هیزم شکنی روزی تبرش
را گم کرده و هر چه نیز میگشت، پیدایش نمیکرد. مرد
خشمگین شد و به پسرِ همسایه مظنون گشت که شاید او تبرش را دزدیده باشد. او تمامِ
روز را صرفِ این کرد که پسرِ همسایه را زیرِ
نظر داشته باشد تا
مدرکی برعلیه او بدست آورد
و عجیب آنکه رفتارِ پسرِ همسایه هم مانند
یک تبر دزد بود.
پسر همسایه گپ (حرف)
که میزد هم مانندِ یک تبر دزد گپ (حرف) میزد. راه رفتنش هم مانند راه رفتن
یک تبردزد بود و خلاصه همه کارها و همه رفتارش مانندِ تبر دزدها بود.
شب که شد هیزم شکن
بطورِ اتفاقی تبرش را در سبدی که در گوشه ای از خانه داشت پیدا کرد.
روز بعد که دوباره
پسرِ همسایه را دید، دوباره بنظرش راه رفتنش عادی بود، گپ (حرف) زدنش عادی
بود، رفتارش عادی بود و اصلا چیزی در او دیده نمیشد که به تبر دزدها ببرد.
لائو تسه
No comments:
Post a Comment