پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشق بازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی
میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دم سازم ز دست،اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی
میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آن که گردون میکند با ما نهانی
میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند
شهریار
No comments:
Post a Comment