جستجوگر در این تارنما

Monday, 28 August 2023

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش دهم

 

اشاره فردوسی در این تغییر صفات به چیست؟ گرسیوز با همه این صفات مثبت زمانی مطرح گردید که در دستگاه افراسیاب جاه و مقامی استوار برای خود تصور می نمود. به دیگر سخن او تنها زمانی که موقعیت خود را در درون هرم قدرت دستگاه حاکمه توران بالاتر از دیگران می بیند و منافعش تامین هستند، به سمت بیرون نیز خود را مثبت نشان می دهد.

اما همان گرسیوز به هنگامی که جایگاه خود را در نزد افراسیاب و هرم قدرت در خطر می بیند دگرگونه و کینه ورز شده و از صفات مثبت دیگر در او خبری نیست و پندارهای دسیسه گر دارد و کارهای منفی از خود نشان می دهد و از اینرو فردوسی هم نامش را باصفات منفی ذکر می کند.

اشاره فردوسی به این می باشد که با بروز اعمال اشخاص است که صفات آنها مشخص می گردند و اعمال اشخاص اگر پاک و سره نباشند، شخصیت آنها نیز بی تاثیر از آنها نخواهند ماند و در پی آن صفات ایشان نیز نیکو نخواهند بود.

گرسیوز در اینجا هم خاموش نماند و به تزویر و نیرنگ زدن های خویش ادامه داد. او افراسیاب را خوب می شناخت از اینرو دوباره او را ترساند. گرسیوز به افراسیاب گفت هر گاه که سیاوش را به درگاهت بخوانی او دست رد به سینه دعوت تو نزده و آنرا پس نمی زند اما آگاه و هشیار باش که او در عوض با سپاهی به کاخ تو خواهد آمد و روز روشنت را تیره خواهد کرد. گرسیوز سپس ادامه داد، سیاوش دیگر آن شخص پیشین که افراسیاب دیده و می شناخته نیست. او پلیدی را ادامه داد و به افراسیاب گفت تو حتی دیگر دخترت فرنگیس را نیز باز نخواهی شناخت. سپاهیان تو نیز چون فر و دارایی سیاوش و نسب او به فرنگیس را که از خود توست ببینند، به این دو مایل خواهند شد.

این درست همان ضربه کاری بود که گرسیوز می خواست بزند زیرا که افراسیاب در اینجا با این تعاریف بی اندازه نسبت به دختر و داماد خویش دو دل شد.

گرسیوز این زمان افراسیاب را تنها گذاشت ولی پس از آنهم پیوسته بنزد او می رفت و روغن بر این آتش می ریخت و نیرنگ نو به کار می بست:

چنین گفت گرسیوز کینه‌جوی              که‌ای شاه بینا دل و راست‌گوی

سیاوش برآن آلت و فر و برز              بدان ایزدی شاخ و آن تیغ و گرز

بیاید به درگاه تو با سپاه                     شود بر تو بر تیره خورشید و ماه

سیاوش نه آنست کش دیده شاه             همی ز آسمان برگذارد کلاه

فرنگیس را هم ندانی تو باز                تو گویی شدست از جهان بی ‌نیاز

فردوسی اینجا اشاره بسیار کوتاه ولی بسیار بجایی در مورد شخصیت و صفات افراد پلید می کند. تو گویی شدست از جهان بی نیاز دکترین اینگونه افراد را بیان می کند.

اگر می خواهی بی ترس و راحت و آنگونه که میل توست زندگی کنی، بنگر که پیرامونیان تو از تو بی نیاز نشوند زیرا اگر وابستگانت از تو بی نیاز شوند، آزاد خواهند بود که خود بیندیشند و تصمیم بگیرند و در پی آن ممکن است که راه خود را در پیش بگیرند و دیگر فرمانبردارت نباشند و ملاحظه ات نکنند و دیگران نیز به آنها بپیوندند. این زبان و منطقی بود که افراسیاب خوب می فهمید. باری:

سپاهت بدو بازگردد همه                    تو باشی رمه گر نیاری دمه

سپاهی که شاهی ببیند چنوی               بدان بخشش و رای و آن ماه ‌روی

تو خوانی که ایدر مرا بنده باش            به خواری به مهر من آگنده باش

ندیدست کس جفت با پیل شیر              نه آتش دمان از بر و آب زیر

اگر بچهٔ شیر ناخورده شیر                 بپوشد کسی در میان حریر

به گوهر شود باز چون شد سترگ        نترسد ز آهنگ پیل بزرگ

پس افراسیاب اندر آن بسته شد            غمی گشت و اندیشه پیوسته شد

همی از شتابش به آمد درنگ              که پیروز باشد خداوند سنگ

ستوده نباشد سر باد سار                    بدین داستان زد یکی هوشیار

که گر باد خیره بجستی ز جای            نماندی بر و بیشه و پر و پای

سبکسار مردم نه والا بود                  و گرچه به تن سروبالا بود

برفتند پیچان و لب پر سخن                پر از کین دل از روزگار کهن

بر شاه رفتی زمان تا زمان                 بداندیشه گرسیوز بدگمان

ز هرگونه رنگ اندرآمیختی               دل شاه ترکان برانگیختی

چندی که چنین گذشت دل افراسیاب از سخنانی که شنیده بود سخت پراندیشه شد و روزی دستور داد تا بارگاه را از بیگانگان بپرداختند و سپس با گرسیوز به خلوت نشست و به او گفت تو باید به نزد سیاوش بروی و زیاد هم آنجا نمانی. به او بگوی که شاه توران گفته مدتهاست که بنزد ما نیامدی. مبادا که در جای خوشی که داری دل تو از مهر ما تهی شده باشد؟ مرا به دیدن تو و دخترم نیاز است. ما در اینجا هم شکارگاه داریم و اگر تو به اینجا بیایی، می توانیم باهم به شکار برویم و سور بسازیم و از جام زبرجد بنوشیم.

همه این اشارات بالا از سوی افراسیاب نشان از احتیاط به خرج دادن های یک پادشاه که ستمکار نیز هست، دارد. او عادتا به چیزی که نا آرامش می کند کین می ورزد ولی در آنها هنوز هم هیچ نشانی از کین جستن از سیاوش بطور حتم نیست و مهر فرزند و داماد در دل او هنوز وجود دارد. سختی کار اما در اینست که در دل ستمکاری جای داشتن، فرد را بطور حتم از خطرها نمی رهاند.

بزرگترین اشتباهی که افراسیاب نا آرام در اینجا مرتکب می شود این است که برادر خویش گرسیوز را که مورد اعتماد اوست برای اینکار می فرستد. گرسیوز اینجا شخص مورد اعتماد افراسیاب است. نه از برای اینکه برادر او بود. افراسیاب شخصا با شمشیر برادر دیگرش اغریرث را بهنگام جنگ با نوذرشاه بخاطر مخالفتی که با او کرده بود به دو نیم کرده بود. پس تنها برادر او بودن ملاک قرار نگرفته بود. گرسیوز توانسته بود که اعتماد او را بدست آورده و در جهت منافع خویش از آن استفاده کند. برای گرسیوز مهم هم نبود که دیگران چه بهایی برای اعتماد افراسیاب به او باید بپردازند. افراسیاب چنان در جهان خود که در آن پیوسته دشمنان زیادی برای خود می دید، غرق شده بود که توانایی دیدن دشمن راستین را در کنار خود نداشت. شاید هم برای اینکه دوست راستین کم داشت.

افزون بر آن، همان سان که پیشتر نوشته شد تنها صرف برادر افراسیاب بودن، گرسیوز را مورد اعتماد او نساخته بود. پس این چه چیز دیگریست که گرسیوزها را معتمدین افراسیابها می سازد؟ آن چیز دیگری نمی تواند باشد بجز ذات ستمکاران که متمایل به چاپلوسان و ارادتمندان بی چون و چرا در پیرامون خود هستند.

چاپلوسان و ارادتمندان بی چون و چرا نیز متقابلا نیازمند به داشتن جاه در درگاه و دستگاه ستمکارانند زیرا این جاه و این مقام را در جای دیگری نمی توانند بدست آورند. چاپلوس و جاه طلب هر کس را که همانند خود او نباشد دشمن می پندارد و برای حفظ موقعیت خویش این اندیشه را به قبله گاه خویش نیز منتقل می کند.

از اینرو بود که فردی مانند گرسیوز که در واقع بیشتر به موقعیت و جاه خویش در دستگاه افراسیاب می اندیشید تا به منافع ملی توران، مورد اعتماد شخصی مانند افراسیاب قرار می گیرد که وجود ملت و کشور خویش را تنها در خدمت به بقای تاج و تخت خود بودن می داند و تاج و تخت را هم که گرچه به او تعلق دارند پیوسته مورد تهدید و در خطر دشمنان دیده و برایش نگران است.

مجموعه همه این عوامل بودند که به وقوع پیوستن اشتباه بزرگی از سوی افراسیاب را به امری و عملی اجتناب ناپذیر مبدل ساختند. امری که  با این شرایط دیر یا زود، به این صورت یا به گونه دیگری باید اتفاق می افتاد.

سخنگوی توس همه اینها را هزار سال پیش بسیار زیبا برای ما بیان کرده است، منتهی چون خواننده بیشتر متوجه داستان که هم زیباست و هم هیجان انگیز و با احساسات ملی است می شود، کمتر به پیام نویسنده می پردازد:

چنین تا برآمد برین روزگار                پر از درد و کین شد دل شهریار

سپهبد چنین دید یک روز رای             که پردخت ماند ز بیگانه جای

به گرسیوز این داستان برگشاد             ز کار سیاوش بسی کرد یاد

ترا گفت ز ایدر بباید شدن                  بر او فراوان نباید بدن

بپرسی و گویی کزآن جشن‌گاه             نخواهی همی کرد کس را نگاه

به مهرت همی دل بجنبد ز جای           یکی با فرنگیس خیز ایدر آی

نیازست ما را به دیدار تو                  بدان پرهنر جان بیدار تو

برین کوه ما نیز نخچیر هست              ز جام زبرجد می و شیر هست

گذاریم یک چند و باشیم شاد                چو آیدت از شهر آباد یاد

به رامش بباش و به شادی خرام           می و جام با من چرا شد حرام

تا اندازه بسیار زیادی نیز قابل تصور و برای همه روشن است که چه چیزی می تواند از دل این ماموریت گرسیوز بیرون بیاید؟ سخنگوی توس هم خواننده را زیاد منتظر نمی گذارد و در همان بیت بعدی صفتی در پشت نام گرسیوز برای او میآورد و شرح کوتاهی از حال او برای ما تعریف می کند که گویای همه چیز می باشد. در پنج بیت پس از آن دانای توس برای ما روشن می سازد که گرسیوز برای چه چیز و چه منظوری زمینه چینی می کند:

برآراست گرسیوز دام ساز                 دلی پر ز کین و سری پر ز راز

چو نزدیک شهر سیاوش رسید            ز لشکر زبان‌آوری برگزید

بدو گفت رو با سیاوش بگوی              که ای پاک زاده کی نام جوی

به جان و سر شاه توران سپاه              به فر و به دیهیم کاووس شاه

که از بهر من برنخیزی ز گاه             نه پیش من آیی پذیره به راه

که تو زان فزونی به فرهنگ و بخت     به فر و نژاد و به تاج و به تخت

که هر باد را بست باید میان                تهی کردن آن جایگاه کیان

اگر یک گفته از افراسیاب را که برای نخستین بار می خواست گرسیوز را بسوی سیاوش بفرستد بیاد آوریم، اینکه گرسیوز به چه منظور به جان و سر شاه توران سپاه سیاوش را سوگند می دهد که پیشوازش نیاید برایمان روشن تر می شود.

به یاد آوریم افراسیاب بهنگام  نخستین بار فرستادن گرسیوز به جانب سیاوش از او خواسته بود که یک حالت سیاوش را برایش باز گوید. به دیگر سخن یک کار سیاوش برایش معنای خاص داشت. آیا سیاوش احترام دربار و درباریان را نگاه می دارد؟ افراسیاب دفعه پیش به او گفته بود:

اگر آب دارد ترا میزبان                     برآن شهر خرم دو هفته بمان

این بیت در فارسی دری معنای ویژه ای دارد. اگر آب دارد ترا میزبان به معنی اینستکه اگر میزبان آبروداری کند، اگر میزبان به تو احترام گذاشته و کاری نکند که از شرم عرق بر چهره ات بنشیند. این گونه گویش هنوز هم در نواحی شرقی ایران و همچنین در کشورهای دوست، افغانستان و تاجیکستان رایج است و آب داری کسی یا آب نگاه داری کسی امری بسیار مهم هم می باشد.

منظور افراسیاب نیز این بود که بداند آیا دامادش در محترم شمردن و ارج گذاشتن برادرش که به نمایندگی از او فرستاده می شود، کوشا هست؟ و این امر برای افراسیاب مهم بوده است. افراسیاب این بار و پس از تعاریفی که از گرسیوز در مورد سیاوش شنیده محتاط تر شده و هنگام فرستادن گرسیوز به سیاوشگرد به گرسیوز می گوید  "بر او فراوان نباید بدن" به معنی اینکه زیاد پیش او درنگ نکن .  

اکنون "گرسیوز دام ساز" آنگونه که فردوسی او را می خواند درست در همین راستا کوشش می کند که با خواهش کردن از سیاوش برای به پیشوازش نیامدن به افراسیاب بنماید که سیاوش پای بر سر همه قوانین و قواعد اجتماعی گذاشته است تا بتواند از این راه به افراسیاب بقبولاند سیاوش دیگر دوست نیست بلکه دشمن است و دشمن را بایستی از میان برداشت.

گرسیوز همه این کارها را نه از برای دشمنی محض با سیاوش انجام می دهد که نه تنها با افراسیاب بلکه با خود او نسبت مستقیم دارد. او همه اینها را از ترس نفوذ بیشتر پیران در هرم قدرت دستگاه افراسیاب انجام می دهد. اشارات مستقیم و غیر مستقیم او نیز بر همین امر دلالت می کنند.

هنگامی که او برای افراسیاب می گوید در زمانیکه من نزد سیاوش بودم "ز روم و زچین نیزش آمد پیام" دارد غیر مستقیم درست بر همین نکته انگشت می گذارد ورنه سیاوش چه ارتباطی می توانست با چینی ها داشته باشد مگر از راه خویشاوندیش با پیران و پیران مردی کارکشته، جهاندیده، روشنفکر و صبور بود که فرماندهی و سپهسالاری سپاهیان توران را هم برعهده داشته و از معتمدین و خیرین دستگاه افراسیاب بود و در نزد او نیز جایگاه والایی داشت.

پیران بود که در ختن متحدین دلیر، وفادار و دانایی از طوایف چینی و ترکی پیرامون خود داشت و میان اینها امتزاج هایی نیز انجام شده بودند و از این رو آنها با پیران و پیران با آنها پیوند خونی نیز داشتند. در اینجا ما داریم از زمانی سخن می گوییم که در آن پیوندهای خونی بسیار قوی و گرامی بودند و هنوز هم تا به امروز نیز هستند. از سوی دیگر در چند صفحه پیش خواندیم که پیران که پدر زن سیاوش بود، هنگامی که از ماموریتی که افراسیاب به او داده بود بازگشت، باژ روم را به درگاه افراسیاب آورده بود. از اینرو ز روم و ز چین نیزش آمد پیام وزنه و معنای بخصوصی در این داستان بازی می کند و اشاره می کند به اینکه تنها خویشاوندان خونی و سببی پیران نبودند که پیام برای سیاوش فرستادند بلکه باژگزاران رومی نیز برای سیاوش پیام می فرستند و همه اینها از چشم افراسیاب به دور است.

در اینجا پیران بود که هدف اصلی تیرهای نیرنگ گرسیوز بود و گرسیوز برای به درست به هدف نشاندن تیرهای خود هیچ ابایی نداشت که حتی نبیره دختری خود، سیاوش که نسبت به او نیز حسادت می ورزید را وسیله و بهانه قرار داده و قربانی کند.

باز در اینجا بایستی به حال سخنگوی دهقان اشاره کنم. فردوسی همانگونه که بارها در شاهنامه آورده، با دو مسئله بسیار بزرگ شخصی که کارهایش را می توانستند نیمه ناتمام باقی بگذارند در جدال بوده است. ناتوانی های جسمی معمول که بر اثر پیر گشتن به پیش می آیند و دیگر این که گنجش بمرور زمان بر اثر فروش اموالش برای پرداختن به شاهنامه و به پایان رساندن آن دیگر داشت به پایان می رسید و تنگدستی گریبانگیرش شده بود. او همه فشارهای خارجی را تحمل می کرده و طاقت می آورد و از راه خود خارج نمی شده ولی این دو موضوع شخصی کارهایش را کند می کردند.

از اینرو او کوشش می کرد که خوانش خود را تنها برای یکبار هم که شده به دیگران عرضه کند و از خود خواننده بخواهد که بدنبال کنکاش ها و علل یابی های منطقی و مستدل رفته و به تخیلات واهی نپردازند و هیچ نوشدارویی را هم از طرف او پس از مرگ برای هیچ سهرابی نفرستند.

باری پیام گرسیوز دام ساز که به سیاوش رسید، سیاوش با وجودیکه مشکوک شده بود ولی به دام افتاد و آنگونه که منش و خصلت همیشگی اش بود به پیشواز گرسیوز دام ساز نرفت. هنگامی که گرسیوز به نزد او آمد، سیاوش از وی حال افراسیاب را پرسید و گرسیوز نیز پیام افراسیاب را به او داد. سیاوش از خواندن پیام شاد شد و به گرسیوز گفت من از همین اکنون مقدمات سفر به شهر گنگ را فراهم می کنم و سه روز اینجا باش تا با هم بنزد شاه برویم:

فرستاده نزد سیاوش رسید                  زمین را ببوسید کاو را بدید

چو پیغام گرسیوز او را بگفت             سیاوش غمی گشت و اندر نهفت

پراندیشه بنشست بیدار دیر                 همی گفت رازیست این را به زیر

ندانم که گرسیوز نیکخواه                  چه گفتست از من بدان بارگاه؟

چو گرسیوز آمد برآن شهر نو             پذیره بیامد ز ایوان به کو

بپرسیدش از راه وز کار شاه               ز رسم سپاه و ز تخت و کلاه

پیام سپهدار توران بداد                      سیاوش ز پیغام او گشت شاد

چنین داد پاسخ که با یاد اوی               نگردانم از تیغ پولاد روی

من اینک به رفتن کمر بسته‌ام              عنان با عنان تو پیوسته‌ام

سه روز اندرین گلشن زرنگار             بباشیم و ز باده سازیم کار

که گیتی سپنج است پر درد و رنج        بد آن را که با غم بود در سپنج

گرسیوز پیام شاه توران را تحریف و دست کاری نکرده به سیاوش داد آنچنانکه سیاوش نیز از خواندنش شاد شد. همین نیز گرسیوز را واداشت تا حساب کار خود را بکند و از این بترسد که کارهایش به پایان نرسیده و سیاه دلی هایش بی نتیجه باقی بمانند و سیاوش به درگاه افراسیاب بازگردد و ایندو دوباره با یکدیگر همدلی کنند و سیاوش در توران برای خود کسی بشود. از اینرو او می بایست پیش از اینکه همه اینها اتفاق بیفتند برای جلوگیری کردن از آن کاری می کرد. 

این تفاسیر و تعابیر بعدی گرسیوز حیله گر (دام ساز) از گفتارها و کردارها بودند که مسیرهای روابط افراد را نشانه گزاری و روند رفتارها و کنش ها و واکنش های متقابل را نسبت به یکدیگر مشخص کرده و آشتی ها را به دشمنی و مهرها را به ترس ها و کینه ها مبدل ساختند و این امر چنان دامنه فراخی بخود گرفت که در این رابطه هیچ گروه و قومیت و منصب و شخصیت شناخته شده ای در ایران و توران نبود که از این فجایع و ویرانی تبعات آن مبرا بماند و در نهایت همه به گونه ای مستقیم یا غیرمستقیم، دیر یا زود، پیر یا جوان و گناهکار و بیگناه درگیر و قربانی حسادت ها و کینه های یکنفر شدند. پی آمدهای مستقیم و غیرمستقیم این حسادت و خودخواهی گرسیوز بر سرنوشت و کنش و واکنش شخصی و حکومتی بسیاری از افراد و قبایل و خاندانها در هر دو طرف ایرانی و تورانی تاثیر گذاشت و سرانجام خود گرسیوز نیز از آن در امان نماند و گریبان او را هم گرفت.

ادامه دارد



فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش نهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش هشتم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش هفتم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش ششم (farhangi-sanati.blogspot.com)





 

 

No comments: