جستجوگر در این تارنما

Friday, 25 November 2022

نگرشی دیگر به داستان سیاوش و سودابه در شاهنامه – بخش چهارم

 

کیکاووس هفت سال پسر خویش را آزمود و سپس به هشتم سال به او منشور ولیعهدی داد و زمین کهستان در ایران را که کنار ماورالنهر و نقطه مرزی بود، به او وا گذار کرد. سرزمینی را هم که کیکاووس به فرزند خود داد، خطه ای آشوب خیز بود که در مجاورت توران قرار داشت. این تنها گرفتاری شاهزاده جوان نبود. همین انتساب سیاوش به ولیعهدی سبب می شود که پای شخص دیگری نیز با اهداف و علایق دیگر به داستان کشیده شود و نقشی تعیین کننده در داستان اسطوره ای سیاوش بازی کند. استاد توس پیشتر از این به اهداف و شخصیت نادرست این شخص بگونه جانبی و ضمنی اشاره کرده بود. اکنون داستان این شخصیت بازتر می شود.

این اشارات از پیش و اشاراتی که پس از این می آیند ماهیت و نفس عمل شخص را برملا می سازند و اینکه این که این شخص از چه ابزاری برای نیل به هدف استفاده می کرد. این فرد کسی نیست جز سودابه دختر شاه هاماوران و همسر کیکاووس. در این بازگویی شاهنامه، فردوسی کماکان شیوه کلامی و آزرم گفتاری خویش را نگاه می دارد ولی چیزی را هم پنهان نمی کند:

برآمد برین نیز یک روزگار        چنان بد که سودابهٔ پرنگار

ز ناگاه روی سیاوش بدید                     پراندیشه گشت و دلش بردمید

چنان شد که گفتی طراز نخ است            وگر پیش آتش نهاده یخ است

کسی را فرستاد نزدیک اوی                 که پنهان سیاووش را این بگوی

که اندر شبستان شاه جهان                    نباشد شگفت، ار شوی ناگهان

پیش از اینکه بیشتر به این داستان بپردازم، می خواهم  بر نکته ای تاکید نمایم که خواننده بی شک آنرا می شناسد. در شاهنامه فردوسی هر گاه که بخواهد از عشق میان دو نفر بگوید، بدون به حاشیه رفتن از بوجود آمدن عشق یا مهر میان آندو می سراید و از واژه های عشق و یا مهر و یا واژه ها و جملاتی که این منظور را برسانند، مستقیم و بیواسطه سخن می گوید. فرقی هم نمی کند که این عشق (مهر) و یا عدم عشق و مهر از گونه میان زن و مرد باشد و یا از گونه میان والدین و فرزند.

فردوسی در مورد سام و زال بهنگامیکه سام سوار زال شیرخواره را می بیند و عشقی در دل برای فرزند بوجود نمی آید، می نویسد:

پدر مهر و پیوند بفگند خوار                 جفا کرد بر کودک شیرخوار

یا هنگامیکه که زال جوان پس از ماحراهایی سرانجام  رودابه را برای نخستین بار می بیند، از خود بیخود شده و هوش از سرش می پرد:

ز بالا و دیدار و آهستگی                     ز بایستگی هم ز شایستگی

دل زال یکباره دیوانه گشت                  خرد دور شد عشق فرزانه گشت

تهمینه زمانی که بر بالین رستم می رود و میخواهد به او بگوید چگونه دل به او باخته است، برایش اینگونه دلباختگی خود را باز می گوید که پس از آنکه شرح داستانها و سرگذشت ترا شنیدم:

چو این داستانها شنیدم ز تو                  بسی لب به دندان گزیدم ز تو

بجستم همی کفت و یال و برت              بدین شهر کرد ایزد آبشخورت

تراام کنون گر بخواهی مرا                  نبیند جزین مرغ و ماهی مرا

در داستان بیژن و منیژه نیز ایندو با دیدن یکدیگر مهرشان به یکدیگر برمی فروزد. بیژن که نزدیکی چادر منیژه بود:

بنزدیک آن خیمهٔ خوب چهر                 بیامد بدلش اندر افروخت مهر

همه دشت ز آوای رود و سرود             روان را همی داد گفتی درود

منیژه چو از خیمه کردش نگاه               بدید آن سهی قد لشکر پناه

برخسارگان چون سهیل یمن                 بنفشه گرفته دو برگ سمن

کلاه تهم پهلوان بر سرش                     درفشان ز دیبای رومی برش

بپرده درون دخت پوشیده روی              بجوشید مهرش دگر شد به خوی

و بسیاری از زوجهای دیگر دیگر در شاهنامه. همه اینها  نخست مهر بدلشان می افتد و سپس این مهر خود را ابراز می دارند و یا درست واژگون آن، مهری بر دلی نمینشیند یا مهری از دلی می افتد مانند آغاز داستان زال که مهر از دل سام افگنده می شود ولی هیچکدام از اینها مانند سودابه دلشان به اندیشه نمی شود. اینگونه مهر بر دل نشستن های زوجها در شاهنامه به گونه ای از ره ایزدیست. یعنی در نزد ایزد مانعی برای ابراز این مهرها وجود ندارد. اما بایستی در "به اندیشه شدن دل" سودابه بیشتر بپردازیم.

استاد محمد علی اسلامی ندوشن در مورد مهر زنان و عشق زنان شاهنامه در آواها و ایماها می نویسد: "این زن ها هستند که به داستان تراژیک آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نمی بود سهراب آنقدر موثر و غم انگیز جلوه نمی کرد. همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نمی بود و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نمی بود و مرگ اسفندیار اگر کتایون نمی بود و مرگ رستم و تراژدی زال اگر رودابه نمی بود.  سیمای تراژیک زن در شاهنامه به پاکیزه ترین و نجیب ترین نحو یعنی بعنوان مادر و همسر جلوه می کند و نه بعنوان معشوقه.

شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده، یک کتاب ضد زن نیست. در تمام دوران پهلوانی ، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمی شود. اکثر زنان در شاهنامه نمونه بارز زن تمام عیار هستند. درعین برخورداری از فرزانگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند. حتی زنانی که خارجی هستند چون با ایران می پیوندند، از صمیم قلب ایرانی می شوند و جانب نیکی را که جانب ایران است می گیرند.

عشق در شاهنامه در عین برهنگی پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد بی آنکه به تکلف و تصنع گراییده باشد از تمدن و فرهنگ برخوردار است. ما تنها یک مورد می بینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گردآفرید است.

زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت بیشتری دارد. این بی پروایی به استثنای سودابه به هیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی نیست. چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند:

تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسپ. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز می شود. در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم می شود و آن سهراب است.

استاد دکتر محمد علی اسلامی ندوشن. آواها و ایماها،  صص۱۳ تا ۱۸  "

استاد گرامی به زیبایی و مختصرعشق های موجود در شاهنامه را توضیح داده است و من کاملا با آن همرای و هم نظر می باشم  مگر در یک مورد. آوردن نام سودابه در میان چهار زنی که اظهار عشق می کنند.

چیزی که سودابه ابراز داشت و نشان داد هر چیز دیگری بود بجز عشق. سودابه حسابگری ماهر بود. او از همان ابتدای ورودش به صحنه شاهنامه حسابگر بود تا به پایان کارش. به این موضوع خواهیم پرداخت اما پیش از آن بایست به چند نکته دیگر در داستان سیاوش کم بخت دقیق شد.

برمیگردم به داستان سیاوش و سودابه.  سیاوش زود دریافت که پنهانی به شبستان کیکاووس رفتن چه معنایی می تواند داشته باشد و از اینرو:

بدو گفت مرد شبستان نیم                     مجویم، که با بند و دستان نیم

پاسخ خیلی روشن است. بند در این بیت معنای حیله و نیرنگ و دستان معنای اتاق کوچک که به اتاق بزرگتر راه داشته باشد را می دهند و این پاسخ را کاملا واضح می کند. سیاوش حاضر نیست که با نیرنگ از اتاق پشتی وارد شبستان بشود.

سودابه با وجود دریافت چنین پاسخی برای رسیدن به مقصودش کوتاه نمی آید. بیاد بیاوریم که در آغاز آمدن سودابه به داستان، فرستاده شاه هاماوران از او با صفت کسی که زبانش چوخنجر می باشد یاد کرد. سودابهٔ پرنگار با دلی پراندیشه و همچنین زبانی چوخنجر پگاه با گرمی و شتاب (تفت) بنزد شاه ایران می خرامد و به او می گوید:

دگر روز شبگیر سودابه رفت               بر شاه ایران خرامید تفت

بدو گفت کای شهریار سپاه                   که چون تو ندیدست خورشید و ماه

نه اندر زمین کس چو فرزند تو             جهان شاد بادا به پیوند تو

فرستش به سوی شبستان خویش             بر خواهران و فغستان خویش

همه روی پوشیدگان را ز مهر              پر ازخون دلست و پر از آب چهر

نمازش برند و نثار آورند                     درخت پرستش به بار آورند

بر خواهران و فغستان یعنی به حرمسرای خود نزد خواهرانش. همه خویشانش دوست دارند او را ببینند و از ندیدن او دلشان خون است و بسیار مایل به دیدار او هستند تا او را بپرستند. بپرستند اینجا یعنی از او پرستاری و او را خدمت نمایند.

ما این همه صفت را در کنار هم از سودابه خوانده ایم ولی مقصد او چیست؟ در نخستین وهله تقریبا هر کس از داستان یوسف و زلیخا یاد می کند و در آن داستان تشابه می جوید. آیا این تشابه درست است؟ باید هنوز کمی صبر کنیم. با کیکاووس ادامه می دهم. اینجا چند چیز شگفت انگیز پیرامون این شاهزاده بیگناه  اتفاق می افتند که کسی انتظارش را نمی کشد.

کیکاووس پس از اینکه با سودابه پیمان می کند که سیاوش را به شبستان بفرستد به سیاوش می گوید که به شبستان من برو و با خانواده خویش آشنا شو. سیاوش که بتازگی سخنانی ناپاک از سودابه شنیده بود از اینکار سر باز می زند و به کیکاووس می گوید بجای اینکه مرا به شبستان فرستی به میدان و کارزار بفرست تا هنر رزم و دفاع از کشور را فراگیرم. اما کیکاووس اصرار می ورزد که در شبستان من ترا خواهرانی است و سودابه نیز برایت مانند مادر مهربانی می باشد.

سیاوش چاره ای نمی بیند و به کیکاووس می گوید هر چه که تو بگویی، همان می کنم. کیکاووس گفت اما هیربدی را نیز با تو می فرستم تا پیوسته مراسم سپاسگزاری به درگاه خدا را بجای آوریم که همگی در کنار هم هستیم. فردای آنروز سیاوش خوشحال از اینکه به تنهایی به شبستان نمی رود همراه با هیربد به شبستان وارد شد.

همه خویشان سیاوش به پیشواز آمدند و از دیدن او شادی نمودند. در پایان نیز به نزدیکی ایوانی رسید که در آن تختی زرین گذاشته بودند و بر روی تخت سودابه ماه روی نشسته بود:

سیاوش چو نزدیک ایوان رسید              یکی تخت زرین درفشنده دید

برو بر ز پیروزه کرده نگار                 به دیبا بیراسته شاهوار

بران تخت سودابه ماه روی                  بسان بهشتی پر از رنگ و بوی

نشسته چو تابان سهیل یمن                   سر جعد زلفش سراسر شکن

یکی تاج بر سر نهاده بلند                    فرو هشته تا پای مشکین کمند

پرستار نعلین زرین بدست                   به پای ایستاده سرافگنده پست

سیاوش چو از پیش پرده برفت              فرود آمد از تخت سودابه تفت

بیامد خرامان و بردش نماز                  به بر در گرفتش زمانی دراز

همی چشم و رویش ببوسید دیر              نیامد ز دیدار آن شاه سیر

همی گفت صد ره ز یزدان سپاس           نیایش کنم روز و شب بر سه پاس

که کس را بسان تو فرزند نیست             همان شاه را نیز پیوند نیست

سیاوش بدانست کان مهر چیست             چنان دوستی نز ره ایزدیست

سودابه برای بار دوم خود را به سیاوش نزدیک کرده بود و سیاوش به معنی واقعی کلمه بی چاره شده بود. او تنها راهی را که برای رهایی از این موقعیت می دید همانا به نزد خواهرانش رفتن بود.

از همینرو رفتن به پیش خواهران را بهانه کرد و از نزد سودابه برفت. او مدتی را در نزد ایشان گذراند و سپس شتابان از شبستان بیرون آمده و به خوابگاه خویش رفت. 

ادامه دارد




No comments: