سی و یکم ژانویه سال 1221 سالروز
شکست لشکریان مغول از جلال الدین خوارزمشاهی آخرین پادشاه دودمان خوارزمشاهیان.
جلال الدین خوارزمشاهی پسر سلطان
محمد خوارزمشاهی که با سیاست نابخردانه اش پای لشکریان چنگیز مغول را به سرزمینهای
ایران باز کرد، بود.
سلطان محمد کشور پهناور خویش را به
چهار بخش تقسیم کرده و اداره هر بخش را به یکی از پسرانش واگذاشته بود. جلال الدین
خوارزمشاهی سرپرستی بخش خاوری که از غزنه و بست آغاز میگردید و تا هند ادامه
میافت، بعهده داشت.
با نزدیک شدن لشکریان مغول به
مرزهای ایران سلطان محمد خوارزمشاهی که رویای فتح بغداد و انداختن خلیفه را در سر
داشت، بیمناک گشته و به جزیره آبسکون از جزایر دریای کاسپین فرار کرد و نیز در
همانجا بمرد.
اما پیش از مرگ سلطان محمد فرزندانش را فراخواند و از میان آنها جلال
الدین را به جانشینی منسوب نموده و از برادران دیگر قول گرفت تا بر این حکم گردن
نهند و آنان نیز قبول کردند. اما با مرگ سلطان محمد ورق نیز برگشت.
پس از مرگ پدر، سلطان جلال الدین
خوارزمشاهی روی به خوارزم نهاد تا با گردآوری لشگر به مقابله با مغولان برخیزد اما
در آنجا به سبب توطئه های ترکان خاتون، مادرش با مشکلاتی مواجه گشت و برای آمادگی گرفتن جهت مقابله با
مغولها به خراسان رفت.
ترکان خاتون از میان پسرانش
میخواست که ازلاغ شاه بپادشاهی برسد زیرا ازلاغ شاه را بیشتر مطیع و رام خویش
میدانست و بهمین جهت نیز به انجام دسیسه میپرداخت تا به خواسته اش برسد.
جلال الدین با گردآوری لشکری به
مقابله با مغولها که اینک در ایران بودند برخاست و در ناحیه پروان در نزدیکی غزنه
و بامیان واقع در افغانستان با ایشان که شیگی قوتوقو را بسردکردگی داشتند، روبرو
گشت و آنها را به سختی شکست داد. پس از پیروزی، گروهی از لشکریان ایران که به
غنیمت دست یافته بودند، خود را بی نیاز دیدند و سپاه را ترک کردند. از طرف دیگر
چنگیز خان که از شکست سردار خویش شگفت زده شده بود به تن خویش به جنگ آمد و جلال
الدین چون تعداد سپاه خود را اندک یافت، جهت گردآوری دوباره سپاه و آماده سازی
لشکر دست به عقب نشینی زد. اما پیشروی شتابان و تعقیب مغولها عرصه را بر او تنگ
میساخت و عاقبت نیز مجبور گردید که از ترس افتادن زنان
و مادر و خواهرش بدست مغولها ایشان را کشته و سپس با اسب خویش از بلندی ده متری به میان رود سند
بپرد تا بتواند از دست مغولها بگریزد.
مغولها در جنگی پیش از آن به پسر هفت یا هشت ساله او دست یافته بودند و او را دربرابر چشمان پدر و لشکریانش به دو نیم کردند.
مغولها در جنگی پیش از آن به پسر هفت یا هشت ساله او دست یافته بودند و او را دربرابر چشمان پدر و لشکریانش به دو نیم کردند.
در مورد سلطان جلال الدین
خوارزمشاهی که بیشک دلیر و شیردل بود، بسیار نوشته اند و من نمیخواهم دوباره نویسی
نمایم تنها مینویسم سلطان جلال الدین خوارزمشاهی، مردی که اگر باده خواریهای خودش،
دسیسه های مادر و برادرانش و نامنظم بودن و طمع لشکریانش جهت گردآوری غنیمت پس از
پیروزی نمیبودند، میتوانست از پیشروی سیل بنیان کن مغول جلوگیری کند.
تاریخ پویا را نمیتوان با اما و
اگر نوشت و نتیجه مثبت و دلخواه گرفت.
پس از وی دیگر هیچکس قادر نگشت تا آرزوهای
مقاومت در برابر مغولها و شکست دادن ایشان را عملی کند. فرصتهای تاریخی را مدام در
اختیار ملتی قرار نمیدهند.