جستجوگر در این تارنما

Friday 12 April 2024

افسانه دروغ و حقیقت، Die Legende von der Lüge und Wahrheit

 

بنا به افسانه ای از سده  19، راستی (حقیقت) و دروغ روزی به هم می رسند. دروغ به حقیقت می گوید: «امروز روز شگفت انگیزی است!». حقیقت به آسمان نگاه می کند و آهی می کشد، زیرا آن روز واقعا زیبا بود. آنها زمان زیادی را با هم می گذرانند تا سرانجام به کنار یک  چاه آب می رسند. دروغ به حقیقت می گوید: "آب خیلی زیباست، بیا با هم شنا کنیم!"  حقیقت در حالیکه دوباره به گفته دروغ مشکوک شده بود، آب و چاه را بررسی می کند و متوجه می شود که واقعاً بسیار خوب است. آنها  لباس هایشان را در می آورند و شروع  می کنند به شنا کردن که  ناگهان دروغ از آب بیرون می پرد، لباس حقیقت را می پوشد و می گریزد. حقیقت خشمگین از چاه بیرون شده و همه جا می دود تا دروغ را پیدا کند و لباسش را پس بگیرد. دنیا که حقیقت را برهنه می بیند، با تحقیر و خشم نگاه خود را برمی گرداند.

بیچاره حقیقت به چاه باز می گردد و شرمگین خود را در آن پنهان می کند و برای همیشه ناپدید می شود تا از چشم مردمان دور بماند. 

از آن پس، دروغ همیشه با پوشاک حقیقت در سراسر جهان سفر می کند و پرسش های مردمان را پاسخ می گوید، زیرا جهان هیچ میلی به دیدن حقیقت عریان ندارد.


Laut einer Legende aus dem 19. Jahrhundert treffen sich die Wahrheit und die Lüge eines Tages. Die Lüge sagt zur Wahrheit: "Heute ist ein wunderbarer Tag"! Die Wahrheit blickt in den Himmel und seufzt, denn der Tag war wirklich schön. Sie verbringen viel Zeit miteinander und kommen schließlich neben einem Brunnen an. Die Lüge erzählt der Wahrheit: "Das Wasser ist sehr schön, lass uns zusammen baden!" Die Wahrheit, erneut verdächtig, testet das Wasser und entdeckt, dass es wirklich sehr nett ist. Sie ziehen sich aus und beginnen zu baden. Plötzlich kommt die Lüge aus dem Wasser, zieht die Kleider der Wahrheit an und rennt davon. Die wütende Wahrheit kommt aus dem Brunnen und rennt überall hin, um die Lüge zu finden und ihre Kleidung zurückzubekommen. Die Welt, die die Wahrheit nackt sieht, wendet ihren Blick mit Verachtung und Wut ab.

Die arme Wahrheit kehrt zum Brunnen zurück und verschwindet für immer und versteckt darin ihre Scham. Seither reist die Lüge um die Welt, verkleidet als die Wahrheit, befriedigt die Bedürfnisse der Gesellschaft, denn die Welt hat auf keinen Fall den Wunsch, der nackten Wahrheit zu begegnen.




Sunday 7 April 2024

گفتار فروردین 1403

 



گاهی بهتر است که نه در خلاف جهت مسیر آب شنا کرد و نه در جهت مسیر آن، بلکه تنها در کنار رود نشست و به جریان آب رود نگاه کرد وتنها نظاره گر آنچه که اتفاق می افتد، بود.


Tuesday 2 April 2024

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش هژدهم

 

با اره به دو نیم کردن شاه جمشید، نقاشی از سده هفدهم میلادی

از سوی دیگر بازمانده سواران ترک به سوی پیران بازگشتند و او را از نتیجه کارشان آگاه کردند:

چو ترکان به نزدیک پیران شدند         چنان خسته و زار و گریان شدند

به گمان من به کار گرفتن واژه ترکان در این مقطع از سوی فردوسی بسیار آگاهانه و درست می باشد.

همانگونه که در بخش های پیشین و هم چنین در پادشاهی باستانی ختن و شاهنامه اشاره کردم اقوام ترک بخش عمده ای از جامعه ختن را تشکیل می دادند و دلیران ترک ختن در کنار دیگر همرزمان ختنی خویش در جنگها دلاوری می کردند و در میان لشکریان ختنی و لشکر پیران جای بخصوصی برای خود داشتند. از همین رو نیز بود که پیران سیصد سوار ترک را به سرکردگی برادر و پسر خویش در پی کیخسرو و فرنگیس روان می کند. اینک بازمانده این سواران شکست خورده بازگشته بودند.

پیران چون آنها را در برابر خویش دید، برآشفت و پرسید کیخسرو را چه کردید و گیو چه شد؟ کلباد پسرش به او گفت ای پهلوان تو نبردهای مرا دیده ای و در جنگها مرا بسی آزموده ای ولی امروز ما نبرده ای را در برابر خود داشتیم که چونان رستم پهلوان می نمود (خود گیو در مورد خود به کیخسرو گفته بود که بجز از رستم کسی در میان ایرانیان یارای برابری با او را ندارد). او هر زمان تیز و جوشان در برابر ما پایداری می کرد.

پیران خشمگین شد و به آنها گفت خاموش باشید و سپس از آنها پرسید آیا ما در اینجا از بیش از یک سوار صحبت می کنیم؟ سپس به پسرش کلباد گفت تو و نستیهن که لاف مردی می زنید با سپاهی چون شیران نر به جنگ او رفتید ولی سرافگنده از نبرد با او بازگشتید. نام تو کنون پست شد و ترا زین پس گواژه (طعنه و استهزا) خواهد بود:

برآشفت پیران به کلباد گفت                که چونین شگفتی نشاید نهفت

چه کردید با گیو و خسرو کجاست؟       سخن بر چه سان است برگوی راست

بدو گفت کلباد کای پهلوان                  به پیش تو گر برگشایم زبان

که گیو دلاور به گردان چه کرد           دلت سیر گردد به دشت نبرد

فراوان به لشکر مرا دیده‌ای                نبرد مرا هم پسندیده‌ای

همانا که گوپال بیش از هزار              گرفتی ز دست من آن نامدار

سرش ویژه گفتی که سندان شدست        بر و ساعدش پیل دندان شدست

من آورد رستم بسی دیده‌ام                  ز جنگ آوران نیز بشنیده‌ام

به زخمش ندیدم چنین پایدار                نه در کوشش و پیچش کارزار

همی هر زمان تیز و جوشان بدی         به نوی چو پیلی خروشان بدی

برآشفت پیران بدو گفت بس                که ننگ است از این یاد کردن به کس

نه از یک سوار است چندین سخن        تو آهنگ آورد مردان مکن

تو رفتی و نستیهن نامور                    سپاهی به کردار شیران نر

کنون گیو را ساختی پیل مست             میان یلان گشت نام تو پست

چو ز این یابد افراسیاب آگهی             بیندازد آن تاج شاهنشهی

که دو پهلوان دلیر و سوار                  چنین لشکری از در کارزار

ز پیش سواری نمودید پشت                بسی از دلیران ترکان بکشت

گواژه بسی باشدت با فسوس               نه مرد نبردی و گوپال و کوس

پیران چاره را در آن دید که خود بدنبال کیخسرو برود زیرا معتقد بود که اگر کیخسرو به ایران برسد، ایرانیان چنان جسور خواهند شد که زنانشان نیز همانند شیران به جنگ با تورانیان خواهند آمد و کار افراسیاب سخت خواهد شد. از اینرو با هزار سوار گزیده و ورزیده بدنبال کیخسرو به راه افتاد. اینجا پیران یک بار دیگر وفاداری خویش به افراسیاب را بنمایش می گذارد:

سواران گزین کرد پیران هزار            همه جنگجوی و همه نامدار

بدیشان چنین گفت پیران که زود          عنان تگاور بباید بسود

شب و روز رفتن چو شیر ژیان           نباید گشادن به ره بر میان

که گر گیو و خسرو به ایران شوند        زنان اندر ایران چه شیران شوند

نماند برین بوم و بر خاک و آب           وزین داغ دل گردد افراسیاب

به گفتار او سر برافراختند                  شب و روز یکسر همی تاختند

نجستند روز و شب آرام و خواب         وزین آگهی شد به افراسیاب

سواران برگزیده پیران فرمان او را پیروی کردند و شبانه روز بسوی فرنگیس و گیو و کیخسرو تاختند. در این میان ماجرا بر افراسیاب پنهان نماند و آگاهی به او نیز رسید.

از سوی دیگر فرنگیس و گیو وکیخسرو به بخشی از رودخانه سیردریا رسیده بودند که در آن رود پهنای کمی داشت ولی ژرف بود. در این بخش از رودخانه دژآگاهی (نگاهبانی) نیز وجود داشت که رودخانه را پاسبانی می کرد.

فرنگیس در گوشه ای از رود به پاس نشست و کیخسرو و گیو در کرانه دیگر خفتند. پس از چندی فرنگیس از دور پرچمهای سواران تورانی را دید که به سوی آنها می آیند و سرآسیمه بسوی گیو و کیخسرو دوید تا آنها را از آمدن سواران تورانی آگاه کند. او نخست به سراغ گیو رفت و او را بیدار کرد و به او گفت برخیز که زمان فرار کردن تو رسیده است. سواران تورانی چون به اینجا برسند تو را خواهند کشت و ما جگر خون خواهیم شد. آنها من و پسرم کیخسرو را نخواهند کشت و ما را نخست دست بسته به نزد افراسیاب خواهند برد و پس از آن چه خواهد شد را من نمی دانم:

نشسته فرنگیس بر پاس گاه                 به دیگر کران خفته بد گیو و شاه

فرنگیس زان جایگه بنگرید                درفش سپهدار توران بدید

دوان شد بر گیو و آگاه کرد                 برآن خفتگان خواب کوتاه کرد

بدو گفت کای مرد با رنج خیز             که آمد ترا روزگار گریز

ترا گر بیابند بیجان کنند                     دل ما ز درد تو پیچان کنند

مرا با پسر دیده گردد پرآب                برد بسته تا پیش افراسیاب

وزان پس ندانم چه آید گزند                نداند کسی راز چرخ بلند

گیو فرنگیس را آرام کرد و به او گفت از پیران و لشکریانش هیچ ترسی به خود راه مده. تو با کیخسرو به بالای بلندی برو و من به نیروی یزدان پاسخ پیران و لشکریانش را به تنهایی خواهم داد. کیخسرو زبان به اعتراض گشود و گفت وضع تو بخاطر من خراب شده است. من از دام بلا رهایی یافتم و اکنون تو می خواهی خود را به دم اژدها بیفکنی. این من هستم که باید لباس رزم بپوشم و به میدان بروم. گیو در پاسخ به او گفت:

بدو گفت گیو ای شه سرفراز               جهان را به نام تو آمد نیاز

پدر پهلوانست و من پهلوان                 به شاهی نپیچیم جان و روان

برادر مرا هست هفتاد و هشت             جهان شد، چو نام تو اندر گذشت

بسی پهلوانست شاه اندکی                  چه باشد؟ چو پیدا نباشد یکی

اگر من شوم کشته، دیگر بود              سر تاجور باشد، افسر بود

اگر تو شوی دور از ایدر تباه              نبینم کسی از در تاج و گاه

شود رنج من هفت ساله به باد              دگر آنک ننگ آورم بر نژاد

تو بالا گزین و سپه را ببین                 مرا یاد باشد جهان آفرین

 به گمان من این بخش از سروده های استاد توس دارای اهمیت ویژه ای است و از اینرو کمی آنرا می شکافم و دیدگاه خود را در موردش می نویسم، هرچند که با پیران هیچ ربط مستقیمی ندارد.

استاد سخن اینجا بار دیگر غیرمستقیم با زبان گیو اهمیت طبقه پهلوانان را نشان می دهد و به آگاهی ایشان بر وظایفی که داشتند و اینکه حاضر بودند در راهش جان خود را نیز بر کف دست بگذارند و به انتظاراتی که این طبقه از دربار می داشتند اشاره می کند. دست این طبقه در مطرح کردن خواسته هایی که آئین (قانون) و سنن (آداب) برایشان تعیین کرده بود، باز بود. از اینرو بود که رستم، سر پهلوانان ایرانی  در رویارویی با اسفندیار، بطور سمبلیک حاضر نبود تا دستش را ببندند و آنرا ننگ می دانست (ن. ک. به  ارزیابی رستم در نبرد با اسفندیار – بخش دو ) و گشتاسپ پادشاه زیاده خواه شاهنامه درست بر روی همین انگشت گذاشته بود و بر سر آن پافشاری می کرد تا طبقه پهلوانان دیگر هیچ کنترلی بر او و کارهایش نداشته باشند. طبقه پهلوانان سرپیچیدن از انجام وظایفی که بر ایشان محول شده بود را برای خویش ننگ می دانستند.

ناگفته نیز نگذاریم که طبقه پهلوانان شاهنامه همیشه هم بدور از اشتباه نبود و مواقعی نیز پیش می آمدند که از آنها اشتباهات فاحش نیز سر می زد ( اینرا بخصوص در داستان فرود می توان مشاهده کرد) و یا حتی ناهماهنگ بودن امیال ایشان با یکدیگر (بطور نمونه مخالفت توس سپهسالار ارتش ایران با پادشاه شدن کیخسرو) را می توان در سیر تاریخی حضور ایشان در صحنه مشاهده نمود. با وجود این می توان گفت که آنها در مجموع و در بررسی کنش ها و واکنش های ایشان در برابر قضایا و اتفاقات پیش آمده در دراز مدت  به وظایف اجتماعی – سیاسی خویش و نقش خود در ساختار اداری کشور بخوبی آشنا بودند و آنرا پاس می داشتند. از اینروست که گیو با افتخار می گوید خودش پهلوان است و پدرش نیز پهلوان بوده و میلی نیز به شاه شدن ندارند. او سپس ادامه می دهد که تعداد پهلوانان زیاد است و اگر کسی از آن ها کشته شود، پهلوان دیگری جایش را می گیرد و انجام وظیفه اش را در آن پایگاه اجتماعی که عمدتا عبارت از پاسداری از مرزها و نظارت بر کارهای شاه و درباریان می باشد، می پذیرد. از اینروست که هفت سال است که در پی یافتن شاه به توران آمده و به خود سختی داده است. اگر او نتواند شاه را به ایران بازگرداند، همه رنجی که کشیده است بر باد خواهد شد.

اما در این ساختار مملکتی، شاه تنها یکی است (اشاره به میل عمده طبقه پهلوانی به شاه شدن کیخسرو در ایران) و شاه است که سمبل نگاهداری پیمان میان مردم، طبقه حاکم و طبقه پهلوانان است و از اینرو درفش کاویانی نیز ( نیز ن. ک. به نگرشی دیگر به داستان کاوه آهنگر در شاهنامه ) در نزد اوست. شاه و طبقه پهلوانان در اسطوره های ایرانی با وجود مقام بالایی که دارند و تا حد زیادی نیز وابسته به هم می باشند، به قوانین و آئین های بخصوصی نیز پایبندند که اساس کشورداری و مردم داری بر آنها بنیاد شده اند و هر دو نیز می کوشند تا آنرا نگاهداری کنند. هیچ شاهی در اسطوره های ایرانی در صدد بر نمی آید تا وجود و ضرورت طبقه پهلوانان را کتمان کند یا بخواهد که آنان را از سر راه خود بردارد. بجز گشتاسپ که این کار او نیز در نهایت سبب شد تا عصر پهلوانان به پایان برسد و دودمان کیانیان نیز برچیده شود.

در شاهنامه حتی شاهی مانند جمشید که در آغاز کارهای نیک بسیاری کرد که به سبب آنها مردمان خوشنود و آرام می زیستند (زمانه بدو شاد و او نیز شاد) و جشن نوروز نیز از او برای ما بیادگار ماند. جمشید طبقات اجتماعی کشور خویش را مشخص کرد و در صف های گوناگون قرارشان داد. از میان آنها طبقه پهلوانان که جنگیان بودند بیرون آمد:

صفی بر دگر دست بنشاندند                همی نام نیساریان خواندند

کجا شیر مردان جنگ آورند               فروزندهٔ لشکر و کشورند

کز ایشان بود تخت شاهی به جای         و ز ایشان بود نام مردی به پای

نیساریان به چم ارتشتاران، سرداران، پهلوانان.

زمانی که جمشید تباه شد و از راستی روی برتابید، تنها مغرور و متکبر شد ولی در پی منکوب کردن طبقه پهلوانان بر نیامد و اینان نیز زمانی که از او دلسرد و سرزده شدند و از او بریدند، نخست میان خود به جدال پرداختند و سرانجام رو به ضحاک نهادند و ورا شاه خواندند. آنها حتی برانداختن شاه را خود مستقیما بعهده نگرفتند بلکه این کار را به ضحاک واگذار کردند تا او پس از صد سال جستجو کردن جمشید را بیابد و میانش را با اره به دو نیم کند و ننگ این کار را بعهده بگیرد.

در شاهنامه دوری جستن این دو طبقه جامعه اسطوره ای ایران یعنی شاه و طبقه پهلوانان از یکدیگر در پی غرور جمشیدی و به کژی و نابخردی گرائیدن او کاری به خواست ابلیس تلقی شده که بر اثر آن می خواست همه مردمان جهان (جهان اسطوره ای محدود می شد به گستره ای که آنها می شناختند) را نابود گرداند:

نگر تا که ابلیس از این گفت‌ وگوی       چه کرد و چه خواست اندر این جستجوی

مگر تا یکی چاره سازد نهان              که پردخته گردد ز مردم جهان

از آن پس برآمد ز ایران خروش          پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش

سیه گشت رخشنده روز سپید              گسستند پیوند از جمّ شید

بر او تیره شد فرّهٔ ایزدی                   به کژی گرایید و نابخردی

پدید آمد از هر سویی خسروی             یکی نامجویی ز هر پهلُوی

سپه کرده و جنگ را ساخته                دل از مهر جمشید پرداخته

یکایک ز ایران برآمد سپاه                 سوی تازیان برگرفتند راه

شنودند کان ‌جا یکی مهتر است            پر از هول شاه اژدها پیکر است

سواران ایران همه شاه‌ جوی               نهادند یک‌ سر به ضحاک روی

به شاهی بر او آفرین خواندند              ورا شاه ایران زمین خواندند

کی اژدهافش بیامد چو باد                  به ایران زمین تاج بر سر نهاد

از همینروست که گیو به کیخسرو می گوید این وظیفه من می باشد که به جنگ پیران و سوارانش بروم و اگر این کار را نکنم برای خود و خاندانم ننگ ببار آورده ام. اگر هم کشته شدم، تنها پهلوانی کشته شده است و نه بیش. تو بر بالای بلندی برو و بنگر که من به یاری جهان آفرین (که آئین و سنن از اوست) چه می کنم.

ادامه دارد

 

فرهنگی–تاریخی–صنعتی:نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه- بخش هفدهم (farhangisanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش شانزدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش پانزدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهاردهم (farhangi-sanati.blogspot.com)





Wednesday 27 March 2024

من چیستم، من کیستم؟


من کیستم یا چیستم که تنها آن چیزی هستم که دارمش و چون از دست بدهمش دیگر نیستم.

پرسشی که شایسته است هر کس از خود و از دیگران کرده و پاسخ ها را با هم مقایسه نماید.



Tuesday 19 March 2024

جشن نوروز خجسته باد

 

جشن نوروز ، جشن ملی همه باشندگان حوزه فرهنگی ایران است.

پیشاپیش این جشن بزرگ را به همه برگزار کنندگان آن شادباش گفته و برایشان سال نوی فرخنده، خجسته و نیکی آرزو می کنم.





Thursday 14 March 2024

تاجیکستان و نقش آن میان پادشاهی های بزرگ باستان

 

در تاجیکستان کان هایی که  پادشاهی های بزرگ هزاره دوم پیش از میلاد مواد مورد نیاز خود را برای تولید برنز که برای آن زمان فناوری استراتژیک محسوب می گشت، از آنجا بدست می آوردند، مورد پژوهش باستان شناسان قرار گرفته است.

تاریخ تاجیکستان مجموعه ای از وقایع درهم و آشفته است. نواحی باستانی در این منطقه قدمتی  بیش از 4000 سال دارند ، اما جزئیات زیادی در مورد این فرهنگ های قدیمی در دست ما نیست. کهن ترین سند شناخته شده و مورد پذیریش تاریخ دانان و تاریخ نگاران مربوط به 500 سال پیش از میلاد است، زمانی که تاجیکستان بخشی از شاهنشاهی بزرگ ایران بود.

با گذشت زمان تغییرات زیادی در ساختمان قدرت منطقه انجام گرفتند و پادشاهی ها و امارات گوناگونی آمدند و رفتند و این ناحیه را کنترل کردند. تاجیکستان بهمراه دیگر نواحی آسیای میانه درست بر سر راه جاده ابریشم میان چین و جهان غرب واقع شده بود که از دیرباز آنرا به یک نقطه بازرگانی بسیار مهم جاده ابریشم مبدل کرده بود. اما تاجیکستان و نواحی پیرامونش تنها بخاطر بر سر راه بازرگانی میان شرق و غرب بودن اهمیت داشتند یا اینکه این نواحی چیزهای دیگری نیز برای عرضه کردن داشتند؟

 باستان شناسان و پژوهش گران آلمانی در سه دهه گذشته منابع مهم کانی  را در تاجیکستان و ازبکستان شناسایی کرده اند که از دیر باز وجود داشتند و مورد بهره برداری قرار می گرفتند.

اهمیت این کانهای معدنی در جهان باستان برای چه بود؟

نقشه بالا مکانهای تولید برنزهای گوناگون (مشخص شده با نقاط زرد و سبز) نشان می دهد

در سال 1982 یک کشتی که حدود 3300 سال پیش غرق شده بود توسط باستان شناسان غواص ترکیه در فاصله 8،5 کیلومتری ساحل آنتالیای ترکیه پیدا شد.


 محل یافتن کشتی باری باستانی با ضربدر سرخ مشخص شده است و در میان کشورهای باستان مصر، فنیقیه، هتیت، میکنه و آشور باستان قرار داشت

اشیاء یافته شده در دل این کشتی باستانی که در ژرفای 60 متری قرار داشت میان سالهای 1984 تا 1994 طی 22000 عملیات غواصی که در جمع 6600 ساعت بطول انجامیدند به سطح آب آورده شدند تا مورد بررسی و پژوهش قرار گیرند.

از روی سرامیک های مینوئی  Mycenaean_pottery  نخستین برآوردهای سنی اشیا انجام گرفتند اما برای تعیین قطعی سن آنها آزمایش های تاریخ گذاری رادیو کربن نیز باید انجام می گرفتند که انجام آنها قطعی بودن سده 14 پیش از میلاد (دقیق تر گفته باشیم 1335 تا 1360 پیش از میلاد) را برای تعیین سن اشیا تائید کردند.

سده چهاردم پیش از میلاد هنگامی است که پادشاهی های بزرگ آن دوران چونان هیتی ها که هتیتی ها نیز خوانده می شوند و ساکنان ترکیه امروزی بودند، مینوئی ها با مقر فرماندهی شان در جزیرت کرت یونان، فنیقی ها در لبنان و سوریه امروزی و مصریها در مصر و بخشهایی از سرزمین اسرائیل امروزی، در کرانه های دریای میانه (دریای مدیترانه) بر فراز قله های اقتدار خویش ایستاده بودند.

در همین اوان یعنی در زمانی که توتان خامون فرمانروای مصر بود، این کشتی بازرگانی با محموله باری که امروزه برای ما بسیار جالب و مهم می باشد در برابر کرانه های غربی کشور ترکیه امروزی غرق شد.

بنظر می رسید که اکثر اشیاء در عرشه این کشتی برای صادرات در نظر گرفته شده بودند ، برخی دیگر بخشی از دارایی های شخصی خدمه یا تجهیزات کشتی را تشکیل می دادند.

در کنار اشیاء زینتی مانند عاج، طلا، نقره، چوب آبنوس و سلاح و بازمانده خوردنی هایی مانند انجیر، زیتون و بادام، 121 شمش روی به وزن 1،2 تن و 354 شمش مسین به وزن 10 تن بر روی عرشه کشتی باستانی یافته شدند.

برنز را از نسبت 10 درصد روی و 90 درصد مس درست می کردند که عمدتا نیز در آن زمان بعنوان پیشرفته ترین فن آوری و ماده خام در اسلحه سازی به کار گرفته می شد. آن دوران را نیز به همین سبب عصر برنزی می خوانند.

باز پردازی و دوباره سازی کشتی غرق شده

شمش های یافته شده در کشتی خود را در قالب  فلزات پوست گاوی Oxhide_ingot عرضه کردند. فلزات پوست گاوی به شمش های فلزی باستانی می گفتند که شکل آن ها یادآور پوست های خشک شده گاوها بود، که در آن گاه یک شکل یا بعبارت امروزی استاندارد رایج و گسترده برای حمل و نقل فلزات بود، که  حمل آنها را بر روی خشکی و همچنین دریاها آسان تر می کرد. وزن شمش های یافته شده از 10 تا 30 کیلوگرم متغیر بودند. این فلزات از راههای بسیار دور می آمدند.

شمش مس پوست گاوی

اینکه منشاء دقیق این گونه فلزات بخصوص فلز روی که در جهان باستان طرفدار بسیار داشت،  کجا بوده و اینها عمدتا از کجا می آمدند برای باستان شناسان و تاریخ نویسان از 150 سال پیش تا کنون بسیار مهم بود. بدیهی است که این پرسش ها در مورد فلزات یافته شده در این کشتی باستانی غرق شده نیز مطرح بودند.

تیمی به سرپرستی وین پاول از کالج بروکلین در نیویورک wayne-g-powell  به تازگی اظهار داشت که بار روی این کشتی به سبب یکی بودن اجزاء شیمیایی و ایزوتوپی شان  با رسوبات معادنی در کوههای تائوروس در نزدیکی مرز ترکیه و سوریه و رسوبات معدنی مین Muschistonite در شمال غربی تاجیکستان قطعا از این مناطق آمده است.

پس از این معرفی آقای دانیل برگر DanielBerger  از مرکز پژوهشهای باستان شناسی کورت انگلهورن مانهایم Curt-Engelhorn-Zentrums Archäometrie in Mannheim) ceza   ( اظهار داشت که آزمایشهای مشابه او بر روی فلزات بدست آمده از این کشتی نزدیکی اجزاء شیمیایی  و ایزتوپیک دست کم بخشی از این مصنوعات فلزی را به فلزات استخراج شده از معادن کرنول در جنوب باختری انگلستان  Cornwall_and_West_Devon_Mining_Landscape  بیشتر اثبات می کند تا معادن موشی استونیت تاجیکستان.

معادن کرنول انگلستان

در پایان این نوشته کوتاه در مورد معدن موشی استونیت که در تاجیکستان است و معادن کرناب و چنگالی که در ازبکستان هستند و همچنین از افغانستان و موقعیت آنها در دوران برنز خواهم نوشت.  

در اینجا ولی یک پرسش و یک اشاره مطرح می گردند.

اینجا پرسشی برای من مطرح است. در آن برهه زمانی که ما اکنون در موردش صحبت می کنیم یعنی 3300 سال پیش، آثاری مانند استون هنج در بریتانیا وجود داشتند. این بمعنای این می تواند باشد که باشندگان آن دوران بریتانیا به احتمال زیاد با معادن در دل سنگها  و استخراج فلزات از آنها آشنایی داشتند ولی آیا شواهد و مدارکی وجود دارند که بر طبق آنها بتوان ثابت کرد که مبادله کالاهای بازرگانی از اینگونه از جنوب بریتانیای آن دوران به این گوشه از جهان وجود داشته است که بتوان با اتکا به این شواهد گفت که کالاهایی از این دست از جنوب انگلیس به سوی کرانه های جنوبی سرزمین هتیتی ها (ترکیه امروزی) روان می شدند؟ آیا توانائی بازرگانی از راه دریا برای آنها در آن زمان میسر بوده است؟

دریانوردان بزرگ کرانه های دریای مدیترانه در هزاره های نخست و دوم پیش از میلاد همانا مینوئی ها، فنیقی ها، مصریها و تا حدی نیز هتیتی ها بودند که بعدها نخست بوسیله یونانیها و سپس رومیها جانشین شدند. تا پیش از ظهور یونانیها و پس از آنها رومیها و حتی تا مدتها پس از ظهور ایندو فنیقی ها حضوری پررنگ در کرانه های دریای مدیترانه داشتند. فنیقی ها هیچگاه قدرتی نظامی نبودند بلکه آنها ناوگان قدرتمند خویش را در خدمت کارهای بازرگانی گرفته بودند. اوج شکوفائی اقتصادی فنیقی ها از حدود 1000 تا 600 پیش از میلاد بود.

در این دوره آنها بازرگانی از راه دور و دریایی را با همه امپراتوری ها و دولت های بزرگ همسایه، به ویژه با هتیتی ها (تا 1200 پ. م.)  و پس از آنها با لیدیها در آسیای صغیر، مصر، آشور، یونان و بابل برقرار کردند. فنیقی ها پست ها و مستعمره های بازرگانی مهمی را در بخش های بزرگی از جنوب و غرب مدیترانه ایجاد کردند که توسط آنها کالاهای مهمی چون چوب، پارچه های رنگ شده، اشیاء ساخته شده از عاج و خود عاج و همچنین مواد غذایی مانند شراب و روغن زیتون و ماهی و دیگر چیزها را عرضه می کردند. گاهی نیز فنیقی ها بعنوان واسطه عمل می کردند و روی را از بریتانیای باستان یا مس را از قبرس خریده  و به دیگران عرضه می نمودند. اما همانطور که بیان شد اشیاء یافته شده بر روی عرشه این کشتی باستانی مربوط به 1350 پیش از میلاد بودند و اوج شکوفائی فنیقی ها مربوط به سده های میان دهم تا پنجم پیش از میلاد می باشد. اینکه فنیقی ها پیش از آنهم امکانات بسنده دریایی برای رسیدن به بریتانیا برای انجام مقاصد بازرگانی را داشتند یا نه یک پرسش باز باقی می ماند. به گمان من گفته آقای دانیل برگر را بایستی بیشتر مورد مطالعه قرار داد.

اشاره ای هم که می خواهم در اینجا بکنم اینستکه در این نوشته از معدن موشی استونیت در آن زمان نام برده شده است. این معدن چه نقشی می توانسته در زمان خود ایفا کرده باشد؟  صرف اینکه چنین معدنی در آن دوران وجود داشته و مورد بهره برداری قرار می گرفته، صرفنظر ازاینکه آیا فرآورده های خود را به مصر و هتیتی روان می کرده یا نه، می تواند اهمیت دیگری نیز داشته باشد و آنهم بکارگیری فرآورده های این معادن در همان منطقه است. ما در همین اوان تمدنهای مندیگک در ولایت قندهار افغانستان و شهر سوخته و تمدن جیرفت را در سیستان و کرمان ایران داشتیم که می توانستند از خریداران بزرگ کالاهای فلزی این معادن بوده باشند.

شاید بد نباشد بدانیم که موشی استونیت کجاست و نامش از برای چیست؟ همانطور که پیشتر بیان شد، برنز از امتزاج دو فلز روی و مس با نسبت نه به یک بدست می آید. گاهی بگونه استثنایی معادنی یافت می شوند که در آنها این امتزاج به صورت طبیعی انجام گرفته است بطوریکه می توان برنز را از آنها مستقیما استخراج کرد. این گونه معادن را موشی استونیت  Mushistonit می نامند. در نزدیکی شهر خجند از ایالت سغد تاجیکستان چنین معدنی یافته شد که از گاه باستان مورد استفاده قرار می گرفت. نام منطقه ای که این معدن در آن یافته شد را از آن پس موشی استونیت خواندند.

وجود معادن و کان هایی از این دست می توانسته از منظر استراتژیکی برای باشندگان همان منطقه که همانا باختر و ختن و فرارود یا ماورالنهر (که در اساطیر ایرانی بنام های ایران و توران و ختن آمده اند) و حتی سیستان و جیرفت و نقشی که این فلزات بخصوص در آن دوران در سرنوشت نظامی مردمان آن نواحی بازی می کردند، بسیار مهم بوده باشد و شاید بتوان بواسطه آن به این نتیجه رسید که جنگهای استوره ای میان ایرانیان و تورانیان نیز تنها در فرضیه مسکونی و کشاورز بودن ایرانی ها و دام پرور و کمتر مسکونی بودن تورانیها ریشه نداشته بلکه عوامل و دلایل دیگری هم می توانستند سبب کشمکش ها و درگیری های منطقه ای قرار گرفته بوده باشند. معادن این مناطق در دوران برنز و سپس گذر از این دوران به عصر مسی نقش بسیار پررنگی داشتند. 

پروفسور دکتر هرمان پارزینگر Hermann_Parzinger  باستان شناس و تاریخ دان آلمانی متخصص فرهنگ سکاها و رئیس بنیاد میراث فرهنگی پروس نیز بر این باور است که پژوهش های نوین در مورد فرهنگ اقتصادی حوزه فرهنگی اندرونوو (همچنین ن. ک. به : مجارها کیستند؟) ما را وادار می سازند تا نظرمان را در مورد شیوه زندگی و ساختار جامعه باشندگان این حوزه فرهنگی تغییر دهیم. تا کنون فکر کرده می شد که آنها دامداران ساده و نیمه مسکونی بودند که با آلات نسبتا ساده فلزی سر و کار داشتند. 

معادن فلزات موشی استونیت و چنگالی و معادن بلخ درعصر برنز

در دهه هشتاد سده پیش معادن باستانی روی در افغانستان نظر باستان شناسان را جلب کردند. باستان شناسان می دانستند که در مصر و بین النهرین (میان رودان) باستان سنگها و فلزات تزئینی زیادی مانند لاجورد و فیروزه و زمرد که از آسیای میانه و افغانستان و حتی شمال غربی هند سرچشمه می گرفتند، به کار گرفته می شدند ولی در مناطق نامبرده شده تنها کانهای سنگها و فلزات قیمتی وجود نداشتند.

در سال 1991 باستان شناسان تاجیکستان و ازبکستان به دعوت رئیس انستیتوی باستان شناسی معدنی شهر بوخوم در آلمان، آقای گرد ویسبرگر  Gerd_Weisgerber  به این کشور دعوت شده بودند، با یکدیگر آشنا شدند. آنها پس از آشنایی با یکدیگر و همچنین با آقای ویسبرگر، نامبرده را دعوت کردند تا در سال آینده به تاجیکستان و ازبکستان سفر کرده و از مناطق گوناگون این دو کشوربازدید بعمل آورد.

در پی آن در سال 1994 معدن شناسان و باستان شناسان سه کشور در خجند (تاجیکستان) گرد هم آمدند و در مورد مکانهای گوناگونی که شناسائی کرده بودند با هم به گفتگو نشستند وبدنبال آن هیئت هایی را به این مکانها فرستادند.

نتیجه پژوهشها و کاوش های باستان شناسان و معدن شناسان این بود که ثابت شد استخراج فلزات در معادن کرناب و موشی استونیت و چنگالی حتی سابقه پیش از تاریخ دارند.