جستجوگر در این تارنما

Saturday, 25 April 2015

اسکار نیدرمایر – بخش سوم

فرتور منسوب به رئیسعلی دلواری

به هر حال، پس از جدا شدنِ واسموس از گروه و رفتنِ او به بوشهر و تنگسیر، اسکار ریتر فون نیدرمایر که این زمان ۲۹ ساله بود از سویِ  فرماندهِ گروه مأمور گشت تا با همراهیِ ۵۹ نفرِ دیگر به عنوانِ دسته اول به افغانستان رفته و قبایلِ آنجا را بر ضدِّ انگلیسیها بشوراند. او در این سفر افسرِ ترک کاظم اوزالپ یا کاظم بای  را نیز به همراه داشت. وظیفه اصلی‌ِ کاظم بایِ مسلمان مراجعه به احساسات اسلامی مردم افغانستان و متقاعد کردنِ امیرِ افغانستان به شرکت در جهادیِ بر ضدِّ انگلیسیها بود.

دسته دوم که بیشترِ تجهیزات و دستگاهِ بیسیم نیز در اختیار داشت، به سمت خاور گسیل گردید ولی‌ این گروه بخاطر دزدی و فرار کاروانداران ایرانی  بدردسر افتاده بود. انگلیسیها که در برخوردی که میان آنها و بخشی از گروه که به سمت جنوب ایران می رفت، پیش آمد به کلید رمز و اطلاعات مهمی  دسترسی پیدا کردند و از وجود این ماموریت باخبر شدند و توانستند حدس بزنند که هدف و مقصدِ گروه چه می تواند باشد. به خاطرِ همین نیز جنرال دیکسونِ انگلیسی  ماموریت یافت که از ورودِ آلمانیها به افغانستان پیشگیری کند. 

به سبب گزارش‌هایِ جاسوسانِ انگلیسی در ایران بیشتر افراد گروه دوم نیز شناسائی و دستگیر گشتند.

هنتیگ در گروه نخست برایِ فرار از دستِ انگلیسیها تصمیمِ بسیارِ شگفتی گرفت. عبور از کویرِ مرکزیِ ایران در میا‌‌نِ تابستان. هیچ کس فکر نمی کرد که در این فصلِ از سال کسی‌ دست به چنین کار جسورانه ای بزند. کاری که به خودکشی بیشتر می‌ماند. در مراحل پیش از رسیدنِ به کویر و پس از گذر از آن ناراستی کاروان داران و حمله راهزنان نیز به دردِ سرِ بسیار جدی مبدل گشته بودند. 

سرنجام با گذاشتنِ از بدبختیهای فراوان گروه در ۲۲ اوتِ  سالِ ۱۹۱۵ با ۳۷ نفر و ۷۹ اسب و قاطر و با وجودِ تعقیب و گریزهای فراوان در ایران، وارد شهر هرات شد. در پیشاپیشِ گروه هنتیگ با کتِ بلندِ سپید و کلاهخودِ ‌عقاب نشانِ ارتشِ آلمان به پیش می راند. در ۲۶سپتامبرِ همان سال گروه  واردِ کابل شد. امیر پیش از آن توسطِ فرستاده نایب السلطنه انگلیس در هند، لرد چارلز هردینگ   ، از آمدن آلمانیها آگاه شده بود. 

اینگونه بود که امیر حبیب الله خان هیئتِ آلمانی - هندی را که اکنون اتریشی ها هم به آنها پیوسته بودند، منتظر نگاه داشت. در تمامِ این مدت نه‌ کسی‌ اجازه داشت نزدشان برود و نه‌ آنها اجازه داشتند به نزدِ کسی‌ بروند تا اینکه سرانجام در اواخرِ ماهِ اکتبر امیر حاضر به ملاقاتِ با آنها شد. سه‌ خودروی رولزرویس میهمانان را از محلِ اقامتشان به مقرِ تابستانیِ امیر که تنها چند کیلومتر از آنها فاصله داشت بردند. در جلویِ ساختمانِ مقر ۵ فیل را به نشانه قدرت به زنجیر بسته بودند.

امیر که برعصایی با دسته طلائی تکیه داده بود به زودی واضح سخن گفت : من به شما به دیدِ بازرگانانی می‌نگرم که بساطشان را برایِ فروش در برابرم می گستراند. من تنها چیزی را که بدان مایل باشم انتخاب می‌کنم و از هر چیزی هم خوشم نمی آید.

به این ترتیب به میهمانان رساند که از قصد واقعی آنها و انگلیسی ها واقف است و می خواهد از این رقابت حداکثر استفاده را برای خود و مملکتش بکند. امیر میل فراوان داشت که انگلیسی ها او را شاه بنامند و نه امیر.

امیر را دو هندیِ همراهِ گروه از همه کمتر خوش آمده بود اما چون ایشان جزو هیئت بودند کاری با آنها نداشت. با گذشتِ زمان برایِ افرادِ گروه نیز مشخص گشت که شاهزاده ساختگیِ هندی پراتاپ در شرق کاملاً ناشناخته است و برکت الله نیز تاثیرِ بسیار ناچیزی بر رویِ مسلمانانِ کابل دارد. نامه نوشته شدهِ کایزر ویلهلمِ دوم نیز مایه نا امیدی گشته بود چونکه هیچ تاثیری نتوانسته بود که بر روی امیر بگذارد.

اینجا بود که بودن نیدرمایر در میان گروه کارآمد افتاد. او با گفتگوهایِ ماهرانه و خوبی که با نصرالله خان برادرِ امیر و همچنین پسرِ سومِ امیر،  امان الله خان که آن زمان ۲۳ ساله بود، داشت توانسته بود که آنها را متمایل به شیوه و نظمِ آلمانی گرداند.

کلاً خلق و خوی و افکار و عقایدِ پسرِ سومِ امیر که شخصی مترقی و آزادمنش تر از پدر بود با خودِ امیر بسیار متفاوت بود و همین نیز خشمِ امیر را بر می انگیخت بطوریکه زمانی‌ قصد جان او را نیز کرد و اگر وساطت و میانجیگریِ برادران بزرگتر به خصوص حیات الله خان نمی بود، این تصمیمِ امیر عملی‌ گشته بود.

پس از مرگ امیر، میان امان الله خان و عمویش نصرالله خان بر سر تصاحب قدرت در افغانستان رقابت در گرفت وبرادران امان الله خان پس ازمرگِ  پدر، موافقت کردند که مقامِ او را به امان الله خان بدهند و او نیز از همان آغاز دست به اقداماتِ نوینی در زمینه های مدرنیزه کردن روابط اجتماعی و سیاسی در افغانستان زد. امان الله خان منتظر تایید انگلستان ننشست که او را شاه بخوانند  و در سال ۱۹۲۶ خود را پادشاه نامید.

در زمان او جنگی میان انگلیس و افغانستان در گرفت و انگلیسیها سرانجام مجبور گردیدند تا در  معاهده صلح راولپندی که در آنزمان در هند بریتانیا بود  استقلال افغانستان را برسمیت بشناسند. دو کشور توانستند دوباره بر سر خط دیوراند مرز میان افغانستان و هند بریتانیا ( منطقه امروزی پاکستان) به توافق برسند. در عوض انگلیسی ها  مواجبی که برای امرای افغانستان  معین کرده بودند، از آن پس قطع کردند ولی این جسارت امان الله خان را انگلیسی ها هیچگاه از یاد نبردند.

سرانجام نیز تاجیکی را که حبیب الله کلکانی نام داشت و در افغانستان بنام بچه سقا مشهور است پشتیبانی کردند تا با کمک علمای دینی بر ضد امان الله خان که در اروپا بود، شورش نماید. شورشیان بزودی اوضاع را در کنترل خود درآوردند. در سال ۱۹۲۹ محمد نادرخان، وزیر جنگ امان الله خان که از خویشاوندان او نیز بوده و با او در جنگ با انگلیسیها شرکت کرده بود، با کمک و پشتیبانی خود انگلیسیها به کابل بازگشت و حبیب الله کلکانی را خلع نموده و اعدام کرد و خود بر تخت نشست و نادرشاه نامیده شد.

 

ادامه دارد


No comments: