هنگامیکه ناپلئون سودایِ چیرگیِ بر
اروپا را در سر میپروراند تا طرحی نو دراندازد، زمامدارانِ کشورهایِ گوناگون در
این قاره را وحشت درگرفت.
جنگِ میانِ نیروهایِ فرانسه و
دیگر کشورها بر سرِ تسلطِ بر مرکزِ اروپا اجتناب ناپذیر مینمود ولی هیچ کشوری را
به تنهایی تاب و توانِ برابری با نیروهایِ نابغهِ جنگی فرانسه نمیبود و نیروهایِ
فرانسه مرتب در حالِ پیشروی بودند. در سالِ ۱۸۱۲ روسها ناپلئون را از کشورِ خویش بیرون رانده بودند
ولی این پیروزیِ آنها را میتوان بیشتر مدیونِ سرمایِ مسکو و تاکتیک سرفرماندهی
ارتش روسیه دانست تا توان و نبوغِ نظامیِ ایشان.
کشورهایِ پروس، روسیه و
سوئد نیروهایِ خود را مشترکا به مصافِ فرانسویها که در ناحیه دوک نشسن زاکسن واقع
در آلمان فعلی بودند، فرستادند و حتی در این حالت نیز اطمینانِ چندانی وجود
نمیداشت که آنها جنگ را ببرند. پیش از شروع جنگ در ژوئن سال ۱۸۱۳ امپراتور اتریش که پدر زن ناپلئون نیز بود وزیر امور خارجه خویش کلمنس فون مترنیش را به شهر
درسدن که مقر سرفرماندهی ناپلئون در ناحیه زاکسن بود فرستاد
تا با او اتمام حجت نماید. ناپلئون که در این زمان با کشورهای پروس، سوئد و روس در
جنگ بود، با ایشان در حالت آتش بس موقت بسر میبرد. این حالت هم بسود متحدین بود که
با وجود داشتن نیروهای کافی، تاکتیک ناپلئون را نداشتند و هم بسود ناپلئون که
سواره نظامش بشدت ضعیف شده بود. انگلیسی ها که با فرانسه و ناپلئون دشمنی عمیقی
داشتند، به اتحادیه ضد ناپلئون کمک مالی میکردند. کلمنس فون مترنیش Klemens von
Metternich که زاده شهر کوبلنز در کشور آلمان
کنونی بود ماموریت داشت تا به ناپلئون پیشنهاد وساطت میان او و دیگر کشورهای اروپایی
را بدهد. ناپلئون اما ازامپراتوری ضعیف شده اتریش توقع داشت تا در کنار او با دیگر
کشورها بجنگد. مترنیش که سیاستمدار کارکشته ای بود ولی آفتاب بخت ناپلئون را در
حالت غروب میدید و از اینرو در ملاقات نسبتا طولانی که با او داشت چنان با او صحبت
کرد که بدون نشان دادن به علاقه به جنگ، گفتگوها را به جایی بکشاند که برای اتریش
چاره ای بجز به صف متحدان ضد ناپلئون پیوستن
باقی نماند. امپراتور اتریش شخصا به پیروزی این سیاست اطمینان نداشت ولی به شخص
مترنیش و روشهای او اعتماد داشت.
جنگهایِ متعددی میان فرانسویها
و متحدین رخ داده بود که در آنها گاهی اینها و گاهی آنها پیروزِ مقطعی میشدند.
سرانجام از شانزدهم تا نوزدهم ماهِ اکتبرِ سالِ ۱۸۱۳ ششمین مصاف جنگی در
نزدیکیِ شهرِ لایپزیگ انجام گرفت که در آن ۶۰۰۰۰۰ سربازِ از قوایِ
متحدین در برابرِ فرانسویها پایداری میکردند. متحدین سرنوشت جنگ را در غروبِ روزِ هژدهم
به سود خویش رقم زدند و در روز نوزدهم اکتبر جنگ به پایان رسید. این برایِ خودِ متحدین
نیز شگفت انگیز بود و بنابراین سرور و شادمانیِ ایشان را مرز و پایانی نبود.
در پایان جنگ مشخص گشت که چیزی نزدیک به صد و بیست هزار جنگجو از هر دو طرف در این
نبرد جان باختند.
پایان این جنگ بمثابه تولد کشوری
بنام آلمان بود که پیشتر از آن از دوک نشینها و پادشاهیهای کوچکی تشکیل شده بود. این
دوک نشینها گاهی به این سو و گاهی به آنسو متمایل میگشتند و اینگونه بود که حتی در
سپاه ناپلئون نیز حضور داشتند و در نیمه جنگ بناگاه جبهه عوض کردند. پس از این پیروزی
بر ناپلئون پایه های بنیاد کشوری بنام
آلمان که همه این حکومتهای محلی را دربرمیگرفت، نهاده شد.
بلافاصله پس از پایانِ نبرد از
سویِ برخی پیشنهاد شد که بنایِ یادبودی به مناسبتِ زنده نگاه داشتن ارج کار کشته شدگان در این جنگِ
بزرگ ساخته شود و نخستین طرحها هم از سویِ معمارانی چون ج. ج. اف. وینبرنر
و هانس کریستیان گنلی Hans Christian Genelli ارایه
گشتند. شاعرِ آلمانیِ آنزمان ارنست موریتز آرندت که خود نیز در این نبرد شرکت جسته
بود در موردِ این بنایِ یادبود که قرار بود بنا شود نوشت :
"Groß und herrlich soll
es sein, wie ein Koloss, eine Pyramide, ein Dom zu Köln".
بزرگ و با شکوه بایدش، چونان مجسمه
غولی، یا هرمی و یا چونان کلیسایِ بزرگِ شهرِ کلن.
با وجودِ تمامِ این شور و شوقها
ساختِ این بنا حدودِ ۷۰ سال به تعویق افتاد. نخستین بار در سال ۱۸۱۵ از
سوی فریدریش آگوست اول پادشاه زاکسن که در
زمانش بهمراه ناپلئون و در رکاب او جنگیده و شکست خورده بود، ساخت آن ممنوع گردید.
فریدریش آگوست اشراف زاده فئودالی بیش نبود که از سوی ناپلئون بعنوان پادشاه زاکسن تعیین
گشت.
پس از جنگ فریدریش آگوست دستگیر شده و به برلین اعزام گردید و در آنجا با عقد
قرار دادی که بخشهای بزرگی از ایالت زاکسن را به پروسها منتقل میکرد و همچنین
امضای عهدنامه اتحاد آلمانیها، آزاد گشت و به لایپزیگ بازگشت تا حکومت کند. جائیکه
او بعدها بخاطر خدمات فرهنگی و اجتماعی که به شهر لایپزیگ کرد به لقب دادگر مفتخر
گردید.
در سالِ ۱۸۹۴ کلمنت تیم C. Thieme معمارِ لایپزیگی دوباره ساخت بنای یادبود جنگ را
مطرح نمود و برایِ پیشبردِ کارهایِ آن انجمنِ وطن دوستانِ آلمانی را تاسیس کرد تا
هم نگذارند این پیشنهاد به فراموشی سپرده شود و هم اینکه برایِ ساختنش پول گرد
آورند. هنوز از پولهایی که ۷۰ سالِ پیش جمع شده بودند، مقداری باقیمانده
بود.
شهرداریِ شهرِ لایپزیگ زمینی به
مساحتِ ۴۰۰۰۰ مترِ مربع برایِ ساختِ بنا در جنوبِ شرقیِ شهر به رایگان
در اختیار قرار داد و مردم به گرداوریِ پول برایِ ساختِ بنا پرداختند.
بنایی که با ۹۱ متر
بلندی و الهام از سبکِ ساختِ یونانی - رومی و مصری به زودی به بزرگترین بنایِ
یادبودِ جهان مبدل گشت.
با اینوجود باز هم در ساخت آن وقفه
ایجاد گردید اما اینبار وقفه ای کوتاه. در پائیز سال ۱۸۹۶ مسابقه ای میان معماران
برگزار گردید تا طرح ها و ماکت های خود را عرضه نمایند. پس از انجام مسابقه و با
رای داوران مقام نخست طرح را ویلهلم کرایس Wilhelm
Kreis، مقام دوم را اوتو ریت Otto Rieth،
مقام سوم را کارل اشپت و اسکار اوسبک Karl Spaeth und Oskar Usbeck بطور مشترک و مقام چهارم را
برونو اشمیتز Bruno Schmitz احراز نمودند. با وجود آن بنا بتوصیه انجمن
وطندوستان آلمانی در
سالِ ۱۸۹۸ با سرپرستیِ برونو اشمیتز Bruno Schmitz معمارِ برلینی کارِ ساخت بنا آغاز
گردید.
نخست میبایست بر رویِ تپهای به
ارتفاعِ ۳۰ متر ۸۲۰۰۰ مترِ مکعب خاکبرداری انجام گیرد تا
بتوان ۲۶۵۰۰ بلوکِ سنگیِ بزرگ را در آنجا بر رویِ هم تعبیه نمود.
وزنِ این بلوکهایِ سنگی بر رویِ
هم ۳۰۰۰۰۰ تن بودند و کار ساختِ بنا ۱۵ سال به درازا کشید.
تندیسهایِ ساخته شده در این بنا را پیکر تراشِان نامی آنزمان فرانتس متزنر
Franz
Metzner و کریستیان بهرنس Christian
Behrens تراشیده و عرضه
نمودند.
در هژدهمِ اکتبرِ
سالِ ۱۹۱۳ یعنی صد سال پس از وقوعِ جنگ، با حضورِ فریدریش آگوستِ سوم پادشاهِ ساکسن و
نمایندگان خانوادههایِ سلطنتی روسیه، اتریش و سوئد از این بنا پرده برداری
گردید. میهمان اصلی این مراسم اما ویلهلم دوم امپراتور همه آلمان بود.
بنای ساختمان بر روی یکی از تپه
هایی قرار دارد که جنگ در آنجا صورت گرفته بود و برای رفتن از پائین تا بالای بنا بایستی ۵۰۰ پله را طی نمود. بعدها دو آسانسور نیز در
آنجا کار گذاشته شد تا تماشاگران بتوانند راحت تر به بالای ساختمان بروند. بر روی
سقف گنبد بنا، تندیس ۳۲۴ سوارکار در اندازه طبیعی بنمایش گذاشته شده.
در چهارگوشه تالار زیر سقف تندیس
های ۵،۹ متری چهار نگهبان دنیای مردگان که رشادت، نیروی ملت، قدرت اعتقاد و آمادگی برای شهادت را نمایندگی میکنند برپا
ایستاده اند و بعنوان سرمشق با آرامی و متانت ولی پرابهت به بازدیدکنندگان درون
تالار مینگرند.
تندیسهای بسیار دیگری نیز در زیر
گنبد بنای یادبود وجود دارند که معانی گوناگونی دارند و چیزی عنوان میکنند. اما
بخاطر نداشتن نگاره و هم بخاطر زیاد گشتن مطالب از آوردنشان در اینجا خود داری
کردم. آخرین ریزه کاریهای بنای خود ساختمان بالاخره به پایان رسید و در اکتبر
سال ۲۰۱۳ که صدمین سال آغاز ساخت بنا و دویستمین سالگرد نبرد لایپزیگ بود، جشن بزرگی برگزار گردید. بنای یادبود جنگ، همچون برج ایفل برای شهرپاریس، نشان شهر لایپزیگ میباشد.
در بیرون بنا تندیس بسیار بزرگی از
ملک مقرب میکائیل بنمایش گذاشته شده که بالای سر او نوشته شده است : خدا با ما.
در کشورهای آلمانی زبان میکائیل فرشته نگهبان سربازان و جنگجویان است.
کناره پلکانی که از دو طرف میکائیل
بطرف بالا میروند، نقش سر انسانی با ریش دراز نمایان است که شباهت بسیار زیادی به
تندیس ابوالهول دارد.
نمایی از
بالای پلکان ردیف دوم ساختمان. به نوار حاشیه کناری حوض بزرگ میانی که دریاچه اشکها نام دارد، توجه نمایید.
این بزرگ شده بخشی از نگاره
بالاست. ستونهای باریک سپید فلزی کنار گذرگاه را
بیاد شرکتها و یا کسانی ساخته اند که برای بازسازی این بنای تاریخی کمک مالی
نمودند. نام آنها را بر روی این ستونهای باریک و بلند در کنار دریاچه اشکها نصب کردند تا یادشان باقی
بماند.
No comments:
Post a Comment