کسانی که شاهنامه و داستان کیخسرو را خوانده اند به خوبی می دانند که کیخسرو نفسی ملایم دارد و اگر هم از کسی چیزی بخواهد آنرا به گونه خواهش یا اندرزی و نه فرمانی ابراز می دارد. او مرز و حدود وقایع را هم به خوبی درک و شناسایی می کند.
نامه کیخسرو به رستم ولی اینگونه نبود. کیخسرو نخست خدمات رستم را شمرده و در پایان به رستم ماموریتی می دهد و پاداشی نیز برای انجامش در نظر می گیرد:
نویسندهٔ نامه را پیش خواند وزین داستان چند با او براند
به رستم یکی نامه فرمود شاه نوشتن ز مهتر سوی نیکخواه
که ای پهلوان زادهٔ پر هنر ز گردان لشکر برآورده سر
دل شهریاران و پشت کیان به فرمان هر کس کمر بر میان
تویی از نیاکان مرا یادگار همیشه کمربستهٔ کارزار
ترا داد گردون به مردی پلنگ به دریا ز بیمت خروشان نهنگ
جهان را ز دیوان مازندران بشستی و کندی بدان را سران
چه مایه سر تاجداران ز گاه ربودی و برکندی از پیشگاه
بسا دشمنان کز تو بیجان شدست بسا بوم و بر کز تو ویران شدست
سر پهلوانی و لشکر پناه بنزدیک شاهان ترا دستگاه
همه جادوان را ببستی به گرز بیفروختی تاج شاهان ببرز
چه افراسیاب و چه شاهان چین نوشته همه نام تو بر نگین
هران بند کز دست تو بسته شد گشایندگان را جگر خسته شد
گشایندهٔ بند بسته توی کیان را سپهر خجسته توی
ترا ایزد این زور پیلان که داد دل و هوش و فرهنگ فرخنژاد
بدان داد تا دست فریاد خواه بگیری برآری ز تاریک چاه
کنون این یکی کار بایسته پیش فراز آمد و اینت شایسته خویش
به تو دارد امید گودرز و گیو که هستی به هر کشور امروز نیو
شناسی به نزدیک من جاهشان زبان و دل و رای یکتاهشان
سزد گر تو اینرا نداری به رنج بخواه آنچ باید ز مردان و گنج
که هرگز بدین دودمان غم نبود فروزنده تر زین چنانکم شنود
نبد گیو را خود جز این پور کس چه فرزند بود و چه فریادرس
فراوان بنزد منش دستگاه مرا و نیای مرا نیکخواه
بهر سو که جویمش یابم به جای بهر نیک و بد پیش من بربه پای
چو این نامهٔ من بخوانی مپای بزودی تو با گیو خیز اندرآی
بدان تا بدین کار با ما بهم زنی رای فرخ بهر بیش و کم
ز مردان وز گنج وز خواسته بیارم به پیش تو آراسته
به فرخ پی و بر شده نام تو ز توران برآید همه کام تو
چنانچون بباید بسازی نوا مگر بیژن از بند یابد رها
این نامه بسیار مشفقانه و بزرگوارانه به نظر می آید و کیخسرو بی شک دوستدار و هواخواه گیو و خانواده گودرز بوده است.
اما این نامه به این گونه ای که عرضه شد خالی از ایراد نیست.
ایراداتی که به این سبک نوشتاری می توان گرفت اینست که:
1- نامه برای رستم پدربزرگ بیژن نوشته شد. پر واضح است که رستم چون از گرفتاری نوه خود آگاه شود، بر خواهد خاست. نیازی به دستور گرفتن و یا اجازه خواستن از کیخسرو نمی بیند. به یاد بیاوریم زمانی که کیکاووس گیو را به زاولستان فرستاد تا رستم را برای جنگ با سهراب با خود بیاورد و به او سپرده بود یک روز هم درنگ مکن، رستم که نمی دانست به جنگ با چه کسی می رود، نخست چهار روز به جشن و شادی پرداخت و سپس به نزد کیکاووس رفت. همین رستم اما زمانی که از کشته شدن سیاوش که دست پرورده خودش بود آگاه می شود، بدون کسب اجازه از کیکاووس به پایتخت ایران و کاخ کیکاووس رفته و سودابه را در برابر چشمان کیکاووس می کشد. سپس به توران رفته و دمار از روزگار تورانیان در می آورد.
2- پیران ویسه تورانی هم که از نسب ها و پیوندهای پهلوانان ایرانی آگاه است به خوبی می داند که رستم چون از کشته شدن نوه اش بدستور افراسیاب خبری بشنود دیگر برای تورانیان جایی باقی نخواهد گذاشت و از این رو افراسیاب را اندرز می دهد که از کشتن بیژن چشم پوشی کند. او به افراسیاب می گوید:
اگر خون بیژن بریزی برین ز توران برآید همان گرد کین (و همچنین نگاه کنید به ابیات مشخص شده مربوط به پیران ویسه در بخش های پیشین).
3- کیخسرو هنگامی که می خواهد به گیو پدر بیژن خبر نیامدن پسرش را بدهد، از او می خواهد که کنکاش کند چرا گرگین تنها و بدون بیژن و تنها با اسپ اوی بازگشته است؟ به او دستور نمی دهد و برای این کنکاش کردن پاداش نیز مشخص نمی کند. ( نگاه کنید به ابیات مربوط به این موضوع در بخش دو).
4- رستم اگر حتی پدربزرگ بیژن هم نمی بود باز نیازی نبود کیخسرو برای دلداری به گیو و کمک به خاندان گودرز به او دستوری بدهد. ما در همین داستان بیژن و منیژه مشاهده کرده ایم که دیگر پهلوانان و بزرگان دربار کیخسرو هم از دربار بیرون آمده و نزد گیو رفته بودند تا همبستگی خود را به او ابراز نمایند. پیش از آن رستم هنگامی که گودرز را در جنگی که او افراد زیادی از خانواده خود را در آن از دست داده بود، می بیند در آغوشش گرفته و بسیار می گرید. اکنون چه دلیلی دارد که با شنیدن گرفتاری بیژن درچاه افراسیاب، به گودرزیان پشت نماید که اکنون نیاز به دستور دادن کیخسرو و وعده پاداش دادن باشد؟ رفتن رستم برای نجات نوه اش بیژن امری بدیهی می بود.
این پرسش ها مدتها مرا به خود مشغول کرده بودند و از خود می پرسیدم کیخسرو پادشاهی کودن و بی مدارا نبود. این را می توان به خوبی از اندرزهایی که پیش از فرستادن طوس به جنگ داده بود، دریافت. هنگامی هم که طوس از فرامین سرپیچی کرد و بدبختی های بزرگ به بار آورد، کیخسرو مانند دیگر پادشاهان ادوار گوناگون برای او مجازات های بسیار سخت در نظر نگرفت و با نخستین فرصتی هم که پیدا کرد با وساطت رستم او را بخشید. همین وساطت کردن رستم هم میان طوس و کیخسرو نشان دیگری برای همبستگی میان پهلوانان ایران است که در آن برای کمک و دلداری دادن به یکدیگر نیازی به فرمان شاهی ندارند.
گفته های کیخسرو در نامه اش به رستم به خوبی نمایانگر آگاهی او از میزان دینی که خاندان کیانی به خاندان سام و به خصوص شخص رستم دارند، است. او می داند که رستم همه این کارها را بدون چشمداشت انجام می دهد و هرگاه هم که ماموریت های ناجیانه خود را با موفقیت به پایان می رساند، تنها مدت کوتاهی در دربار شاهان درنگ می کند و پس از آن به سوی زاولستان به راه می افتد. او حتی زمانی میل خود را برای دیدن زال بهانه می آورد تا دربار را بسوی زابلستان ترک کند. رستم و خاندان رستم نه تنها این کارها را برای خاندان پادشاهی ایران انجام می دادند، بلکه به درخواست ها و خواهش های بزرگان ایران هم زمانی که در مخمصه بودند و یا ایران در خطرمی بود، وقع نهاده و پای پیش می نهادند. نمونه بسیار بارز آن شتافتن به کمک نوذر شاه در جنگ او با افراسیاب که در جنگ با ایرانیان پیروز شده بود و سپس انتقال سلطنت از خاندان او به خاندان کاووسیان بود، بدون اینکه تنشی در ساختارهای اجتماعی و اداری ایران به وجود آید. پس نوشتن این نامه با این محتوا از برای چه چیزی بوده است؟
اخیرا که در کلاس آموزش شرح شاهنامه در محضر آموزگار گرامی آقای فرید مرادی بودم به این بخش که رسیدیم، پرسشها و شگفتی خود را از محتوای نامه کیخسرو به رستم نزد ایشان بیان نمودم.
آموزگار گروه اشاره بسیار جالبی کردند که مرا به راه دیگری رهنمون شد. ایشان گفتند که ذات پادشاهی در جوامعی مانند جامعه ما در نفس خود خودکامه است، هرچند هم که پادشاهی ملایم تر و رئوف تر از دیگر پادشاهان بر سریر قدرت باشد، همین که به تنگنا بیفتد میل به تحکم و فرمان کرده و از این راه، از خود و مقام خود دفاع می کند.
و این گفته به راستی در مورد کیخسرو و این بخش از شاهنامه صدق می کند. کیخسرو به گمان من یکی از پادشاهان دادگر و خوب شاهنامه است که پیوسته کوشش می کند نخست از راه دادگری معضلات را به کنار زده و مسائل را حل کند. او از جنگ کردن صرفنظر نمی کند ولی جنگ هیچگاه گزینه نخست او نیست. او خویی ملایم و نرم دارد. چون چیزی بخواهد، پرسش می کند و بلافاصله دستور نمی دهد. نمونه آخر آن در همین داستان، پرسش از یلان ایران برای یافتن کسی است که به جنگ گرازها برود. او به هیچ پهلوانی دستور نمی دهد بلکه از آنها می پرسد. نکته درست در همین جا نهفته است.
چون بیژن پای پیش می گذارد که به جنگ گرازان وحشی برود، گیو پدرش مخالفت می کند و کیخسرو از ماجرا نمی گذرد. او بیژن را علیرغم میل پدرش به جنگ با گرازان وحشی می فرستد و تنها کاری که می کند این است که گرگین را با او روانه می کند. به یاد بیاوریم که کیخسرو پادشاهی اش را مدیون گیو است. اکنون که فرد برگزیده از سوی او برای همراهی بیژن، یگانه پسر گیو، به تنهایی بازگشته و کیخسرو هنگام بازجویی شخصی از او متوجه شده که گرگین شخص نادرستی است، آشفته شده و نامه ای به پدربزرگ بیژن می فرستد که برای نجات بیژن برود و سبب نوشتن نامه را نیز دین خود به خاندان گودرزیان عنوان می کند و اینکه رستم هم زحمت و رنجی که به خود می دهد را نباد بی پاداش و مجانی انجام دهد زیرا او از دادن هیچ پشتیبانی مالی و لشکری در این راه دریغ ندارد (سزد گر تو اینرا نداری به رنج).
این به گمان من سبب محتوای نامانوس نامه کیخسرو به رستم بود. کیخسرو در برابر گیو و خاندان گودرزیان شرمنده و دست و پاچه شده بود و می خواست به گونه ای از خود دفاع و کرده خود را جبران کند.
No comments:
Post a Comment