جستجوگر در این تارنما

Thursday, 12 November 2020

مجارها کیستند؟

 

درآغاز در زمزه قبایلی بودند که در حدود دو تا سه هزار سال پیش از زایش مسیح در مرکز و جنوب باختری سرزمین سیبری می زیستند و با کوچ آریاییها از جنوب سیبری بسوی باختر و سرزمینهای ایران امروزی  و هم چنین با سرد گشتن هوای منطقه سیبری، اینان نیز که کوچ نشین و رمه دار بودند راهی را که آریاییها چند سده پیش از آنها رفته بودند، در پیش گرفتند و به سمت غرب و نواحی جنوبی تر از سیبری روان گشتند. پژوهشگران و دانشمندان غربی ایشان را متعلق به حوزه فرهنگی اندرونوو می شناسند.

حوزه فرهنگی اندرونوو Andronovo culture  چیست و باشندگان این حوزه فرهنگی کیستند؟


کوتاه سخن، می دانیم و خوانده ایم و شنیده ایم که جنگها و تنشها و کشمکش هایی  میان ایرانیان و تورانیان وجود داشتند. بزرگترین سبب این کشمکش ها را نیز در بافت اجتماعی آنها می یابیم ورنه ایندو گروه از یک نژاد و خانواده بودند و شباهتهای زبانی و آدابی و مذهبی زیادی با یکدیگر داشتند. فرق عمده میان اینان همانا مسکون بودن ایرانیها و نیمه کوچنده بودن تورانیها بود.

ایرانیها بصورت قبایل گوناگون و پی در پی و مرتبط به هم زودتر به نواحی گرمتر آمده بودند و با دیدن شرایط مناسب برای زندگی کردن، سرانجام سکنی گزیده بودند. ایشان که در سرزمین های جدید با باشندگان پیشین آنها آشنا شده و چیزهایی از آنها فرا گرفته بودند، با حفظ باورهای خویش به زودی به زندگی کشاورزی و برزگری و در پی آن زندگی شهری خو گرفته و به شهرو زمین و بخصوص کشتزارهای خود که زندگی ایشان را تامین میکرد، وابسته شدند.

تورانیها هم در قبایل متعدد به سمت جنوب روی آورده بودند ولی عمدتا رمه داران بودند و دلبستگی شان به زمین و شهر بسیار محدود بود و کشتزارها را هم به اندازه ایرانیها وقع نمی نهادند. در عوض کانها و معادن گوناگون در سرزمین های زیر امر ایشان نقش بسیار پر رنگی در ساختار اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و اداری ایشان بازی می کرد.

مرز طبیعی میان تورانیها و ایرانیان همانا آمودریا یا رود جیحون بود. در شاهنامه از زبان افراسیاب میشنویم که :

زمین تا لب رود جیحون مراست            به سغدیم و این پادشاهی مراست

پس میتوان آمودریا را که از کوههای پامیر در تاجیکستان سرچشمه می گیرد و از افغانستان گذشته و در ازبکستان و ترکمنستان و دوباره ازبکستان امروزی جاری می شود مرز میان ایران و توران دانست. این درست همان مرز جنوبی حوزه فرهنگی اندرونوو میباشد. در باختر آمودریا اقوام سکا که آنها نیز ایرانی بودند می زیستند. ایشان در آغاز با ایرانیان در نبرد بودند ولی پس از مدتی هر دو گروه فرا گرفتند که بایکدیگر بگونه مسالمت آمیز زندگی کنند. بخشی از سکاها حتی به سیستان که نامش را از سکاها گرفته است و زابلستان و کشمیر رفتند و آنجا ساکن شدند.

در شاهنامه از ایشان بنام خاندان سام نریمان که رستم نیز از ایشان بود نامبرده میشود. اینان متحدان و پشتیبانان گرانقدر ایرانیان بودند و در کلیه سختیها به یاری ایرانیان میشتافتند. همه ایرانیان  بجز چند شاه خودپرست و به گفته فردوسی، دیوانه مانند گشتاسپ و کیکاووس که فردوسی نیز از ایشان به نیکی یاد نکرده  نیز اینرا بخوبی میدانستند و پشتشان به این اتحاد بسیار گرم بود. به این مطلب نیز سخنگوی دهقان بسیاراشاره کرده و آنرا با ظرافت تشریح کرده.

نمونه ای ازارج گذاری ایرانیان از اتحاد با زابلیان: زمانیکه اسفندیار پادشاهی را از پدر مقام دوست خویش گشتاسپ درخواست تاج میکند، گشتاسپ جاه دوست برای اینکه از زیر این بار شانه بدر برد، از پسر می خواهد که  او نخست رستم را دست بسته به نزد او بیاورد تا تاج را بگیرد و اسفندیار شگفت زده از این درخواست پدر به مقام زابلی ها و رستم در نزد ایرانیان اشاره کرده و میگوید:

همه شهر ایران بدو زنده اند                  اگر شهریارند و گر بنده اند

در شاهنامه فردوسی بسیار ظریف و ماهرانه از اتحاد میان اینان و ایرانیان نام می برد. در جای جای شاهنامه ما  اینرا می خوانیم. مثلا جاییکه اسفندیار به زابل رفته تا دست رستم را ببندد و نزد شاه ایران ببرد، به رستم میگوید که پس از رسیدن به ایران شفاعت ترا نزد شاه میکنم

چو از شهر زابل به ایران شویم              به نزدیک شاه دلیران شویم

و یا دیگر جایها که از حوصله این نبشته خارج است. همه اینها نشان میدهند که زابلستان (ناحیه ای شامل سیستان، کشمیر تا کابل) بخشی از کشور ایران نبوده بلکه با ایران کنفدراسیون قومی و فرهنگی بسیار نیرومندی را تشکیل میداده است (چیزیکه فقدان آن امروزه شدیدا برای همگی باشندگان این منطقه محسوس است).

باز گردیم به تورانیان، فردوسی در شاهنامه خویش از تورانیان تا پس از مرگ رستم و پادشاهی صد و بیست ساله بهمن اسفندیار نامبرده  و پس از آن کوتاه به بازگویی بسیار مختصر و بعضا در جاهایی نادرست تاریخ ایران باستان از زمان داریوش سوم (داراب) تا زمان رستم فرخزاد پرداخته. تورانیها که همسایگان بزرگ و نیرومند ایرانیان بودند به یکباره کنار گذاشته شدند. 

اینرا نمی توان بر فردوسی خرده گرفت. به دو دلیل.

یکی اینکه بازگویی تاریخ  و اسطوره های ایرانی که بعضا نیز ریشه در واقعیات داشتند از مدتها پیش از اسلام بود که قطع شده بود و چهار سده اسلامی هم که در آن ایرانیان از فرهنگ پیشین  خویش بدور نگاهداشته می شدند بر آن مزید گشته بودند. منابع کاملی نیز در دسترس دهقان توس نبودند تا او شاهکار خویش را بر پایه آنها بسراید.

هم چنین سن استاد توس برایش پیوسته مسئله ساز بود. او همواره بیم از آن داشت که نتواند کار خود را به پایان رساند. بنابراین ماجراها را که مینوشت، پیوسته از خواننده خویش درخواست می کرد تا خود ژرفتر موضوع را پیگیری کرده و کنکاش نماید. ترس از مسن بودن و نتوانستن به پایان رساندن شاهنامه  را فردوسی مکرر در شاهنامه بیان کرده است و آخرین بار بدین گونه از زیادی سن و نبود منابع و همچنین تشویق ها و کمکهایی که به او در این راه شده، یاد کرده و میگوید:

چو بگذشت سال ازبرم شست و پنج         فزون کردم اندیشهٔ درد و رنج

به تاریخ شاهان نیاز آمدم                     به پیش اختر دیرساز آمدم

بزرگان و با دانش آزادگان                   نبشتند یکسر همه رایگان

نشسته نظاره من از دورشان                 تو گفتی بدم پیش مزدورشان

جز احسنت از ایشان نبد بهره‌ام              بکفت اندر احسنتشان زهره‌ام

سربدره‌های کهن بسته شد                    وزان بند روشن دلم خسته شد

این شد که تورانیان به آن صورتی که بودند بناگاه از خاطره تاریخی ما محو گشتند و مسکوت ماندند تا دیگران به جای آنها نشینند. بسیار پیش آمد که تورانیان را با ترک هایی که به فرارودان (ماورالنهر به گویش عربی) آمده بودند و از نظر نامی نیز با تورانیان  شبیه بودند، اشتباه گرفته می شدند.  ادیبان و شعرای بسیاری از جمله خود فردوسی تورانیان را در جاهایی ترک نامیدند.

حافظ  نیز با توجه به داستان بیژن و منیژه که در آن افراسیاب شاه توران، بیژن را به چاهی انداخته بود که بوسیله رستم رهایی یافت، مینویسد:

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل            شاه ترکان فارغست از حال ما کو رستمی؟

در ادامه همان سروده حافظ باز هم اشتباه دیگری را مرتکب میشود و آن برابر قرار دادن نصربن احمد سامانی که از خاندان سامان خدایان است با ترکان سمرقندی، آنجا که تحت تاثیر سروده رودکی در مورد اقامت بیش از اندازه نصربن احمد سامانی در هرات و باز نگشتن به بخارا قطعه مشهور بوی جوی مولیان را سروده، می گوید:

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم               کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

صرفا برای اینکه امیر نصر سامانی از بخارا که در مجاورت سمرقند بود، می آمد و در زمان حافظ ماورالنهر عمدتا فرمانروایان ترک زبان داشت.

اینها نمونه هایی هستند از کم وارد بودن ایرانیان و از جمله بزرگان ما با تاریخ این سرزمین که کمتر مکتوب و بیشتر شفاهی بود. ریزه کاریهای تاریخی ما که بسیار نیز پرتلاطم بوده و حقیقتا پیگیری جزء به جزء آن کار ساده ای هم نبود بخصوص با امکانات و محدودیتهای آن زمانها. اینرا نیز نبایستی از سرایندگان و ادیبان انتظار داشت که همزمان با فعالیتهای ادبی و فلسفی خود تاریخنویس و تاریخ نگار هم بوده باشند.

اینها را آوردم تا نمایان کرده باشم که چرا خودآگاه و ناخودآگاه تاریخی ما در مورد تورانیان به یکبار ساکت ماند و سرنوشت تورانیانی که در کنار ما بودند دیگر پیگیری نشد.

بازگردیم به مجارها و باشندگان حوزه فرهنگی اندرونوو، زیرا در آنها وجوه مشترک زیادی با تاریخ و فرهنگ ایرانی باستان و کهن می بینم که به نتیجه ای مرا میرسانند که اینجا مطرحش می نمایم در آرزوی اینکه از سوی استادان امر نقد و بررسی گردد. اندرونوو نام روستایی است در ناحیه ای از جنوب سیبری که در آن نخستین آثار از  باشندگان حوزه فرهنگی اندرونوو در آنجا یافته شد.

پژوهشگران در غرب بر این باورند که باشندگان حوزه فرهنگی اندرونوو به خانواده هند و ایرانی تعلق دارند. زبان ایشان، باورهای ابتدایی ایشان حتی پوشاک ایشان با باشندگان نخستین ایرانی و هندی آن زمان تا پیش از ظهور زرتشت همگونی های بسیار زیادی دارند. 

با پیدا کردن برخی از یافته های باستانی از ایشان متعلق به سالهای 2200 تا 900 پیش از زایش مسیح در نواحی اوبلاست روسیه، پترووکا در قزاقستان، آرکاییم در نزدیکی اوبلاست، آلاکول واقع در میان سیردریا و آمودریا،  شمال پامیر در تاجیکستان، کپه داغ در ترکمنستان و دیگر یافته ها میتوان به سادگی دریافت که  ایشان نه تنها ارابه رانان ماهر بلکه  صنعتگران چیره دست و مبتکرین بسیار خوبی نیز بودند. 

   

شهر یافته شده از دوران اندرونوو در آرکاییم                                                                                 

روان گشتن اجباری آنها به سبب سرما در جستجوی جاهای گرمتر به سوی جنوب،  برخورد میان ایشان و ایرانیان خاوری سکنی یافته در تخارستان، افغانستان ،تاجیکستان و بخشهایی از شمال خاور ایران امروزی را اجتناب ناپذیر می کرد. 

به گمان من با توجه به مبدأ و منشأ  حرکتشان و تاریخ ورود و سکونتشان به ناحیه ای که نزد ما به ماورالنهر و خوارزم مشهور است و هم چنین برخوردهایی که با ایرانیان خاوری داشتند، می توان ایشان را همان تورانیهایی خواند که در اسطوره های ایرانی آمده اند و در داستانها از آنها نام برده شده است.

در کنار و همسایگی این تازه واردان بی باک  اسکیتها و سرمت ها که آنها نیز از قبایل ایرانی بودند، زندگی می کردند. این زمان ما سده های نهم و هشتم و هفتم  پیش از زایش مسیح را مینویسیم و میان سرمتها و سکاها هنوز روابط مسالمت آمیز برقرار بود.

وجه مشترک بزرگ باشندگان حوزه فرهنگی اندرونوو با سرمتها و بخشهای بزرگی از سکاها یا اسکیتها  همانا عمدتا رمه داران و غیر مسکون بودن آنها بود (بخشی ازسکاها چنانچه پیشتر اشاره شد به سیستان رفته و ساکن گشته بودند). از همینرو کم نمی بود که اینان گهگاه با ایرانیان سکنی گزیده در جنوب آمودریا و دارای کشتزارها مشکل پیدا می کردند.


اگر این نظریه درست باشد می توان تورانیها را همان مجارهایی دانست که سده های بعد به پیشروی خویش بسوی باختر در مسیر دیگر اقوام آریایی ادامه دادند تا به مجارستان امروز رسیده و ساکن گشتند. پژوهش در این مورد بعهده پژوهشگران و کارشناسان فن می باشد. زیرا ایشان هم نگرش علمی تر و مستندتر به این موضوع دارند و  هم اینکه امکانات بسیار بیشتری در اختیارشان است و برایشان مقدور است تا با همکاران دیگر خود از دیگر کشورها رابطه برقرار نمایند و پرسان کنند.

بهر روی. اخلاف این مجارها پس از مواجه گشتن با ایرانیان ساکن ایران به پایان کار خویش نرسیدند. بخش بزرگی از ایشان کماکان کوچ کردن بسوی باختر را ادامه دادند و از شمال دریای کاسپین گذشته و با آشنایی با سرمتها (سئورماتها یا کسانیکه از ناحیه سرمایی می آیند) و سکاهای ساکن قفقاز و اقوام هند و ایرانی دیگر ساکن حوزه فرهنگی پولتاوکا Poltavka_culture بسیاری چیزهای دیگر یاد گرفتند اما کماکان کوچنده باقی مانده بودند و مدت زیادی نیز بهمین منوال ادامه دادند.

سبب عمده کوچ اینها برخوردشان با اقوام ایرانی ساکن تاجیکستان، افغانستان، خراسان و ماورالنهر نبود بلکه مهاجرت باشندگان حوزه فرهنگی کراسوک (قره سو) از 1500 تا 800 پیش از میلاد بسمت باختر بود. باشندگان حوزه فرهنگی کراسوک  Karasuk_culture   واقع در جنوب سیبری نیز از اقوام هند و اروپایی بودند. 

سبب نامیدن این حوزه فرهنگی به کراسوک همانا یافتن نخستین آثار از این قبایل در کراسوک واقع در جمهوری آلتای روسیه است. گئورگ فان دریم  George_van_Driem  زبان شناس و استاد دانشگاههای برنBern  در سویس و لیدنLeiden   در هلند معتقد است که گویش باشندگان حوزه فرهنگی کراسوک به شاخه زبانهای هند و ایرانی تعلق داشته و بیشتر به زبان بروشاسکی  Burushaski   که امروزه اقلیتی محدود را در شمال پاکستان تشکیل می دهند، نزدیک بوده است.

پروفسور دکتر صدف منشی  Sadaf_Munshi زبان شناس و استاد دانشگاه تگزاس بر این باور است که زبان بروشاسکی زبانی هند و آریایی است و با زبان دراویدی نیز پیوند دارد. 

بهر روی، آمدن مستمر تازه واردان نو به نواحی شمال ماورالنهر و خوارزم و میل آنها به آمدن بیشتر بسمت جنوب سبب گردید تا جای برای قدیمیها تنگ بنظر آید.

باز هم مدتی ما از تورانیها (فرض را بر این نهادم که باشندگان حوزه فرهنگی اندرونوو همان تورانیها بوده باشند) و سرمتها و سکاها یا اسکیتهایی که بیشتر بسوی باختر آمده باشند چیزی نمیشنویم تا اینکه تاریخنگار و جغرافیدان  یونانی هرودوت در سده ششم پیش از زایش مسیح بهنگام گفتن از ناحیه کارپات واقع در رومانی امروزی از اقوامی  می نویسد که از شمال ایران به همراه سکاها به این ناحیه وارد شده اند و به  زبان ایشان نیز سخن می گفتند. در سال بیست و نه پیش از زایش مسیح برای نخستین بار رومیها به این منطقه وارد میشوند و بدیهی است که حضور آنها در آن منطقه مسالمت آمیز نبوده بلکه حضوری نظامی بود که به ویران گشتن بخش بزرگی از سرزمین کارپات انجامید و نتیجه آن گشت که اقوامی فراری و متواری گردند. 

از این پس ما باز از تورانیها چیزی نمیشنویم جز اینکه بیابانگردانی بودند که گاه گاهی از غارت ها و حمله های آنها به دیگران در نواحی میان کارپات تا اورال و استپهای آسیایی به منظور سرقت سخنی به میان آید. زمانی نیز اینان به لشکر هون ها و سردار ایشان آتیلا پیوستند و به قصد تاراج کردن  رو به سوی روم نهادند. چون آتیلا شکست خورد و از میان رفت، هونها به استپهای آسیایی خود بازگشتند ولی تورانیان بصورت  قبایل و گروه های بی هدف و سرگردان در مجاور همان سرزمینها باقی ماندند. اما هنوز در سرزمین مجارستان امروزی اسکان نیافته بودند.

در سال 893 میلادی از میان ایشان مردی بنام آرپاد پسر آلموس که امیری سالخورده بیش نبود و سنی از او می گذشت، توانست که  لشکریانی بدور خود گرد آورده و با پادشاه بلغارستان که با ترکهای قبیله پچنگ  که از اورال تا مجارستان امروزی را زیر سلطله خود داشتند و از قبایل بزرگ  و نامی بودند، پیمان بسته بود، بجنگد. او نخست جنگ را واگذار نمود اما توانست که لشکریان و سوارانش را دوباره گرد آورده  و جنگ را در سال 895 دوباره از سر گیرد. آرپاد در این جنگ  پیروز شد.  در سال 898 او رسما کشور مجارستان را بنیاد نهاد و فرزندانش تا سال 1301 در این کشور سلطنت میکردند.

پیوسته این پرسش مطرح میشود که نام مجار و آنطور که در زبانهای اروپایی رایج است هانگری یا به آلمانی اونگارن از کجا می آیند؟ مجار لقبی بود که تورانیان خود به خود داده بودند. معنای آن نیز مردان یا نماد قدرت می بود که از واژه magyar   گرفته میشد.  magy بمعنای مرد یا انسان است.  در زبانهای اروپایی اما این نام را برای ایشان بکار نمی برند بلکه واژه ای اسلاوی را برای نام بردن از اینها استفاده میکردند. این واژه اسلاوی نیز ریشه ای بلغاری ترکی داشت. چون اینها از ده قبیله تشکیل میشدند به زبان اسلاوی به ایشان اونوگور   onogur  میگفتند که متشکل بود از "اون" یعنی ده و "اوگور" بمعنای قبیله یعنی ده قبیله. 

رومیها که در پیش برخی نامها "ه" را نیز اضافه میکردند سبب گشتند که اونوگور به هونوگور و بتدریج  به هانگری تغییر یابد و همانطور نیز باقی بماند. بجز در برخی از زبانها مانند آلمانی که اونگارن  Ungarn  خوانده می شود.


 


2 comments:

shahriartabrizi said...



همانطور که شاعر بزرگ فردوسی طوسی اشاره کرده است ، تورانیان ترک نژاد بودند.

ساکا ها همان تورانیان شاهنامه هستند که با توجه به آداب تدفین اسب همراه مرده ، کورقان ، روش جنگی و ... همسان با ترک ها هستند. امروزه قومی ترک زبان به نام ساخت ( یاقوت/ یاکوتسک) وجود دارد


فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی said...

دوست گرامی آقای شهریار تبریزی درود،
توجه شما را به مقاله ایران کجا بود، ایران کجاست؟ جلب می کنم.

با مهر
فرهاد