اینکه واژه کی به چم شاه از چه ریشه واژه ای و از چه زمانی پدید آمده
است را من به زبان شناسان وامی گذارم که بسیار آگاه تر و پخته تر از من هستند و
کار را بایستی به کاردان سپرد و پرسیدن از این فرهیختگان و خواستار توضیحات بیشتر
از ایشان شدن را هم نبایست فراموش کرد.
در شاهنامه واژه کی به دو گونه و برای افراد گوناگونی به کار گرفته شده
است. یکی به چم شاه که آن از گاه کیومرث مورد مصرف داشته که در زیر به چند تای
آن اشاره خواهم کرد و دگر اینکه بعنوان پیشوند و بخشی از نام یک شخص مانند کیقباد (کی کواد) و یا کیخسرو.
به این نیز اشاره کنم که به گمان من از ریشه واژه کی هست که در زبانهای
دیگر از شاه با واژه هایی مانند King در انگلیسی یا کایزر Kaiser در آلمانی،
سزار در رومی و کسری در عربی یاد می شود.
اینک نمونه هایی چند در شاهنامه فردوسی که در آنها از واژه کی برای
افراد گوناگون استفاده شده است.
در بخش کیومرث شاه می خوانیم:
سپه کرد و نزدیک او راه جست همی
تخت و دیهیم کی شاه جست
و یا در همان داستان کیومرث باز آمده:
کی نامور سر سوی آسمان بر
آورد و بدخواست بر بد گمان
در اینجا کیومرث به در گاه یزدان به بد گمان ها نفرین کرده است.
یا در گاه پسر کیومرث یعنی تهورث دیوبند، دسته ای از دیوان که به بند او گرفتار
می شوند، از تهمورث درخواست می کنند که آنها را نکشد و به جای آن آنها خواندن و
نوشتن نزدیک به سی زبان را به او یاد می دهند:
کی نامور دادشان زینهار بدان
تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او بجستند
ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش
را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه، که نزدیک سی چه
رومی، چه تازی و چه پارسی
اینجا یک اشاره کوتاه هم به چیزی بکنم. ببینید که مقام آموزش و بالابردن سطح
فرهنگ باشندگان ایرانی تا چه اندازه برای برخی از شاهان اسطوره ای و باستانی با
اهمیت بوده که دیوان را از بند می رهانیدند برای اینکه به باشندگان ایرانی خواندن
و نوشتن آموزش دهند. لهراسب پدر گشتاسپ هم چیزی شبیه به همینکار را بدون جنگیدن و
نبرد کردن انجام داد.
در شاهنامه جایی از ضحاک نیز با واژه کی نام برده شده است:
کی اژدهافش بیامد چو باد به
ایران زمین تاج بر سر نهاد
یا در همان داستان ضحاک زمانی که به داستان کاوه آهنگر می رسیم و کاوه جسورانه
به کاخ ضحاک می رود و گواهینامه بی گناهی ضحاک را که بزرگان ایران امضا کرده بودند
پاره کرده و دست پسرش را می گیرد و از کاخ بیرون می رود، بزرگان ایرانی دربار
ضحاک به او انتقاد می کنند که چرا جلویش را نگرفتی؟ این آهنگر امضای ما را هم
گرامی نداشت (ن. ک. به نگرشی دیگر به داستان کاوه آهنگر در شاهنامه
). ضحاک در پاسخ می گوید ابهت یا بعبارت
امروزی کاریسمای او چنان زیاد بود که هنگامی که او وارد دربار شد و من او را بدیدم گوئی کوهی بزرگ از
آهن میان من او بوجود آمده و تیرهای من بر او کارگر نیست:
کی نامور پاسخ آورد زود که
از من شگفتی بباید شنود
میان من و او ز ایوان
درست تو گفتی یکی کوه آهن برست
و یا در جائی که برادران ایرج به جنگ منوچهر نوه ایرج می آیند، فریدون شاه که هنوز
زنده و داغدار پسرش ایرج بود، منوچهر نبیره اش را برای مبارزه با پسرانش می فرستد.
آنجا باز فرزانه طوس از واژه کی برای فریدون استفاده می کند:
سپه چون به نزدیک ایران کشید همانگه
خبر با فریدون رسید
بفرمود پس تا منوچهر شاه ز
پهلو به هامون گذارد سپاه
یکی داستان زد جهاندیده کی که
مرد جوان چون بود نیک پی
در جائی دیگر منوچهر شاه از عشقی که میان زال و رودابه بوجود آمده بود آگاه شد
و بیمناک از اینکه اگر از ایندو فرزندی بوجود آید آیا این فرزند به طرف خانواده
مادری خود می رود و برای ما دردسرساز می شود یا اینکه با ما خواهد بود؟ از اینرو
سوارانی را بهمراه پسرش نوذر بنزد سام فرستاد و از او توضیح خواست. سام که شنید
سواران ایرانی بهمراه نوذر پسر شاه دارند می آیند:
چو زین کار سام یل آگاه شد پذیره
سوی پور کی شاه شد
ز پیش پدر نوذر نامدار بیامد
به نزدیک سام سوار
همه نامداران پذیره شدند ابا
ژنده پیل و تبیره شدند
رسیدند پس پیش سام سوار بزرگان
و کی نوذر نامدار
در اینجا هم از منوچهر با صفت (نه نام) کی شده و هم از نوذر پسر او که پس از
منوچهر شاه شد. پسری هم که منوچهر از آن نگران بود، رستم بود که دیده به جهان گشود
و بارها ایران و ایرانیان را نجات داد.
پس از مرگ منوچهر، نوذر پسرش سوگواری کرد و پس از سوگواری:
چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت ز
کیوان کلاه کیی برفراشت
منظور اینجا از کلاه کیی اینست که منوچهر تاج شاهی بر سر می نهد. از تاج شاهی
با واژه کلاه کیی یاد شده است. اینجا کلاه کیی کاملا معنا و چم واژه کی را
روشن می کند که به تنهایی شاه را معنی می دهد.
برای افراسیاب و دیدیم که حتی برای ضحاک نیز واژه کی به کار گرفته شده که به
چم شاه بودن آنها بوده و اینها شاه هم بوده اند ولی هیچکدام از اینها واژه کی را
بعنوان پیشوند در نام خود نداشتند. داشتن پیشوند کی با نام تنها متعلق به کسان
بخصوصی بوده است.
ما کی ضحاک نمی شناسیم، نام افراسیاب را کی افراسیاب نمی گوئیم. کی منوچهر و
کی فریدون هم می توان گفت ولی با گفتن آن اشاره به مقامشان می کنیم و نه نامشان.
از گاه کیقباد است که این پیشوند با نام شاه ادغام گشته و جداناپذیر می نماید که
اوج آن را در کیخسرو می بینیم که بخش خسرو در نام او به تنهایی معنای شاه را می داد
و پیشوند کی تاکید بر بار مسئولیتش داشته و در شاهنامه با آمدن گشتاسپ که شاهی خودخواه بود و با کارهایش بار مسئولیتی
را که واژه کی بعنوان پیشوند نام برایش داشت (ن. ک. به ارزیابی رستم در نبرد با اسفندیار – بخش دو
)،
نمی خواست بکشد، کاربرد این واژه بعنوان پیشوند نام شاهان نخست کم رنگ و سپس بی
رنگ می شود و سرانجام نیز به پایان می رسد.
فرزندان اسفندیار هم که در نبرد ناخواسته رستم با برادران رستم کشته می شوند
کی زاده خوانده می شوند:
چو بهمن برادرش را کشته دید زمین
زیر او چون گل آغشته دید
بیامد دوان نزد اسفندیار به
جایی که بود آتش کارزار
بدو گفت کای نره شیر ژیان سپاهی
به جنگ آمد از سگزیان
دو پور تو نوشآذر و مهرنوش به
خواری به سگزی سپردند هوش
تو اندر نبردی و ما پر ز درد جوانان
و کیزادگان زیر گرد
بهمن پسر اسفندیار هم که پس از گشتاسپ بر تخت شاهی می نشیند، شاه و کی هست ولی
او دیگر نام کی بهمن ندارد.
پس از بخش دوران پهلوانان به بخش تاریخی شاهنامه می رسیم که در آنجا نیز از
واژه کی به معنای شاه کار گرفته شده است ولی در آنجا نیز دیگر شاهی با پیشوند نامی
کی سراغ نداریم.