او فرزند یک پدر و مادر صربی بود که حدودا یکسال و نیم پس از پایان جنگ
جهانی دوم در بلگراد بدنیا آمد. مارینا تا سن شش سالگی که برادرش بدنیا آمد نزد
پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کرد. پدربزرگش پاتریارش کلیسای ارتودکس صربستان بود. پدر و
مادر مارینا که در جریان جنگ جهانی دوم پارتیزان بودند، پس از جنگ بدیده قهرمان
نگریسته می شدند و سمت فرمانداری یافته بودند. مارینا همواره از پدر و مادرش بعنوان
بورژواهای سرخ یاد میکرد. مادر مارینا تربیت سختی را در مورد او و برادرش به پیش گرفته بود. بعدها مارینا در یکی از مصاحبه هایش آموزش های مادرش را آموزشی خشک و سخت و ارتشی توصیف
کرد که در آن مادر، فرزندانش را در صورت سرپیچی و یا انجام ندادن درست دستورهایش به سختی کتک می زد. این سخت گیری تا
سالهای زیادی ادامه داشت بطوریکه مارینا می گوید تا سن بیست و نه سالگی نیز اجازه
نداشته دیرتر از ساعت ده خارج از خانه باشد.
مارینا از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۰ در آکادمی هنرهای خلاقه
بلگراد به تحصیل در رشته نقاشی پرداخت. از سال ۱۹۶۸ او نقاشیها و زیرنویسها و
نوشته های خود را بنمایش میگذاشت. در سال ۱۹۷۱ مارینا با نشا
پاریپویچ هنرمند صربی ازدواج نمود و این وصلت تا سال ۱۹۷۶
طول کشید. از اوایل دهه هفتاد مارینا بعنوان استاد در دانشگاه هنرهای خلاقه شهر نووی ساد دومین شهر بزرگ صربستان به آموزش پرداخت. از سال ۱۹۷۳ مارینا توانایی
هنری خویش را بصورت کامل بنمایش میگذاشت و در سال ۱۹۷۵ اجازه یافت تا کارهایش را
در بخشی از نمایشگاه نقاشی هرمان نیچ نقاش اتریشی بنمایش بگذارد. مارینا آبرامویچ
در ۱۹۷۵ سال مقیم شهر آمستردام شد و در همانجا نیز به سال۱۹۸۷خانه ای خرید.
از سال ۱۹۷۶ مارینا با یکی از نامی
ترین هنرمندان هنراجرایی بنام اولای
که یک آلمانی با نام واقعی اووه لایزیپن بود شروع به کار کرد. ایندو
پسان با هم پیوند زناشویی بستند اما در سال ۱۹۸۹ از یکدیگر جدا گشتند.
مارینا سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ بدعوت آکادمی هنرهای زیبای پاریس در آنجا تدریس نمود و پس از آن به دانشگاه برلین
دعوت گشت. او از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ کرسی استادی هنر دانشگاه هامبورگ را داشت و پس از آن از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۴ همان کار را در
دانشگاه براونشوایگ انجام میداد. همزمان او در سال ۲۰۰۳ در شهر نیویورک در تاسیس
موسسه غیرانتفاعی هنری آی پی جی اقدام وهمراهی کرد. از سال ۲۰۰۵ که مارینا با پائولو
کانواری هنرمند ایتالیائی الاصل آمریکایی که پانزده سال
از او جوانتر بود ازدواج کرد، مارینا از آمستردام به نیویورک مهاجرت نمود و ساکن
آنجا گردید. در سال ۲۰۰۸ مارینا در منطقه هودسن نیویورک تئاتر بزرگی خریداری نمود. در سال ۲۰۰۹
مارینا و پائولو از یکدیگر جدا گشتند.
در سال ۲۰۱۰ که بخشی از کارهایش را
در موزه هنرهای مدرن نیویورک بنمایش می گذاشتند او به انجام یک کار شگفت انگیز
مبادرت ورزید به این صورت که بمدت سه ماهی
که کارهایش در معرض دید عموم قرار داشتند این بانو همه روزه در اوقات گشایش
نمایشگاه در سالنی بر روی یک صندلی می نشست و چشمهایش را می بست و
چیزی نمی گفت و کاری نمی کرد. در پیش روی او میز ساده ای قرار داشت و در سمت دیگر میز یک صندلی خالی موجود بود. هر کسی می توانست به جایی که او نشسته بود برود و بمدت یکدقیقه روبرویش بنشیند در این
هنگام مارینا چشمانش را باز می کرد و به چهره او می نگریست و بدون اینکه چیزی گفته
بشود، مارینا با او ارتباط برقرار می کرد.
از این کار او استقبال بسیار بسیار زیادی بعمل
آمد و هنرمندان نامی بسیاری نیز در آن شرکت کردند و در برابرش نشستند. تا اینکه در یکی از روزهای
پایانی نمایشگاه بناگاه مردی آمد و مقابلش نشست. مارینا چشمهایش را باز کرد ولی پس
از یکدقیقه اشکهای مارینا جاری شد و دستهایش را بسوی مرد دراز کرد و مرد هم دستهای
او را گرفت. در این میان یکدقیقه موعود بپایان رسید و مرد هم بلند شد و رفت . پسان معلوم شد که او اولای عشق مارینا بوده که پس از بیست و دو سال دوباره
فرصت یافته بود تا بمدت یکدقیقه در مقابلش بنشیند.
1 comment:
Great article! That is the type of information that should be shared around
the internet. Shame on Google for no longer positioning this submit
higher! Come on over and seek advice from my website . Thanks =)
Post a Comment