شهر گنجه که سالها و تا پیش از یورش مغول مرکز ایالت ارّان و یا آلبانیا بود، یکی از مهمترین و آبادترین شهرهای ناحیه قفقاز و غرب آسیا بشمار میرفت. نام این شهر را چنان که نوشته اند از گنج زبان فارسی مشتق نموده اند. گویش مردم در این ناحیه گونه ای از زبان پهلوی بود که با فارسی دری نیز شباهتهای فراوانی داشت بطوریکه زبان های هر یک از ایندو ناحیه برای مردمان ناحیه دیگر قابل فهم بود. با گذشت زمان و بخصوص پس از اسلام گویشهای گوناگون فارسی دری با یکدیگر آمیخته شدند و خروج شعرا و نویسندگانی که داستانهایی با ریشه های مشترک را با آن به نظم و نثر درآوردند به این امر کمک نمود.
بنا به اظهارات جلال الدین خلیل شروانی که در سده هفتم هجری در شروان میزیست در کتاب خود نزهت المجالس از سیصد شاعر پارسی گو در سده ششم نام برده که یکسوم ایشان از ناحیه شروان و اران و آذربایجان میآمدند. از میان ایشان نیز از جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی متخلص به نظامی گنجوی نام برده شده.
نظامی گنجوی از مادری نژاده کرد و پدری ایرانی بدنیا آمد. در مورد محل تولد او اختلاف نظر واقع است. به احتمال زیاد زادگاه او در روستای تا از توابع شهر تفرش بوده و اینرا به شعری از خود او که میگوید :
به تفرش دهی هست تا، نام او
نظامی از آنجا شده نامجو
نسبت میدهند. بهر حال نظامی خیلی زود یتیم شد و نزد دائی خود پرورش یافت. او بر بسیاری از دانشهای زمان خود آگاهی گسترده داشت و اینرا میتوان از لابلای اشعارش به راحتی دریافت.
نظامی گنجوی مردی گوشه نشین و عزلت طلب بود و مدح هیچ پادشاه و امیری را نگفت با وجود این با بسیاری از پادشاهان و امرای زمان خود در تماس بود بطوریکه کتاب مخزن الاسرار خویش را بنام قلیچ ارسلان نمود و منظومه خسرو و شیرین خود را به شمس الدین محمد جهان پهلوان تقدیم نمود.
نظامی گنجوی از استادان مسلم زبان فارسی است و شعر تمثیلی را او به حد کمال رساند. در اشعار او از ترکیبات و تشابهاتی استفاده شده که در نوع خود نظیر ندارند. او از وجود شعرای پیش از خود آگاهی کامل داشت و ایشان را ارج مینهاد. در منظومه های هفت پیکر، خسرو و شیرین و لیلی و مجنون او از شاعرانی چون اسعدی گرگانی و فردوسی با بزرگی نام میبرد.
معروفترین اثر نظامی گنجوی، خمسه نظامی یا پنج گنج نام دارد که در آن پنج بخش با نامهای مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، اسکندرنامه و هفت پیکر وجود دارند.
چنانچه پیشتر هم به آن اشاره کردم، نظامی گنجوی مدح و تملق پادشاهان و امرا را کردن نادرست و گناه میدانست. خود او میگوید:
چو نتوان راستی را درج کردن
چرا باید دروغی خرج کردن؟
نظامی گنجوی در دوازدهم ماه مارس سال 1209 میلادی چشم از جهان فرو بست.
روانش شاد.
جنبش اول که قلم برگرفت
حرف نخستین ز سخن درگرفت
پرده خلوت چو برانداختند
جلوت اول به سخن ساختند
تا سخن آوازه دل در نداد
جان تن آزاده به گل در نداد
چون قلم آمد شدن آغاز کرد
چشم جهان را به سخن باز کرد
بی سخن آوازه عالم نبود
این همه گفتند و سخن کم نبود
در لغت عشق سخن جان ماست
ما سخنیم این طلل ایوان ماست
خط هر اندیشه که پیوستهاند
بر پر مرغان سخن بستهاند
نیست درین کهنه نوخیزتر
موی شکافی ز سخن تیزتر
اول اندیشه پسین شمار
هم سخنست این سخن اینجا بدار
تاجوران تاجورش خواندهاند
واندگران آندگرش خواندهاند
گه بنوای علمش برکشند
گه بنگار قلمش درکشند
او ز علم فتح نمایندهتر
وز قلم اقلیم گشایندهتر
گرچه سخن خود ننماید جمال
پیش پرستنده مشتی خیال
ما که نظر بر سخن افکندهایم
مرده اوئیم و بدو زندهایم
سرد پیان آتش ازو تافتند
گرم روان آب درو یافتند
اوست درین ده زده آبادتر
تازهتر از چرخ و کهن زادتر
رنگ ندارد ز نشانی که هست
راست نیاید بزبانی که هست
با سخن آنجا که برآرد علم
حرف زیادست و زبان نیز هم
گرنه سخن رشته جان تافتی
جان سر این رشته کجا یافتی
ملک طبیعت به سخن خوردهاند
مهر شریعت به سخن کردهاند
کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو به صراف سخن پیش داشت
کز سخن تازه و زر کهن
گوی چه به گفت سخن به سخن
پیک سخن ره بسر خویش برد
کس نبرد آنچه سخن پیش برد
سیم سخن زن که درم خاک اوست
زر چه سگست آهوی فتراک اوست
صدرنشین تر ز سخن نیست کس
دولت این ملک سخن راست بس
هرچه نه دل بیخبرست از سخن
شرح سخن بیشترست از سخن
تا سخنست از سخن آوازه باد
نام نظامی به سخن تازه باد
No comments:
Post a Comment