با فرا رسیدن
بامداد، هنگامی که خسرو خاور
علم برکوهساران زد، دیده بان ایرانی که گرد و غبار سواران تورانی را از جای دیدبانی خود دیده
بود با غریوی که برآورد سپاهیان ایران را از آمدن لشکر بزرگ تورانیان آگاه
کرد. چین بر ابروان سربازان ایرانی افتاد و دلشان لرزید. طوس که این خبر را شنید
جوشن جنگ پوشید و از چادر بیرون آمد و در میدان به عزم رزم چون برخاست، گره بگشود
از ابرو و بر دلهای یاران زد.
با بلند شدن دم بوق و آوای کوس، سربازان و سواران
ایرانی همگی در برابر دشمن صف کشیدند:
سواران ایران
همه همگروه رده برکشیدند بر
پیش کوه
چو هومان
بدید آن سپاه گران گراییدن گرز
و تیغ سران
چنین گفت
هومان به گودرز و طوس کز ایران برفتید
با پیل و کوس
سوی شهر
ترکان به کین آختن بدان روی
لشکر برون تاختن
کنون برگزیدی
چو نخچیر کوه شدستی ز گردان
توران ستوه
نیایدت زین
کار خود شرم و ننگ؟ خور و خواب و
آرام بر کوه و سنگ؟
چو فردا
برآید ز کوه آفتاب کنم زین
حصار تو دریای آب
بدانی که این
جای بیچارگیست برین کوه خارا
بباید گریست
هومان که با
آمدن چنین سپاه آماده ای در پای کوه حساب نمی کرد و می پنداشت همانند دفعه پیش می
تواند در خواب سپاه ایران را غافلگیر کند، خود غافلگیر شد و با این وجود رجز خوانی
را هم کنار نگذاشته و به آن ادامه داد. او به طوس و به گودرز گفت شما که به توران
یورش آوردید، آیا اکنون نمی شرمید که پناهنده به کوه شده اید و جای خواب و خورد و
خوراکتان در آنجاست؟
من فردا با سر
زدن آفتاب از ستیغ کوه چنان کشتاری از شما به راه بیندازم که خون شما همانند آب بر
روی این کوه جاری شود و بدانید که به حال این کوه خارای با رود خون بایستی گریست. هومان
که می دانست به تنهای قادر نخواهد بود لشکریان ایران را شکست بدهد، شبانه سوار پیغام
بری را شتابان بنزد پیران فرستاد و به او گفت:
هیونی به پیران
فرستاد زود که اندیشهٔ ما
دگرگونه بود
دگرگونه بود
آنچ انداختیم بریشان همی
تاختن ساختیم
همه کوه یکسر
سپاهست و کوس درفش از پس پشت گودرز
و طوس
چنان کن که
چون بردمد چاک روز پدید آید از چرخ
گیتی فروز
تو ایدر بوی
ساخته با سپاه شده روی
هامون ز لشکر سیاه
پیران با
شنیدن این خبر همان شب لشکر خود را به راه انداخت تا به کوه هماون برسند بطوریکه
با بر زدن سپیده لشکریان پیران در پای کوه هماون بودند. با رسیدن پیران به پای کوه
هماون جان تازه ای در پیکر سربازان لشکر توران دمیده شد. پیران نخست به هومان
فرمان داد تا در جائی که هست بماند و از جای خود نجنبد که او بتواند به گونه ای
دریابد که سپهدار طوس چه در سر دارد؟ او به هومان گفت تا کنون امید ایرانیان به
این کوه و پناه گرفتن در آن بود. باید دید که اکنون امید آنها به چیست؟ پس به سوی
لشکر ایران پیش راند و طوس را آوا داد :
خروشید کای
نامبردار طوس خداوند پیلان و
گوپال و کوس
کنون ماهیان
اندر آمد به پنج که تا تو همی
رزم جویی برنج
ز گودرزیان
آن کجا مهترند بدان رزمگاهت
همه بیسرند
تو چون غرم
رفتستی اندر کمر پر از داوری دل
پر از کینه سر
گریزان و
لشکر پس اندر دمان به دام اندر
آیی همی بیگمان
پیران به
نزدیک سپاه ایران که رسید از دور فریاد برآورد و طوس را آوا کرد و بلند گفت اکنون
مدت زیادی است که تو با سختی و بدبختی داری به این جنگ ادامه می دهی. سواران
گودرزی تو اکنون همه کشته شده در میدان افتاده اند. و به راستی این جنگ اکنون پنج
ماه به درازا کشیده شده بود و از بزرگان رسته سواران زبده گودرزی که گل سرسبد ارتش
ایران بودند تقریبا همگی بر خاک افتاده بودند. در میان آنها هفتاد پسر از گودرز هم
بودند که جان خود را در میدان کار زار در گروی این جنگ گذاشته بودند و غم ایشان پیوسته
بر دل گودرز سنگینی می کرد. گودرز حتی بعدها هم پس از این نبرد از این موضوع بارها
یاد می کرد. سواران گودرزی چنان در ارتش ایران حائز اهمیت بودند که کیخسرو پس از
نبرد نخستینی که میان ایران و توران رخ داد و در آن ایرانیان شکست خوردند، طوس را
سرزنش می کرد که بخاطر هدایت های بد تو در امور لشکری بسیاری از گودرزیان جان
بدادند. او این را در مورد گروه های دیگر ارتش بیان نکرد. پیران برای اینکه دل طوس
را خالی کند در ادامه به او گفت تو اکنون همانند میش کوهی فرار کرده ای هستی که به
دامن کوه پناه برده و لشکر تو هم بدنبال تو روان شده است. بی گمان که در بد دامی
افتاده اید.
طوس آرام و
شمرده به او پاسخ داد و گفت من متاسفم که به دروغ گفتن پناه برده ای. جنگ را ما
آغاز نکردیم بلکه تو با پی افگندن کشتن بی دلیل سیاوش آن را شروع کردی. تا کی می
خواهی به ما اینچنین دروغ بگویی؟ این دروغ های تو در ما هیچ تاثیری ندارند.
همانگونه که
مشاهده می شود سرداران و سپاهیان ایرانی در داستان کشته شدن سیاوش پیران را پیوسته
گناهکار و مسئول مرگ او می دانند. هیچ کس نمی گوید چه شد که سیاوش که شاهزاده و
ولیعهد بود ایران را ترک کرد و سرنوشت دیگری برای خود برگزید؟ از اینروست که طوس
به پیران می گوید ریشه این کین را تو در میان بزرگان افگندی (اشاره به کارهایی که
پیران کرده بود تا سیاوش در توران بماند). او سپس سخنان خود را ادامه داد و به
پیران گفت این را هم که تو می گویی ما از ترس به کوه پناه برده ایم، یاوه گویی بیش
نیست. ما برای فراهم کردن خوراک اسپ هایمان به دامن کوه آمدیم، چون در دشت علف
برای آنها کم بود. اینرا هم بدان که ما برای کیخسرو نیز پیام فرستاده ایم و بزودی
است که بزرگان ایران بهمراه رستم دستان به اینجا خواهند رسید. زمانی که شاه من به
راه افتد و اینجا بیاید، خاک توران را در توبره خواهم کرد. در این دو مورد آخر طوس
زیاده گویی کرد و بهتر می بود که خاموش باشد:
چنین داد
پاسخ سرافراز طوس که من بر دروغ
تو دارم فسوس
پی کین تو
افگندی اندر جهان ز بهر سیاوش
میان مهان
برین گونه تا
چند گویی دروغ؟ دروغت بر ما
نگیرد فروغ
علف تنگ بود
اندران رزمگاه از آن بر هماون
کشیدم سپاه
کنون آگهی شد
بشاه جهان بیاید زمان تا زمان
ناگهان
بزرگان لشکر
شدند انجمن چو دستان و چون
رستم پیلتن
چو جنبیدن
شاه کردم درست نمانم به توران
بر و بوم و رست
کنون کامدی
کار مردان ببین نه گاه فریبست
و روز کمین
طوس در پایان
سخنانش زیاده گویی کرد و این همان چیزی بود که پیران می خواست از او بشنود.
در اینجا برای
نوشتن چند سطر کوتاه، داستان را موقتا ادامه نمی دهم تا بتوانم به نکته ای اشاره
کنم. گفته طوس حالت بسیار عجیبی را به نمایش می گذارد. او بدرستی به پیران گفت که
کشتن سیاوش بود که تخم کین را بیشتر میان دو کشور پراگنده کرد و ماجراهای پس از آن
مانند آنچه برای کیخسرو پیش آمد همگی دنباله و ادامه همان کشته شدن سیاوش بودند.
از طرفی نیز می دانیم که پیران با کشته شدن سیاوش و قصد افراسیاب در مورد کشتن
کیخسرو و فرنگیس شدیدا مخالف بود و گرچه در مورد سیاوش نتوانست کاری انجام دهد ولی
در مورد همسر و فرزندش تلاش و کنکاش بسیار کرد و ترفندهای زیادی زد. او حتی پس از
کشته شدن سیاوش بدست دژخیمان، افراسیاب را برای این کار سرزنش و نکوهش های فراوان کرد.
پیران این کار را از صمیم قلب و با خوش نیتی انجام می داد.
اکنون همین
پیران مجبور بود به مقتضای سیاست های دو
کشور ایران و توران و همچنین گردش زمانه در برابر کسانی بایستد که به کین خواهی
همان سیاوشی آمده اند که او چون فرزند دوستش می داشت و با او پیوند خانوادگی
برقرار کرده بود. او در این جنگ حتی زمانی هم که دختر و نوه اش را از دست داد، باز
کوشش می کرد که از ادامه جنگ تا آنجائی که ممکن است، جلوگیری کند ولی هرگاه نیز که
می دید کوشش ها و کارهایش در این زمینه نتیجه دلخواه او را نمی دهند، پیش از آنکه
سربازان و لشکریانش را به خطر بیندازد، با جدیت تمام وظایف نظامی و سیاسی اش را
انجام می داد. ما در صفحات بعدی خواهیم دید که او آگاهانه این کارها را انجام می
داده و خود او به روشنی این را بیان می کند و از آن نالان هم هست. جالبتر و تراژیک
تر از همه آنست که او کسی را پیرامون خود نمی بیند که اینها را به او بگوید و او
درکش کند و سرانجام همه اینها را در جنگ به "دشمنی" می گوید که در
موقعیتی مشابه قرار دارد و از این رو مانند خود او بی چاره است.
باز گردیم به
دنباله داستان. پیران سخنان طوس را که شنید و به آنچه طوس می خواست بکند پی برد، بی
درنگ فرمان داد تا همه گذرگاه هایی که به کوه منتهی می شدند را ببندند تا راه
سپاهیان ایران برای فراهم کردن علوفه اسپها بسته شود و دست ایرانیان از آن کوتاه
گردد.
هومان برادر
پیران به او گفت اکنون زمان آنست که با ایرانیان جنگی به راه بیندازیم که در آن آنها
چنان شکستی بخورند که دیگر هرگز سر جنگ با ما نداشته باشند. پیران به او پاسخ داد
این چیزی که تو می گویی با باد جنگیدن است و کسی تا کنون با باد نجنگیده است و
پیروزی در این جنگ وجود ندارد. این گفته پیران داستان دن کیشوت سروانتش را تداعی
می کند که پیوسته با آسیاب بادی در جنگ بود. پیران سپس ادامه داد ما راه ها را
بسته ایم و اکنون تنها بایستی اینجا بمانیم و صبر کنیم. اینگونه سپاهیان ایران
برای دست یافتن به علوفه اسپها ناچار می شوند که از کوه فاصله بگیرند و با سپاهیان
توران که از نظر نفرات از ایرانی ها بیشتر بودند، روبرو شوند. آنگاه آنها که این
حالت را ببینند، خودشان می آیند و برتری ما را می پذیرند و تسلیم می شوند.
ادامه دارد
فرهنگی - تاریخی - صنعتی: نگرشی
دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی ام
فرهنگی - تاریخی - صنعتی: نگرشی
دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست ونهم
فرهنگی - تاریخی - صنعتی: نگرشی
دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وهشتم
(farhangi-sanati.blogspot.com)
فرهنگی - تاریخی - صنعتی: نگرشی
دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وهفتم
(farhangi-sanati.blogspot.com)