آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت وز شومی شوم نیمهٔ روم بسوخت
بر پای بُدم که شمع را بنشانم آتش ز سر شمع همه موم بسوخت
+ + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + +
لاله چو پریر آتش شور انگیخت دی نرگس آب شرم از دیده بریخت
امروز بنفشه عطر با خاک آمیخت فردا سحری باد سمن خواهد بیخت
+ + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + +
هرلحظه غمی به مستمندی رسدت تیری به جفا به دردمندی رسدت
در کشتن عاشقان از این بیش مکوش زنهار مبادا که گزندی رسدت
+ + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + +
ما را به دم پیر نگه نتوان داشت در حجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجیر بود در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
+ + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + + +
در خانهٔ تو آن چه مرا شاید نیست بندی ز دل رمیده بگشاید نیست
گویی همه چیز دارم از مال و منال آری همه هست، آنچه میباید نیست
No comments:
Post a Comment