چندی است که در میان ایرانیان
گفتمان حافظه تاریخی به پیش آمده و رای و گمانهای گوناگونی مطرح گشته اند که بنظر
من چیز بسیار جالبیست و نمایانگر این میباشد که ملتی بدنبال یافتن دوباره پیوندها
و ریشه های خویش است و خود را نمیخواهد انکار نماید.
به سبب لینکی که یکی از آشنایان برایم فرستاد هم
متوجه گشتم که دامنه این گفتمان به رسانه ها نیز کشیده شده و کسانی نیز در برنامه
های تلویزیونی و شاید هم رادیویی نظرات خویش را در این رابطه بیان کردند. کسانی که
چندان گمنام هم نبودند.
راستش، هر چند که برای شرکت
کنندگان دراینگونه گفتمان ها احترام زیادی قائل هستم ( باید اذعان نمایم که یک
نشست و گفتمان را هم شخصا بیشتر ندیدم ) ولی در مجموع مسیر کل گفتگوی میان ایشان را تا
حد زیادی در بیراهه یافتم ( دستکم در نشستی که من توسط لینک دیدم ) و ایشان را در حال دور زدن موضوع که البته مطلب
این نوشته من نمیباشد. تنها دیدن این برنامه مرا بیاد چیزی انداخت که مدتهاست مرا
به خود مشغول کرده است و میتوان تا اندازه ای هم به حافظه تاریخی و یا فقدان حافظه
تاریخی و یا به کم حافظگی تاریخی کشاندن بسیاری از نگرشهای تاریخی و فرهنگی مردم
ایران ربطش داد.
پیش از هر چیز بایستی برای خویش
روشن نماییم که حافظه تاریخی چیست و چه تعریف جامع و قابل پذیرشی دارد؟ این حافظه تاریخی چه ربطی به فرهنگ و حافظه
فرهنگی دارد؟ اصلا خود حافظه فرهنگی چیست؟
آیا اینها را بایستی با هم و یا جدا از هم
لحاظ کرد؟
پرداختن درست و اساسی و اصولی به
اینها را در یک مقاله و یک کتاب و یک نظر و یک گفتمان نمیتوان تصور کرد. چیزی که
سالها و سده ها و هزاره ها و در شرایط گوناگون و در تماس با مردمان گوناگون در
سینه ها بگونه آشکار و نهان حفظ گردیده و با روش نقل سینه به سینه از نسلی به نسل بعد منتقل شده را نمیتوان با یک
نشست تجزیه و تحلیل کرد اما میتوان گوشه بسیار کوچکی از مسائل جانبیش را مطرح کرد.
بخصوص اگر این گوشه کوچک اشاره و
انتقاد مستقیمی به وارثین فرهنگ و تاریخ و باشندگانی باشد که میبایست حافظه تاریخی
را از ایشان توقع و انتظار داشت.
اما حتی همین را هم مشکل بتوان که بسادگی
و راحتی عنوان و بیان کرد. پیش رفتن در این زمینه نیز خود مستلزم گفتمانها، عرضه تجزیه
و تحلیلها، پژوهشها و بیش از هر چیز صبوریهای فراوان است زیرا مردمان بسادگی نظرات
خویش را تغییر نمیدهند. این امکانات را نه من دارم و نه اینجا مکان طرح چنین
چیزهایی در جزئیات میباشد.
از همینرو اینجا تنها یک مقایسه را که
همین اواخر متوجه اش گشتم بیان میکنم و این نوشته را بپایان میرسانم.
نزدیکی زمانی شب یلدا و کریسمس چیز
پنهانی نیست. و هم نیز دیگر برای خیلیها پنهان میباشد که رابطه ای هم میان ایندو
وجود دارد و بعبارتی مراسم کریسمس بسیاری از چیزهای خویش را از آئین میترا بعاریت
گرفته.
هرساله بهنگام کریسمس و حتی از
یکماه پیش از آن مسیحیان بصورتهای زیادی از مدرسه و کلیسا گرفته تا مجالس دوستانه
و هیئت های کوچک و بزرگ فرهنگی، مراسم
گوناگونی برگزار میکنند و جشنهای خویش را با همه چیزهایی که به آن تعلق دارند،
میگیرند. این متعلقات یا بصورت خوراکی های سنتی هستند، یا در شکل تئاترها و
نمایشهای کوچک و مردمی در سطح کودکستانها و دبستانها که همه دانش آموزان و پدر و
مادرها با هم و باخوشی و داوطلبانه در آنها شرکت و اجرا میکنند ( برایشان هم فرقی
نمیکند که پروتستان باشند و یا کاتولیک و یا حتی مذاهب دیگر، نمایشها با شرکت همه
اینها اجرا میگردند) و یا بصورت سرودها و موسیقی. چیز جالب توجه اما اینستکه حتی
الامکان فرم کلوچه ها و کیکها را بگونه ای میپزند که با داستانهای مذهبی منتقل شده
به ایشان همخوانی داشته باشد و کودکان نیز بهنگام دریافت این شیرینی ها و تجلیلها
بخشی از روایات را از راه همین نمایشها و آهنگها و سرودها فرا میگیرند بطوریکه
میتوان ادعا نمود که آگاهی اقشار گوناگون جوامع مسیحی از این موضوع بخصوص چندان
دور از هم نبوده و میزان آگاهی هم در میان ایشان کمابیش یکسان میباشد. بعبارتی
دیگر همه اینها سبب میگردند تا در این زمینه بخصوص هم حافظه فرهنگی ( به آنگونه که
سازندگان این فرهنگ میخواستند ) میان باشندگان موجود باشد و هم حافظه تاریخی.
اما یلدا ( میتوان مهرگان و تیرگان
و نوروز را هم به آن اضافه نمود ). تعریف عمومی و ژرفی از ریشه ها و سببها و
پیوندها در مورد آن میان مردمان وجود ندارد. تنها چیزیکه عمومیت دارد اینستکه مردم
میدانند طولانیترین شب سال است و هندوانه و انار و کرسی را با آن در ارتباط
میآورند ولی اینکه این انار و هندوانه و رنگ از چه رو و چه سبب است را کسی بصورت
همگانی و عمومی نه عنوان میکند و کسی هم کنجکاوی بخرج داده و میپرسد. در مجموع بنظر میرسد که مردم بیشتر بدنبال بهانه ای
بوده اند تا یک میهمانی ترتیب دهند و نه چیزی بیش از آن. اینجا میان باشندگان
استثناء نیز وجود دارد که به مسائل ریشه ای تر برخورد میکند.
و یا خوانندگانی که ترانه های شب یلدا
و یا نوروزی میخوانند پس از دو سه مصرع سرخی انار و شیرینی هندوانه را بلافاصله به
لب یار و طعم بوسه مرتبط کرده و پس از آن چند قصیده در وصف یار و عشق آتشین خود به یار
میخوانند و طولانی بودن شب یلدا را با اشارات پنهان برای مقاصد دیگری بکار میگیرند . گویی که آنشب همگی بدور هم جمع شده باشند تا از غم عشقهای شکست خورده
خویش برای هم بخوانند و بیکدیگر مشکلات عشقی خویش را گزارش دهند. انتقال فراگیر و
گسترده داستان و فلسفه مراسم
توسط آهنگی ویا سرودی و یا خواندن دستچمعی که متنوع بوده و برای هر گروه سنی خاصی
مانند کودکان و جوانان و بزرگسالان در نظر گرفته شده باشد و اینان را نیز در
خواندن و اجرای آنها سهیم سازد را دستکم من نمیشناسم. البته اینجا هم میان
خوانندگان استثناء وجود دارد.
تعریف و بازگویی درست از مراسم یا
ممنوع است یا بی اساس و بی پایه و بی پروا. در کنارش نیز کوتاه عنوان نمایم که مشکلات عشقی و عاطفی واقعا یکی از معضلات مطرح ولی پیوسته پنهان نگاه داشته شده در جامعه ماست و خوشبختانه موضوع این نوشته نمیباشد.
نمایشنامه ها و تئاترهای مربوط به
شب یلدا و مهرگان و نوروز و و و را دستکم من به خاطر نمیآورم و امیدوارم که عیب از
من بوده و اینها بگونه گسترده و عمومی
وجود داشته باشند.
پرواضح است که حافظه تاریخی و
حافظه فرهنگی تنها شب یلدا و نوروز و مهرگان نیست بلکه اینها تنها بخشهای کوچکی از
آنها میباشند و من تنها بعنوان نمونه بارز و بمناسبت یلدا و کریسمس اخیرا مطرح از
آنها یاد کردم ورنه از دیدگاه تاریخی و فرهنگی این رشته سر دراز دارد. سده های طولانی بخشی از این وظیفه را نقالان بعهده گرفته بودند که آنها نیز دیگر عملا وجود ندارند و این فقدان بسیار بزرگیست برای ملتی که عادت به خواندن ندارد.
خب با این حساب، من که انتقال
مراسم را به اینگونه میبینم، آیا حق ندارم بپرسم که منظور ما از حافظه تاریخی ملی
و حافظه تاریخی فرهنگی چیست و اصولا ما چه انتظاری از آن داریم و تا چه اندازه؟