جستجوگر در این تارنما

Sunday 25 February 2024

لوح گلی چهار هزارساله به خط میخی در آلمان یافته شد

 

ماموران دفتر پلیس جنائی ایالت بادن وورتمبرگ آلمان در شهر هایلبرون نزد یک مرد سوری لوح گلین کهنی یافتند که قدمتش به چهار هزار سال پیش می رسد.

این مرد سوری نخست ادعا می کرد که  این لوح را از یک کلکسیونر آثار کهن در ایالت باواریای آلمان خریداری کرده است و اکنون می خواسته آنرا بفروشد تا بتواند سرمایه گذاری برای کار بکند. اما بررسی های بیشتر عدم راستی ادعای او را به اثبات رساندند.

بنا به ادعای دادستان عمومی هایلبرون این نوشته میخی از سوریه به آلمان آمده و متعلق به 2350 تا 2250 سال پیش از میلاد می باشد که در سال 2015 از موزه ادلب به سرقت رفته بود.  این گل نبشته در سال 1975 در کاوشها و خاک برداریهایی که در تل مردیخ (ابلا  Ebla) انجام گرفتند، بدست آمده بود.

بازرسان در بازرسی های بیشتر محل سکونت این مرد 35 ساله سوری چیزهای بیشتری یافتند که در میان آنها می توان از یک لوح گلی دیگر و نیز تندیس های اوشبتی یافت شدند. تندیس های اوشبتی Ushabti که شبتی یا شوابتی نیز خوانده می شوند، مجسمه های مصرباستان هستند که در پیکر مومیائی ها بنمایش گذاشته شده اند.






Friday 23 February 2024

نهنگ ها چگونه می خوابند؟

 

نهنگ ها از پستانداران و بدینوسیله از موجودات دارای ریه هستند که در آب زندگی می کنند ، به همین دلیل همیشه برای بدست آوردن هوا باید به سطح آب شنا کنند. اما نهنگ ها نیز باید در این میان بخوابند ، چگونه می توان در آب خوابید بدون اینکه در آن غرق شد؟

نهنگ ها از جمله گونه های جانوری هستند که به خواباندن نیمی از مغز تسلط دارند. این مکانیسم برای نخستین بار در دلفین ها مشاهده شد. با این روش خواب ، تنها یکی از دو نیمه مغز می خوابد ، دیگری در این میان فعال است. گذشته از این ، چشم طرف بیدار مغز همیشه باز است تا حیوانات بتوانند به درک محیط پیرامون خود ادامه دهند.

مدت خوابیدن یک نیمه مغز دو ساعت است و پس از دو ساعت نیمه دیگر مغزشان بیدار می شود تا نیمه نخستین بتواند بخوابد. تنها در نهنگهای عنبر است که این امر صادق نیست.

این روش پستانداران را همچنین قادر می سازد تا آگاهانه نفس بکشند ، زیرا نهنگ ها برای رسیدن به هوا باید به طور فعال به سطح آب بیایند. با این حال ، نهنگ ها در طول خواب نیمه مغزشان کمتر فعال هستند و آرامتر و کندتر شنا می کنند.

این روش پستانداران را قادر می سازد تا آگاهانه نفس بکشند ، زیرا نهنگ ها برای رسیدن به هوا باید به طور فعال به سطح آب بیایند.

گونه های مختلف نهنگ نیازهای استراحت متفاوتی دارند. به عنوان مثال ، در حالیکه  نهنگ های عنبر تنها  7 درصد از شبانه روز را به خوابیدن اختصاص می دهند (رویهمرفته تنها یکساعت و چهل دقیقه)، نهنگ هایی هم هستند که بیش از 30 درصد شبانه روزشان را می خوابند. نهنگ های خاکستری حتی 41 درصد از شبانه روزشان را صرف خوابیدن می کنند. 

نهنگ های خواب آلود هر از چند گاهی در میان خوابیدن خود بموقع برای مدت کوتاهی از خواب بیدار می شوند تا خود را برای هوا گرفتن به سطح آب برسانند. آنها پس از نفس کشیدن دوباره به پائین می روند تا به خوابیدن خود ادامه دهند. آنها گونه ای شماطه تنفسی دارند که بطور شگفت انگیزی نیز دقیق می باشد.

سر نهنگ ها بهنگام خوابیدن در زیر آب بسمت بالا می باشد.  












Wednesday 14 February 2024

بزرگترین قلعه جهان

 

قلعه پراگ بر فراز تپه منجر به شهر بهنگام شب در پشت پل معروف پراگ بنام پل کارل

بزرگترین قلعه جهان که با شکوه از بالای تپه ای بر شهر زیر پای خود می نگرد و آن قلعه شهر پراگ پایتخت جمهوری چک است.

قلعه شهر پراگ که در منطقه هرادچانی  Hradcany_(Prag) یا هراجین واقع شده است، گستره ای برابر با 72840 متر مربع دارد که برابر با 10 زمین فوتبال می باشد.  این گستره بنا بر اظهارات کتاب گینس، هراچین را مبدل به بزرگترین قلعه جهان می سازد.

نخستین گزارشات مکتوب در مورد این قلعه مربوط به قرن نهم (880 میلادی) است که شاهزاده بوهمی بوری ووج اول   Borivoj_I,_Duke_of_Bohemia در نامه ای که درباره تأسیس کلیسای سنت مارین   Church_of_Our_Lady_of_the_Snows_(Prague)  که ساخت آن تا اوایل سده شانزدهم میلادی بطول کشید، نوشته شده بود از این مجتمع نام برده است. این شاهزاده بود که پایه و اساس مجموعه قلعه امروز را پایه گذاری کرد. اما از زمان شروع ساخت و ساز آن در قرون وسطی ، در چیدمان و تکامل مجتمع این قلعه چیزهای زیادی تغییر کرده است.

در طول قرن ها ، قلعه پراگ چندین بار تعمیر و بازسازی شده است. معمار مشهور اسلوونی ، ژوزپ پلنیک ، در اواخر قرن نهم ، در طول حاکمیت نخستین شاهزادگان مسیحی بوهمیا ، مسئولیت کار بازسازی گسترده آن را بر عهده داشت. قلعه پراگ قبلاً کرسی پادشاهان بوهمی بود.

در سال 1918 کار کلیسای آن هم به پایان رسید و کاخ سلطنتی جدید و باغ های آن توسط معمار اسلوونی Jože Plečnik بازسازی شد. پس از تقسیم چکسلواکی به جمهوری چک و اسلواکی در سال 1993 ، این قلعه مقر رئیس جمهوری کشور جدید چک شد.

نمای قلعه پراگ مشرف به پل کارل در روز

قلعه پراگ: یک مجتمع هیجان انگیز

سبک های گوناگون سازندگان دوران های مختلف طی سالهای ساخت این مجتمع سبب گشتند که قلعه پراگ نه تنها رشد کرد، بلکه ظاهرش نیز تغییر داده شد. این قلعه با داشتن ساختمانهای گوناگون و بناهای متنوع و باغ های مختلف مانند شهر کوچکی به نظر می رسد. همین امر آن را به یک مقصد محبوب برای گردشگران تبدیل کرده است: حدود 1.8 میلیون نفر هر سال از پله های مکان های آن بالا می روند تا چشمان خود را  تحت تأثیر اندازه ها و معیارهای آن قرار دهند.

برای رفتن به قلعه وسایل نقلیه عمومی خوبی در دسترس قرار دارند که گردشگران را به راحتی به آنجا می برند. خیابانی که ایستگاه مترو و اتوبوس قلعه از آن می گذرد بسیار زیباست.  قلعه دارای پنچ ورودی است که گردشگران از آنها وارد محوطه قلعه می شوند. از اینجا ببعد برای بیشتر جلو رفتن و دیدن بناهای گوناگون قلعه، به خرید بلیط نیاز است.

نخستین چیزی که به چشم می خورد بنای بزرگ کلیسای جامع قلعه است که هم از درون و هم از بیرون بسیار زیباست. این کلیسا علاوه بر انجام مراسم مذهبی، انجام مراسم تاجگذاری، انجام پیوند زناشویی و یا خاک سپاری برخی از شاهان و بزرگان را بعهده داشت.

کلیسای جامع واقع در قلعه پراگ

بنای کاخ پادشاهان بوهمی در قلعه پراگ هنوز هم زیبایی خود را حفظ کرده است. در این کاخ سالن های اجماع و جلوس و هم چنین سالنهای اجلاس اعضای دولت و قانون گذاران و هم چنین سالنهای نیایش موجود هستند.  برخی سالنها هنوز فرشهای ایرانی کهن خود را در درون خود حفظ کرده اند.


 محوطه کاخ قلعه پراگ

در این قلعه کوچه های تنگ و دکانهای گوناگون مربوط به دوران های سده های میانی وجود دارند و در برخی از این ساختمانها زره ها و سلاح های جنگجویان سده های نهم تا شانزدهم بطور مرتبی چیده شده و بنمایش گذاشته شده اند که تعدادشان کم هم نیست. در پایان یکی از این گذرهای باریک و تنگ نخستین سینمای سده بیستم وجود دارد که هنوز هم حلقه های کهنه برخی از فیلم های قدیمی را در دل خود جای داده است، هر چند که این حلقه فیلم ها و پروژکتور کهنه موجود در سینما دیگر هیچ کارآیی ندارند. از کوچه ها و محوطه مسکونی که بیرون بیائیم به باغهای بسیار زیبایی میرسیم که بگونه بسیار زیبایی طراحی شده و اکنون نیز نگاهداری می شود. وجود چندین طاووس زیبا و رنگارنگ که آزادنه در محوطه باغها می گردند، نظر گردشگران را به خود جلب می کند.




Wednesday 7 February 2024

کوتاهترین رودخانه آلمان

 

رودخانه پادر و کلیسای جامع شهر پادربورن در پشت آن

پادر Pader ، کوتاهترین رودخانه در آلمان در ایالت نورد راین وستفالن NRW جریان دارد. این  رودخانه تنها چهار کیلومتر طول دارد اما برای کشف چیزهای زیادی ارائه می دهد.

در ایالت نورد راین وستفالن North Rhine-Westphalia چیزهای چشمگیری وجود دارند که شاید انتظارشان را نداشته باشید. مرتفع ترین پل راه آهن در آلمان ، طولانی ترین سکوی جمهوری فدرال و قدیمی ترین ساختمان ایستگاه هنوز هم می توانند در این ایالت مورد بازدید قرار گیرند و در نوع خود رکوردار ملی هستند.

شهر پادربورن Paderborn  واقع در شمال شرق این ایالت و با جمعیتی برابر با 154755 نفر (بنا به آمار رسمی سال 2022) که در سال 777 میلادی تاسیس شد نیز می تواند در کنار داشتن خصوصیات منحصر بفرد دیگری مانند داشتن دانشگاهی در سطح بالا در رشته های برق و فیزیک کوانتوم و ریاضیات، کلیسای جامع کاتولیک شهر که از مهمترین کلیساهای کاتولیک می باشد، جنگلهای تویتو بورگ Teutoburg_Forest که در آنها هرمان قهرمان ملی آلمانی ها توانست در سال 9 میلادی در نبرد ورسوس  Battle_of_the_Teutoburg_Forest  که سه روز و سه شب بطول انجامید، نیروهای شکست ناپذیر رومی را شکست داده و دست آنها را از شمال و شرق آلمان کوتاه کرده و ایشان را تا کرانه های رودخانه راین پس براند و بسیاری چیزهای دیگر به داشتن رکوردی منحصر بفرد دیگری نیز به خود ببالد. دقیق تر بگویم اینجا صحبت از رودخانه شهر است.  

رودخانه پادر که شهر پادربورن نام خود را از آن گرفته است، تنها چهار کیلومتر درازا دارد و سرانجام به رودخانه راین می ریزد و بهمراه راین به سمت شمال هلند جریان پیدا می کند تا در آنجا به دریای شمال بریزد.

آب آشامیدنی شهر پادربورن از سال تاسیس آن یعنی 777 میلادی تا سال 1929 از این رودخانه تامین می شد و در آن گونه های آبزی و ماهی فراوان و متعددی یافت می شدند و هنوز هم می شوند. این رودخانه هنوز هم در آن منطقه از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

هنگامی که هوا خوب است، گردش رفتن و قدم زدن در کرانه های رودخانه پادر هنوز هم از ارزش بخصوصی برخوردار است و لذت بخش می باشد.







Monday 5 February 2024

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش شانزدهم

 

دیدن کیخسرو گیو را

بکنند، فرنگیس به ایشان گفت دیگر نباید هیچ وقتی را تلف کنیم زیرا این خبر بی شک به گوش افراسیاب خواهد رسید و او نیز جهان را بر ما تنگ خواهد کرد.

سپس او به فرزندش نشانی مرغزاری را در کنار جویی داد که شبرنگ بهزاد اسپ سیاوش در آنجا می چرید و به کیخسرو گفت پگاهان به سوی این مرغزار به راه بیفت. گله حیوانات بهنگام ظهر بر لب رود خواهد آمد تا آب بنوشد. در میان این گله شبرنگ بهزاد نیز هست تو نزدیک او شو و زین و لگام سیاوش را به او بنما و او رام خواهد شد زیرا پدرت سیاوش به او سفارش کرد که زین پس به فرمان باد هم نباش تا پسرم بیاید. چون او بنزد تو آمد باره او باش و با او زمین را بروب و با نعلت دشمنانش را بکوب:

فرنگیس گفت ار درنگ آوریم             جهان بر دل خویش تنگ آوریم

از این آگهی یابد افراسیاب                  نسازد به خورد و نیازد به خواب

بیاید به کردار دیو سپید                     دل از جان شیرین شود ناامید

یکی را ز ما زنده اندر جهان               نبیند کسی آشکار و نهان

جهان پر ز بدخواه و پردشمن است       همه مرز ما جای آهرمن است

تو ای بافرین شاه فرزند من                نگر تا نیوشی یکی پند من

که گر آگهی یابد آن مرد شوم              برانگیزد آتش ز آباد بوم

یکی مرغزارست ز ایدر نه دور          به یکسو ز راه سواران تور

همان جویبار است و آب روان             که از دیدنش تازه گردد روان

تو بر گیر زین و لگام سیاه                 برو سوی آن مرغزاران پگاه

چو خورشید بر تیغ گنبد شود              گه خواب و خورد سپهبد شود

گله هرچه هست اندر آن مرغزار         به آبشخور آید سوی جویبار

به بهزاد بنمای زین و لگام                 چو او رام گردد تو بگذار گام

چو آیی برش نیک بنمای چهر             بیارای و ببسای رویش به مهر

سیاوش چو گشت از جهان ناامید          بر او تیره شد روی روز سپید

چنین گفت شبرنگ بهزاد را               که فرمان مبر ز این سپس باد را

همی باش بر کوه و در مرغزار           چو کیخسرو آید ترا خواستار

ورا بارگی باش و گیتی بکوب             ز دشمن زمین را به نعلت بروب

کیخسرو نیز همین کار را کرد. فردای آن روز چون گیو و کیخسرو به سوی مرغزار رفتند، گله حیوانات و بهمراه ایشان شبرنگ بهزاد برای نوشیدن آب به کنار رود آمدند. چون شبرنگ بهزاد به میان رود رفت، کیخسرو با زین و لگام به سمت او به راه افتاد. حیوان چون کیخسرو و زین و لگام را دید و از دور بوئید آه سردی از جگر کشید و آرام گرفت. کیخسرو چون اسپ را آرام دید نزدیک او شد و زین و لگام بر او نهاد و دست به یالش کشید و سرش را بوسید و خاراند و سپس سوار بر او شد. شبرنگ بهزاد بر روی دو پا بلند شد و چنان خیزی برداشت که از دیده نا پدید شد.

گیو غمگین گشت و پیش خود گفت، این حتما کار اهریمن شوم بوده که خود را به چهره اسپ درآورد تا کیخسرو را برباید. اکنون جان خسرو و رنج من همگی بر باد رفتند:

غمی شد دل گیو و خیره بماند             بدان خیرگی نام یزدان بخواند

همی گفت کآهرمن چاره‌جوی              یکی بارگی گشت و بنمود روی

کنون جان خسرو شد و رنج من           همین رنج بد در جهان گنج من

کیخسرو اما بهمراه شبرنگ بهزاد دوباره بازگشت و بنزد گیو شتافت و او را آرام کرد و به او گفت می دانم که تو پنداشتی اهریمن مرا ربوده و با خود برده است. پس از بازگشت ایندو به سیاووشگرد، فرنگیس در گنجهای پنهان سیاوش را بر روی پسر باز کرد و به گیو نیز که در کنار او بود گفت، هر چه که می خواهی از این گنج بردار. گیو به او پاسخ داد که این گنج از آن توست و ما تنها پاسبان آن هستیم و چون اصرار فرنگیس را دید چشمش به زره سیاوش افتاد و آنرا برگزید. سپس فرنگیس و کیخسرو از میان گنج چیزهایی را که در خور یافتند با خود برداشتند و رو به سوی مرز ایران نهادند:

چنین گفت با گیو کای برده رنج           ببین تا ز گوهر چه خواهی ز گنج

ز دینار وز گوهر شاهوار                  ز یاقوت وز تاج گوهرنگار

ببوسید پیشش زمین پهلوان                 بدو گفت کای مهتر بانوان

همه پاسبانیم و گنج آن تست                فدی کردن جان و رنج آن تست

زمین از تو گردد بهار بهشت              سپهر از تو زاید همی خوب و زشت

جهان پیش فرزند تو بنده باد                سر بد سگالانش افگنده باد

چو افتاد بر خواسته چشم گیو              گزین کرد درع سیاووش نیو

ز گوهر که پرمایه ‌تر یافتند                ببردند چندان که برتافتند

همان ترگ و پرمایه برگستوان            سلیحی که بود از در پهلوان

سر گنج را شاه کرد استوار                به راه بیابان برآراست کار

چو این کرده شد برنهادند زین             بر آن بادپایان با آفرین

فرنگیس ترگی به سر بر نهاد              برفتند هر سه به کردار باد

سران سوی ایران نهادند گرم              نهانی چنان چون بود نرم نرم

بشد شهر یکسر پر از گفت و گوی       که خسرو به ایران نهادست روی

چون این سه نفر آهنگ رفتن به سوی ایران را کردند و خبر به ختن رسید پای پیران ویسه دوباره به میان کشیده شد و او از خود کنشی نشان داد که قابل تعمق است:

نماند این سخن یک زمان در نهفت        کس آمد به نزدیک پیران بگفت

که آمد ز ایران سرافراز گیو               به نزدیک بیدار دل شاه نیو

سوی شهر ایران نهادند روی              فرنگیس و شاه و گو جنگ‌جوی

چو بشنید پیران غمی گشت سخت         بلرزید بر سان برگ درخت

ز گردان گزین کرد کلباد را                چو نستیهن و گرد پولاد را

بفرمود تا ترک سیصد سوار               برفتند تازان بر آن کارزار

سر گیو بر نیزه سازید، گفت               فرنگیس را خاک باید نهفت

ببندید کیخسرو شوم را                      بد اختر پی او بر و بوم را

پیران که زمانی پشتیبان فرنگیس و نجات دهنده کیخسرو بود با شنیدن خبر به راه افتادن آنها بسوی ایران بناگاه می گوید فرنگیس را بایستی در خاک کرد و کیخسرو شوم را باید بست و برای این منظور او منتظر آگاه شدن افراسیاب از ماجرا و گرفتن دستور از وی ننشسته و سواران زبده خویش را بهمراه  پسرش کلباد و برادرش نستیهن و پولاد که دلاوری بزرگ بود، در پی ایشان روان می سازد تا گیو را کشته و فرنگیس و کیخسرو را دستگیر کرده و بازگردانند.

 

ادامه دارد

 

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش پانزدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهاردهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سیزدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش دوازدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)





Thursday 1 February 2024

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش پانزدهم

 

رودخانه گنگ یا چنانچه در گویش دری رواج داشت و دارد، دریای گنگ

افراسیاب چون شنید که رستم و لشکریانش به آن سوی آب رفتند، دوبار جرئت پیدا کرد و از راه رودخانه گنگ به کشور خویش بازگشت ولی آنرا ویران دید:

وزان پس چو بشنید افراسیاب              که بگذشت رستم برآن روی آب

شد از باختر سوی دریای گنگ            دلی پر ز کینه سری پر ز جنگ

همه بوم زیر و زبر کرده دید              مهان کشته و کهتران برده دید

نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تخت     نه شاداب در باغ برگ درخت

جهانی به آتش برافروخته                   همه کاخها کنده و سوخته

ز دیده ببارید خونابه شاه                    چنین گفت با مهتران سپاه

که هر کس که این را فرامش کند         همی جان بیدار خامش کند

همه یک به یک دل پر از کین کنید       سپر بستر و تیغ بالین کنید

در این بخش از داستان باز فردوسی به دو چیز مهم اشاره می کند. یکی گذشتن رستم از آب است که در اینجا منظور همان رودخانه آمودریاست که مرز ایران و توران بود و دوم اینکه افراسیاب از سمت باختر به سوی رودخانه گنگ می رود و از آنجا به سرزمین خود می رسد.

فردوسی پیشتر برای ما گفته بود که افرسیاب به پشت دریای چین فرار کرده بود. در بخش پنجم همین نوشتار من کوشش کردم تا نمایان سازم رودخانه کاشغر همان دریای چین است که در شاهنامه بارها ذکر شده است. اینکه افراسیاب به پشت دریای چین (رودخانه کاشغر) فرار کرده بود، جایی که سیاوش شهر زیبایی هم در آن ساخته بود (ن. ک. به نقشه های بخش های ششم  و هفتم این نوشتار).

اینکه افراسیاب پس از رفتن رستم از توران از غرب به سوی دریای گنگ رفته، با فرض بودن افراسیاب اسطوره ای در کوههای پامیر و سپس رفتن به سوی رود گنگ و از آنجا از کنار سرزمینهای خاندان سام گذشتن و به توران رسیدن هم برابری جغرافیایی و هم برابری تاکتیکی دارد.

رودخانه گنگ رودی است به درازای تقریبی 2600 کیلومتر که از دامنه مرکزی رشته کوههای هیمالیا سرچشمه می گیرد و پس از گذشتن از سرزمینهای زیادی سرانجام در بنگلادش به دریا می ریزد. از مکانهای جالب در بستر این رودخانه همانا شهر قنوج می باشد که در ایالت اوتار پرادش هندوستان واقع است و در شاهنامه نیز از آن بارها یاد شده است.

در هنگام پادشاهی نوذر شاه که تورانیان به ایران یورش آورده بودند و بسیاری از زمینها و گستره های ایران را گرفته بودند، زمانی که به بیابانهای میان کرمان و پارس می رسند و قارن رزم جوی را در برابر خویش می بینند، برای اینکه به او بگویند دیگر همه چیز تمام شده و امیدی برای پیروزی ایرانیان وجود ندارد و بهتر است که او نیز با شاه توران زمین همکاری نمایند، به او می گویند که از قنوج تا پشت کابلستان را در دست داریم:

چو از پارس قارن به هامون کشید        ز دست چپش لشکر آمد پدید

ز گرد اندر آمد درفش سیاه                 سپهدار ترکان به پیش سپاه

رده برکشیدند بر هر دو روی              برفتند گردان پرخاشجوی

ز قلب سپه ویسه آواز داد                   که شد تاج و تخت بزرگی به باد

ز قنوج تا مرز کابلستان                    همان تا در بست و زابلستان

همه سر به سر پاک در چنگ ماست      بر ایوانها نقش و نیرنگ ماست

کجا یافت خواهی تو آرامگاه؟              ازان پس کجا شد گرفتار شاه

چنین داد پاسخ که من قارنم                گلیم اندر آب روان افگنم

بنابراین رفتن افراسیاب به سوی رود گنگ در اینجا بی معنی نمی باشد زیرا هم این ناحیه برای افراسیاب آشنا و دوستانه بود و هم گذشتن مستقیم از دریای چین (رودخانه کاشغر) برای رفتن به توران زمین می توانست رفتن به دام ایرانیان باشد.

در پایان سفرش نیز راهی را که افراسیاب برای بازگشت به توران انتخاب کرد، با راهی که در آغاز داستان سیاوش به پیران برای لشکرکشی و باژ خواهی پیشنهاد کرده بود، هم خوانی دارد.

مدتی پس از آنکه سپاهیان ایران به خانه بازگشتند و افراسیاب نیز دوباره در کاخ و پایتخت خویش نشیمن یافت، شبی گودرز پهلوان ایرانی در خواب سروشی دید که به او گفت از پشت سیاوش شاهی خواهد آمد کیخسرو نام که مادری تورانی دارد و کین پدر را از افراسیاب خواهد خواست. این شاه را هیچ کس نمی تواند به ایران بازگرداند مگر گیو پسر تو.

گودرز چون از خواب بیدار شد بیدرنگ به نیایشگاه رفته و رخسار بر زمین آنجا مالید و سپس جریان خواب خود را در نزد پسر خویش گیو بازگفت.

گیو گفت من به تنهایی به این کار همت خواهم گماشت. مرا اسبی و کمندی کافی است تا برای این کار از مرز بگذرم و کیخسرو را بیاورم. بیشتر از آن داشته باشم، تولید سوءظن می کنم. تو تنها از پسر کوچک من بیژن نگاهداری کن تا من بازگردم:

چو از خواب گودرز بیدار شد             نیایش کنان پیش دادار شد

بمالید بر خاک ریش سپید                   ز شاه جهاندار شد پرامید

چو خورشید پیدا شد از پشت زاغ         برآمد به کردار زرین چراغ

سپهبد نشست از بر تخت عاج             بیاراست ایوان به کرسی ساج

پر اندیشه مر گیو را پیش خواند           وز آن خواب چندی سخنها براند

بدو گفت فرخ پی و روز تو                همان اختر گیتی افروز تو

تو تا زادی از مادر پاکدین                 پر از آفرین شد سراسر زمین

به فرمان یزدان خجسته سروش           مرا روی بنمود در خواب دوش

نشسته بر ابری پر از باد و نم             بشستی جهان را سراسر ز غم

مرا دید و گفت این همه غم چراست؟     جهانی پر از کین و بی‌نم چراست؟

ازیرا که بی‌فر و برزست شاه              ندارد همی راه شاهان نگاه

چو کیخسرو آید ز توران زمین            سوی دشمنان افگند رنج و کین

نبیند کس او را ز گردان نیو               مگر نامور پور گودرز گیو

چنین کرد بخشش سپهر بلند                که از تو گشاید غم و رنج بند

همی نام جستی میان دو صف              کنون نام جاویدت آمد به کف

که تا در جهان مردم است و سخن         چنین نام هرگز نگردد کهن

زمین را همان با سپهر بلند                 به دست تو خواهد گشادن ز بند

به رنج است گنج و به نام است رنج      همانا که نامت به آید ز گنج

اگر جاودانه نمانی به جای                  همی نام به زین سپنجی سرای

جهان را یکی شهریار آوری               درخت وفا را به بار آوری

بدو گفت گیو ای پدر بنده‌ام                 بکوشم به رای تو تا زنده‌ام

خریدارم این را گر آید به جای            به فرخنده نام و پی رهنمای

به ایوان شد و ساز رفتن گرفت            ز خواب پدر مانده اندر شگفت

چو خورشید رخشنده آمد پدید              زمین شد به سان گل شنبلید

بیامد کمربسته گیو دلیر                     یکی بارکش بادپایی به زیر

به گودرز گفت ای جهان پهلوان           دلیر و سرافراز و روشن روان

کمندی و اسپی مرا یار بس                 نشاید کشیدن بدان مرز کس

چو مردم برم خواستار آیدم                 از آن پس مگر کارزار آیدم

مرا دشت و کوه است یک چند جای      مگر پیشم آید یکی رهنمای

به پیروزبخت جهان پهلوان                نیایم جز از شاد و روشن روان

تو مر بیژن خرد را در کنار               بپرور نگهدارش از روزگار

گیو به راه افتاد و خود را ناشناس به آن سوی آمودریا رساند و روزگار درازی را در پی یافتن کیخسرو در توران سپری کرد و ماجراهای زیادی را در طی هفت سال پشت سر گذاشت تا سرانجام کیخسرو را یافت. ما در اینجا از بازگو کردن آنچه بر گیو رفت صرفنظر می کنیم به سبب اینکه با سرگذشت پیران ویسه ربطی ندارد و از آن گذشته این ماجراها در خود شاهنامه بسیار زیباتر و کوتاهتر از هر جای دیگر آمده اند. تنها از آنجائی را دوباره بازگو می کنیم که گیو کیخسرو را یافت:

سرش پر ز غم گرد آن مرغزار           همی گشت شه را کنان خواستار

یکی چشمه‌ای دید تابان ز دور             یکی سرو بالا دل آرام پور

یکی جام پر می گرفته به چنگ           به سر بر زده دستهٔ بوی و رنگ

ز بالای او فرهٔ ایزدی                       پدید آمد و رایت بخردی

تو گفتی منوچهر بر تخت عاج             نشستست بر سر ز پیروزه تاج

همی بوی مهر آمد از روی او             همی زیب تاج آمد از موی او

به دل گفت گیو این به جز شاه نیست     چنین چهره جز در خور گاه نیست

پیاده بدو تیز بنهاد روی                     چو تنگ اندر آمد گو شاه‌جوی

گره سست شد بر در رنج او               پدید آمد آن نامور گنج او

از آن پس گیو کیخسرو را بر اسب خویش نشانده و خود پیاده در رکاب او بسوی سیاووش گرد به راه افتادند تا بنزد فرنگیس بروند.

گیو هر کسی را هم که بر سر راه ایشان پیدا می شد می کشت و پیکرش را در خاک پنهان می کرد:

سپهبد نشست از بر اسپ گیو              پیاده همی رفت بر پیش نیو

یکی تیغ هندی گرفته به چنگ             هر آن کس که پیش آمدی بی‌درنگ

زدی گیو بیدار دل گردنش                 به زیر گل و خاک کردی تنش

برفتند سوی سیاووش گرد                  چو آمد دو تن را دل و هوش گرد

فرنگیس را نیز کردند یار                  نهانی بر آن بر نهادند کار

 

ادامه دارد

 

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهاردهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سیزدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش دوازدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش یازدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)