من کیستم یا
چیستم که تنها آن چیزی هستم که دارمش و چون از دست بدهمش دیگر نیستم.
پرسشی که شایسته است هر کس از خود و از دیگران کرده و پاسخ ها را با هم مقایسه نماید.
من کیستم یا
چیستم که تنها آن چیزی هستم که دارمش و چون از دست بدهمش دیگر نیستم.
پرسشی که شایسته است هر کس از خود و از دیگران کرده و پاسخ ها را با هم مقایسه نماید.
جشن نوروز ،
جشن ملی همه باشندگان حوزه فرهنگی ایران است.
پیشاپیش این
جشن بزرگ را به همه برگزار کنندگان آن شادباش گفته و برایشان سال نوی فرخنده،
خجسته و نیکی آرزو می کنم.
در تاجیکستان
کان هایی که پادشاهی های بزرگ هزاره دوم پیش
از میلاد مواد مورد نیاز خود را برای تولید برنز که برای آن زمان فناوری استراتژیک
محسوب می گشت، از آنجا بدست می آوردند، مورد پژوهش باستان شناسان قرار گرفته است.
تاریخ تاجیکستان
مجموعه ای از وقایع درهم و آشفته است. نواحی باستانی در این منطقه قدمتی بیش از 4000 سال دارند ، اما جزئیات زیادی در
مورد این فرهنگ های قدیمی در دست ما نیست. کهن ترین سند شناخته شده و مورد پذیریش
تاریخ دانان و تاریخ نگاران مربوط به 500 سال پیش از میلاد است، زمانی که
تاجیکستان بخشی از شاهنشاهی بزرگ ایران بود.
با گذشت زمان
تغییرات زیادی در ساختمان قدرت منطقه انجام گرفتند و پادشاهی ها و امارات گوناگونی
آمدند و رفتند و این ناحیه را کنترل کردند. تاجیکستان بهمراه دیگر نواحی آسیای
میانه درست بر سر راه جاده ابریشم میان چین و جهان غرب واقع شده بود که از دیرباز
آنرا به یک نقطه بازرگانی بسیار مهم جاده ابریشم مبدل کرده بود. اما تاجیکستان و
نواحی پیرامونش تنها بخاطر بر سر راه بازرگانی میان شرق و غرب بودن اهمیت داشتند
یا اینکه این نواحی چیزهای دیگری نیز برای عرضه کردن داشتند؟
باستان شناسان و پژوهش گران آلمانی در سه دهه گذشته
منابع مهم کانی را در تاجیکستان و
ازبکستان شناسایی کرده اند که از دیر باز وجود داشتند و مورد بهره برداری قرار می
گرفتند.
اهمیت این
کانهای معدنی در جهان باستان برای چه بود؟
نقشه بالا مکانهای تولید برنزهای گوناگون (مشخص شده با نقاط زرد و سبز) نشان
می دهد
در سال 1982 یک کشتی که حدود 3300 سال پیش غرق شده بود توسط باستان شناسان غواص ترکیه در فاصله 8،5 کیلومتری ساحل آنتالیای ترکیه پیدا شد.
اشیاء یافته شده
در دل این کشتی باستانی که در ژرفای 60 متری قرار داشت میان سالهای 1984 تا 1994
طی 22000 عملیات غواصی که در جمع 6600 ساعت بطول انجامیدند به سطح آب آورده شدند
تا مورد بررسی و پژوهش قرار گیرند.
از روی سرامیک
های مینوئی Mycenaean_pottery نخستین برآوردهای سنی اشیا انجام
گرفتند اما برای تعیین قطعی سن آنها آزمایش های تاریخ گذاری رادیو کربن نیز باید انجام می گرفتند که انجام آنها قطعی بودن سده 14 پیش از میلاد (دقیق تر گفته باشیم 1335 تا 1360 پیش از
میلاد) را برای تعیین سن اشیا تائید کردند.
سده چهاردم پیش
از میلاد هنگامی است که پادشاهی های بزرگ آن دوران چونان هیتی ها که هتیتی ها نیز خوانده می شوند و ساکنان ترکیه امروزی بودند، مینوئی ها با مقر فرماندهی شان در جزیرت کرت یونان،
فنیقی ها در لبنان و سوریه امروزی و مصریها در مصر و بخشهایی از سرزمین اسرائیل امروزی، در کرانه های دریای میانه (دریای مدیترانه) بر فراز قله های
اقتدار خویش ایستاده بودند.
در همین اوان
یعنی در زمانی که توتان خامون فرمانروای مصر بود، این کشتی بازرگانی با محموله
باری که امروزه برای ما بسیار جالب و مهم می باشد در برابر کرانه های غربی کشور
ترکیه امروزی غرق شد.
بنظر می رسید که
اکثر اشیاء در عرشه این کشتی برای صادرات در نظر گرفته شده بودند ، برخی دیگر بخشی
از دارایی های شخصی خدمه یا تجهیزات کشتی را تشکیل می دادند.
در کنار اشیاء
زینتی مانند عاج، طلا، نقره، چوب آبنوس و سلاح و بازمانده خوردنی هایی مانند
انجیر، زیتون و بادام، 121 شمش روی به وزن 1،2 تن و 354 شمش مسین به وزن 10 تن بر
روی عرشه کشتی باستانی یافته شدند.
برنز را از نسبت 10 درصد روی و 90 درصد مس درست می کردند که عمدتا نیز در آن زمان بعنوان پیشرفته ترین فن آوری و ماده خام در اسلحه سازی به کار گرفته می شد. آن دوران را نیز به همین سبب عصر برنزی می خوانند.
باز پردازی و دوباره سازی کشتی غرق شده
شمش های یافته
شده در کشتی خود را در قالب فلزات پوست گاوی Oxhide_ingot عرضه کردند. فلزات پوست گاوی به شمش های فلزی باستانی می گفتند که
شکل آن ها یادآور پوست های خشک شده گاوها بود، که در آن گاه یک شکل یا بعبارت
امروزی استاندارد رایج و گسترده برای حمل و نقل فلزات بود، که حمل آنها را بر روی خشکی و همچنین دریاها آسان تر می
کرد. وزن شمش های یافته شده از 10 تا 30 کیلوگرم متغیر بودند. این فلزات از راههای
بسیار دور می آمدند.
شمش مس پوست گاوی
اینکه منشاء دقیق
این گونه فلزات بخصوص فلز روی که در جهان باستان طرفدار بسیار داشت، کجا بوده و اینها عمدتا از کجا می آمدند برای
باستان شناسان و تاریخ نویسان از 150 سال پیش تا کنون بسیار مهم بود. بدیهی است که
این پرسش ها در مورد فلزات یافته شده در این کشتی باستانی غرق شده نیز مطرح بودند.
تیمی به سرپرستی
وین پاول از کالج بروکلین در نیویورک wayne-g-powell به تازگی اظهار داشت که بار روی این
کشتی به سبب یکی بودن اجزاء شیمیایی و ایزوتوپی شان با رسوبات معادنی در کوههای تائوروس در نزدیکی
مرز ترکیه و سوریه و رسوبات معدنی مین Muschistonite در شمال غربی تاجیکستان قطعا از این مناطق آمده است.
پس از این معرفی
آقای دانیل برگر DanielBerger از مرکز پژوهشهای باستان شناسی کورت انگلهورن مانهایم Curt-Engelhorn-Zentrums
Archäometrie in Mannheim) ceza ( اظهار داشت که آزمایشهای مشابه او بر روی فلزات بدست آمده از این
کشتی نزدیکی اجزاء شیمیایی و ایزتوپیک دست
کم بخشی از این مصنوعات فلزی را به فلزات استخراج شده از معادن کرنول در جنوب باختری انگلستان Cornwall_and_West_Devon_Mining_Landscape بیشتر اثبات می کند تا معادن موشی استونیت تاجیکستان.
معادن کرنول انگلستان
در پایان این
نوشته کوتاه در مورد معدن موشی استونیت که در تاجیکستان است و معادن کرناب و
چنگالی که در ازبکستان هستند و همچنین از افغانستان و موقعیت آنها در دوران برنز خواهم
نوشت.
در اینجا ولی یک
پرسش و یک اشاره مطرح می گردند.
اینجا پرسشی
برای من مطرح است. در آن برهه زمانی که ما اکنون در موردش صحبت می کنیم یعنی 3300
سال پیش، آثاری مانند استون هنج در بریتانیا وجود داشتند. این بمعنای این می تواند
باشد که باشندگان آن دوران بریتانیا به احتمال زیاد با معادن در دل سنگها و استخراج فلزات از
آنها آشنایی داشتند ولی آیا شواهد و مدارکی وجود دارند که بر طبق آنها بتوان ثابت
کرد که مبادله کالاهای بازرگانی از اینگونه از جنوب بریتانیای آن دوران به این
گوشه از جهان وجود داشته است که بتوان با اتکا به این شواهد گفت که کالاهایی از
این دست از جنوب انگلیس به سوی کرانه های جنوبی سرزمین هتیتی ها (ترکیه امروزی)
روان می شدند؟ آیا توانائی بازرگانی از راه دریا برای آنها در آن زمان میسر بوده
است؟
دریانوردان بزرگ
کرانه های دریای مدیترانه در هزاره های نخست و دوم پیش از میلاد همانا مینوئی ها،
فنیقی ها، مصریها و تا حدی نیز هتیتی ها بودند که بعدها نخست بوسیله یونانیها و
سپس رومیها جانشین شدند. تا پیش از ظهور یونانیها و پس از آنها رومیها و حتی تا
مدتها پس از ظهور ایندو فنیقی ها حضوری پررنگ در کرانه های دریای مدیترانه داشتند.
فنیقی ها هیچگاه قدرتی نظامی نبودند بلکه آنها ناوگان قدرتمند خویش را در خدمت کارهای بازرگانی
گرفته بودند. اوج شکوفائی اقتصادی فنیقی ها از حدود 1000 تا 600 پیش از میلاد بود.
در این دوره
آنها بازرگانی از راه دور و دریایی را با همه امپراتوری ها و دولت های بزرگ
همسایه، به ویژه با هتیتی ها (تا 1200 پ. م.) و پس از آنها با لیدیها در آسیای صغیر، مصر،
آشور، یونان و بابل برقرار کردند. فنیقی ها پست ها و مستعمره های بازرگانی مهمی را
در بخش های بزرگی از جنوب و غرب مدیترانه ایجاد کردند که توسط آنها کالاهای مهمی
چون چوب، پارچه های رنگ شده، اشیاء ساخته شده از عاج و خود عاج و همچنین مواد
غذایی مانند شراب و روغن زیتون و ماهی و دیگر چیزها را عرضه می کردند. گاهی نیز
فنیقی ها بعنوان واسطه عمل می کردند و روی را از بریتانیای باستان یا مس را از
قبرس خریده و به دیگران عرضه می نمودند. اما همانطور که بیان شد اشیاء یافته شده بر روی عرشه این کشتی باستانی
مربوط به 1350 پیش از میلاد بودند و اوج شکوفائی فنیقی ها مربوط به سده های میان
دهم تا پنجم پیش از میلاد می باشد. اینکه فنیقی ها پیش از آنهم امکانات بسنده
دریایی برای رسیدن به بریتانیا برای انجام مقاصد بازرگانی را داشتند یا نه یک پرسش باز باقی می ماند. به گمان من گفته آقای دانیل برگر را بایستی بیشتر مورد مطالعه قرار داد.
اشاره ای هم که
می خواهم در اینجا بکنم اینستکه در این نوشته از معدن موشی استونیت در آن زمان نام
برده شده است. این معدن چه نقشی می توانسته در زمان خود ایفا کرده باشد؟ صرف اینکه چنین معدنی در آن دوران وجود داشته و
مورد بهره برداری قرار می گرفته، صرفنظر ازاینکه آیا فرآورده های خود را به مصر و
هتیتی روان می کرده یا نه، می تواند اهمیت دیگری نیز داشته باشد و آنهم بکارگیری
فرآورده های این معادن در همان منطقه است. ما در همین اوان تمدنهای مندیگک در
ولایت قندهار افغانستان و شهر سوخته و تمدن جیرفت را در سیستان و کرمان ایران
داشتیم که می توانستند از خریداران بزرگ کالاهای فلزی این معادن بوده باشند.
شاید بد نباشد
بدانیم که موشی استونیت کجاست و نامش از برای چیست؟ همانطور که پیشتر بیان شد،
برنز از امتزاج دو فلز روی و مس با نسبت نه به یک بدست می آید. گاهی بگونه
استثنایی معادنی یافت می شوند که در آنها این امتزاج به صورت طبیعی انجام گرفته
است بطوریکه می توان برنز را از آنها مستقیما استخراج کرد. این گونه معادن را موشی
استونیت Mushistonit می نامند. در نزدیکی شهر خجند از ایالت سغد تاجیکستان چنین معدنی
یافته شد که از گاه باستان مورد استفاده قرار می گرفت. نام منطقه ای که این معدن
در آن یافته شد را از آن پس موشی استونیت خواندند.
وجود معادن و
کان هایی از این دست می توانسته از منظر استراتژیکی برای باشندگان همان منطقه که
همانا باختر و ختن و فرارود یا ماورالنهر (که در اساطیر ایرانی بنام های ایران و
توران و ختن آمده اند) و حتی سیستان و جیرفت و نقشی که این فلزات بخصوص در آن
دوران در سرنوشت نظامی مردمان آن نواحی بازی می کردند، بسیار مهم بوده باشد و شاید
بتوان بواسطه آن به این نتیجه رسید که جنگهای استوره ای میان ایرانیان و تورانیان
نیز تنها در فرضیه مسکونی و کشاورز بودن ایرانی ها و دام پرور و کمتر مسکونی بودن
تورانیها ریشه نداشته بلکه عوامل و دلایل دیگری هم می توانستند سبب کشمکش ها و
درگیری های منطقه ای قرار گرفته بوده باشند. معادن این مناطق در دوران برنز و سپس
گذر از این دوران به عصر مسی نقش بسیار پررنگی داشتند.
پروفسور دکتر
هرمان پارزینگر Hermann_Parzinger باستان شناس و تاریخ دان
آلمانی متخصص فرهنگ سکاها و رئیس بنیاد میراث فرهنگی پروس نیز بر این باور است که پژوهش
های نوین در مورد فرهنگ اقتصادی حوزه فرهنگی اندرونوو (همچنین ن. ک. به : مجارها کیستند؟) ما را وادار
می سازند تا نظرمان را در مورد شیوه زندگی و ساختار جامعه باشندگان این حوزه
فرهنگی تغییر دهیم. تا کنون فکر کرده می شد که آنها دامداران ساده و نیمه مسکونی
بودند که با آلات نسبتا ساده فلزی سر و کار داشتند.
معادن فلزات
موشی استونیت و چنگالی و معادن بلخ درعصر برنز
در دهه هشتاد
سده پیش معادن باستانی روی در افغانستان نظر باستان شناسان را جلب کردند. باستان
شناسان می دانستند که در مصر و بین النهرین (میان رودان) باستان سنگها و فلزات
تزئینی زیادی مانند لاجورد و فیروزه و زمرد که از آسیای میانه و افغانستان و حتی شمال غربی هند سرچشمه
می گرفتند، به کار گرفته می شدند ولی در مناطق نامبرده شده تنها کانهای سنگها و
فلزات قیمتی وجود نداشتند.
در سال 1991 باستان شناسان تاجیکستان و ازبکستان به دعوت رئیس انستیتوی باستان شناسی معدنی شهر بوخوم در آلمان، آقای گرد ویسبرگر Gerd_Weisgerber به این کشور دعوت شده بودند، با یکدیگر آشنا شدند. آنها پس از آشنایی با یکدیگر و همچنین با آقای ویسبرگر، نامبرده را دعوت کردند تا در سال آینده به تاجیکستان و ازبکستان سفر کرده و از مناطق گوناگون این دو کشوربازدید بعمل آورد.
در پی آن در سال 1994 معدن شناسان و باستان شناسان سه کشور در خجند (تاجیکستان) گرد هم آمدند و در مورد مکانهای گوناگونی که شناسائی کرده بودند با هم به گفتگو نشستند وبدنبال آن هیئت هایی را به این مکانها فرستادند.
نتیجه پژوهشها و
کاوش های باستان شناسان و معدن شناسان این بود که ثابت شد استخراج فلزات در معادن
کرناب و موشی استونیت و چنگالی حتی سابقه پیش از تاریخ دارند.
مانفرد هوخت هاوزن در کنار پیکره بازساخته شده نیای سه هزار ساله اش
ناحیه هارتز که
تا قرون وسطی هارت (جنگل کوهستانی) نامیده می شد، رشته کوهی کم ارتفاع در آلمان و
در عین حال بلندترین رشته کوه در شمال این کشور است که در تقاطع ایالات نیدرزاکسن،
زاکسن-آنهالت و تورینگن قرار دارد. در جنوب این منطقه شهری کوچک قرار دارد که
اوستروده هارتز Osterode_am_Harz نامیده می شود و این نوشته در مورد افرادی از این شهر می باشد که
شجره نامه ای سه هزار ساله دارند و از 120 پشت در این ناحیه زندگی می کنند.
بنظر می رسد که در
اوستروده مردم دوست دارند در خانه خود بمانند و آنها این کار را برای 3000 سال
انجام داده اند. یافته های باستان شناسی و تجزیه و تحلیل DNA این را ثابت می
کند.
"قدیمی
ترین خانواده جهان" در اوستروده نیدرزاکسن زندگی می کند. دستکم اعضای این
خانواده های این خاندان می توانند در حال حاضر طولانی ترین شجره نامه در جهان را
ثابت کنند: خانواده های مانفرد هوخت هاوزنManfred Huchthausen و استفان لانگه Stefan Lange. در سال 2008،
تجزیه و تحلیل DNA نشان داد که این دو از نوادگان مستقیم غارنشینان عصر
برنز این منطقه بودند. شجره نامه آنها یک عدم تمایل به
کوچ چشمگیر را نشان می دهد، زیرا حتی پس از 3000 سال بازماندگان این خاندان هنوز
در همان مکان زندگی می کنند.
در کنار دیگر
خبرگزاریها سایت سیسرو هم cicero.de/kultur/3000-jahren-nicht-umgezogen که یک
نشریه سیاسی – فرهنگی – اقتصادی است، در این مورد گزارش داد.
مانفرد هوخت
هاوزن، آموزگار مدرسه حرفه ای و استفان لانگه نقشه بردار زمین که ده سال از او
جوانتر است در دو روستای واقع در جنوب غرب منطقه هارتز که در ایالت نیدر زاکسن
آلمان قرار دارد، زندگی می کنند. ایندو که یکدیگر را می شناسند و با هم قرابت
خانوادگی هم دارند ولی نه بخاطر اینکه عضوی از خانواده هوخت هاوزن با فردی از
خانواده لانگه ازدواج کرده است. آنها که همدیگر را می شناختند تا چندی پیش از
قرابت خونی خود با یکدیگر آگاه نبودند. این قرابت از برای آنهم نبود که والدین
آنها شیطنتی کرده باشند بلکه قرابت خونی آندو به پیوندی از سه هزار سال پیش باز می
گردد.
بد نیست به این
هم اشاره کنم که نیدر زاکسن از منظر گستره، دومین ایالت بزرگ کشور آلمان است و شهرهای بزرگی
مانند هانوفر Hannover، اوزنابروک Osnabrück، وولفسبورگ Wolfsburg، براونشویگ Braunschweig، سله Celle، گوتینگن Göttingen و بسیاری شهرهای نامی دیگر
در آن قرار دارند.
در سال 1980 پژوهشگران و باستان شنان به غاری که تنها دو کیلومتر با خانه مانفرد هوختهاوزن فاصله دارد، رفتند و در آنجا در کنار اشیاء زینتی مربوط به سه هزار سال پیش، بقایای استخوانهای انسانی نیز یافتند. بزودی مشخص شد که این استخوان ها متعلق به 40 نفر هستند.
بنا بدلایلی آنزمان پژوهش ها و کاوش ها در اینمورد زیاد پیگیری نشدند تا
اینکه در اوایل دهه 90 میلادی هزاره پیش دوباره به آن توجه شد و بانو دکتر سوزانه
هومل Dr.
Susanne Hummel از دانشگاه گوتینگن که متخصص و سرپرست تیم متخصصین امور DNA هست، به انجام آزمایش هایی بر روی استخوان های باقی مانده از
دوران برنزی پرداخت.
بانو دکتر هومل
بعدها در برابر خبرنگاران اظهار داشت: در دمای ثابت هشت درجه غار و به کمک یک لایه
آهکی که توسط چکیدن آب بر روی استخوان ها پدید آمده بود و اینگونه استخوانها را
حفاظت می کرد، ماده ژنتیکی درون استخوانها هزاران سال تقریبا دست نخورده باقی و
زنده ماند. استخوانها به اندازه ای خوب حفظ شده بودند که تنها اندکی با نمونه هایی
از این دست که امروزه در صحنه های جرم یافت می شوند، تفاوت داشتند. به لطف این
اتفاق فوق العاده توانستیم برای نخستین یک شجره خانوادگی 3000 ساله را شناسایی
کنیم.
پس از آن از
ساکنان آن منطقه درخواست شد تا به انجام دادن تست بزاق بپردازند و 300 نفر از
اهالی منطقه این درخواست را پذیرفتند و تست مزبور را انجام دادند. نتایج آزمایشات
انجام شده بر روی مانفرد هوخت هاوزن و استفان لانگه تعلق داشتن واضح ژنتیکی آنها
را با انسانهای عصر برنز سه هزار سال پیش به اثبات رساندند.
پژوهشگران در آغاز
گمان می بردند که این غار مکانی برای قربانی کردن بوده زیرا در نزد مردمان عصر
برنز قربانی کردن انسان و سوزاندن آنها معمول بوده است. اما نتایج DNA این نظریه را رد
کرد. در عوض، محققان
اکنون فرض میکنند که مردهها اعضای رده بالای یک قبیله بودهاند که در آنجا دفن
شده اند.
پایان
و اما چون کسی خود را همانند کرم ها کرد و بر خاک افکند، نباید دیگر شاکی از این باشد که به زیر
پای دیگران لگد خورده می شود.
امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی
گران ترین شهر
اروپا و یکی از زیباترین شهرهای شمال در حال حاضر در حال اختراع مجدد خود است.
"فیورد شهر یا شهر آبدره" مخفف یک پروژه نوسازی شهری و اعتباری پیشگام
در امتداد ساحل مرکز شهر اسلو است. طرح توسعه شهری
جدید اسلو در ژانویه 2000 آغاز شد، زمانی که شورای شهر اسلو تصمیم گرفت این منطقه
در امتداد ساحل را با مسکن، مناطق تجاری و جاذبه های بازدیدکننده ارتقا دهد. انتظار می رود این پروژه بلندپروازانه تا سال 2030 محقق و تکمیل شود.هم اکنون نیز که در نیمه راه هستیم، اتفاقات زیادی افتاده است: علاوه بر منطقه ساحلی
و تفریحی شبانه آکر بروگه Aker Brygge و جزیره هنر
و فرهنگ Tjuvholmen، بخش آسمان خراش های شهر سورنگا Sørenga با محله جدید و زیبای "بارکد Barcode " نیز در سال
2014 تکمیل شد.
محله بارکد
تشکیل شده از دوازده ساختمانهای بلند است که عمدتا نیز دفاتر شرکتها و اداره جات
را در خود جای داده اند. آپارتمانهای شخصی نیز در این مجموعه وجود دارند.
رلف تورسن
مدیرعامل شرکت Oslo S Utvikling AS (OSU) است که یک پیمانکار بزرگ در زمینه ساخت و ساز شهری می باشد. این
شرکت پیشتر محله بارکد را ساخته بود و اکنون نیز دست اندرکار ساخت و ساز منطقه
بیورویکا است. رلف تورسن که خود برنده ده مدال در رشته قایقرانی می باشد، معتقد
است که منطقه بیورویکا مغناطیسی برای نوآوری در معماری و فرهنگ است. او می گوید: «نروژی
ها ارتباط زیادی با آب دارند». نگاهی به تفرجگاه برنامه ریزی شده برای دوچرخه
سواری و پیاده روی در امتداد اسکله که کیلومترها طول دارد، به وضوح گفته او را
ثابت می کند. مکانی برای یک نفس عمیق کشیدن در شهری که فعلا سریع ترین رشد اروپا
را دارد.
نماهای گوناگون از محله بارکد اسلو
موزه ادوارد مونک در اسکله اسلو. شاید نمای بیرونی این ساختمان برای خیلی ها
بحث برانگیز باشد ولی در زیبایی و بدرد بخور بودن داخل آن کمتر کسی تردید دارد
ساختمانی که جایزه صلح نوبل در آن اهدا می گردد
شهرداری شهر اسلو در نزدیکی اسکله
نماهایی از اطراف اسکله شهراسلو از زوایای گوناگون
برای من که این
شهر را پس از مدت زمانی تقریبی برابر با 10 سال دوباره می دیدم، خیلی چیزها بگونه
شگفت انگیزی عوض شده بودند که در مجموع چهره مرکز شهر را بسیار زیباتر و به روزتر کرده
بودند.
نگاره گیو در شاهنامه تهماسبی
این گفته و کار
پیران یعنی فرنگیس را خاک باید نهفت و شوم نامیدن کیخسرو و فرستادن سواران در پی بستن
کیخسرو و بازگرداندن او بهمراه فرنگیس و کشتن گیو ممکن است خواننده داستان را شگفت
زده کند. اما چون به داستان زندگی پیران نیک بنگریم، در میابیم که از پیران چیز
دیگری نمی بایست انتظار داشت و این کار پیران از ارزش او به عنوان سپهسالار لشکر
توران و اندرزگر افراسیاب چیزی کم نمی کند. پیران بعنوان یک متحد خوب توران و همچنین خویشاوند
افراسیاب در این مقام کار خود را با شایستگی تمام و بنحو احسن انجام می دهد. روشی
که او برای انجام وظیفه بیشتر دوست دارد که به کار ببرد سیاست ورزی و اندیشیدن است
تا جنگیدن هر چند که سپهسالار لشکر توران و فرمانده سپاه ختن است و خود نیز پهلوان می باشد.
سخنگوی توس از
او پیوسته با احترام یاد می کند و در شاهنامه دلیرانی چون رستم و حتی گیو و گودرز
با اینکه با او می جنگند و با وجود اینکه او را دشمن مکار ایران می دانند و در
جایی که لازم بیفتد برای نجات جان لشکریان خود حیله گری جنگی نیز می کند (دروغ
هایش به خاقان چین)، در عین حال از احترام گذاشتن به او خود داری نمی کنند.
شاید در اینجا
پرسیده شود، پیران هم همچون بزرگان و دلیران ایران که به او ارج می نهادند، او نیز
به ایرانیان احترام می گذاشت. آیا او نبود که سیاوش را پشتیبانی کرد؟ آیا او بعدها
چنانچه به داستان آن خواهیم رسید، بیژن را از مرگ نجات نداد؟
پاسخ من اینست
که بلی او همه این کارها را کرد ولی جنس کنش ها و واکنش های او از جنس احترامی که
بزرگان ایران به او می گذاشتند، نبود. احترام گذاشتن او عمدتا برای پرهیز از جنگ و
یا برچیدن زمینه هایی بود که می توانستند به جنگ بینجامند هرچند که او همیشه در
این کار کامیاب نبود. احترام پهلوانان ایرانی به او بیشتر بخاطر دین ایشان به او
بود با وجود این، پیران مرد بزرگی بود در میان تورانیان.
درست همین بخش
از میان داستانهای شاهنامه و زندگینامه پیران است که می تواند برای تعیین شخصیت
واقعی پیران انتخاب شود و من پندارم که انتخاب درستی هم برای این منظور باشد. در
همین بخش از داستان زندگی پیران است که می توان چراها، اماها و آیاها را مطرح کرد
و آنها را در کنار هم قرار داده و سپس به نتیجه گیری کردن پرداخت.
از یاد نبریم که
ختن متحد بزرگ توران و پیران ختنی سپهسالار و فرمانده لشکریان تورانی بود. فراموش
نمی کنیم که در آغاز پادشاهی افراسیاب بود که از سوی افراسیاب به پیران قول داده
شد در صورت شکست دادن لشکر ایرانیان و گرفتن ایران، در کنار ختن والیگری ایران نیز
به پیران داده می شود و پیران جنگید ولی شکست خورد. پیران با گذشت زمان و انجام
گرفتن جنگهای گوناگون میان ایران و توران بخوبی و بدرستی دریافت که کشور ایران را
نمی توان به راحتی متصرف شد و یا اگر به سبب آشفتگیهای داخلی ایران، زمانی
ایرانیان از تورانیان شکست می خوردند و سرزمینهایشان بدست تورانیان می افتاد، این
شکست خوردن و از دست دادن سرزمین ها همیشگی نبود و ایرانیان دوباره باز می گشتند.
اندیشه تسلط
یافتن بر ایران و یا دستکم کنترل کردن آن اما از سر پیران هیچگاه خارج
نشد. از آنجا که او هم سپهسالار بود و هم اندیشمند و سیاستمدار، پیوسته بدنبال
راههای دیگری بود که علیرغم بی قیدی ها و بی بند و باری های افراسیاب، بتواند به این مقصود نایل شود.
به دیگر سخن، او
حفظ منافع ملی توران را همواره در نظر داشت. او منافع شخص خود را هم در نظر می
گرفت ولی منافع خود را با منافع ملی توران (و نه تنها منافع افراسیاب) پیوند زده بود.
از همینروست که
ما می بینیم با آمدن سیاوش به توران او سراسیمه به پایتخت می شتابد و بنزد
افراسیاب می رود و او را متقاعد می کند که سیاوش را که می تواند روزی بر تخت ایران
بنشیند به دامادی خویش بپذیرد و بدینگونه بدون جنگ کردن شاهی را در ایران بر تخت
بنشاند که مدیون اوست. پیران اما فراموش نیز نمی کند که دختر خود را هم به سیاوش
بدهد تا منافع شخصی او و خاندانش نیز حفظ شود. خواننده شاهنامه پیوسته می پندارد
که پیران که هم برای کار می کند و هم اشک می ریزد این کارها را نه از روی حساب
بلکه از روی احساسات رقیق انجام می دهد.
زمانی که
افراسیاب می خواهد کیخسرو را بیازماید، پیران هنوز اندیشه اتحاد دو کشور ایران و
توران و وابسته بودن دربارهای ایشان را بیکدیگر فراموش نکرده است، از اینرو در
کنار او می ماند و راهنمائیش می کند تا از گزند افراسیاب در امان بماند.
همین پیران
زمانیکه می بیند که فرنگیس و کیخسرو راه ایران را در پیش گرفته اند تا مستقل از
پیران و توران به کارهای خویش بپردازند، بی هیچ تردیدی می گوید که فرنگیس را باید
در خاک کرد و کیخسرو شوم است. کیخسروی که خود او او را بهنگام دوباره دیدنش نزد
شبانان، پاکدین خوانده و نژاده می دانست.
بنابراین
احترامی را که پیران به برخی از ایرانیان می گذارد بایستی از روی حسابگری او خواند
و نه احساسات پاک و بی شائبه اش نسبت به ایرانیان. این بدین معنی نمی باشد که
پیران را بایست و می توان در ردیف گرسیوز ها قرار داد. نه، ابدا اینگونه نیست.
گرسیوز و دیگران بزرگان و پهلوانان تورانی از روی احساسات کارهای خود را پیش می
بردند و تصمیم های خود را می گرفتند ولی پیران در کارهایش و تصمیم گیری ها و
مشاورت های خویش خرد ورزی می کرد. از اینروست که پیران سیاستمدار کارکشته و فراخ
نگر از دید استاد توس فرد محترمی بود، هر چند که او در نگاه آخر در اردوگاه دشمن
ایرانیان بود و درگیری مستقیم او با ایرانیان و بخصوص با خانواده گودرزیان اجتناب
ناپذیر می نمود.
احترامی که
ایرانیان پس از ماجرای سیاوش به پیران می گذاشتند، بخاطر قدرشناسی و سپاسگزاری از
کارهایی بود که پیران زمانی برای سیاوش، فرنگیس، کیخسرو و بیژن کرده بود.
از همین خاطر می
باشد که سبب و نحوه احترام گذاشتن برهه ای این دو گروه را به یکدیگر نمی توان با
هم مقایسه کرد زیرا این ارج گذاری های دو طرف بیکدیگر آبشخورهای بکلی متفاوتی با
هم دارند. هر دو گروه هم زمانی که پای منافع ملی شان به میان کشیده می شود، علیرغم
احترام هایی که بدلایلی بیکدیگر می گذارند، به انجام وظایف ملی خویش نیز می
پردازند و کوتاه نمی آیند.
شاید این جا
فرصت مناسبی باشد برای مقایسه پیران ویسه با رستم زال. پیش از اینهم به این تشابه
اشاره کرده بودم. این مقایسه البته بمعنای آن نیست که ایندو با یکدیگر در جزئیات
کنشها و واکنشهایشان در برابر وقایع مشابه هستند. این مقایسه تنها به تشابهات عملی
ایندو نفر از جایگاه هایشان در نزد کشورهای ایران و توران اشاره می کند.
مشترکات نسبی
میان این دو:
هر دو پهلوان
پشت و پناه سپاهیان و لشکریان کشورهای خویش می باشند و با بودن آنها در میان سپاه،
قلب لشکریانشان به بودن آنها قوی می شود.
اما تشابهات دیگری نیز میان این دو دشمن که در حین دشمنی با یکدیگر به همدیگر نیز
احترام فراوان گذاشته و ارزش طرف مقابل را در میان سپاهیان خود می دانند، وجود
دارند.
1- رستم ایرانی
نیست. زاولی است. زاولستان سرزمینی در افغانستان کنونی که هم پیمان ایران بود ولی
جزو ایران نبود. در این سرزمین خاندان سام برای خود دستگاه داشتند و می توان آنها
را شاهک خواند.
در سوی توران نیز پیران تورانی نیست. ختنی است و او نیز برای خود دستگاهی و درباری
داشت. ختن نیزهم پیمان توران و پیران سپهسالار توران بود.
2- بنا به
پیمانی که خاندان سام با خاندانهای شاهی در ایران داشت، زاولیان پیوسته آماده
بودند تا در هنگام خطر به یاری ایرانیان بیایند و عمدتا در جنگهای گوناگون دربار و
ایرانیان را یاری دهند. آنها به موجودیت ایران وفادار بودند، با دستگاه حکومتی و
شاهان ایران نیز پیوستگی و نزدیکی داشتند و از میان خاندان سام رستم عمده ترین نقش
را بازی می کرد. او پدر زن گیو و پدر بزرگ بیژن پهلوانان دربار شاهان ایران و
آموزگار شاهزادگانی چون سیاوش و حتی بهمن بود.
خاندان ویسه (پدر پیران) نیز دقیقا همین نقش را برای تورانیان بازی می کردند.
پیران نیز به شاه توران وفادار بود و موجودیت و افتخار توران برایش بسیار مهم بود.
3- نقش پیران
برای سرزمین ختن مستقل از توران و همزمان برای نگاهداری و دفاع از استقلال و
موجودیت توران چنان پر رنگ بود که پس از او پادشاهی ختن و بدنبال آن پادشاهی
اسطوره ای توران زیاد دوام نیاورده و محو شدند.
این امر در مورد رستم نیز صدق می کند. زمان چندانی از مرگ رستم نگذشته بود که
نخست خاندان سام در زاول و تقریبا بلافاصله پس از آن پادشاهی کیانیان منقرض شدند.
4- رستم از سوی
شاهانی چند مورد بی مهری قرار گرفت ولی به پیمانی که خاندانش با خاندانهای شاهی
ایران داشتند، هیچگاه پشت نکرد. زمانی هم که گشتاسپ پسر خویش را برای بستن دست او
به نیمروز روان می سازد، جهان پهلوان رستم این کار را سرافکندگی برای خود و
خاندانش و بیش از همه برای دستگاه پهلوانی ایران (ن. ک. به ارزیابی رستم در نبرد با اسفندیار –
بخش دو ) می داند و اسفندیار را می کشد. او پیش از
آن در برابر شاهزاده خودخواه و سبک اندیش تقریبا به تضرع می افتد که دست از جنگ
بدارد. با این وجود پس از کشتن اسفندیار و به درخواست او پسرش بهمن را پروراند.
پیران نیز از سوی افراسیاب کم مورد بی مهری قرار نگرفت. او با وجودیکه پیوسته
به سود افراسیاب سخن می گفت اما افراسیاب در موارد بسیار مهمی حرفهای او را نادیده
می گرفت. پیران نیز زمانهایی که گمان می برد شاه متبوعش (افراسیاب) به راه خطا می
رود، کوشش می کرد که با متقاعد کردن و گاه حتی فریب دادنش نیز او را از راه خطا و
یا تصمیم گیری های خطا باز گرداند.
بازگردیم به
دنباله داستان آن چنان که در شاهنامه آمده است.
فرنگیس و گیو و
کیخسرو پس از پیمودن راهی دراز مانده شدند و در جایی توقف کردند. فرنگیس و کیخسرو
به خواب فرو رفته بودند و گیو زره بر تن و نشسته بر اسب به نگاهبانی پرداخته بود
که از دور گرد سواران را دید و دانست که در پی آنها آمده اند.
گیو بدون اینکه
کیخسرو و فرنگیس را از خواب بیدار کند تیغ بر کف گرفت و به سوی سواران ختنی تاخت و
به میان ایشان زد. گیو چنان به میان ایشان زد و چندان از ایشان بکشت که دل دلیران
ختنی از جنگیدن سیر شد و نستیهن برادر پیران به پسر پیران کلباد گفت این سوار
همانند کوه خارا سخت است. ما را با او توان نبرد نیست و باید بازگردیم:
دو تن خفته و
گیو با رنج و خشم به راه سواران
نهاده دو چشم
به برگستوان
اندرون اسپ گیو چنان چون بود
ساز مردان نیو
زره در بر و
بر سرش بود ترگ دل ارغنده و تن
نهاده به مرگ
چو از دور
گرد سپه را بدید بزد دست و
تیغ از میان برکشید
خروشی برآورد
بر سان ابر که تاریک شد مغز و
چشم هژبر
میان سواران
بیامد چو گرد ز پرخاش او
خاک شد لاژورد
زمانی به
خنجر زمانی به گرز همی ریخت آهن
ز بالای برز
از آن زخم
گوپال گیو دلیر سران را همی
شد سر از جنگ سیر
دل گیو خندان
شد از زور خشم که چون چشمه بودیش
دریا به چشم
از آن پس
گرفتندش اندر میان چنان لشکری
همچو شیر ژیان
ز نیزه
نیستان شد آوردگاه بپوشید
دیدار خورشید و ماه
غمی شد دل
شیر در نیستان ز خون نیستان
کرد چون میستان
از ایشان
بیفگند بسیار گیو ستوه
آمدند آن سواران ز نیو
به نستیهن
گرد کلباد گفت که این کوه
خاراست نه یال و سفت
از یک سو
بازمانده سواران ختنی به سوی پیران بازگشتند و از سوی دیگر گیو با سر و روی پر از
خون دلیران نزد کیخسرو رفت و به او گفت دل شاد دار که فوجی به سرکردگی نستیهن و
کلباد به سمت ما آمدند و من توانستم ایشان را به هزیمت وادارم.
فرنگیس و
کیخسرو و گیو سپس چیزی را که یافتند خوردند و به راه خویش به سمت ایران ادامه
دادند.
ادامه دارد
فرهنگی - تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران
در شاهنامه – بخش پانزدهم
(farhangi-sanati.blogspot.com)