پیشتر از این در نوشته دهستان نامبرده شده در شاهنامه کجاست؟ به موضوع دقت فردوسی در تشریح مکان ها اشاره کردم. اکنون از همان داستان پادشاهی نوذر به مطلب دیگری اشاره می کنم.
پیش از آن می خواهم که یادآورد شوم که اشاره دقیق به مکان ها نیاز به شناسایی خیلی خوب از موقعیت جغرافیایی آنها دارد. اینکه فردوسی به اسنادی و مدارکی دسترسی داشته است کاملا واضح است ولی اینکه آیا ما از همه آنها آگاهی داریم یا نه جای تردید می باشد. فردوسی چیزهایی را چنان با دقت بازگو می کند که گوئی خود آنجا بوده و یا نقشه هایی در دست داشته است.
با توجه به اینکه این حد از دقت در شناساندن مکان ها را پیش از او و حتی پس از او در نزد دیگران نمی توان یافت ما را بر آن می دارد که گمان بریم که او به مدارکی بیش از شاهنامه ابومنصوری و غیره دسترسی داشته و اینکه بپذیریم او تنها یک نقل قول کننده گفته های دیگران نبوده بلکه در مورد آن گفته ها پژوهشهای خود را هم کرده است.
زمانیکه نوذر در دهستان در برابر لشگر افراسیاب صف آرایی می کند و نخستین جنگها انجام می گیرند. از هر دو طرف کسان زیادی بر خاک می افتند ولی از ایرانیان بیشتر، با وجودیکه قارن پهلوان سپاه ایران در این جنگ هنرهای زیادی از خود نشان داده و از کشته پشته می سازد. از سوی دیگر نیز افراسیاب همین کار را با لشکریان ایران می کند. بگونه ای که تعداد زخمیهای سپاه ایران بیشتر بودند. سرانجام چون شب فرا می رسد، طبل بازگشت از سوی هر دو سپاه نواخته می شود:
به هر سو که قارن شدی رزمخواه فرو ریختی خون ز گرد سیاه
کجا خاستی گرد افراسیاب همه خون شدی دشت چون رود آب
سرانجام نوذر ز قلب سپاه بیامد به نزدیک او رزمخواه
چنان نیزه بر نیزه انداختند سنان یک به دیگر برافراختند
که بر هم نپیچد برآن گونه مار شهان را چنین کی بود کارزار
چنین تا شب تیره آمد به تنگ برو خیره شد دست پور پشنگ
از ایران سپه بیشتر خسته شد وزان روی پیکار پیوسته شد
به بیچارگی روی برگاشتند به هامون برافگنده بگذاشتند
دل نوذر از غم پر از درد بود که تاجش ز اختر پر از گرد بود
نوذر متوجه می شود که خطر بسیار بزرگتر از آنستکه ایرانیان گمان می کردند از اینرو به اندیشه این می افتد تا خانواده های سپاهیان را که بهمراه لشکر ایران بودند از لشکر جدا کرده و به جای دور و امنی بفرستد. از اینرو دو فرزند خویش گستهم و طوس را خوانده و به ایشان می گوید شبستان لشکر را به البرز کوه ببرید و چون مطمئن نبود که بتواند فرزندان را دوباره ببیند هر سه یعنی پدر و دو فرزند با چشمانی اشکبار از یکدیگر خداحافظی می کنند.
نکته بسیار جالب در ابیات حکیم طوس اشاره به البرز کوه است و اینکه طوس و گستهم میبایست برای رسیدن به آن بطرف اصفهان به راه بیفتند. در اینجا فردوسی یکبار تاکید می کند که کدام البرز کوه منظورش است.
البرز به چم کوه بلند در گاه باستان تنها به رشته کوههای البرز در شمال تهران گفته نمی شد. در داستان فریدون، مادر او فرانک می خواهد از ترس ماموران ضحاک که بدنبال کودکش هستند، کودک خود را که نزد شبانان در مرغزار سپرده بود، از ایشان گرفته و به البرز کوه (کوه بلند) آنطرف مرز هندوستان ببرد و این البرز کوه بنطر می رسد که حتی در ایران هم نباشد زیرا فرانک به راهبی که در آنجا بوده و می خواهد کودکش را به او بسپارد، برای معرفی خود می گوید که من سوگواری ز ایران زمین هستم:
دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار
که اندیشهای در دلم ایزدی فراز آمدست از ره بخردی
همی کرد باید کزین چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست
ببرم پی از خاک جادوستان شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه برم خوب رخ را به البرز کوه
بیاورد فرزند را چون نوند چو مرغان بران تیغ کوه بلند
یکی مرد دینی بران کوه بود که از کار گیتی بیاندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاک دین منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کاین گرانمایه فرزند من همی بود خواهد سرانجمن
ترا بود باید نگهبان او پدروار لرزنده بر جان او
و اکنون نیز طوس و گستهم باید شبستان را به زاوه کوه که با صفت البرزکوه مشخص می شود و دور از میدان نبرد است ولی مشخصا مرز هندوستان نیست، ببرند و برای بردن شبستان به سوی البرز کوهی بنام زاوه کوه می بایست که ایشان به سوی اصفهان بروند:
چو از دشت بنشست آوای کوس بفرمود تا پیش او رفت طوس
بشد طوس و گستهم با او به هم لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بگفت آنک در دل مرا درد چیست همی گفت چندی و چندی گریست
از اندرز فرخ پدر یاد کرد پر از خون جگر لب پر از باد سرد
کجا گفته بودش ز توران و چین سپاهی بیاید به ایران زمین
ازیشان ترا دل شود دردمند بسی بر سپاه تو آید گزند
ز گفتار شاه آمد اکنون نشان فراز آمد آن روز گردنکشان
کس از نامهٔ نامداران نخواند که چندین سپه کس ز توران براند
شما را سوی پارس باید شدن شبستان بیاوردن و آمدن
وزان جا کشیدن سوی زاوه کوه برآن کوه البرز بردن گروه
ازیدر کنون زی سپاهان روید وزین لشکر خویش پنهان روید
ز کار شما دل شکسته شوند برین خستگی نیز خسته شوند
ز تخم فریدون مگر یک دو تن برد جان ازین بیشمار انجمن
ندانم که دیدار باشد جزین یک امشب بکوشیم دست پسین
به نظر می آید که در گاه باستان به کوه ها و ارتفاعات زیادی صفت و لقب البرز (کوه بلند) داده شده است. و نام البرز به تنهایی مکان جغرافیایی کوه بخصوصی را مشخص نمی ساخت. در استان فارس و در نزدیکی شهرستان جهرم هم کوهی بنام البرز کوه جهرم وجود دارد که کمتر شناخته شده است. اما اینجا ما به کوه البرز (کوه بلند) دیگری در زاوه (تربت حیدریه امروز) بر می خوریم.
فردوسی همزمان کنش ها و واکنش هایی را که در اردوی تورانیان اتفاق می افتند برای ما بازگو می کند و این یکی از هنرهای بسیار بزرگ فردوسی است که وقایعی را که همزمان اتفاق می افتند، همزمان هم برای ما بازگو می کند بدون اینکه چیزی را فرو گذارد.
افراسیاب در یک حرکت نامردمی بهنگام جنگ گروهی از سپاهیانش را از لشکر جدا کرده و بدور از میدان جنگ به عمق سرزمینهای نوذر شاه و به شبستان لشکر ایران در پارس می فرستند تا خانواده های شاهی و سران لشگر ایران را به اسارت بگیرد و بدینگونه دست و پایشان را در جنگ سست کند. برای این منظور او کروخان پسر ویسه را به پارس فرستاد تا شبستان و بنه جات لشکر ایران را فتح و غارت کند.
سوی پارس فرمود تا برکشید به راه بیابان سر اندر کشید
کزان سو بد ایرانیان را بنه بجوید بنه مردم بدتنه
قارن فرمانده لشگر ایران که برادرش را نیز در جنگ از دست داده بود چون این بشنید به پهلوانان خود شیدوش و کشواد می گوید:
که ما را سوی پارس باید کشید نباید برین جایگاه آرمید
چو پوشیده رویان ایران سپاه اسیران شوند از بد کینهخواه
که گیرد بدین دشت نیزه به دست؟ کرا باشد آرام و جای نشست؟
چو شیدوش و کشواد و قارن بهم زدند اندرین رای بر بیش و کم
چو نیمی گذشت از شب دیریاز دلیران به رفتن گرفتند ساز
از اینرو آنها در پس کروخان بتاختند و در راه او را یافته و قارن او را کشت.
قارن پس از اینکه به یاری طوس و گستهم شتافت و از کار نجات شبستان و انبار آذوقه ایرانیان فراغ یافت به زاوه کوه آن کوه بلند (کوه البرز) در خراسان نرفت بلکه از پارس گروهی را بسوی نیمروز فرستاد تا به زابلستان نزد زال رفته و او را با آخرین اخبار جنگی به روز کنند و خود نیز در پی ایشان به راه افتاد. او می دانست که بخشهای شمالی تر در دست تورانیان هستند و اینرا در ابیات بعدی از زبان ویسه نیز خواهیم شنید.
چیز جالب و مهم دیگری که در این جا اتفاق می افتد مخالفت نکردن طوس و گستهم دو شاهزاده ایرانی با قارن است.
از طرف دیگر و همزمان، پس از رفتن قارن میان نوذر شاه و افراسیاب جنگ ادامه میابد و در آن نوذر و هزار و دویست تن از سرداران و بزرگان ایران اسیر افراسیاب می گردند. افراسیاب نوذر را گردن می زند ولی اغریرث برادرش پادرمیانی کرده و از کشته شدن هزار و دویست نفر دیگر جلوگیری می کند.
در این میان خبر مرگ کروخان به افراسیاب رسید و او نیز پدر کروخان، ویسه فرمانده لشکرش را با بخشی از لشکریانش بدنبال قارن می فرستد و به او می گوید برو و انتقام پسرت را بگیر ولی در واقع می خواهد که به اهداف جنگی خود برسد. ویسه نیز بسوی پارس به راه می افتد. در راه او با پیکر پسر خود و دلیران دیگر تورانی مواجه می شود.
بشد ویسه سالار توران سپاه ابا لشکری نامور کینهخواه
ازآن پیشتر تابه قارن رسید گرامیش را کشته افگنده دید
دلیران و گردان توران سپاه بسی نیز با او فگنده به راه
دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن روی چون سندروس
ویسه همچنان تاخت تا به قارن برسد.
در این میان قارن و لشکریانش به سوی هامون (دشت، اینجا کویر لوت) در حرکت بودند. چون لختی برفتند خبر رسید که لشکریان ویسه از سمت چپ دارند می آیند.
ز ویسه به قارن رسید آگهی که آمد به پیروزی و فرهی
ستوران تازی سوی نیمروز فرستاد و خود رفت گیتی فروز
ز درد پسر ویسهٔ جنگجوی سوی پارس چون باد بنهاد روی
چو از پارس قارن به هامون کشید ز دست چپش لشکر آمد پدید
ز گرد اندر آمد درفش سیاه سپهدار ترکان به پیش سپاه
رده برکشیدند بر هر دو روی برفتند گردان پرخاشجوی
ز قلب سپه ویسه آواز داد که شد تاج و تخت بزرگی به باد
ز قنوج تا مرز کابلستان همان تا در بست و زابلستان
همه سر به سر پاک در چنگ ماست بر ایوانها نقش و نیرنگ ماست
کجا یافت خواهی تو آرامگاه؟ ازان پس کجا شد گرفتار شاه
در راه هامون (دشت لوت) بناگاه لشکریان ویسه (خط قرمز در نقشه زیر) در سمت چپ لشکر قارن (خط آبی در نقشه زیر) پدیدار شدند.
داستان را در اینجا دیگر ادامه نمی دهم زیرا در خود شاهنامه بسیار زیباتر آمده است و تنها شگفتی خود را در اینجا از آگاهی و دانش جغرافیایی فردوسی ابراز می دارم که با وجود داشتن امکانات بسیار کم شخصی و تاریخی بازهم چنین دقیق گزارشات را به ما رسانده است، هر چند که اینها در وحله نخست به نظر تنها داستانی هم بیش نیایند. بازگویی دقیق مکانها و ارتباطات جغرافیایی ایشان با یکدیگر بسیار ظریف و ماهرانه هستند.
در ادامه این داستان تنها به این اشاره می کنم که زال در اینجا تنها نبرد زندگی خود را انجام می دهد و اگر نیک بنگریم و به اشارات استاد توس که از زبان ویسه در جنگ با قارن که در راه رفتن به زاولستان بود می گوید از جانب خاور ز قنوج تا مرز کابلستان و ازسمت شمال همان تا در بست و زابلستان را گرفته ایم، در میابیم که چرا زال به شرکت جستن فعال در تنها جنگ زندگی خود اقدام کرد و چرا قارن به جای اینکه به دستور شاه نوذر گردن نهد، به سمت خاور حرکت می کند؟
بخشهای شمالی تر کشور اشغال و زابلستان از جانب خاور و شمال محاصر شده بود، اگر زال نمی جنگید، همه چیز از دست می رفت.
تورانیها از شمال بطور مستقیم به سمت زابلستان آمده بودند و از ناحیه خاور نیز تا شمال هند (قنوج، با فنوج در سیستان و بلوچستان اشتباهی گرفته نشود) و دامنه های جنوبی کوههای هیمالیا پیش رفته و از آنجا تا پشت مرز کابلستان را متصرف شده بودند. یعنی لشکریان تورانی از سوی قنوج تا کابل پیش رانده بودند (کشمیر را که منوچهر به خاندان سام واگذاشته بود، اینک تسخیر شده بود) و از ناحیه شمال به سمت زاولستان و کابلستان نیزتا شهر بست پیش رفته بودند. به سمت جنوب نیز که جزو سرزمین خاندان سام به شمار نمی رفت واینگونه زاولستان و کابلستان کاملا به محاصره نیروهای تورانی درآمده بودند.
پس از عقب راندن سپاهیان تورانی از نقاط مرکزی ایران و همچنین بازپس گرفتن کشمیر و آزاد سازی شمال هند، پهلوانان ایرانی بدنبال شاهی دیگر بجز فرزندان نوذر گشتند و طوس و گستهم هم بر این گردن می نهند. طوس بعدها سپهسالار لشکریان شاهان بعدی می شود.
قنوج در جنوب رشته کوههای هیمالیا که در همسایگی ختن نیز قرار دارد
ولایت زابلستان در افغانستان
No comments:
Post a Comment