جستجوگر در این تارنما

Friday, 4 October 2013

رنگِ نور

بر رویِ  زمینِ  باغچه همه چیز غیرِ  عادی بنظر میرسید  و سر و صدا راه افتاده بود. کورموش و کرمِ  خاکی با هم بحث و جدال داشتند. دعوا بر سرِ  رنگِ  نورِ  خورشید بود.
حتماً سرخ است، حتماً. من مطمئن هستم، اینرا کرمِ  خاکی میگفت، گرچه که بر رویِ  سرِ  خود هیچ چشمی نداشت. کرمِ  خاکی جمله خود را اینطور تکمیل کرد : برایِ  اینکه خورشید ماند آتش میسوزد. در خاتمه اضافه نمود که او ولی جایِ  خنک و مرطوب را ترجیح میدهد.
مزخرف نگو، اینرا کورموش به کرمِ  خاکی گفت. او هم مشابهِ  کرمِ  خاکی هرگز خورشید را به صورت مستقیم ندیده بود زیرا روزها را میخوابید و شبها بیدار بود. او مدعی بود که خورشید سپید است زیرا نورِ  ماه نیز سپید میباشد و همه میداند که نورِ  ماه در واقع  بازتاب  و برگردانی از پرتویِ  خورشید بر رویِ  ماه میباشد.
از آنجایی که ایندو نتوانستند به نتیجه‌ای برساند، بر آن‌ شدند که از عقاب ماجرا را بپرسند، پادشاهِ  بادها، تو در پرواز‌هایت مطمئناً بیشتر از هر کسِ  دیگری به خورشید نزدیک میشوی. به ما بگو که آیا نورِ  خورشید مانندِ  ماه سپید است؟“  کورموش با صدایی آرام پرسید.
یا سرخ، مانندِ  آتش؟“ کرمِ  خاکی بلافاصله پشت سرش فریاد زد و پرسشِ کورموش را بدینوسیله تکمیل نمود.

عقاب اندکی اندیشید و سپس گفت : به راستی‌ که من تاکنون هرگز در اینمورد فکری نکرده بودم، اما اگر اشتباه نکنم، رنگِ  نورِ  خورشید میتواند که زرد باشد. اصلا میدانید چیست، همین پگاهِ  فردا چون برآید بلند آفتاب، به بالا میپرم و از ابرها برایتان چگونگی را می‌پرسم زیرا آنها از همه ما به خورشید نزدیکتر هستند.
سحر چون خسروِ  خاور علم بر کوهساران زد، عقابِ  داستانِ  ما در امیدواران زد. چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست، برآمد خنده ای خوش بر غرور کامگاران زد.
عقاب از نخستین ابری که بر سرِ  راهش پدیدار شد، پرسید : ای ابرِ  زیبا که برزگران دل به تو بسته اند،  آیا میتوانی  به من بگویی که پرتویِ خورشید کدامین رنگ را دارد؟ سپید، سرخ و یا زرد؟
ابر پاسخ داد „ هممممم، هم همه این رنگ‌هایی‌ که گفتی‌ و هم هیچکدام از آنها. همین الآن به زمین باز گرد و آنجا منتظر باش. من از دوستی خواهش خواهم کرد که رنگ را به تو نشان دهد. کسی‌ به خوبیِ  او یافت نشود که نور را بشناسد زیرا او تنها کسیست که نور از میانش گذر می‌کند.“
عقاب پرواز کنان دوباره به سویِ  زمین بازگشت. مدتِ  زیادی طول نکشید که قطراتی از ابر به زمین چکیدند. اینها همان دوستِ  ابر بودند که باران نامیده میشد.
باران بزودی پاسخ را به صورتِ  کمانِ  بسیار بزرگی‌ بر آسمان نوشت.
 چه کسی‌ فکر میکرد که نورِ  خورشید نه‌ سپید و نه‌ سرخ و نه‌ زرد است؟ “ عقاب شگفت زده گفت : نور  رنگارنگ است مانند رنگین کمان، هر کدام از ما میتواند تنها رنگی‌ را که خودش میخواهد ببیند.
عقاب تصمیم گرفت که غروب، زمانیکه کورموش و کرمِ  خاکی هر دو از خواب بیدار شدند، ماجرا را برایشان تعریف کند.

او فقط مطمئن نبود که آیا آنها حرفهایش  را باور خواهند کرد یا نه‌.




No comments: