جستجوگر در این تارنما

Wednesday, 4 September 2024

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وهفتم

 

نقاشی جریره بر بالین پسرش فرود

فرزانه طوس در همه داستان فرود می خواهد به پوچی و بی منطق بودن جنگ ها و بده و بستانهای مربوط به آنها اشاره کند. جنگ، چیزی که همگی ادعا می کنند برای حفظ ارزشها به راه انداخته اندش ولی در آن همه ارزشها پایمال و نابود می شوند و دوباره درست کردنشان هم کار آسانی نیست.

کیخسرو می خواهد بنا به سنن و مطابق به توقعاتی که جامعه ایران و طبقه پهلوانی از او داشت، کین پدرش را بگیرد ولی او اینکار را عاقلانه انجام نمی دهد.  سپاه اعزامی او برادرش را می کشد. او سپهسالاری لشکر را به طوس که با شاه شدن کیخسرو مخالف بود و می خواست فریبرز عموی کیخسرو شاه شود، می دهد و او هم که با شاه بودن کیخسرو مخالف بود فرماندهی سپاه را می پذیرد.  فرزانه توس در همان آغاز داستان از این انتخاب انتقاد کرده و ابراز نارضایتی می کند ولی مثنوی هفتاد من کاغذ هم نمی نویسد و بجای آن داستان را همانطوریکه دریافت کرده برای ما باز می گوید و داوری را به خود ما وامی گذارد.

طوس نوذر بر خلاف پیمانی که با شاه داشته از راهی می رود که نمی بایست برود. از میان آنهمه سردارانی که با او بودند کسی به جدیت با این کار او مخالفتی نمی کند. آنها از سوی کیخسرو خبردار شده بودند که برادرش فرود در کوه کلات در دژی زندگی می کند و از آمدن سپاهیان برادرش خبر دار نمی باشد و از اینرو به دفاع کردن برمی خیزد. بهرام بعنوان پیش قراول سپاه ایران به سوی فرود می رود و با او گفتگو می کند و چون باز می گردد به سپاهیان ایران خبر می دهد که آن کسی که بالای کوه است کسی نیست جز فرود پسر سیاوش که شما به کین خواهیش به راه افتادید و او را با شما جنگی نیست بلکه از دیدن شما خوش می باشد، با وجود این سرداران ایرانی در مبارزه با فرود و سرانجام کشتن او با یکدیگر مسابقه می دهند. سپس در دژ برادر شاه و پسر سیاوش را کنده و دژ را گشوده و به غارت کردن می پردازند. بهرام که اینرا بدید دلش بدرد آمد. بهرام با سیاوش پدر فرود خیلی نزدیک بود. بیاد بیاوریم زمانی که سیاوش می خواست برخلاف دستور کیکاووس با افراسیاب جنگ نکند، سپاه را به بهرام سپرد تا به ایران باز گردد و به لشکریان نیز گفت:

همه سوی بهرام دارید روی                مپیچید دل را ز گفتار اوی

همی بوسه دادند گردان زمین              بران خوب سالار با آفرین

اکنون بهرام بر سر جنازه پسر سیاوش ایستاده بود و در جمع کشندگان پسر دوست کشته شده خویش، پهلوانان ایران و در میان آنها پدر و برادران و خویشان خود را می دید.

در دژ بکندند ایرانیان                                به غارت ببستند یکسر میان

چو بهرام نزدیک آن باره شد                       از اندوه یکسر دلش پاره شد

پهلوانان ایرانی پس از آنکه فرود را کشتند و ازغارت کردن فارغ شدند تازه به ماتم او می نشینند و گریه و زاری و سوگواری می کنند و برایش دخمه شاهوار درست می کنند و در آنجا بخاکش می سپارند ولی مدتی نیز نمی گذرد که سوگ و ماتم را فراموش کرده و به می گساری و سورچرانی در میدان جنگ مشغول می شوند که بر اثر آن از لشکر دشمن که برای مقابله به پیشوازشان شتافته است، شکست بسیار سنگینی می خورند. ناگفته نماند که این کشتن و غارت کردن برای پهلوانان ایران امر ناشناخته ای نبود. گیو نجات دهنده کیخسرو از توران بدستور کیکاووس پدربزرگ کیخسرو که در میان خود پهلوانان نیز به شاه دیوانه معروف بود، هزار سوار برگزید و در مازندران به زن و کودک و پیر و جوان و نژاده و باشنده عادی رحم نکرد و به کشتن و سوختن و غارت مشغول بود.

بفرمود پس گیو را شهریار                 دوباره ز لشکر گزیدن هزار

کسی کاو گراید به گرز گران              گشایندهٔ شهر مازندران

هر آنکس که بینی ز پیر و جوان          تنی کن که با او نباشد روان

وزو هرچ آباد بینی  بسوز                  شب آور به جایی که باشی به روز

چنین تا به دیوان رسد آگهی                جهان کن سراسر ز دیوان تهی

کمر بست و رفت از بر شاه گیو           ز لشکر گزین کرد گردان نیو

بشد تا در شهر مازندران                   ببارید شمشیر و گرز گران

زن و کودک و مرد با دستوار             نیافت از سر تیغ او زینهار

همی کرد غارت، همی سوخت شهر      بپالود بر جای تریاک زهر

گیو اکنون بهمراه دیگر پهلوانان ایرانی در دژ برادر شاه را که بدست بیژن پسر خودش کشته شده بود، کنده و همراه با آنان به غارت کردن مشغول شد.

چون خبر به کیخسرو می رسد، از غم از دست دادن برادر و بدپیمانی طوس بسیار خشمگین می شود و او را از سپهسالاری لشکر برمی اندازد و به جای او عموی خود فریبرز را که طوس می خواست به جای کیخسرو شاه کند، برای فرماندهی می فرستد. طوس درفش ایران و لشکر را به فریبرز می دهد ولی سواران نوذری خود را برداشته و سپاه ایران را گذاشته و می رود.

فریبرز پیشنهاد پیران را که بگذار تا یک ماه آرام گیریم و به جنگ رو نیاوریم و به تیمار خستگان بپردازیم، پذیرفت ولی پیشنهاد او را که بگذار پس از به پایان رسیدن یک ماه جنگ را در همینجائی که هست به پایان برسانیم و هر کداممان به کشور خود بازگردیم، نپذیرفت و در نخستین نبردی که پس از پایان فرصت یکماه انجام گرفت، درفش و بخشی از سپاهیان را با خود برداشته و میدان را ترک کرده و فرار کرد بطوریکه شیرازه لشکر از هم پاشید و دیگران نیز می خواستند بدنبالش فرار کنند. گودرز نیز می خواست که میدان را بگذارد و بدنبال فریبرز برود که پسرش گیو به او رسید و گفت برای ما پهلوانان بهتر است که در میدان کشته شویم تا اینکه دشمن پشت مان را ببیند. اینگونه گودرز در میدان باقی می ماند. گیو و گودرز می بینند که سپاهیان ایرانی بدون سرکرده و بدون درفش دلیری خود را از دست داده و سست شده اند. سر انجام بیژن پسر گیو و نوه گودرز می رود و بخشی از درفش را به زور از فریبرز گرفته و باز می گرداند تا از پراکندگی بیشتر سپاه جلوگیری کند و اینگونه جنگ ادامه میابد و باز از هر دو طرف کسان زیادی بر خاک و خون می افتند. این یعنی فشار روحی بسیار زیاد بر باشندگان وارد شدن.

شب هنگام هوا که تاریک شد و سپاهیان هر دو کشور به اردوگاههای خویش بازمی گردند تا فردا به جنگ دوباره ادامه دهند، روحیه و اعصاب بهرام از اینهمه نابکاریها چنان به هم می ریزد که بناگاه تازیانه ای را که در میدان گم کرده برایش بی اندازه مهم می شود و بر آن می شود که برود و پیدایش کند. روشن است که با سپاهیان تورانی مواجه می شود و در میان آنها گیر می افتد.

باز پیران خود به میدان می رود و با بهرام دیدار و گفتگو می کند ولی بهرام پیشنهاد پیران برای جنگ نکردن و بدنبال راه حل دیگری بودن را نمی پذیرد و سرانجام نیز در همان میدان کشته می شود. برادرش برای کین جویی می رود و کشنده برادرش را می کشد ولی پس از کشتن او چشمش بر او و برادرش که می افتد، دلش بر هر دوی آنها می سوزد و سرانجام نیز پیکر برادر را به اردوگاه ایرانیان می فرستد و آنجا ایرانیان بنا به آئین پیکر بهرام را به دخمه می سپارند و در دخمه را نیز می بندند گویی که بهرام هیچ گاه وجود نداشته است. سپس همگی میدان را ترک می کنند و باز می گردند.

فرماندهان لشکرایرانی همین کار را می توانستند پس از پیشنهاد پیران برای یک ماه آتش بس دادن و سپس بدون جنگ و کشتار بازگشتن هم بکنند بدون اینکه خرابی و تباهی به بار آورند.

در همه داستان فرود به گمان من تنها دو نفر چهره های بی گناه و مظلوم دارند و آنها جریره و فرود، دختر و نوه پیران، یکی ختنی و دیگری نیمه ختنی هستند. یک نفر در این داستان فردی منطقی و صلح جوست و آنهم پیران ختنی فرمانده سپاه توران است که دختر و نوه خویش را هم از دست داده است، هر چند که او در آوردگاه ها کوتاهی هم نمی کند اما تا اینجا بدنبال بدرازا کشاندن جنگ وکین خواهی هم نیست هر چند که مرگ نوه یا به گفته خودش نبیره (در گویش افغانی و تاجیکی هنوز هم به فرزند زاده نبیره می گویند) و دخترش پیوسته بار گرانی بر دل او می ماند و زمانی دوباره از آن به تلخی یاد خواهد کرد و کینه جو خواهد شد. به این بخش نیز خواهیم رسید.

در داستان فرود بهیچ وجه نمی توان ادعا کرد که سرداران و پهلوانان ایران چه به لحاظ  حفظ ارزشهای نظامی و چه به لحاظ حفظ ارزشهای انسانی و حتی سیاسی و نظامی از این داستان سربلند بیرون آمده باشند.

زمانی رستم در داستان رستم و سهراب به کیکاووس گفت همه کار تو از دگر بدتر است. در داستان فرود همین ایراد را می توان به شاه و سرداران لشکر ایران نیز گرفت و گفت همه کارشان از دگر بدتر بود. کیخسرو با در راس سپاه قرار دادن طوس مرتکب اشتباه بزرگی شد و بدنبال آن چون طوس را کنار گذاشت با فرستادن فریبرز بر جای او اشتباه دوم را کرد. کیخسرو که در این داستان دوبار فرماندهان جنگی نامناسب انتخاب کرده و کارها را به آنها سپرده بود، از این نبرد بسیار آموخت. یکی از چیزهایی که او از این نبرد یاد گرفت این بود که سپاهیان و سرداران او نیز می توانند به کشتار دست یازند و از اینرو در جنگهایی که پس از آن رخ دادند به سرداران خود سفارش رعایت حال لشکریان و مردمان سرزمین دشمن را پس از نبرد و پیروزی هم می کرد.

کیخسرو را می توان پادشاه آرمانی شاهنامه خواند. نه از آنرو که او هیچگاه اشتباه نکرد بلکه از آنرو که کیخسرو انتقاد کردن از خویش را بلد بود و پیوسته از کارهای خود و دیگران می آموخت و در این راه نیز کوشا بود. او آنقدر آموخت که به اندازه های خود پی ببرد و بداند برای کیخسرو ماندن بایستی شاه بودن را کنار بگذارد و چون نمی توانست که بماند ولی شاه نباشد، پس آرزوی رفتن از جهان را کرد.

سخنگوی دانا در همان آغاز داستان کیخسرو اشاره به این استثنا بودن کیخسرو کرده است. پیش از او نیز شاهان و بزرگان زیادی بودند که هنرها داشتند ولی خرد شناختن فرق میان نیک و بد را در خود نداشتند. فردوسی در آغاز داستان کیخسرو می سراید که همه این هنرها و خرد شناسایی نیک و بد را داشته:

به پالیز چون برکشد سرو شاخ            سر شاخ سبزش برآید ز کاخ

به بالای او شاد باشد درخت                چو بیندش بینادل و نیک‌بخت

سزد گر گمانی برد بر سه چیز            کزین سه گذشتی چه چیزست نیز

هنر با نژادست و با گوهر است           سه چیزست و هر سه به‌ بند اندرست

هنر کی بود تا نباشد گهر                   نژاده بسی دیده‌ای بی‌هنر

گهر آنک از فر یزدان بود                 نیازد به بد دست و بد نشنود

نژاد آنک باشد ز تخم پدر                  سزد کاید از تخم پاکیزه بر

هنر گر بیاموزی از هر کسی              بکوشی و پیچی ز رنجش بسی

ازین هر سه گوهر بود مایه‌دار            که زیبا بود خلعت کردگار

چو هر سه بیابی خرد بایدت               شناسندهٔ نیک و بد بایدت

چو این چار با یک تن آید بهم              برآساید از آز وز رنج و غم

مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست    وزین بدتر از بخت پتیاره نیست

جهانجوی از این چار بد بی‌نیاز           همش بخت سازنده بود از فراز

سخن راند گویا بدین داستان                دگر گوید از گفتهٔ باستان

کنون بازگردم به آغاز کار                 که چون بود کردار آن شهریار؟

داشتن این صفات بود که از کیخسرو پادشاهی آرمانی ساخت ورنه پیش از او شاهان فراوان بدند.

 سرداران ایرانی هم در داستان فرود اشتباهات و خطاهای بزرگ بسیاری کردند. تعصب در جنگیدن با فرود که دریافته بودند پسر سیاوش است ولی با اینوجود پیوسته به مبارزه می طلبیدندش تا اینکه سرانجام فرود کشته شد و چون او را کشتند تازه به سوگ و ماتم کسی که خودشان کشته بودند، نشستند و به سرش کافور مالیدند و به پیکرش مشک و سپس در گورش نهادند و رفتند. یکهفته بعد از آن هم تقریبا همگی مست در کنار میدان جنگ افتاده بودند.

به این داستان نبایست تنها از دید توانهای جنگی لشکریان ایران و یا لشکریان توران و کاردانی و پیروزی این بر آن و یا آن بر این نگریست. پیامهای نهفته استاد توس در این داستان از زنجیره داستانهای شاهنامه هم بسیارند و نبایست به سادگی از آنها گذشت.

ادامه دارد

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وششم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وپنجم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وچهارم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست و سوم (farhangi-sanati.blogspot.com)




No comments: