جستجوگر در این تارنما

Sunday 30 October 2011

زمانیکه آنلاین بودن به معضلی جدی مبدل میگردد

با گسترش و رواج تلفن هوشمند ( Smartphone ) سیل اطلاعاتی که در دسترس قرار میگیرند و همچنین ایجاد رابطه مجازی با دیگران نیز گستردگی پیدا کرده و بر اثر آن عدم تمرکز حواس و در دنیایی غیرحقیقی بسر بردن به بلایی جهانی مبدل گشته است.
از چه موقع و از چه اندازه به بعد آنلاین بودن به اعتیاد مبدل میگردد؟
جورج پنینگتون George Pennington  در سمینار پنج روزه ای که در ایالت باواریای آلمان برگزار میکند، کوشش مینماید تا به معتادین آنلاین کمک کند تا اعتیاد خود را ترک نمایند. نام این سمینار حرکت آهسته است.
در این سمینار از شرکت کنندگان درخواست میگردد تا به آهستگی صحبت نمایند. بستن بند کفش در طی این سمینار نباید کمتر از ده دقیقه بطول انجامد. رفتن بسوی دستشویی را نبایستی در مدتی کمتر از پنج دقیقه انجام داد. هدف از انجام چنین کارهایی همانا مبارزه  افراطی با ورود افراطی دنیای مجازی به روح و روان انسانهاست. یک بیماری جدید که تا ده سال پیش وجود خارجی نداشت.
آقای پنینگتون معتقد است که این معتادین به رایانه تحت تاثیر هجوم بیسابقه اطلاعات قرار گرفته اند و راهی گریزی نیز نه میشناسند و نه در ورطه خطر بودن خود را درک میکنند ولی از آن نیز در عذابند. سرعت و حجم اطلاعاتی که پیوسته توسط ایمیل، فیس بوک و تلفن هوشمند (اسمارت فون) رد و بدل میگردند، فرصت تفکر و بررسی عمیق موضوعات را از افراد میگیرند بطوریکه اینان پس از مدتی ناخودآگاه مسخ شده و بتنهایی و بطور مستقل قادر بفکر کردن و تصمیم گیری دقیق نیستند.
در طول مدت سمینار آقای پنینگتون شرکت کنندگان هیچگونه دسترسی به اینترنت، موبایل و تلفن ندارند تا دوباره یاد بگیرند که به اطراف خود نظر انداخته و آنرا بطور حقیقی باز تجربه کنند.
آقای پنینگتون که روان شناس میباشد میگوید :" روز نخست سمینار سخت ترین روز آنست زیرا بسیاری از شرکت کنندگان در سمینار از آهسته بودن و با تامل بودن میترسند."  بسیاری از متقاضیان شرکت در سمینار حرکت آهسته بهمین خاطر نیز مدت کوتاهی پیش از برگزار گشتن آن، انصراف خود را از شرکت جستن در آن اعلام مینمایند. در عوض کسانیکه در آن شرکت میکنند پس از گذشت دو یا سه روز مایل به ترک آن نیستند.
بنا بر معیارهای روانپزشکی امروزی زمانی میتوان از بیماری صحبت کرد که بیمار نیز خود پذیرفته باشد که رفتارش نامعقول است و یا اینکه برای او و یا اطرافیانش ثابت شده باشد که او سررشته امور زندگی را از دست داده است.
اما کدام بیمار روانی را شما سراغ دارید که به راحتی به بیمار بودن خود اقرار نماید؟ در نزد ایشان پیوسته دیگران بیمار و مقصر هستند.
یوآخیم یونگ 39 ساله شش سال پیش بهمراه پدرش یک شرکت نیمه بزرگ افتتاح نمود. او میگوید: "مشتریان زیادی داشتیم که خیلی از آنها در خارج از آلمان و عمدتا در آمریکا بودند. زمانیکه اینجا نیمه شب است برای این مشتریان ساکن آمریکا بعداز ظهر میباشد و بدینصورت بود که من ایمیل های زیادی را در این زمان از آنها دریافت میکردم.
ابتدا این ایمیل ها را روز بعد در محل کار پاسخ میدادم اما به مرور زمان پیش از رفتن به تختخواب درخانه نگاهی به ایمیلهایم می انداختم و برای برخی از آنها همان نیمه شب پاسخ میفرستادم. مشکل از دوسال پیش آغاز گردید. من در فیسبوک حسابی باز کردم و از اینطریق با بسیاری از مشتریان دوست شدم. زمانیکه تلفن هوشمند (اسمارت فون) بهمراه اینترنت خریدم دیگر فکر میکردم که بسیار مترقی شده ام و میتوانم در هر زمان بصورت آنلاین در جریان امور جاری قرار بگیرم. همین نیز مرا تشویق میکرد که پیوسته آنلاین بمانم. بمرور زمان برای در جریان امور قرار گرفتن و پیوسته آنلاین بودن مرز میان زندگی شخصی (حقیقی) و زندگی کاری و مجازی از میان برداشته شده و اندکی بعد دیگر زندگی شخصی برای من وجود نداشت.
بهنگام فرا رسیدن بحران اقتصادی جهانی من اندیشیدم که با پیوسته آنلاین بودن میتوانم در موقعیت کاری بهتری قرار بگیرم. برخی مواقع شبها  بخودی خود از خواب بیدار میشدم و بطرف تلفن هوشمند و لپ تاپ خود میدویدم تا خود را به روز کرده و رابطه برقرار نمایم و یا اینکه ببینم آیا رابطه ای با من برقرار شده است؟
همسر یونگ سرانجام از او جدا شد و این نقطه عطفی در زندگی او بود. یونگ حساب  فیسبوک خود را بست و دیگر در خانه به ایمیلهایش رسیدگی نکرد. تلفن هوشمند را بدور نینداخت اما مراجعه به آنرا در زمان فراغات و غیرکاری شدیدا محدود کرد. در ابتدا انجام این کار برایش بسیار بسیار دشوار و سنگین بود و از آن گذشته حتی  با انجام آن نیز دیگر نتوانست که ازدواج شکست خورده اش را باز گرداند اما با وجود این وضعیت روانی او بسیار بهتر از پیش شد.
میشائیل ایملمن روانشناس کلیلنیک تخصصی برای روان و اعصاب در نورد فریزلند  fklnf  آلمان میگوید:" شبیه این موضوع  در مورد خیلیها صدق میکند و شمار افرادی که از این معضل در عذابند و در خطر کم هم نیست. کسیکه  در روز بیش از دو ساعت در فیسبوک باشد بهیچ وجه به این فکر نخواهد رسید که در برابر یک مشکل واقعی و حقیقی قرار گرفته که نیاز به درمان دارد. در بهترین حالت این اطرافیان شخص هستند که متوجه این مشکل میشوند و آنها نیز هیچگاه نمیتوانند تمامی مشکل را ببینند و از اینرو محدودیتهایی دارند.
خود شخص هم مست دستیابی به داشتن امکانات نو و تماسهای نو میباشد. این احساس که پیوسته با دوستان، آشنایان، خویشان و یا همکاران در رابطه باشی، لذت بخصوصی برای بسیاری از انسانها دارد و حس خود نمایی ایشان و مطرح بودن ایشان را  در جمع تقویت میکند."
در ماه مای امسال (2011) بنا به آماری که یک موسسه آمار و پرسش آمریکایی بنام  یونایتد سامپلر منتشر کرد 60% کسانیکه در آمریکا کار میکنند در حین انجام کار، زمان عمده ای از وقت کاری خویش را در فیسبوک بسر میبرند و بکارهای دیگر میپردازند. تنها 45%  از کارمندان و کارکنان قادرند که بتوانند خود را کنترل کرده و 15 دقیقه مستمرا کار کنند بدون اینکه سری به فیسبوک و امثالهم نزنند. بطور متوسط بیش از یکساعت ونیم از زمان کاری اینگونه کارکنان در فیسبوک سپری میشود که این برابر با 15000 دلار حقوق متوسط سالانه یک کارمند میباشد.
فیلسوف لیپزیگی کریستوف تورکه Christoph_Türcke میگوید: " ما با تلفن هوشمند انفصالهایی را در جیب خود حمل میکنیم که پیوسته با تمرکز حواس و اعصاب ما در جنگند."
او در کتابی که بتازگی منتشر کرده است مینویسد : هربار که ما در راه هستیم و بطریق دیجیتال رابطه برقرار میکنیم و هر بار که ما در خانه و محل کار خویش هستیم و نمیتوانیم دل از برقرار نمودن تماسهای اینترنتی بکنیم، به رشد جامعه ای در حالت انقطاع کمک میکنیم و آنرا پرورش میدهیم.

پروفسور دکتر گرالد هوتر  gerald-huether  از دانشگاه گوتینگن که پژوهشهای ژرف و بسزایی در مورد تکامل مغز انسان انجام داده میگوید : مغز ما خود را بر روی مبادله های اطلاعاتی نو متمرکز میکند و ما فراموش میکنیم که امکانات مغز و فکر ما محدود میباشند.
روانشناس آمریکایی ادوارد هالو ول Edward_Hallowell  صحبت از Attention Deficit Trait  میکند که معنای شخصیت بدون تمرکز حواس را میدهد. بنظر او مغز در چنین مواردی هنوز اطلاعات رسیده را تجزیه و تحلیل نکرده که اطلاعات بعدی وارد میشوند. زمانی فرا میرسد که انسان چنان معتاد به این ورود بی کنترل اطلاعات و اخبار میشود که اگر مدت زمانی این رابطه قطع گردد، انسان همانند معتادین به مواد مخدر و الکل دچار تشنج، پریشاتی و ناآرامی میگردد.
انگلیسیها این بیماری را نوموفوبی مینامند که از واژه No Mobile Phone  مشتق گردیده و آن ترس از نداشتن تلفن هوشمندی است که بتوان با آن آنلاین بود. پزشکان افراط در تمایل به داشتن رابطه آنلاین را برابر با اعتیاد به مواد مخدر و الکل میدانند و میگویند بیماران مبتلا به آن تمایل سیری ناپذیری به برقراری رابطه مجازی و آنلاین دارند. این افراد از عدم تمرکز حواس و بیخوابی در عذابند و کم کم در امور رسیدگی به خانواده و کار خود کوتاهی کردن را شروع میکنند.
ولفگانگ یوهان متخصص روانشناس امور زناشویی ابراز میدارد، تمایل به پیوسته آنلاین بودن بتدریج تاثیرات خود را در ایجاد رابطه جنسی میان زوجها نشان داده  و اثرات خود را بجای میگذارد. در چند سال گذشته تعداد مراجعه کنندگان به مطب شخصی او شدیدا افزایش پیدا کرده است.
میشائیل ایملمن میگوید : " ما کوشش میکنیم که طرز درست بکار گیری تلفن هوشمند و اینترنت را برای بیماران تشریح کرده و ایجاد رابطه را بطریق صحیح به ایشان نشان دهیم. زمانیکه مرحله نشان دادن و تشریح به پایان رسید این بعهده خود بیمار خواهد بود که از این داده های اطلاعاتی ما بهره گرفته و مرزها را برای خود مشخص نماید."

Monday 24 October 2011

انگشتری از دوران تاریکی

سده های میانی (قرون وسطی) را در غرب بخاطر جنگها، جهالتها و کوته فکریهای سیاسی و مذهبی که در آن وجود داشت، دوران تاریکی میخوانند.
در آوریل سال 2009 مایکل گرین هورن که با دستگاه فلزیاب خویش در مزرعه ای در انگلستان بصورت تفننی به جستجو مشغول بود، موفق به یافتن انگشتری شد که یاقوتی کبود بر نگین داشت و قدیمی ترین اثر یافته شده از این دست میباشد در انگلستان است. او که بهمراه 24 نفر دیگر با فلزیابهایشان مشغول جستجو بودند، میخواست که به کارش پایان دهد که ناگهان فلزیابش به صدا درآمد. گرین هورن شروع به خاکبرداری نمود و انگشتر زرین با نگین یاقوت کبود را از دل خاک بیرون آورد. موزه یورکشایر انگشتری را بمبلغ 35000 پوند انگلیس از او خریداری نمود.
آزمایشهای انجام داده شده بر روی انگشتری نمایان ساختند که 90 درصد آن از زر ناب، 8 درصد از نقره و دو درصد دیگر از مس تشکیل شده است. یاقوت نیز سنگی بود که در سده های میانه تنها در اختیار پادشاهان و اسقفهای اعظم کلیسا قرار داشت. ناتالی مک کاول از کارکنان موزه یورکشایر اظهار میدارد که چنین انگشتری را تنها مردان بدست میکردند زیرا قطر آن بسیار بزرگتر از آنی بود که بر انگشت زنی بماند.
اما داستان انگشتری و نگین آن چیست؟ چگونه این یاقوت یافته شده در کانهای خاورمیانه سر از انگلستان درآورده بود؟
نگین انگشتری میتوانسته از کانی در سریلانکا و یا افغانستان آمده باشد. افغانستان از دیرگاه به خاطر کانهای سنگهای قیمتیش شهره عالم بود و سریلانکا نیز جائیست که حضرت سلیمان سنگهای نگین انگشترهایش را از آنجا تامین میکرد.
مک کاول ادامه میدهد در آینده نزدیک متخصصینی این سنگ را آزمایش خواهند کرد تا مشخص گردد که موطن اصلی آن کجا بوده است. پژوهشگران معتقدند که این سنگ بهمراه انگشتری توسط وایکینگها که به تجارت با کشورهای شرقی اشتغال داشتند، به غرب آمده است و برخی از آنها حتی معتقدند که تناسب رنگهای سرخ، آبی و طلایی بطور مشخص انگشت را به سوی آنگلو ساکسونها نشان میگیرد. در یورک آنزمان صنعتگران آنگلو ساکسونی فراوانی وجود داشتند.
تنها یاقوت دیگر که از دوران تاریک در انگلستان به جای مانده است، یاقوتی است که چلیپای زرینی را مزین میکند.
ملکه الیزابت دوم هر ساله بهنگام افتتاح پارلمان این چلیپا (صلیب) را در د ست میگیرد. داستان سرگذشت این یاقوت نیز بسیار هیجان انگیز است. نخستین بار این یاقوت را در سال 1042 میلادی بر انگشتان ادوار پادشاه انگلیس مشاهده کردند. اما بنا به روایات، این پادشاه اهمیت چندانی به جاه و جلال نمیداد.
روزی بهنگامیکه او در خیابانهای لندن روان بود، گدایی از او تقاضای کمک کرد. ادوارد در جیبهای خود پولی برای دادن به مرد مستمند نیافت و بنابراین دست بر انگشتان برده و انگشتری را بیرون کشید و به مستمند داد که دست خود را به سوی دراز نگاه داشته بود. چندین سال بعد دو نفر از زوار که بتازگی از سرزمین مقدس و اورشلیم به انگلستان بازگشته بودند از دربار تقاضای ملاقات ادوارد را نمودند. پس از ملاقات با ادوارد آنها به او گفتند که پیرمردی که خود را یوهانس از حواریون عیسی معرفی کرده بود بهمراه دو فرشته انگشتری را به آنها داده و از ایشان تقاضا کرده که آنرا به دربار انگلستان نزد پادشاه ببرند. پیرمرد به آنها گفته بود زمانیکه او را دوباره به میان مردمان فرستاده بودند، پادشاه این انگشتری را به او داده است و اکنون زمان آن فرا رسیده که او انگشتری را نزد صاحبش باز پس فرستد.
شش ماه بعد ادوارد بر اثر ابتلا به بیماری آبله مرغان درگذشت و او را بهمراه تاج و انگشتریش در گور نهادند. دویست سال بعد بهنگام سلطنت هنری سوم او خواست که برای ادوارد که در این میان مقدس نامیده میشد، گوری درخور او بسازد. پس از پایان بنای گور جدید، گور قدیمی ادوارد را باز نمودند و اسکلت او را در میان گور نو جای دادند اما انگشتری را از دستش و تاج را از سرش برداشتند.
از آن پس تاج و انگشتری بخشی از جواهرات سلطنتی انگلستان را تشکیل دادند. به باور عمومی در سده های میانه این انگشتر نیروی خارق العاده ای داشت. آنها معتقد بودند که بر دست کننده انگشتر هیچگاه بدست دشمنانش کشته نخواهد شد بخصوص اگر قرار باشد که این کشته شدن توسط زهر انجام پذیرد.
همه پادشاهان انگلیس تا زمان اولیور کرامول بهنگام تاجگذاری از این تاج استفاده میکردند. کرامول دستور داد تا تاج را بهمراه برخی دیگر از آلات زرین جواهرات سلطنتی آب کردند اما چارلز دوم دوباره از باقیمانده زرینه جات تاجی ساخت که دقیقا شبیه تاج پیشین بود و آنرا بر سر نهاد. از آن پس تمامی پادشاهان انگلیس آن تاج را بهنگام تاجگذاری بر سر مینهادند. تنها ملکه ویکتوریا که در زمان تاجگذاری هژده سال بیشتر نداشت نمیتوانست این تاج 2،2 کیلویی را بر سرنهد. بنابراین در سال 1838 تاجی نو برای او ساختند و او آنرا بر سر نهاد. بر روی تاج  ملکه ویکتوریا این یاقوت کبود بهمراه سنگهای گرانبهای دیگری مانند شاهزاده سیاه، ستاره آفریقا و الماس کوه نور را که بتازگی از افغانستان به انگلیس برده بودند، قرار داشتند. الماس کوه نور   که توسط نادر شاه از هندوستان به ایران آورده شده بود، پس از مرگ وی توسط یکی از سرداران افغانی او در افغانستان نگاه داشته شد و بعدها بدست انگلیسیها افتاد.
این تاج را هنوز هم میتوان در موزه برج لندن مشاهده نمود.

Thursday 20 October 2011

نفی روانی اخبار بد

انسانها برای برنامه ریزی در مورد آینده خود از چه نوع اطلاعاتی استفاده میکنند؟ پژوهشهای اخیر نشان دادند که بیشتر از اطلاعاتی که محتوای خوش آیند و مثبت داشته باشند.
اخباری که صبر ایوب طلب کنند بیشتر به حاشیه ذهنی ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه فرستاده میشوند. این خصوصیت فردی بر روی رفتار اجتماعی جامعه نیز تاثیر گذار است.
پژوهشگران و دانشمندان گرد آمده در گروه خانم تالی شاروت از کالج دانشگاه لندن آنچنانچه که در نشریه تخصصی  nature گزارش داده شده است، معتقدند که انسانها کلا برای پیشبرد برنامه های آینده خود به خوشبینی های غیر حقیقی بیشتر دل میبندند و آنها را در محاسبات و آینده نگریهای خود بکار میگیرند تا حقایق کمتر خوشایند و بعضا ناخوشایند.
این پژوهشگران برای رسیدن به این نتیجه از روش جالبی استفاده کردند. آنها عده ای را برای انجام آزمایش دعوت نمودند و برای آنها 80 ماجرای منفی و معمولی را از زندگی روزمره انسانها تعریف نمودند. سپس از ایشان خواستند تا حدس بزنند که آینده ایشان تا چه اندازه در معرض خطرهای مشابه قرار دارد. آزمایش شوندگان شروع کردند به حدس زدن در مورد میزان خطرات و احتمالاتی که در آینده میتواند برایشان اتفاق بیفتد.
پس از آن دانشمندان میزان حقیقی وقوع احتمال خطرات مشابه را برای آزمایش شوندگان تعریف کرده و آنرا برایشان تشریح نمودند.
سپس پژوهشگران دوباره از همین افراد همان پرسشهای پیشین را در قالبی دیگر مطرح نمودند و از ایشان خواستند تا درصد احتمال وقوع ماجرای مشابه را در زندگی آینده شان دوباره تخمین بزنند.
با کمال شگفتی دانشمندان متوجه گردیدند در جائیکه در صد خطر واقعی کمتر از برآیند گمان زده شده آزمایش شوندگان بود، 79 درصد از ایشان درصد واقعی را برگزیدند اما در جاییکه آمار واقعی تراز منفی تری داشت تا میزان گمانهای ایشان، آنها همچنان بر سر درصد وقوع احتمالی پیشگویی خویش باقی ماندند و حاضر نگشتند تا پیش بینی خود را به جهت منفی ( که به حقیبت نزدیکتر بود) تغییر دهند و همچنان خوش بین باقی ماندند.

دانشمندان و روان شناسان با نگرش به نتیجه بدست آمده به این امر اشاره نمودند که چنین واکنشی در انسانها نتایج اجتماعی را هم در پی دارد. برای نمونه در آلمان انسانها باوجود خرابتر شدن هر روزه وضعیت اقتصادی دولت و ناپایدار شدن شبکه خدمات اجتماعی دولتی هنوز هم چندان رغبتی به داشتن نقشه های آینده شخصی نشان نمیدهند و هنوز هم به بیمه های دولتی بازنشستگی و شانسهای احتمالی  بعنوان ستونهای محکمی برای دوران کهولتشان مینگرند.

Sunday 16 October 2011

چگونگی پیدایش اوراق قرضه بهادار دولتی – بخش پایانی


دیگر پس از آن در شهر فلورانس بانک قابل توجهی وجود نداشت. حاکمین شهر هم دو راه بیشتر در پیش رو نداشتند. یا اینکه به صرفه جوئی کامل پرداخته و از جنگ کردن با دیگران دوری گزینند و یا اینکه راهی بیابند که قوانین کلیسایی را دور زده و آنها را به سرمایه جدیدی برساند. فلورانسیها راه دوم را برگزیدند.  
شهرهای دیگر مانند ونیز و جنوا هم همانند فلورانس روشهای نوتری ابداع نمودند که بر طبق آنها از شهروندان مالیاتهای اضافی دریافت کنند اما این مالیاتهای اضافی را شهروندان میتوانستند پس از گذشت مدت زمانی دوباره با بهره حاصل از کارکرد بر روی آنها پس بگیرند. بدینوسیله پول دوباره به خزانه دولتی سرازیر گشت و مزدوران میتوانستند دلخوش به گرفتن تنخواه (حقوق) به جنگ و جدال با دیگران بپردازند.
همانطور که تاریخ دان بریتانیایی نیال فرگوسون  Niall_Ferguson  در کتاب خود بنام "برقدرت نشستن پول" نوشته است، فلورانسیها اکنون دیگر قادر بودند تا سرمایه خود را از خود وام بگیرند.
شهروندان سندی که بعدها اوراق قرضه دولتی خوانده شدند را از حاکمین دریافت میکردند. بدینگونه بود که این اسناد بتدریج خود قدرت و توانایی پول نقد را دارا شدند. اینگونه ایتالیائیها اوراق بهادار را اختراع نمودند که بزودی در سرتاسر کشورهای اروپایی متدوال گردید.  نخستین کشوری که این شیوه را از ایتالیائیها اقتباس نمود هلند بود.
هلندیها در سال 1568 با داشتن جمعیتی برابر با یک و نیم میلیون نفر در برابر اسپانیا که آنزمان ابرقدرتی محسوب میشد و جمعیتی بیست و یک میلیونی داشت، بپا خاستند، جنگیدند و پیروز شدند.
این پیروزی دلایل فراوانی داشت ولی یکی از مهمترین عوامل آن این بود که حکومت هلند میتوانست که وام سالم بگیرد و از نظر اقتصادی واپس نماند. این در حالتی بود که پادشاهان اسپانیا نیز از گرفتن وام برای پیشبرد مقاصد نظامی خویش ابایی نداشتند و از اینرو وامدار نیمی از کشورهای اروپایی گشته بودند. نتیجه آن شد که پس از مدتی تمام شالوده های اقتصادی امپراتوری اسپانیا فرو ریخت و دیگر کسی نمانده بود که خواستار وام دادن به اسپانیا باشد.
در هلند وضعیت به گونه دیگری بود. بازرگانان شهرهای روتردام و آمستردام به اندازه کافی توانگر بودند. حکومت هم از همینها پول قرض گرفت آنهم به گونه اختیاری یعنی وام دادن به دولت اختیاری بود و نه اجباری. به عبارت دیگر دولت از ملت پول قرض گرفت تا خرچ توپهایی کند که برایشان پیروزی را به ارمغان میآورد.
البته همیشه و در همه جا هم کارها به یک منوال به پیش نمیرفتند. در فرانسه وضع به گونه دیگری پیش رفت. لوئی شانزدهم از بانکهای داخلی پول قرض گرفت ولی چنان در خرج کردن این وامها اسراف نمود و در بازپرداخت بدهیها تعلل بخرج داد که بانکهای داخلی فراوانی دچار ورشکستگی شدند و از عهده پرداختن دیون خود به شهروندان عادی که پولهای خود را نزد آنها به  ودیعه  سپرده بودند برنیامدند. یکسال پس از این واقعه طاقت مردم بسر آمد و به باستیل هجوم آوردند و پادشاه را عزل کردند. یکی از کارمندان عالیرتبه فرانسوی سالها پیش از انقلاب کبیر فرانسه با حالتی ناامید نوشته بود :" زمانیکه مردم به این فکر بیفتند که پادشاهشان شخصی عیاش و بی لیاقت است دیگر  برای  دولتیان غیرممکن خواهد بود که بتوانند از بانکها وامی دریافت نمایند زیرا دیگر کسی وجود نخواهد داشت که سرمایه خود را در اختیار بانکها قرار دهد."
نکته جالب اینجاست که در همین زمان انگلیسیها تقریبا سه برابر فرانسویها به بانکهای خود مقروض بودند اما کشورشان به ورشکستگی اقتصادی کشیده نشده بود. حکومت انگلیس هنوز هم میتوانست اقساط بدهیهای خود را به بانکها  بموقع پرداخت نماید.
امروزه با گذشت بیش از دو سده از وقوع انقلاب کبیر فرانسه کشورهای جهان دیگر شاهد وجود جباران و عیاشان فراوانی در راس قدرت نیستند و بدینجهت نیز میزان و حجم وامهای دولتی گرفته شده از بانکها و شرکتهای بیمه بسیار زیاد شده است. 
آمریکائیها، آلمانیها و یا بریتانیائیها دیگر پول را نیز تنها از بانکهای داخلی قرض نمیکنند. در بیشتر موارد سرمایه داخلی یک کشور به تنهایی قادر نیست تا مخارج دولتی آن کشور را تاءمین نماید. اما هنوز هم مانند پیشتر این اصل برقرار است که بانکها و بیمه ها و دیگر بنگاههای مشابه اقتصادی پول را به دولتها قرض بدهند با این امید که اصل آنرا بهمراه بهره مناسب دوباره دریافت نمایند و دولتها نیز پیوسته در این ترس به سر میبرند که مبادا وام دهندگان نظر خویش را در مورد اعطای وام تغییر دهند.

سیاستمدار آمریکایی جیمز کارویل  James_Carville  که در تیم انتخاباتی بیل کلینتون رئیس جمهور پیشین آمریکا نقش بسیار فعالی داشت، یکبار گفت : " در گذشته آرزو میکردم که اگر قرار باشد که دوباره بدنیا بیایم، رئیس جمهور، پاپ و یا بازیکن موفق تیم بیس بال شوم اما در این میان نظر خود را تغییر داده ام. آرزو دارم که اگر روزی دوباره بدنیا آمدم رئیس بنگاهی گردم که با خرید اوراق بهادار قرضه دولتی به کشورها پول قرض میدهد. اینگونه میتوان نفس همگی را در سینه هایشان حبس نمود."

Tuesday 11 October 2011

بمناسبت بیستم مهر روز بزرگداشت حافظ

خواجه شمس الدین محمد بن بهاء الدین حافظ شیرازی که قرآن را به چهارده روایت در جوانی از برکرد و بهمین رو نیز لقبش حافظ گشت، از شاعران و سخنوران نامی پارسی زبان است. سروده های حافظ از ارزش والای ادبی و معنوی برخوردار است و هنوز هم  پس از گذشت هفت سده عجیب بر دل نشسته و خواننده و یا شنونده ابیاتش را بطور مستقیم مخاطب قرار داده و بر او تاثیر میگذارد.
حافظ از پدری شیرازی و مادری کازرونی در شهر شیراز بدنیا آمد و در همانجا نیز چهره بر نقاب خاک کشید. از سوی ایران روز بیستم مهرماه بنام این سخنگو به ثبت رسیده و هر ساله در آرامگاه حافظ با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی مراسم در خوری برقرار میگردد.
قطعه زیر را از میان اشعار مندرج در دیوان حافظ برگزیدم و با درود به روانش، بنمایش میگذارم.

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن
ور بگویم دل بگردان روی گرداند زمن

روی رنگین را بهر کس مینماید همچون گل
ور  بگویم  باز پوشان، باز پوشاند  ز من

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند زمن؟

او بخونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام  بستانم  از او  یا  داد  بستاند  زمن

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایتهای  شیرین باز  میماند  زمن

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود
ور  برنجم  خاطر نازک  برنجاند  زمن

دوستان  جان  داده ام  بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز میماند زمن

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن

Monday 10 October 2011

فهرست آثار باستانی تقلبی

زمانیکه در سال 1563 باغداران یکی از اشراف آلمانی بر روی باغات انگور کار میکردند، بناگاه بیل یکی از آنها به شیئی سخت برخورد نمود که پسان فهمیدند که سنگ گور یک رومی میباشد. در این گور چندین سکه و بازمانده اسکلت یکنفر در تابوتی سیاه قرار داشت. مالک کشتزار و باغات انگور پس از آگاهی از یافته شدن گور دستور داد تا تابوت را با نقره تزئین کنند و بنمایش همگان گذارند. پس از آن او پیوسته ادعا میکرد که تمامی چیزهای بنمایش گذاشته شده حقیقی و واقعی هستند.
اخیرا این تابوت بهمراه دیگر اشیائی که آنها نیز بنوبه خود آثار باستانی تقلبی و ساخته شده میباشند را در نمایشگاهی در شهر نوشاتل  Neuchatel  سویس به نمایش همگانی گذاشته اند تا همه از وجود تقلب در عرضه نمودن آثار باستانی آگاه شوند. تندیس تقلبی فراعنه مصری که در کوچه پس کوچه های تنگ  و دور افتاده  قاهر ساخته شده اند را میتوان در موزه سایت باستانی  لاتینیوم  Latenium  مشاهده نمود و همچنین گلدانی زرین بدلی اتروسکی و یا داس زرین تقلبی ساحران باستان فرانسه.
موزه دو که برانلی  Musee_du_quai_Branly  پاریس تندیس سر یک جنگنجوی ازتکی را که از کریستال کوهی ساخته شده است به نمایش گذاشت و ادعا کرد که پانصد سال قدمت دارد. در آزمایشی که اخیرا از سوی شرکت بیمه بر روی این مجسمه انجام گرفت، مشخص گردید که این سر ساخته شده از کریستال را با یک دستگاه  مکانیکی ساخته و احتمالا این کار را نیز در حوالی سال 1850 در یک زرگری آلمانی که در ناحیه ایدار- اوبرشتاین Idar-Oberstein  قرار داشته، انجام داده اند.
انجام چنین کارهایی یک پدیده نو نمیباشد. در 35 هزارسال پیش هم نیاکان انسانهای هوموساپین که به فارسی به آن  انسان خردمند  میگویند،  از صدف دست ساخت خود زینت آلات بدلی میساختند. یک گردنبند نیز از دوران نوسنگی یافته شده که از 182 دو مهره آن صد و هژده تای آن را دندان اصلی گوزن تشکیل میدهد و 65 عدد دیگر تقلبی میباشند و از استخوان ساخته شده بودند.
به هر دوره زمانی که انسان نظر بیفکند، متقلبین آثار باستانی را خواهد دید. در یونان باستان زیور آلات مذهبی تقلبی میساختند و بفروش میرساندند.   
تبری معمولی از گور یک رومی یافته شد که بلافاصله آنرا آذرخش ژوپیتر  Jupiter  پدر خدایان رومی نامیدند تا قیمتش بیشتر شود.
در سال 1822 ساکنین شهر لندن بلیط خریده و به تماشای یک پری دریایی میرفتند. در نمایشگاه نوشاتل همچنین اژدهایی به نمایش گذاشته شده که در واقع از قطعات کنار هم گذاشته شده یک سفره ماهی درست شده است.
اما چه شد که اینگونه آثار باستانی تقلبی سر از موزه ها و کلکسیونهای شخصی درآوردند؟ شاید بتوان گفت از نیمه سده نوزدهم که کاوشگران کشورهای استعماری از نا آگاهی مردم بومی کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره خود (سوء) استفاده کرده و در آن کشورها آغاز به خاکبرداری و بیرون آوردن اشیاء کهن از دل خاک نمودند، رقابتی میان موزه ها و کلکسیونرهای آمریکایی و اروپایی بر سر خرید این آثار صورت گرفت. همین نیز پای متقلبین را به میان کشید، بخصوص زمانیکه آثار عرضه شده در نوعی رابطه مستقیم و غیرمستقیم، حقیقی و غیر حقیقی با یک فلسفه حکومتی قرار میگرفتند، دیگر تب خرید این اشیا قابل فروکش کردن نبود.
برای نمونه در سال 1866 یک گلدان تقلبی از زمان سلتیها  Celts  که بر روی آن  یک خروس جلوس کرده بر روی تخت سلطنتی نقش شده بود (خروس سمبل ناسیونالیسم فرانسه است که از زمان گالیها Gauls که خود از قبایل سلتی بودند، بجا مانده است). این گلدان تقلبی را به ناپلئون سوم  Napoleon_III  عرضه کردند و او نیز آنرا خریداری نمود.
موزه بریتانیا نیز زمانی ادعا نمود که مالک جمجمه انسانی دویست هزار ساله کشف شده در انگلیس است و این جمجمه متعلق به نخستین ساکنین اصلی انگلیس بوده است. پسان مشخص گردید که بخش تحتانی این جمجمه از آرواره پائینی اورانگ اوتان و دندانهای شامپانزه درست شده و بر روی بخش فوقانی جمجمه که متعلق به انسان بود، گذاشته شده است. متقلبین سپس چند سال آنرا در زیر خاک پنهان کردند تا بناگاه دوباره کشفش کنند.
زرگری یهودی بنام  اسرائیل روچوموفسکی در کارگاه پشت زرگری خود کلاه خود زرینی ساخت و آنرا با صحنه هایی  از ایلیاد داستانهای اسطوره ای یونان آراست و ادعا نمود که یونانیهای ساکن کرانه های شمالی دریای سیاه به پادشاه  سکاهای  ایرانی  سایتا فرنه  Tiara_of_Saitaferne  هدیه داده بودند.  موزه لوور بلافاصله آنرا به بهای دویست هزار فرانک که در سال 1896  مبلغ هنگفتی بود، خرید. این تقلب سیزده سال بعد فاش شد اما این تجربه باعث نگردید که  موزه لوور اندکی بعد مجسمه تقلبی از لئوناردو داوینچی را خریداری ننماید.

صدها نمونه از ایندست آثار باستانی تقلبی در صندوقخانه های موزه ها و کلکسیونهای شخصی اروپایی و آمریکایی یافت میشوند. در اکثر موارد نمایندگان بخش خرید موزه ها موفق میگردند تا این خریدهای ناجور خود را پنهان کرده و اشتباهات خود را مخفی نگاه دارند.
مجسمه برنزی یک اسب که گویا 2500 سال عمر داشت توسط یکی از کارشناسان بعنوان جنس تقلبی محک خورده شد. کریستف لئون عتیقه شناس شهر بازل سویس در سال 1980 به لوزان فراخوانده شد تا این مجسمه را ارزشیابی کند. او در آنجا با چهار ایتالیایی که بهمراه مجسمه اسب آمده بودند، آشنا شد. پس از دیدن مجسمه برنزی اسب که هیبتش نخست او را به وجد آورده بود، به معاینه دقیقتر مجسمه پرداخت. فرم یالها و پاهای اسب او را مشکوک نمودند و او توانست در برابر پرداخت 24000 هزار فرانک سویس یک از سمهای اسب را بطور عاریه ای بهمراه ببرد.
پس از انجام نمونه برداریهای آزمایشگاهی مشخص گردید که جنس مجسمه از برنز نورم DIN  آلمان میباشد.  بلافاصله خریداری که از سوی موزه گتی  getty.museum  مالیبو با کیف پر پول به سویس سفر کرده بود، در جریان امر قرار گرفت و از انجام معامله جلوگیری شد.
با اینوجود باند چهار نفره موفق گردید که مجسمه تقلبی اسب را به خریدار دیگری به مبلغ 40 میلیون دلار بفروشد و چک دریافت کند. این چهار ایتالیایی پسان دستگیر شدند ولی از 40 میلیون دلاری که نقد شده بود هیچگاه اثری بدست نیامد.
لئون همچنین اظهار داشت :" در بیشتر موارد چنین چیزهایی اتفاق می افتند. تعداد اشیاء باستانی تقلبی در بازار عتیقه فروشی پیوسته رو به افزایش میگذارند و مسببین اصلی و چالاک عرضه اینگونه آثار در بیشتر مواقع همچنان گمنام مانده و دستشان رو نمیشود."

Tuesday 4 October 2011

چگونگی پیدایش اوراق قرضه بهادار دولتی – بخش سوم

طبقه سرمایه دار که توانگری خویش را از طریق کارکردن و سرمایه گذاری نمودن بدست آورد در اواخر دوران سده های میانی (قرون وسطی) بود که پا به عرضه وجود گذاشت.
از اینزمان به بعد بود که کشتی های بازرگانی بندر جنوا را به مقصد دریای سیاه ترک میکردند و سوداگران ونیزی به کرانه های ولگای سفلی سفر مینمودند تا قراردادهای بازرگانی منعقد نمایند. در شمال اروپا هم امپراتوری تجاری هانسی ها شکوفا گشته بود.
جهان گسترش یافته بود و بازرگانی نیز بهمراه آن. پول بزرگتر و مهمترین ماده اولیه برای این گسترشها بود. دکترین منع ربا خواری کلیسا هنوز هم حکم میراند اما پرسش اصلی این بود که تا کی؟
در شانزدهم اکتبر سال 1311 حدود دویست اسقف و بیشوف از کلیساهای گوناگون اروپا در شهر وین Vienne  در جنوب شرقی  فرانسه به گردهم آمدند و ماههای طولانی در مورد شرعی بودن (از دید کلیسا) جنگهای صلیبی و دیگر مسایل زمان به گفتگو نشستند. چهل سال بود که همچنین اجلاسی صورت نگرفته بود و اجلاس بعد از آنهم در سال 1414 انجام پذیرفت.
برتراند دوگو اسقف شهر وین که آنزمان  پنجاه ساله بود و مردی جاه طلب بشمار میرفت در این اجلاس شرکت نمود. برتراند دوگو بعدها با نام کلمنس پنجم   Pope_Clement_V  به مقام  پاپ کلیسای کاتولیک رسید.  کلمنس مردی تیزنگر، قدرت طلب و جاه دوست  بود  که به تجمل علاقه  فراوان داشت و دارای معشوقه های فراوانی نیز بود. او کسان خود را به مقامهای  کاردینالی و اسقفی میگمارد در حالیکه اشراف مذهبی  را در زیر شکنجه میکشت. دانته شاعر ایتالیایی بعدها در مورد او سرود " شبان بی لجام گله گوسپندان که روحش منتظر است تا به قعر جهنم سقوط نماید".
تنها در یک مورد بخصوص بود که کلمنس قوانین انجیل را بشدت رعایت میکرد و آن هم دریافت ننمودن بهره پول بود. کلمنس از آن میترسید که دولتشهرهای رقیب بتوانند بدینوسیله مخارج سنگین جنگ و استخدام مزدور را متحمل شوند. او میگفت " اگر کسی دچار اشتباه گشته و بهره پول گرفتن را گناه محسوب ننماید، ما او را لعنت کرده و بشدت مجازات میکنیم".
چونکه آنزمان قوانین کلیسایی قانون محسوب میشدند بنابراین حکمرانان شهرهایی مانند فلورانس با مشکل بزرگی مواجه شده بودند که چگونه پولی را که برای استخدام جان هاک وود نیاز داشتند فراهم آورند. تا چند سال پیش از آن در همین شهر بزرگترین صرافان اروپا مشغول به کار بودند. آنها راهی پیدا کرده بودند که بتوانند توسط آن بهره پول را از مشتریان طلب کنند بدون اینکه قوانین کلیسایی را زیر پا بگذارند. آنها نام اینکار خود را رباخواری نمیگذاشتند بلکه به آن حق العمل یا کارکرد پول میگفتند. مشتریان و کشیشها هم همگی راضی بودند.
یکی از دو بانک بزرگ فلورانس، بانک پروزی  Peruzzi  بود که توسط شخصی بنام بونیفاسیو دی توماسو اداره میگشت. این بانک سرمایه نخستین خود را از راه سودای گندم و غله در جنوب ایتالیا بدست آورده بود و در تمامی شهرهای بزرگ ایتالیا بعلاوه لندن، پاریس، جزیره رودوس، قبرس و دیگر جایها شعبه داشته و به یک منبع درآمد بسیار خوب و مطمئن برای شهر فلورانس تبدیل گشته بود.
در ماه مارچ سال 1338 رئیس این بانک یعنی بونیفاسیو توماسو سفری به انگلیس داشت. ادوارد سوم برای جنگ با فرانسه احتیاج مبرمی به پول داشت و بونیفاسیو توماسو به امید بردن سود فراوان به او پول فراوانی قرض داد اما بزودی امیدها به یاءس تبدیل گشتند زیرا جنگ به درازا انجامید و غنیمت چندانی نیز در آن بدست نیامد. اگر ادوارد سوم میخواست که به تنهایی این مخارج را بعهده بگیرد، از منظر اقتصادی بکلی نابود میشد. در عوض او مخارج جنگ را بر روی دیگران سرشکن کرد. مقصد از دیگران در اینجا بانکداران ایتالیایی و در راس آنها بونیفاسیو توماسو بود.
بهمین جهت نیز بانک پروزی بزودی ورشکسته شد و بهمراه آن بانک  باردی  که دومین بانک بزرگ فلورانس بود. اینگونه بود که فلورانس نخستین بحران مالی جهان را تجربه کرد. بر خلاف امروز که دولتها نهایت کوشش را دارند تا در چنین مواقعی به کمک بانکها بشتابند، در آنزمان کسی وجود نداشت که بانکها بتوانند دست کمک بدامانش دراز کنند.