جستجوگر در این تارنما

Friday, 1 November 2013

اسطوره اسفندیار – بخش چهارم

در جریان رها ساختن خواهران اسفندیار همای و به آفرید از بند ارجاسب ماجراهای هفتخوان اسفندیار پیش می آیند. فردوسی بهنگام آغاز کردن داستان های هفتخوان اسفندیار می سراید:

کنون زین سپس هفتخوان آورم                      سخنهای نغز و جوان آورم

اگر بخت یکباره یاری کند                           برو طبع من کامگاری کند

بگویم به تأیید محمود شاه                             بدان فر و آن خسروانی کلاه

فردوسی در اینجا نیز یک بار دیگر نگرانی خود را از موقعیت مالی و سنی که دارد و می تواند به بپایان نرساندن کار سترگی که آغاز کرده بینجامد، اشاره کوتاهی می کند. اگر بخت یاری کند، آن را خواهم گفت.

جنگهای اسفندیار در هفت خوان او یک نکته با اهمیت را به پیش می آورند. روئین تن شدن اسفندیار بهنگام یکی از این نبردها. روئین تن شدن اسفندیار موضوع بسیار مهمی است. این روئین تن شدن اما به او احساس اطمینان کاذبی می دهد که دیگر سلاحی بر او کارگر نیست.

در منابع زرتشتی (زراتشت تامه) اسفندیار با خوردن دانه های اناری که زرتشت به او می دهد، روئین تن می گردد.

استاد بزرگ ابوالقاسم اسمائیل پور در شاهنامه پژوهی بر این باور است که « هر چند رویین تنی اسفندیار، محققاً معلوم نیست و روایات مختلفی پیرامون آن در دست است، امّا روایات شفاهی در باب رویین تنی او، وجه اساطیری بیشتری دارد و روایات مکتوب وجه عقلانی اش می چربد. پیرامون رویین تنی اسفندیار چند روایت هست، شست و شوی با آب مقدس زردشت، خوردن انار زردشت، داشتن زره ی ساخته ی زردشت، آهنین بودن بدن اسفندیار، زنجیر بهشتی که زردشت به بازوی او بسته است، پوشیدن زره نفوذناپذیر.»

استاد بزرگ بانو دکتر ژاله آموزگار روئین تن شدن اسفندیار را به هنگام نبرد خوان سوم می داند. او در تاریخ اساطیری ایران می نویسد « زمانی که اسفندیار در خوان سوم، مغز اژدها را می کوبد، بر اثر زهری که از تن اژدها بیرون می آید بیهوش می شود. شاید دود بر آمده از زهر اژدهای از پای در آمده که تمام وجود اسفندیار را فرا می گیرد، او را رویین تن کرده باشد. در همه جا سخن از رویین تنی اسفندیار است، ولی از چگونگی رویین تن شدن او در هیچ متنی سخنی نرفته است. اگر رویین تنی او را از این حادثه بدانیم، بنابراین چون اسفندیار به حالت بیهوشی می افتد و دیدگانش بسته می ماند، تنها محل آسیب پذیر در بدنش می شود.»

کوتاه شده خوان سوم چنین است. در این خوانِ اسفندیار به جنگ با اژدهایی غول پیکر و مهیب که موجبِ  آزارِ  دیگران بود، می رود. برای این منظور او عرابه جنگی سقف داری که توسط دو اسپ کوه پیکر کشیده می شدند ساخته و بر سقف و دیواره های عرابه تیر و شمشیر و نیزه کار گذاشت. چون گالسکه به اژدها نزدیک شد، اژدها دم فرو برد و هوا را مکید به گونه ای که گالسکه و سرنشین و دو اسب به کام اژدها فرو رفتند. اما چون سطح بیرونی گالسکه را با خنجرهای بران و شمشیرهای تیز و تیره ای خدنگ پوشانده بودند، پس اژدها گالسکه را از دهانش که در این میان شدیدا زخمی شده بود بیرون انداخت و اسفندیار بمحض بیرون آمدن از دهان اژدها با شمشیر ضربه ای به سر او زد و او را کشت. بسیاری می پندارند چون خونِ  اژدها بر سر تا پایِ  او ریخت، وی روئین تن گشت، تنها بهنگامیکه که خونِ  اژدها بر رویِ اسفندیار می‌ریخت، او بیهوش گشته و پلک‌هایش را بر هم نهاد و بدین گونه بود همه اندامِ او روئین تن  شده بود بجز چشمانش که بینایی از آنها بود.

فردوسی برای ما خوان سوم را چنین می سراید:

ز دور اژدها بانگ گردون شنید           خرامیدن اسپ جنگی بدید

ز جای اندرآمد چو کوه سیاه                تو گفتی که تاریک شد چرخ و ماه

دو چشمش چو دو چشمه تابان ز خون   همی آتش آمد ز کامش برون

چو اسفندیار آن شگفتی بدید                به یزدان پناهید و دم درکشید

همی جست اسپ از گزندش رها          به دم درکشید اسپ را اژدها

دهن باز کرده چو کوهی سیاه              همی کرد غران بدو در نگاه

فرو برد اسپان چو کوهی سیاه             همی کرد غران بدو در نگاه

فرو برد اسپان و گردون به دم             به صندوق در گشت جنگی دژم

به کامش چو تیغ اندرآمد، بماند            چو دریای خون از دهان برفشاند

نه بیرون توانست کردن ز کام             چو شمشیر بد تیغ و کامش نیام

ز گردون و آن تیغها شد غمی             به زور اندر آورد لختی کمی

برآمد ز صندوق مرد دلیر                  یکی تیز شمشیر در چنگ شیر

به شمشیر مغزش همی کرد چاک         همی دود زهرش برآمد ز خاک

ازآن دود برنده بی هوش گشت            بیفتاد و بی‌مغز و بی‌توش گشت

پشوتن بیامد هم‌اندر زمان                   به نزدیک آن نامدار جهان

جهانجوی چون چشمها باز کرد           به گردان گردنکش آواز کرد

که بی هوش گشتم من از دود زهر        ز زخمش نیامد مرا هیچ بهر

ازان خاک برخاست و شد سوی آب      چو مردی که بیهوش گردد به خواب

ز گنجور خود جامهٔ نو بجست             به آب اندر آمد سر و تن بشست

پیشنهاد می کنم که به بینایی و تاثیرات آن و معناهایی که این واژه در این اسطوره می تواند بخود بگیرد، بیشتر باریک شوید.

در ضمن اینجا به این داستان اینرا اضافه نمایم که در اسطوره‌هایِ یونانی، آلمانی و اسکاندیناوی هم شخصیت‌های حماسی اسطوره ای‌ تقریباً کاملا مشابهِ  اسفندیار وجود دارند که روئین تن بودند و سرانجام هایِ کمابیش مشابه داشتند یعنی درست از راه همان عضوی کشته شدند که روئین تن نشده بود ولی همه اینها در نقشهای متفاوتی‌ نسبت به اسفندیار ظاهر می گشتند. از جمله آشیل یونانی که او نیز روئین تن بود مگر در بخش پاشنه های پایش. روئین تنی این ها سبب های فلسفی دیگری داشتند و همچنین مرگ ایشان بازگوی فلسفه های دیگری بود.

اگر قرار بر مقایسه کردن اسفندیار با یک اسطوره یونانی باشد، من ترجیح می دهم که اسفندیار و شخصیت و کارهایش را با شخصیت و کارهای دایدالوس (ن. ک. به  اسطوره ایکاروس و دایدالوس ) مقایسه کنم و نه آشیل که او را برای مقایسه با اسفندیار به هیچ روی مناسب و درخور نمیابم. بهتر بگویم من شخصیت آشیل را مناسب با هیچ چیز خوبی نمی بینم. گردن کلفت قلدری بود بدون هیچگونه شخصیت و منش مثبت و انسانی. من در نوشته های جدا و کوتاه به این دو شخصیت اسطوره ای یونانی خواهم پرداخت.

     کشته شدن زیگفرید قهرمان روئین تن آلمانی اسکاندیناوی از پشت سر توسط یکی از همراهانش
 

در ادامه این نوشته، خواننده پی خواهد برد که اسفندیار (شاهنامه) را نیز شخصیتی درخور نمی بینم ولی با وجود همه انتقادهایی که به شخصیت اسطوره ای اسفندیار وارد می دانم، او را هیچ گاه و هرگز به دونی آشیل نمی یابم (در مورد آشیل  و اسطوره او در نخستین فرصت دیدگاه خود را خواهم نوشت).

نقش این قهرمانان اسطوره ای یونانی، آلمانی و اسکاندیناوی را نمیتوان به بینایی و روشن نگری نسبت داد. اندام روئین تن نشده و قابل جرح آنها نیز چشمانشان نبودند. اینان شخصیتهایی هم نداشتند که بتوان از آنها نتایج فلسفی گرفت. بیشتر ساده دلان تنومندی بودند که دربند احساسات عاطفی خویش گرفتار آمدند ولی همانند اسفندیار جاه طلبی کور که نفرت کور را هم بدنبال دارد گریبانگیرشان نشده بود. هر چند که به گونه دیگری قربانی شدند. بنابراین مقایسه کردن اسفندیار با این ها تنها به صرف روئین تن بودنشان، بسیار سطحی نگریستن به اسطوره اسفندیار شاهنامه می باشد.

استاد محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب "رستم و اسفندیار داستان داستانها" در مورد چگونگی روئین تن شدن اسفندیار بر نظر دیگری است. بزرگ استاد، داستان روئین تن شدن اسفندیار را مربوط به خوان پنجم که در آن اسفندیار به جنگ با پرنده ای اهریمنی پیکارجوی می رود می داند و نه مربوط به خوان سوم که در آن اسفندیار با اژدها جنگید و او را کشت.

آغاز داستان هر دو خوان سوم و پنجم تا حدی با هم شبیهند. اسفندیار در محفظه ای پناه گرفته و به جنگ با پتیارگان می رود. فردوسی این پرنده اهریمنی را سیمرغ بزهکار می نامد که در برابر سیمرغ قرار دارد. استاد در کتاب خودش این موضوع را بسیار زیبا و رسا توضیح داده است. کوتاه سخن که ایندو سیمرغ یکی نیستند.  استاد محمد علی اسلامی ندوشن بر این باور است که اسفندیار در خوان پنجم است که بر اثر خون پرنده اهریمنی روئین تن می شود بخصوص که در این داستان واژه خون صریحا به کار گرفته شده است. پایان داستان خوان پنجم در شاهنامه به اختصار چنین است، پس از اینکه اسفندیار صندوقی بساخت و در آن جای گرفت:

همی رفت چون باد فرمانروا               یکی کوه دیدش سراندر هوا

بران سایه بر اسپ و گردون بداشت      روان را به اندیشه اندر گماشت

همی آفرین خواند بر یک خدای           که گیتی به فرمان او شد به پای

چو سیمرغ از دور صندوق دید           پسش لشکر و نالهٔ بوق دید

ز کوه اندر آمد چو ابری سیاه              نه خورشید بد نیز روشن نه ماه

بدان بد که گردون بگیرد به چنگ         بران سان که نخچیر گیرد پلنگ

بران تیغها زد دو پا و دو پر               نماند ایچ سیمرغ را زیب و فر

به چنگ و به منقار چندی تپید             چو تنگ اندر آمد فرو آرمید

چو دیدند سیمرغ را بچگان                 خروشان و خون از دو دیده چکان

چنان بردمیدند ازان جایگاه                 که از سهمشان دیده گم کرد راه

چو سیمرغ زان تیغها گشت سست        به خوناب صندوق و گردون بشست

ز صندوق بیرون شد اسفندیار             بغرید با آلت کارزار

زره در بر و تیغ هندی به چنگ           چه زود آورد مرغ پیش نهنگ

همی زد برو تیغ تا پاره گشت              چنان چاره گر مرغ بیچاره گشت

بیامد به پیش خداوند ماه                     که او داد بر هر ددی دستگاه

چنین گفت کای داور دادگر                 خداوند پاکی و زور و هنر

تو بردی پی جاودان را ز جای            تو بودی بدین نیکیم رهنمای

هم‌آنگه خروش آمد از کرنای              پشوتن بیاورد پرده‌سرای

سلیح برادر سپاه و پسر                     بزرگان ایران و تاج و کمر

ازان کشته کس روی هامون ندید         جر اندام جنگاور و خون ندید

زمین کوه تا کوه پر پر بود                 ز پرش همه دشت پر فر بود

بدیدند پر خون تن شاه را                  کجا خیره کردی به رخ ماه را

همی آفرین خواندندش سران               سواران جنگی و کنداوران

بدرستی فردوسی در پایان داستان خان پنجم صریحا به روئین تن شدن اسفندیار بر اثر خون همزاد سیمرغ اشاره ای نکرده است. این اشاره را اما در پایان داستان رستم و اسفندیار از زبان سیمرغ راستین می توان شنید.

باز هم لازم به یادآوری می دانم که دلایل و سببها و پاسخ به پرسش هایی که در بخشهایی از شاهنامه پیش می آیند را بسیار زمانها در همان لحظه  و در همان داستان نمی توان یافت بلکه باید قدری به داستانهای پیشتر و یا بعدتر مراجعه نمود.

شاید در نگاه نخست الزام به یافتن چگونگی رابطه وقایع در یک داستان در داستانی دیگر عجیب بنماید ولی امروزه همه می دانیم که فردوسی داستانهای شاهنامه را بترتیب نسروده بود بلکه تاریخ های سرودن این داستانها نامنظم و بی ترتیب بودند. فردوسی زمانی را نیز برای بازنگری و مرتب کردن سروده هایش اختصاص می دهد ولی با توجه به امکاناتی که داشته و کهولت سن فرصت زیادی نمیابد که این کار را به گونه دلخواهش انجام دهد.

از آنجا که او ارتباطات را در طی بازگو نمودن داستانهای گوناگون بیان کرده بود، بارها از خواننده خود درخواست نموده که خود به داستانها مراجعه کرده و به نظم آنها بپردازد.

ادامه دارد

 

 


No comments: