرح نبود بلکه
تعریفها و پاسخهایِ دوستانش هم بسیار مهم شده بودند. دوستانی که هم بودند
و هم نبودند. بودند از این نظر که مرهمی بر نیازهایِ روانی او بودند و
نبودند برایِ اینکه عملا کارِ زیادی نمیتوانستند برایش انجام دهند.
آسترید میگوید : من فکر نمیکردم که
بتوانم بنویسم و چنین استعدادی را در خود نمیدیدم ولی ۱۵۸ هزار لایک بر رویِ
داستانهایِ من مرا متقأعد کردند که تواناییش را دارم و خوب هم دارم. اینروزها لایک گرفتن
در رایانه بصورت نقد جان درآمده که عیاری بس معتبر و بالا نیز دارد.
ماکس برایان نمونه دیگری که به
گاهِ بی خانه شدن در فیسبوک شروع به نوشتن کرد.
او میگوید: نوشتههایم خوانندههایِ
زیادی دارند. کسانیکه شاید در خیابان از کنارم گذر کرده اند بدونِ
اینکه نظری به من افگنند، هر روز در فیسبوک انتظارم را میکشند تا با من به
گفتگو بپردازند و نظرم را جویا شوند. او یک فیسبوک بلوگر است که به زودی حتی
کتابی منتشر خواهد کرد. یک موسسه انتشاراتی در فیسبوک بلاگ متوجه او شده است.
به نظر میرسد که دنیایِ مجازی
بسیار مهم شده و تا دورترین لایههایِ جامعه
و اهداف ما برای زندگی نفوذ کرده است.
خیلیها میگویند که اینترنت به
وسیلهای برایِ تحمیقِ توده تبدیل شده. البته این موضوع قابلِ تامل است اما افرادی
مانندِ آسترید ب. و یا ماکس برایان میگویند نوشته هایشان و منتشر کردن آنها
در اینترنت به آنها کمک کرده که اندیشههایِ خود را از خمودگی نجات دهند.
این اظهارات نظرهای شخصی
میباشد. اینکه این اظهارات قابلِ تعمق هستند یا نه و چگونه باید به این اظهارات به صورتِ نسبی
نگریست، مربوط به خواننده میباشد.
No comments:
Post a Comment