جستجوگر در این تارنما

Wednesday, 29 November 2023

دو ملتیم که در جستجوی روز بهند

 

در این نوشته می خواهم از دو نفر که برای کشور و قوم خود افتخار آفریدند، بنویسم. آنها افغانستانی و پشتون بودند.  بانو نازو توخی و احمد شاه ابدالی یا احمد شاه درانی.

برای این کار با سروده ای از احمد شاه درانی آغاز می کنم:

چو بر من تیر مژگان می زند آن شوخ گلگونم

چو لاله داغ بر دل تا سرا پا غرق در خونم

ز سوز دل همی بارم شب و روز اشک حسرت را

ز خون دل نشسته بر کنار رود جیحونم

ز سوز آتش عشقت که چون افروخت بر دلها

ز بس سوزد دلم هر گز نميدانم که من چونم

نمی پرسی ز من ببین حال دل و جانم

که از غیرت فتاده بر زمین، چو بید مجنونم

به گرد گنج رویت چون بدیدم اژدر دلها

همی سوزم، همی نالم ندانم، خویشتن چونم

ولی احمد ز تو دارد همین یک آرزوی خود

به دیدارت رسم، ماند ز گریه چشم جیحونم

ماند ز گریه چشم جیحونم به چم چشمم که چون رودخانه جیحون گریه می کند، از گریه باز ماند چون ترا ببینم.

سروده بالا از احمد شاه ابدالی یا احمد شاه درانی موسس سلسله درانی در افغانستان است. او در سال 1722 میلادی در هرات یا به گفته دیگری در شهر مولتان ایالت پنجاب پاکستان بدنیا آمد و در ژوئیه سال 1747 با تائید لویه جرگه (جرگه بزرگ) پادشاه خوانده شد و سلسله خود را در قندهار افغانستان تاسیس نمود.

ابدالی ها در کنار غلزائی یا غلجائی ها یکی از دو طایفه بزرگی بودند که دیگر قبایل پشتون زیر سازه های آنها به شمار می آمدند و به یکی از این دو طایفه تعلق داشتند.

اینجا باید کمی به گذشته تر بروم. از سال 1500 تا سال 1700 میلادی سلسله صفویان بر ایران آن روزگار که شامل ایران امروزی بخش های بزرگی از سرزمینهای قفقاز و بخشهای بسیار بزرگی از افغانستان امروزی  می شد، حاکم گشت.

پیشتر هم گفتیم که دو شاخه بزرگ پشتونها غلزائی ها و ابدالی ها (درانی ها) بودند. بهنگام جنگ های مرزی که میان ایران و هند (پاکستان آن زمان وجود نداشت) در می گرفت غلزائی ها طرفدار هند و ابدالی ها طرفدار ایران بودند. اما پیش از آن هم میان این دو طایفه پشتون (غلزائی و ابدالی) جنگ و جدال وجود داشت. 

وجود مرز میان ایران و هند (آن بخش از هند امروزه پاکستان خوانده می شود) آن زمان ولی مانع از آن نبود که قبایل پشتون به کوچهای سنتی خود دست نزده و به این طرف و آن طرف مرز میان ایران و هند رفت و آمد نکنند. برخی از ایشان هم سکونت گزیده بودند و در شهری و یا منطقه ای ساکن بودند.

نواحی پشتو نشین (به رنگ قهوه ای) امروزه میان دو کشور افغانستان و پاکستان.

مرز دیوراند را انگلیسی ها با توافق امیرعبدالرحمن خان از دودمان بارکزای که یکی از شاخه های غلزائی بود، در سال 1893 میان دو کشور امارات افغانستان و هند کشیدند

آخرین شاهان سلسله صفوی بهیچ وجه کفایت و درایتی در امور کشور داری و دیوانی و حتی انسانی نداشتند و همین نیز سبب گردید تا از گوشه و کنار سرزمینهای آنها ناراضیان از سیاست های داخلی ایشان خود را نمایان سازند.

به این دسته از ناراضیان طایفه هوتکی نیز تعلق داشت. هوتکی ها به طوایف غلزایی یا غلجایی تعلق داشتند و از میان ایشان میرویس خان که کلانتر شهر قندهار نیز بود از دست گرگین خان والی قندهار ناراضی بود. داستان کوتاه شده آن بدین قرار است.

قندهار به سبب بسیار خوب قرار گرفتنش در حلقه شاهراه های کاروانهای بازرگانی میان هند گورکانی با کشورهای غربی و همچنین خوارزم و آسیای مرکزی، از موقعیت بسیار اعلا و مناسبی برخوردار بود و حاکمان این شهر هم همیشه از راه حمل و نقل و مبادله اجناس درآمد بسیار خوبی داشتند. از آن گذشته این شهر از داشتن موقعیت سوق الجیشی نظامی ممتازی نیز بهره می برد. از همینرو بود که بسیار مورد توجه حکومت مرکزی ایران، پادشاهی گورکانی هند و نیز سران عشایر پشتون ساکن در منطقه قرار داشت.

مادر میرویس خان، نازو توخی دختر یکی از خانهای یک عشیره پشتون بود که بانویی فرهنگ دوست بود و از او اشعاری به زبان پشتو باقی مانده اند. نازو توخی در کنار اشعاری که می سرود، به امور دیگری هم رسیدگی می کرد. از جمله کارهای او این بود که در غیاب برادرش که به جنگ رفته بود و دژ خود را به نازو سپرده بود، شمشیر در دست در کنار مردان از دژ دفاع می کرد. او همچنین میان دو قوم پشتون غلزایی و سدوزایی (از زیر مجموعه های قوم درانی یا ابدالی) که با هم دشمنی و کدورت داشتند، داوری کرد و آنها را به اتحاد در برابرحکومت فاسد مرکزی صفویان تشویق نمود.

از همان اوان آمدن گرگین خان که از سوی شاه سلطان حسین صفوی و با لقب شاهنواز به قندهار روان شده بود تا به نا آرامی ها در این خطه پایان داده و اوضاع را آرام نماید، چون به آداب مردم داری و نیز رسوم وعادات افغانها آشنا نبود به ستم کردن و اعمال روش های ناروا روی آورد و همین نیز سبب بیشتر شدن نارضایتی میان قبایل پشتون گردید. کوتاه شده چگونگی فرستادن گرگین خان به قندهار نیز این بود که در اواخر دوران صفوی به سبب ضعف و فساد حکومت مرکزی حکومت ولایات به مزایده گذاشته می شد و هر کس مبلغ بیشتری می پرداخت به حکمرانی ولایت مورد نظرش گماشته می شد و فرمان به نامش می نوشتند. گرگین خان شاهزاده ای از ناحیه گرجستان قفقاز بود که مزایده حکومت قندهار را برده بود. علاوه بر روشهای در پیش گرفته گرگین خان برای حکمرانی در قندهار، دین گرگین خان هم به معضل بسیار بزرگی مبدل شده بود زیرا مردم آن ناحیه با داشتن حاکم غیرمسلمان مسئله داشتند. گرگین خان با کلانتر شهر قندهار نیز که میرویس خان بود مناسبات خوبی نداشت و از او نزد دربار ایران بد گفت. دربار ایران میرویس را به پایتخت فرا خواند. برخی نیز معتقدند که گرگین خان میرویس خان را به اصفهان تبعید کرد. بهر روی چون میرویس به اصفهان رسید، اوضاع آنجا را بسیار آشفته و بی سامان یافت. میرویس خان هوتکی توانست در اصفهان چند نفر از درباریان را نسبت به گرگین خان بدگمان بسازد، بطوریکه دیگر خودش چندان در مظان اتهام قرار نداشت بلکه گرگین خان کمی در نزد دربار ایران کمی بی اعتبار شده بود. هنگامی که میرویس به قندهار بازگشت تغییری در رفتار گرگین خان ندید بی فراغ از انتقام پایتخت به مخالفت با گرگین خان پرداخت و سرانجام نیز میرویس خان هوتکی که کلانتر شهر قندهار بود بر ضد او قیام کرده و او و سربازان پادگان همراهش را کشت.

میرویس خود را حاکم قندهار خواند و بی توجه به دربار اصفهان راه خود را پیش گرفت. هوتکی ها زیرمجموعه ای از پشتونهای غلزائی ها بودند.

این موضوع برای دربار صفوی بسیار ناخوشایند بود. شاه سلطان حسین پس از اتحاد با پشتونهای ابدالی برای میرویس خان هوتکی پیشنهاد صلح فرستاد ولی میرویس خان پیشنهاد صلح را تنها به سه شرط حاضر بود که بپذیرد. یکی اینکه غلزائی ها برای همیشه از دادن مالیات به دربار ایران معاف باشند. دوم اینکه شاه سلطان حسین و وارثینش بپذیرند که حکومت قندهار برای همیشه در خاندان میرویس هوتکی پایدار باشد و سوم اینکه دربار ایران دیگر هیچ گاه به قندهار سرباز و نیرو نفرستد.

در همین میان بود که کسان میرویس خان بر علیه او بپا خاستند و او را کشتند.  پس از میرویس برادرش عبدالعزیز که پدر اشرف خان هوتکی در نزد ما معروف به اشرف افغان بود، جانشین او شد  و قندهار را در دست گرفت. عبدالعزیز نیز به سیاست های برادر خویش ادامه داد و کماکان بر ضد صفویان به قیام ادامه داد. چندی نگذشت که محمود پسر میرویس برضد عموی خویش قیام کرد و او را کشت و خود رهبری پشتونهای قندهار را بعهده گرفت. محمود که در این میان از ضعف دربار صفوی آگاه شده بود به حکومت قندهار بسنده نکرد و رو به پایتخت یعنی اصفهان نهاد و سرانجام نیز با محاصره طولانی اصفهان این شهر را به چنگ آورد و شاه سلطان حسین نیز بدست خود تاج بر سرش نهاد و دختر و خواهر خویش را نیز به همسری با او درآورد.

پیش از آن که شاه سلطان حسین خود را تسلیم محمود هوتکی بنماید، پسرش تهماسب میرزا از اصفهان گریخته بود تا بدور از اصفهان و اتفاقات پیرامون آن وسایل بازگرداندن سلطلنت را به خاندان خود مهیا کند.

از اینرو بود که محمود هوتکی سپاهی را بدنبال تهماسب میرزا به سوی قزوین فرستاد تا او را دستگیر کنند و یا بکشند. پیش از رسیدن سپاهیان محمود، تهماسب میرزا از قزوین گریخت و به استرآباد که در دست طایفه قاجار بود رفت ولی مردم قزوین با سپاهیان محمود درگیر شدند و بسیاری از ایشان را کشتند و بقیه نیز فراری شدند. چون این خبر به محمود هوتکی رسید، بسیار خشمگین شد و دستور داد تا بسیاری از خویشاوندان شاه سلطان حسین را بقتل برسانند.  

چیزی نگذشت که محمود هوتکی گرفتار جنون شد و اطرافیانش به اندیشه یافتن جانشین برای او افتادند. از اینرو پادشاهی را به اشرف هوتکی که پسر عموی محمود بود عرضه کردند. اشرف پسر عبدالعزیز هوتکی بود و همانطور که پیشتر نیز عنوان شد، محمود پدرش را کشته بود. اشرف قبول پادشاهی را منوط به کشتن محمود کرد.

دراین میان پتر کبیر که از سقوط دولت صفوی آگاه شده بود به دربند و باکو لشکر کشید و این نواحی را متصرف شد. در سپتامبر 1723 طی معاهده ای که پتر کبیر با تهماسب میرزا منعقد کرد به او قول داد که به تهماسب میرزا کمک کند تا حکومت را از هوتکیان باز پس گیرد و دوباره به صفویان برساند. در مقابل تهماسب میرزا نیز به رسمیت بشناسد که دربند و باکو و گیلان و مازندران تا ابد به روسیه تعلق دارند. تهماسب میرزا همین کار را هم با دولت عثمانی کرد به این ترتیب که نواحی باختری ایران را در ازای پشتیبانی دولت عثمانی از بازگشت سلطنت به صفویان به آنها واگذار کرد و عثمانیها هم آنرا پذیرفتند و بلافاصله ایروان و تبریز و همدان را متصرف شدند. تهماسب میرزا پس از آن جرئت کرد و قزوین را پایتخت خویش اعلام کرد. او از استرآباد گرگان که در دست طایفه قاجار بود رفت.

اشرف هوتکی نامه ای به سلطان عبدالعزیز عثمانی فرستاد و از او خواست تا سرزمینهای اشغالی را تخلیه کند. سلطان عبدالعزیز نه تنها این کار را نکرد بلکه از اشرف خان خواست تا سلطنت را به تهماسب میرزا بازگردانده و بعنوان رعیت او عازم قندهار شود. عثمانیها افزون بر آن والیان بغداد و موصل را با لشکریان زیادی به سمت اصفهان گسیل کردند. اشرف خان که خود را وارث تاج و تخت ایران می دانست و این را دید، چاره ای بجز جنگیدن در برابر عثمانیها نیافت. از اینرو خود در جلوی سپاه ایران قرار گرفته و به سوی ایشان به راه افتاد. در خرم آباد دو لشکر بهم رسیدند و جنگ شدیدی درگرفت که در طی آن عثمانیها شکست خورده و بار و بنه خود را جا گذاشتند و فرار کردند.

اشرف خان که از تمایلات مذهبی بیشتر سربازان خود که سنی بودند و جنگ با برادران هم مذهب خویش را چندان جایز نمیشمردند، خبر داشت از تعقیب عثمانیها نه تنها دست برداشت بلکه بخش بزرگی از بنه عثمانیها را که بدستش افتاده بودند به استانبول پس فرستاد و به عثمانیها گفت که ما به عنوان پادشاهی مستقل، خلافت اسلامی شما را به رسمیت می شناسیم و مایل نیستیم که با برادران خود به جنگ پردازیم. عثمانیها نیز در برابر آن پادشاهی دودمان هوتکیان را به رسمیت شناختند و سفیری نیز بدربار اشرف خان در اصفهان فرستادند.

پس از به پایان رساندن فتنه عثمانی، اشرف خان رو بسوی روسیه نهاد و در جنگی که با ایشان کرد، آنها را شکست داد و ایالات گیلان و مازندران را باز پس گرفت. سپس قراردادی با آنها به امضا رساند که در آن روسها متعهد شدند که ایالات گیلان و مازندران به ایران تعلق داشته باشد.

سران قزلباش که بدور تهماسب میرزا گرد آمده بودند تنها راه نجات سلطنت صفویان را در آن دیدند که به نادرقلی میرزا روی آورند و از او یاری جویند. نادر قلی نخست به ابدالی ها روی آورد و آنها را شکست داد و همین موضوع اشرف خان را نگران کرد. بنابراین با سپاهیانش از راه دامغان به سمت خراسان به راه افتاد. نادرقلی نیز با لشکریانش به مقابله آمدند و در مهماندوست دو سپاه با یکدیگر تلاقی کرده و با هم جنگیدند. نتیجه جنگ شکست اشرف خان بود که متواری شد و به طرف تهران گریخت. نادر قلی به تعقیب آنها پرداخت و اطراف ورامین به سپاهیان اشرف خان رسید و در آنجا دوباره جنگ درگرفت. این بار نیز اشرف خان شکست خورد و راهی اصفهان شد. در اصفهان از ترس اینکه مبادا خبر شکست هایش برایش دردسر ساز شوند و مردم دوباره به گرد متولیان سابق گرد آیند، دستور داد تا تعداد زیادی از روحانیون و بزرگان اصفهان را کشتند و از عثمانی ها نیز یاری خواست. با رسیدن نیروی کمکی از سوی احمد پاشا، لشکریان اشرف خان بار دیگر با سپاهیان نادرقلی روبرو شدند. این بار در مورچه خورت که باز هم از نادر قلی شکست خوردند و اشرف خان بسمت شیراز فرار کرد در حالیکه نادرقلی هنوز در تعقیب او بود. این بار در زرقان نادر قلی به اشرف خان رسید و باز هم بر او پیروز شد. اشرف خان از ترس جانش نخست به شیراز رفت و از آنجا از راه لار به قندهار گریخت. در قندهار نیز چندان پایدار نماند زیرا از ترس حسین سلطان برادر محمود هوتکی نتوانست به قندهار وارد شود و سرانجام نیز بدست پشتون دیگری کشته شد.

نادر قلی پس از این پیروزی ها نخست پادشاهی را به تهماسب میرزای صفوی پس داد و بلافاصله پس از آن به جنگ با عثمانیها رفت که دوباره صفحات باختری ایران را متصرف شده بودند و ایشان را شکست داد. پس از آن رو بسوی روسها نهاد و ایشان را هم شکست داد. نادر قلی که درست همانند محمود هوتکی و اشرف هوتکی متوجه شده بود تهماسب میرزا و کلا دستگاه اداری صفوی بسیار ضعیف و بی اراده است، خود را مستحق دانست که تاج بر سر نهد. از اینرو زمانیکه بزرگان کشوری را در دشت مغان گرد آورده بود تا از آنها بپرسد چه باید کرد و آنها هم که تمایلات نادرقلی را برای بدست گرفتن امور می دانستند، پیشنهاد کردند که خود او تاج بر سر بنهد، که او هم بلافاصله آنرا پذیرفت.

نادر قلی که اینک نادرشاه نامیده می شد برای یکسره کردن امور بخش خاوری مملکت خویش رو بسوی قندهار نهاد و با بازماندگان خاندان هوتکی به جنگ کردن پرداخت و ایشان را شکست داد.

او پس از پیروزی بر طوایف ابدالی و غلزائی و مطیع کردن آنها بسیاری از ایشان را در سپاه خود پذیرفت. اینگونه بود که احمد ابدالی یا احمد شاه درانی آنطوریکه بعدها خوانده می شد  از سرداران سپاه او و فرمانده فوج بزرگی از سواره نظام او گشت و در جنگها پیوسته همراهیش می کرد.

او در میان غلزائی ها نیز معتمدین بسیاری داشت که تا پایان کار نادرشاه با او ماندند. از جمله آنها آزاد خان هوتکی بود که بعدها پس از مرگ نادرشاه هنوز در خدمت ابراهیم خان برادر زاده نادرشاه باقی ماند و تنها زمانیکه میان ابراهیم خان و شاهرخ میرزا نوه نادر شاه جنگ درگرفت و ابراهیم خان باخت، او نیز از افشارها جدا گشته و به آذربایجان رفت و مدت کوتاهی پادشاه آن منطقه شد.

کلا پس از مرگ نادرشاه بسیاری از سرداران او از موقعیت استفاده کرده و با عناوین گوناگون اعلام استقلال نموده و کوشش در بدست آوردن تاج و تخت داشتند. از میان آنها دو نفر از همه شاخص تر و بارزتر بودند. احمد درانی یا احمد ابدالی که در قندهار مردم را به گرد خویش آورد و از سوی معتمدین و لویه جرگه بنام شاه خوانده شد و همه ایالات سرزمین نادرشاه را در خاور سرزمینهای او تا مرز خراسان را متصرف شد.

در سوی دیگر خراسان کریم خان زند بود که او هم همینکار را در باختر پادشاهی نادرشاه انجام داد و همه ایالات باختری سرزمین ایران را تا مرز خراسان متصرف شده و مطیع خود نمود.

به گمان من علت اینکه هم احمدشاه ابدالی و هم کریم خان زند تا خراسان پیش رفتند ولی از آنجا فراتر نرفتند این بود که هر دوی آنها به احترام شاهرخ میرزا که نوه نادرشاه ولینعمت پیشین ایشان بود و خراسان را در اختیار داشت، متعرض او نشدند ورنه پهنه خراسان را در می نوردیدند و لاجرم با یکدیگر روبرو می شدند و یکی از آنها پادشاهی همه ایران را بدست می گرفت.

گستره ایران از این جا به سه بخش تقسیم شد که یکی در دست خاندان ابدالی بود (ابدالی ها بعدها توسط بارکزای ها برافتادند و دودمان بارکزای تا هنگام آمدن روسها به خاک افغانستان حکومت کرد، پس از آمدن روسها دکتر نجیب الله که او هم به پشتونهای غلزایی تعلق داشت به قدرت رسید)، یکی منطقه خراسان بود که در آنجا شاهرخ میرزا نوه نادرشاه حکمرانی می کرد و به گونه ای وابسته به ابدالیها بود و سه دیگر نواحی جنوبی و غربی گستره سرزمینهای نادر که در دست کریم خان زند بود. بعدها که خاندان زند بوسیله قاجارها منقرض شد، آغا محمد خان به بهانه زیارت حرم امام رضا به مشهد رفته و شاهرخ میرزا را برانداخت و کشت و خراسان را متصرف شد.

اینگونه بود که با مرگ یک نفر از یک کشور دو کشور بوجود آمدند که امروز محترم هستند و می توانند با تکیه به گذشته های مشترک در کنار هم و با هم زندگی کنند، اگر دیگران بگذارند. من شخصا تمایلات این یا آن فرد برای بدست آوردن تاج و تخت را حتما به قومیت نسبت نمی دهم. دورانی بوده که همه قومیت ها از دست حکومت مرکزی در رنج بوده اند و اعتراضات مدنی را که ره به جایی نمی بردند نه می توان و نه باید بی واسطه به تمایلات قومی نسبت داد. از آن گذشته همانطور که دیدیم تهماسب میرزای ایرانی که خانواده اش دو سده بر ایران حکم می راندند، بخشهای بزرگی از ایران را به روسیه و عثمانی بخشید تنها برای اینکه تاج و تخت خود را بدست آورده و حفظ نماید. اشرف هوتکی که قومیتش همانند دیگر اقوام آن دوران مورد ستم حکومت مرکزی قرار گرفته بود، همان سرزمینهای از سوی تهماسب میرزا بخشیده شده و بدین گونه دست رفته را بازپس گرفته و دوباره ضمیمه ایران کرد. او خود را پادشاه ایران می دانست و پایتختش را هم همان اصفهان نهاده بود. اینکه او در ایران با نام اشرف افغان نامیده می شود، به گمان من تفرقه برانگیز است و ریشه در تمایلات امرای بعدی افغانستان دارد که  از نظر سیاسی و اداری اینک از ایران جدا شده بودند و می خواستند برای خود شناسنامه فرهنگی مستقلی از شناسنامه فرهنگی مشترک با ایران داشته باشند. در زمان اشرف خان هوتکی و محمود خان هوتکی قندهار بخشی از سرزمین ایران بود و هوتکیان نیز از باشندگان این سرزمین به حساب می رفتند. در آن زمان کشوری بنام افغانستان اصلا وجود نداشت.

خواست اشرف هوتکی برای گرفتن تاج و تخت از نظر منطقی و قانونی همان وزنه ای را دارا بود که خواست نادرقلی افشار داشت. تنها چیزی که می تواند کفه ترازو را بسود این فرد یا آن فرد بچرخاند و می باید مورد داوری قرار بگیرد، همانا عملکرد داخلی ایشان می تواند باشد و آنرا باید سنجید. اشرف هوتکی و محمود هوتکی سودای تجزیه ایران را نداشتند. آنها معترضین به حکومت مرکزی در یک چارچوب ملی بودند در کشوری که کارآیی دستگاه حکومتیش بر اثر فساد اداری و حکومتی مدتها بود که از بین رفته  و مانند عصای سلیمان از درون پوک گشته بود. بدبختانه خود همین معترضین نیز هر گاه که توانستند برای رسیدن به قدرت و یا حفظ آن خشونت را در مورد دیگران و حتی خودشان به کار گرفتند.

هر چند که کشورهای ایران و افغانستان امروز دو کشور از نگاه خودشان و از دید بین المللی دو کشور جداگانه و به رسمیت شناخته شده به حساب می روند ولی آن زمان این حساسیتی را که برخی از باشندگان امروزی دو کشور در مورد جدا بودن سیاسی این دو کشور از هم دارند بنظر می رسد که خود آنها نداشتند. اشرف هوتکی در جلوی سپاه ایران به جنگ با عثمانیها و روسها می رود تا سرزمینهای از دست رفته ایرانیها را به ایران بازگرداند. عثمانیها هم مشکلی ندارند که او و دودمانش را پادشاهان ایران بخوانند. این بمعنای این است که از دیدگاه داخلی و خارجی هیچ تجزیه ای تا آن زمان انجام نگرفته بود.

اشرف خان هوتکی حتی طرفدار منازعه داخلی بهر دلیلی هم که می خواهد باشد، نیست. او که می بیند ممکن است سربازانش بخاطر علایق مذهبی گوناگون با یکدیگر درگیر شوند، در جنگ پیروز شده با ظرفیت فتوحات بیشتر به عثمانیهای در جنگ شکست خورده پیشنهاد صلح می دهد.

نادرشاه نیز در پشتونها ( غلزائی ها، ابدالی ها، هوتکیان) و دیگر اقوام افغانستان امروزه، دشمن دائم و ابدی نمی بیند و با وجود اینکه بر ضد اشرف هوتکی جنگیده و او را چندین بار شکست داده، ابایی ندارد از اینکه هوتکیان را نیز در سپاه خود پذیرفته و مقام های مهم به ایشان بدهد. از جمله این هوتکی ها آزاد خان افغان بود که بعدها پس از مرگ نادرشاه به خدمت برادرزاده او درآمد و در پی هرج و مرجی که  میان خانواده نادرشاه بر سر قدرت و حکمرانی خراسان درگرفت از او جدا شد و به سمت غرب رفته و خود را در آذربایجان شاه نامید و باکریم خان زند چندین بار به نبرد پرداخت و سرانجام شکست خورد و به گرجستان گریخت. آزاد خان پس از ماجراهایی عاقبت به اسارت کریم خان درآمد ولی خان زند با او به احترام رفتار کرد و در شیراز نگاهش داشته و برایش ملازم و مقرری تعیین کرد. آزاد خان دو سال پس از درگذشت کریم خان زند در شیراز از دنیا رفت.

پس از مرگ نادرشاه  خانواده او  از سوی احمد شاه درانی محافظت و تا خراسان مشایعت شد که به سلامت به آنجا برسند.  

خود احمد شاه درانی هم چندین بار در پی شورشیان غلزایی که به سوی هند فرار کرده و به گورکانیان پناه میبردند، به جانب هند لشکرکشی کرد. او برای این لشکرکشی های خود به قوای هر دو دودمان یعنی درانی ها و غلزائی ها نیاز داشت. غلزائی های لشکر او که با هر لشکر کشی به ثروتی دست میافتند، مخالفتی با حضور در میان لشکریان احمد شاه درانی نداشتند. پس از مرگ احمد شاه درانی، پسرش تیمورشاه بر سریر قدرت نشست که از میان پشتونها توسط بارکزای های غلزائی از همه بیشتر پشتیبانی می شد. پس از تیمورشاه میان پسرانش بر سر تاج نزاع درگرفت که این مناقشات درانی ها را تضعیف و از هم جدا کرد. بارکزائی ها از این موقعیت استفاده کردند و درانی ها را برانداخته و خود قدرت را بدست گرفتند.

همه ما جنایات و نابکاری هایی را که بسیاری از این پادشاهان در عمرهای کوتاه سلطنت خود انجام دادند چه صفوی بوده باشند، چه افشار و چه هوتکی و چه درانی و چه بارکزای و چه قاجار و غیره به یک اندازه خطا شمرده و نسبت به بزهکاریهای آنها ابراز انزجار می کنیم.

امروزه منطقه پشتونستان بخاطر خط دیوراندی که با توافق میان امیر افغانستان و انگلستان کشیده شده در میان دو کشور قرار گرفته و بر اثر آن یکی از بزرگترین طوایف کوچی  پشتون یعنی خروتی ها به همراه برخی طوایف دیگر تقسیم شده و در دو طرف مرز قرار گرفته اند.

علایق دو کشور افغانستان و پاکستان همیشه با هم همراه نبوده و هنوز هم نمی باشند و همین نیز سبب گشته تا گروهی به منظور گسترش حیطه نفوذ خود در جغرافیای به رسمیت شناخته شده کشور دیگر، به اقداماتی دست یازند که موجبات پراکندگی و نفاق میان مردمان و اقوام آن کشور را فراهم می آورد. از جمله کارهایی که دست نشاندگان ایشان می کنند کوشش در فرهنگ زدایی در یک ملت است که مسلما خوشایند و قابل قبول نمی باشد. این دست نشانده ها امروزه حتی خلاف کارهای نیاکان خود عمل کرده و با این کار خود نیاکان خود را عملا انکار می کنند. حاکمان کشورهای ما در گذشته شوربختانه کنش های اجتماعی منفی بسیار داشته اند ولی دستکم فرهنگ زدایی جزو آنها نبوده است. در سوی افغانی هم هر گاه که در سویی ظرفیت فرهنگی بالائی مشاهد می شد، کوشش می گردید تا آنرا پرورش دهند.

در زمان امیر شیرعلی خان که امیری قهار و از دودمان بارکزای (زیرمجموعه غلزائی) بود، نخستین روزنامه افغانستان با نام شمس النهار به زبان فارسی دری منتشر شد. انتشار این روزنامه در زمان جانشین امیر شیرعلی خان متوقف شد تا اینکه در زمان امیر امان الله خان از دودمان بارکزای که بعدها شاه امان شد، با تصویب نظامنامه مطبوعات افغانستان، روزنامه های سراج الاخبار و ارشاد النسوان (نخستین روزنامه متعلق به بانوان در افغانستان) منتشر گردیدند که راهگشای انتشار روزنامه های دیگری شدند. نخستین دانشگاه افغانستان در زمان محمد نادر شاه از دودمان بارکزای پیرامون آرامگاه سید جمال الدین اسدآبادی تاسیس گردید و نخست در رشته پزشکی و سپس داروسازی  و دامپزشکی به تربیت دانشجویان پرداخت و بعدها رشته های تحصیلی دیگری را نیز به دانشجویان عرضه می داشت. زمامداران گذشته افغانستان بی شک اشتباهات سیاسی، قومیتی و اجتماعی بزرگی را مرتکب شده اند ولی مخالفت با فرهنگ های اقوام افغانستان جزو اشتباهات آنها نبودند. آنها بخوبی می دانستند که فرهنگ فارسی دری را نمی توانند نادیده بگیرند و از اینرو نیز مرتکب اشتباهات زیادی شدند ولی مرتکب چنین اشتباهی نشدند.

سروده احمد ابدالی به فارسی و ذکر نام بانو نازو را در این نوشته بخصوص برای کسانی نوشتم که مدعیند افغانستان به ادبیات فارسی نیاز ندارد و شاید نیز برخی درست بر عکس آنرا بگویند که افغانستان به ادبیات پشتو نیاز ندارد تا هر دو گروه بدانند، که دارد و نه تنها افغانستان بلکه کشور همسایه ایران نیز به همه آنها در قالب یک کشور واحد نیاز دارد. این تنها خود بی ادبشان هستند که به چنین چیزهایی که در مجموع فرهنگ یک ملت را تشکیل می دهند، نیاز ندارند.

این نوشته را با بخشی از سروده صادق سرمد، شاعر، روزنامه نگار، حقوق دان و سیاستمدار ایرانی که برای استاد خلیل الله خلیلی شاعر و ادیب و سیاستمدار بزرگ معاصر افغانستان نوشته بود، به پایان می رسانم که خود به اندازه کافی گویاست.

يــکی است ملت افغان و ملت ايران                     که از تبار بزرگ اند و از نژاد مهـند

بحکم وحدت ديرين و آرزوی نوين                     دو ملتيم که در جستــــــجوی روز بهند

خلـــيــل تو به سخن سکهً رسالت زد                     که شاعران سوی ملت رسول پادشهند

بيک نگـــــاه منش با خود آشنا ديدم                      که همدلان همــــگان آشنا بيک نگهند

 

پایان