خاندان نامه فرود پسرسیاوش از سوی مادر
لشکریان ایران
پس از کشتن فرود پسرسیاوش دوباره در پی کین خواهی خون پدرش سیاوش آهنگ توران کردند و هر
که را بر سر راه خود می دیدند، از میان بر می داشتند. به افراسیاب آگهی رسید که
ایرانیان در راهند و او بی درنگ به سپهسالار خود پیران گفت بایستی سپاهیان را گرد
هم آوریم و به پیشواز لشکر ایران برویم ورنه آنها شب و روز را بر ما سیاه خواهند
کرد:
سپهبد به
پیران سالار گفت که خسرو
سخن برگشاد از نهفت
مگر کین سخن
را پذیره شویم همه با درفش و
تبیره شویم
وگرنه ز
ایران بیاید سپاه نه
خورشید بینیم روشن نه ماه
برو لشکر آور
ز هر سو فراز سخنها نباید که
گردد دراز
اینجا سپهدار
پیران که پیشتر از سوی افراسیاب رانده شده بود دوباره بدست همو به صحنه خوانده می
شود تا به مقابله با ایرانیان برخیزد ولی پیران چندان شتابی (عجله ای) نداشت و از
اینرو سپاهیان ایران با وجود اینکه یکهفته بخاطر برف و سرما در جای خود مانده
بودند، با بهتر شدن هوا در خاک توران بیشتر نفوذ کردند و پیشتر آمدند و بر سر راه
خود برخی را در جنگ کشتند و برخی را نیز اسیر کردند.
چون خبر به
افراسیاب رسید او آشفته حال به پیران گفت:
به پیران
ویسه چنین گفت شاه که گفتم
بیاور ز هر سو سپاه
درنگ آمدت
رای از کاهلی ز پیری گران
گشته و بد دلی
نه دژ ماند
اکنون نه اسپ و نه مرد نشستن نشاید
بدین مرز کرد
بسی خویش و
پیوند ما برده گشت بسی مرد نیک اختر
آزرده گشت
کنون نیست
امروز روز درنگ جهان گشت بر مرد
بیدار تنگ
در اینجا
پیران بی درنگ سواران به نواحی گوناگون سرزمینهای توران و متحدینش فرستاد و آنها
را برای جنگیدن با ایرانیان فرا خواند. چون سواران و دلیران تورانی گرد آمدند،
پیران جای آنها در ردیف های جنگی مشخص کرد و به ایشان سفارش نمود که بایستی
بسیار مخفیانه خود را به سپاهیان ایران برسانند و بیکبارگی بر سر ایشان بریزند.
آنها نیز این کار را می کنند.
همی رفت لشکر
گروها گروه نبد دشت پیدا، نه
دریا، نه کوه
بفرمود پیران
که بیره روید از ایدر سوی
راه کوته روید
نباید که
یابند خود آگهی ازین
نامداران با فرهی
مگر ناگهان
بر سر آن گروه فرود آرم این
گشن لشکر چو کوه
سپس اینجا
اتفاقی می افتد که بسیار شگفت انگیز است و خواننده را وادار می سازد نظریات خویش
را بازنگری کرده و باز بیندیشد و با کاردانان به گفتگو بنشیند.
این اتفاق شگفت
انگیز همانا نام و جا و مکان و نشانه ای است که در آنجا بنا به گفته فردوسی حکیم لشکریان
تورانی به اردوی ایرانیان می تازند. ضمن این که به داستان پیران ادامه می دهم برای
روشن تر شدن موضوع این نشانی ابیات سخندان توس را آورده و در اینجا کمی تامل می
کنم:
برون کرد
کارآگهان ناگهان همی جست
بیدار کار جهان
بتندی براه
اندر آورد روی بسوی گروگرد
شد جنگجوی
میان سرخس
است، نزدیک طوس ز باورد برخاست آوای کوس
بپیوست گفتار
کارآگهان به پیران
بگفتند یک یک نهان
که ایشان همه
میگسارند و مست شب و روز با جام پر
می بدست
پیشتر فرض را بر
این نهاده بودم که کلات جائیکه فرود فرزند سیاوش بود، می بایستی و منطقی است که
نزدیک به ختن و در خاک توران باشد.
اکنون لشکریان ایرانی که از کلات گذشته اند، در جائی اردو زده اند و به میگساری و خوشگذرانی مشغول بودند گویی که اصلا بیاد نمی آوردند که چه کرده اند و حالا نیز به چه منظور و مقصودی به سرزمین توران قدم گذاشته اند. این بی خیالی نیز شامل حال همگی آنها می شد و نمی توان آنرا تنها به طوس نوذر نسبت داد. تنها مسئولیت طوس نوذر در اینجا از همه بیشتر بود که گذاشت چنین چیزی پیش بیاید. اکنون نیز پیران از موقعیت بدست آمده آگاه شده و می خواهد از آن سود برده و ایرانی ها را در همان حال درجایی غافلگیر کند. این جا کجاست؟ نشانی که فردوسی برای این جای داده شهری یا روستایی یا منطقه ای است بنام گروگرد در ناحیه سرخس و نزدیک به شهرطوس. در نقشه زیر می بینیم که سرخس در ایران امروزی است.
نقشه هایی هم پس
از این در پی هم می آیند، منطقه سرخس و شهر طوس را در خاک امروزی ایران نشان می
دهد و شهرکی بنام کلات هم تقریبا میان این دو در نزدیکی مرز امروز ایران و
ترکمنستان وجود دارد.
نقشه آخر که
بلافاصله پس از سری نقشه های نخست می آید تنها برای مقایسه کردن است و فاصله میان
سرخس و تاجیکستان (که ختن در نزدیکی آن است) و فاصله سرخس تا ترمذ در کنار آمودریا
(که مرز ایران اسطوره ای و توران اسطوره ای بود) را نشان می دهد.
نشانی که فردوسی
داده است روشن و صریح است. در جایی بنام گروگرد که در میان منطقه سرخس و نزدیک به
شهر طوس می باشد، لشکریان ایران خیمه برپا کرده و مشغول سور بودند.
فردوسی خود طوسی
است و با جغرافیای منطقه پیرامون خویش آشنا می باشد و از اینرو نمی توان گفت که
نمی دانسته که نشانی کجا را دارد می دهد. از سوی دیگر نقشه ها نیز دروغ نمی گویند.
موضوع چیست و کلاتی که فرود بر بالای آن دژ داشت، کجاست؟
اگر فرود بر بلندای کوه کلات در مرز افغانستان به تاجیکستان بوده، پس لشکریان ایرانی که پس از ماجرای فرود در خاک توران پیشتر رفته بودند اکنون در سرخس چه می کنند؟ حالا دیگر نمی توان با اطمینان از درست شناسایی کردن جای کلات سخن گفت.
کلات میان سرخس و توس. مرز ایران و ترکمنستان با نشان آبی مشخص شده است.
در کنار کلات منطقه حفاظت شده ارس سیستان است تا هم نام بودن نواحی گوناگون را تکمیل کند
کلات بزرگتر نشان داده شده
دهستان چرم در نزدیکی کلات
فاصله سرخس با آمودریا و ترمذ، شهری که سیاوش برای رفتن به توران از آن گذر کرد
با پرسشی کاملا پاسخ
داده نشده باز می گردیم به دنباله داستان پیران. لشکریان تورانی که به هفت فرسنگی
ایرانیان رسیدند، پیران سی هزار نفر از سواران خود را برگزید و همگی هنگام نیمه شب
به سوی اردوگاه ایرانیان به راه افتادند. آنها نخست به دسته های گله و چوپانانی که
گله ها را همراهی می کردند رسیدند. این گله ها در دشت توران بودند.
این گله ها
آذوقه همراه سپاهیان ایران را تهیه می کردند زیرا اگر گله ها متعلق به تورانی ها
می بودند از سوی تورانی ها نیازی به کشتن گله داران نبود و از آن گذشته سپاه ایران
از آن خسران نمی دید:
گزین کرد زان
لشکر نامدار سواران شمشیرزن
سیهزار
برفتند نیمی
گذشته ز شب نه بانگ تبیره
نه بوق و جلب
چو پیران
سالار لشکر براند میان یلان
هفت فرسنگ ماند
نخستین
رسیدند پیش گله کجا بود
بر دشت توران یله
گرفتند بسیار
و کشتند نیز نبود از بد
بخت مانند چیز
گله دار و
چوپان بسی کشته شد سر بخت ایرانیان
گشته شد
از این چند
بیت نمی توان بسرعت و شتابان گذر کرد زیرا درست همین چند بیت کوتاه چیزهای فراوانی
را برای در موردشان گفتگو کردن و به آنها بیشتر اندیشیدن بهمراه دارند.
نخست اینکه سواران
تورانی بر سر راه شبیخون زدن خود به
اردوگاه ایرانیان به گله بزرگی می رسند. این را بایستی به اینگونه تفسیر کرد که
لشکریان ایران برای آذوقه خویش گله به همراه داشتند و این امر به روشنی بیانگر
اینست که لشکریان ایرانی از راه غارت کردن روستاها و شهرهای سر راه خود بهنگام جنگ
و لشکرکشی، آذوقه سپاه خود را تهیه نمی کردند بلکه گله بزرگی را با خود همراه می
بردند. از اینرو گله دار و چوپان بسی کشته می شوند و همین از دست دادن گله و چوپان
است که سر بخت ایرانیان را بر می گرداند و تیره می کند.
فرماندهان
پیروز در جنگ بیشتر از راه غارت و به زور گرفتن مال از روستاییان سر راه و وضع
مالیات هایی بر آنها که تنها برای تامین آذوقه و مایحتاج لشکر بود، شکم لشکریان را
سیر نگاه می داشتند. امروزه نیز گروه هایی که بر سر راه عملیات جنگی خود دست
جنگجویان خود را در کار به زورگرفتن مال و جان از مردمان و تجاوز به زنان و دختران
ایشان باز می گذارند، وجود دارند.
نکته دوم این که گله
ایرانیان و گله داران آنها در دشت توران بودند. باز بر می گردیم به پرسش بی پاسخ
مانده پیشترمان در مورد کلات. کل این بخش از داستان در کجا اتفاق می افتد؟ ما از
فردوسی نشانی های سرخس و طوس را دریافت کرده بودیم. ما خواندیم که سربازان ایرانی
در گروگرد که میان ناحیه سرخس و نزدیک به شهر طوس است به می گساری مشغول بودند. شهری
بنام کلات در نزدیکی ایندو می باشد و نقشه های بالا این را نشان می دهند.
از آن جا که
پذیرفتنی است که فرود و مادرش در توران بوده باشند پس گستره توران با کلات شروع می
شود یا بهتر بگویم اندکی پیش از کلات گستره توران شروع می شود، تفاوتی هم نمی کند که
کلات را در مرز افغانستان و تاجیکستان بدانیم یا در نزدیک مرز ایران و ترکمنستان.
هر کجا که بوده محدوده توران بوده است.
کیخسرو به
طوس که در حال راندن لشکر به سوی توران است می گوید که از راه کلات نرو زیرا
برادرم فرود آنجاست و شما را نمی شناسد و کار به نبرد می کشد و کسان زیادی کشته
خواهند شد و طوس چون به دو راهی انتخاب می رسد، می گوید چرا باید به خودمان رنج
دهیم و از راه دشت برویم؟ از راه کلات می رویم که آباد است:
همان به که
سوی کلات و چرم برانیم
و منزل کنیم از میم
چپ و راست
آباد و آب روان بیابان چه
جوییم و رنج روان؟
در نقشه های
بالا دیدیم که مکانهایی چون سرخس، طوس، کلات و چرم نزدیک به یکدیگر و در گستره
ایران امروزی قابل شناسایی هستند. فردوسی خود از نواحی طوس است و پذیرفتنی نیست
که او از نواحی پیرامون خویش نا آگاه بوده
باشد. از آن گذشته ما امروز هم در ایران پارکی داریم بنام ذخیره گاه زیست توران و ظاهرا
نزدیک به جائی است که سربازان پیران از آنجا بنا به نشانه هایی که فردوسی به ما
داده به لشکریان مست ایران شبیخون زدند. آنجا از مرز ختن و ترمذ و کوه کلات بسیار
دور است.
اگر این فرض
که کلات در ایران امروزی بوده است درست باشد، پس بایستی پذیرفت که مرزهای شمال شرق
ایران در شاهنامه در جائی پیرامون طوس به پایان می رسیده و از آنجا ببعد گستره
توران شروع می شده است. و همچنین بایستی بپذیریم که ایرادی را هم که افراسیاب در
جنگ هاماوران به کیکاووس می گرفته روا می باشد. افراسیاب در داستان جنگ هاماوران
به کیکاووس زیاده خواهی را ایراد می گیرد و در تشریح این زیاده خواهی کیکاووس، او
را متهم می کند که به مازندران که جزو
ایران نیست دست یازیده است. افراسیاب به فرستاده کیکاووس می گوید باز گرد و به او
بگوی اگر تو سزاوار کشور ایران می بودی به مازندران نیازی پیدا نمی کردی و از
اینرو که تو سزاوار ایران نیستی و من نیز همچون تو از پشت فریدون می باشم، می آیم
و ایران را از تو می گیرم:
چو آگاهی آمد
به افراسیاب سرش پر ز کین
گشت و دل پرشتاب
فرستاد پاسخش
کاین گفت وگوی نزیبد جز از مردم
زشت خوی
ترا گر سزا
بودی ایران، بدان نیازت نبودی
به مازندران
چنین گفت
کایران دو رویه مراست بباید شنیدن
سخنهای راست
که پور
فریدون نیای منست همه شهر
ایران سرای منست
و دیگر به
بازوی شمشیرزن تهی کردم از
تازیان انجمن
به شمشیر
بستانم از کوه تیغ عقاب اندر
آرم ز تاریک میغ
کنون آمدم
جنگ را ساخته درفش درفشان
برافراخته
فرستاده
برگشت مانند باد سخنها به
کاووس کی کرد یاد
از گفته های
افراسیاب نیز چنین استنباط می شود که مازندران بخشی از ایران نبوده و مرزهای
(شمال) شرقی ایران پیش از گستره مازندران به پایان می رسیده اند.
کیکاوس نیز
برای رفتن به مازندران از راه اسپروز می رود و نه از راه طوس و سرخس و کلات (ن. ک.
به اسپروز نامبرده شده در شاهنامه کجاست؟ ). کیکاووس
به این گفته افراسیاب هیچ ایرادی نمی گیرد و پاسخی نمی دهد بلکه تنها سپاه خود را
آماده جنگ با افراسیاب می کند.
با این تفاسیر باید بپذیریم کلاتی که در خراسان می باشد واقعا درتوران بوده است و مرزهای ایران در سرخس و طوس به پایان می رسیدند.
مرزهای گستره
مازندران در سال 1350 و موقعیت تقریبی سرخس(نقطه آبی)، طوس(سبز) و کلات و چرم(سرخ)
در پی آن باز
هم این پرسش مطرح می شود که فرود و مادرش جریره کجا زندگی می کردند و فرود در کجا
کشته شد؟ چگونه می توان پذیرفت و تصور کرد
که فرود و جریره اینهمه دور از ختن و در منتهی الیه گستره توران ماوا گزیده بوده
باشند؟ پاسخ به این پرسش هر چه که باشد، تا چه اندازه می تواند منطقی و مستدل
باشد؟
در رابطه با
نکته دوم، سه پرسش جانبی دیگر نیز قابل مطرح شدن هستند.
پرسش جانبی نخست
اینست که اگر بپذیریم که کلات و چرم شاهنامه همان هایی هستند که درنقشه های بالا
در گستره ایران نشان داده شده اند، آیا رودخانه قره سو نیز نمی تواند همان کاسه
رود باشد؟ در پاسخ دادن به این پرسش بایستی بسیار اندیشید زیرا در داستان دوازده
رخ بار دیگر از کاسه رود نام برده می شود و در آنجا بنظر نمی رسد که بتوان کاسه
رود را با قره سو یکی دانست و آنگاه دوباره پرسش کلاتی که در نزدیکی کاسه رود می
باشد، کجاست مطرح می شود.
در دیباچه این
کتاب به موارد اینگونه ای اشاره کرده او و نظر خود را بیان کرده ام و بسیار خوشنود
خواهم شد که نظریات و انتقادات دیگران را نیز بدانم.
پرسش جانبی دوم اینکه نقشه زیر بوضوح نشان می دهد که بلندی های پیرامون کلات خراسان به اندازه ای نیستند که بتوان سپدکوهی برای آنها متصور شد (تعریف استاد کزازی را برای سپدکوه بیاد بیاوریم). رفیع ترین بلندی گستره های پیرامون کلات چیزی حدود 1300 متر از سطح دریا می باشد.
پرسش جانبی سوم
اینستکه آیا گرو نشان داده شده در نقشه بالا همان گروگردی است که در شاهنامه از آن
نام برده شده است و پیران لشکریان خود را بدانجا هدایت کرد؟
نکته سوم قابل اشاره در
چند بیت بالا اینست که گله و گله داران ایرانی در جلوی لشکر ایران در حرکت بودند و
نه بدنبال آن که منطقی تر بنظر می آید. من نمی توانم با اطمینان بگویم که فردوسی
با این تعریفی که از چگونگی قرار گرفتن نیروها و بنه لشکر کرده دقیقا به چه چیزی
می خواسته اشاره کند؟ این که سپاهیان ایرانی در این لشکرکشی چنان فارغ و بی
خیال بودند که بدون هیچگونه ملاحظه
تاکتیکی و لجستیکی اجازه داده بودند که گله های شان در پیش ایشان در حرکت باشند و
یا اینکه فردوسی می خواهد به بی خرد بودن طوس سپهسالار لشکریان ایران و فرمانبرداری
دیگر سرداران لشکریان ایران در قبال بی خردی های سپهسالارشان اشاره نماید؟
در ابیات
بعدی فردوسی نشان می دهد که لشکریان ایرانی تا چه اندازه بی پروا و به دور از
اندیشمندی بودند.
ادامه دارد
No comments:
Post a Comment