جستجوگر در این تارنما

Sunday 28 December 2014

گفتارهای زیبا – دسامبر 2014

نخست دانش میآید و سپس عمل.
کارل بزرگ یا شارلمانی

اگر انسان بهمان اندازه ذهنیتش عقل میداشت، همه چیز آسانتر میگشت.
لینوس کارل پاولینگ، شیمیدان آمریکایی

کسی که همیشه حق دارد، خیلی زود تنها میشود.
ناشناس

من برای عجله کردن هیچ وقت ندارم.
ایگور فیودورویچ استراویسکی، موسیقیدان روس

احمقانه تر از دوست داشتن های یک نفره تنهایی های دو نفره است.
ناشناس


Saturday 27 December 2014

تا این نباشد بر شما - مولوی

آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پا
با تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا
جباروار و زفت او دامن کشان می‌رفت او
تسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را
بس مرغ پران بر هوا از دام‌ها فرد و جدا
می‌آید از قبضه قضا بر پر او تیر بلا
ای خواجه سرمستک شدی بر عاشقان خنبک زدی
مست خداوندی خود کشتی گرفتی با خدا؟
بر آسمان‌ها برده سر وز سرنبشت او بی‌خبر
همیان او پرسیم و زر گوشش پر از طال بقا
از بوسه‌ها بر دست او وز سجده‌ها بر پای او
وز لورکند شاعران وز دمدمه هر ژاژخا
باشد کرم را آفتی کان کبر آرد در فتی
از وهم بیمارش کند در چاپلوسی هر گدا
بدهد درم‌ها در کرم او نافریدست آن درم
از مال و ملک دیگری مردی کجا باشد سخا؟
فرعون و شدادی شده خیکی پر از بادی شده
موری بده ماری شده وان مار گشته اژدها
عشق از سر قدوسیی همچون عصای موسیی
کو اژدها را می‌خورد چون افکند موسی عصا
بر خواجه روی زمین بگشاد از گردون کمین
تیری زدش کز زخم او همچون کمانی شد دوتا
در رو فتاد او آن زمان از ضربت زخم گران
خرخرکنان چون صرعیان در غرغره مرگ و فنا
رسوا شده عریان شده دشمن بر او گریان شده
خویشان او نوحه کنان بر وی چو اصحاب عزا
فرعون و نمرودی بده انی انا الله می‌زده
اشکسته گردن آمده در یارب و در ربنا
او زعفرانی کرده رو زخمی نه بر اندام او
جز غمزه غمازه‌ای شکرلبی شیرین لقا
تیرش عجبتر یا کمان چشمش تهیتر یا دهان
او بی‌وفاتر یا جهان او محتجبتر یا هما
اکنون بگویم سر جان در امتحان عاشقان
از قفل و زنجیر نهان هین گوش‌ها را برگشا
کی برگشایی گوش را کو گوش مر مدهوش را
مخلص نباشد هوش را جز یفعل الله ما یشا
این خواجه باخرخشه شد پرشکسته چون پشه
نالان ز عشق عایشه کابیض عینی من بکا
انا هلکنا بعدکم یا ویلنا من بعدکم
مقت الحیوه فقدکم عودوا الینا بالرضا
العقل فیکم مرتهن هل من صدا یشفی الحزن
و القلب منکم ممتحن فی وسط نیران النوی
ای خواجه با دست و پا پایت شکستست از قضا
دل‌ها شکستی تو بسی بر پای تو آمد جزا
این از عنایت‌ها شمر کز کوی عشق آمد ضرر
عشق مجازی را گذر بر عشق حقست انتها
غازی به دست پور خود شمشیر چوبین می‌دهد
تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا
عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود
آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا
عشق زلیخا ابتدا بر یوسف آمد سال‌ها
شد آخر آن عشق خدا می‌کرد بر یوسف قفا
بگریخت او یوسف پیش زد دست در پیراهنش
بدریده شد از جذب او برعکس حال ابتدا
گفتش قصاص پیرهن بردم ز تو امروز من
گفتا بسی زین‌ها کند تقلیب عشق کبریا
مطلوب را طالب کند مغلوب را غالب کند
ای بس دعاگو را که حق کرد از کرم قبله دعا
باریک شد این جا سخن دم می‌نگنجد در دهن
من مغلطه خواهم زدن این جا روا باشد دغا
او می‌زند من کیستم من صورتم خاکیستم
رمال بر خاکی زند نقش صوابی یا خطا
این را رها کن خواجه را بنگر که می‌گوید مرا
عشق آتش اندر ریش زد ما را رها کردی چرا
ای خواجه صاحب قدم گر رفتم اینک آمدم
تا من در این آخرزمان حال تو گویم برملا
آخر چه گوید غره‌ای جز ز آفتابی ذره‌ای
از بحر قلزم قطره‌ای زین بی‌نهایت ماجرا
چون قطره‌ای بنمایدت باقیش معلوم آیدت
ز انبار کف گندمی عرضه کنند اندر شرا
کفی چو دیدی باقیش نادیده خود می‌دانیش
دانیش و دانی چون شود چون بازگردد ز آسیا
هستی تو انبار کهن دستی در این انبار کن
بنگر چگونه گندمی وانگه به طاحون بر هلا
هست آن جهان چون آسیا هست آن جهان چون خرمنی
آن جا همین خواهی بدن گر گندمی گر لوبیا
رو ترک این گو ای مصر آن خواجه را بین منتظر
کو نیم کاره می‌کند تعجیل می‌گوید صلا
ای خواجه تو چونی بگو خسته در این پرفتنه کو
در خاک و خون افتاده‌ای بیچاره وار و مبتلا
گفت الغیاث ای مسلمین دل‌ها نگهدارید هین
شد ریخته خود خون من تا این نباشد بر شما
من عاشقان را در تبش بسیار کردم سرزنش
با سینه پرغل و غش بسیار گفتم ناسزا
ویل لکل همزه بهر زبان بد بود
هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا
کی آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است
کهگل در آن سوراخ زن کزدم منه بر اقربا
در عشق ترک کام کن ترک حبوب و دام کن
مر سنگ را زر نام کن شکر لقب نه بر جفا

Friday 19 December 2014

بنای یادبود جنگ در لایپزیگ

هنگامیکه ناپلئون سودایِ چیرگیِ بر اروپا را در سر میپروراند تا طرحی نو دراندازد، زمامدارانِ کشورهایِ گوناگون در این قاره را وحشت درگرفت.

جنگِ میا‌‌نِ نیروهایِ فرانسه و دیگر کشورها بر سرِ تسلطِ بر مرکزِ اروپا اجتناب ناپذیر می‌نمود ولی‌ هیچ کشوری را به تنهایی‌ تاب و توانِ برابری با نیروهایِ نابغهِ جنگی فرانسه نمیبود و نیروهایِ فرانسه مرتب در حالِ پیشروی بودند. در سالِ ۱۸۱۲ روس‌ها ناپلئون را از کشورِ خویش بیرون رانده بودند ولی‌ این پیروزیِ آنها را میتوان بیشتر مدیونِ سرمایِ مسکو و تاکتیک سرفرماندهی ارتش روسیه دانست تا توان و نبوغِ نظامیِ ایشان.

کشورهایِ پروس، روسیه و سوئد نیروهایِ خود را مشترکا به مصافِ فرانسویها که در ناحیه دوک نشسن زاکسن واقع در آلمان فعلی بودند،  فرستادند و حتی در این حالت نیز اطمینانِ چندانی وجود نمی‌داشت که آنها جنگ را ببرند. پیش از شروع جنگ در ژوئن سال ۱۸۱۳ امپراتور اتریش که پدر زن ناپلئون نیز بود وزیر امور خارجه خویش کلمنس فون مترنیش را به شهر درسدن که مقر سرفرماندهی ناپلئون در ناحیه زاکسن بود فرستاد تا با او اتمام حجت نماید. ناپلئون که در این زمان با کشورهای پروس، سوئد و روس در جنگ بود، با ایشان در حالت آتش بس موقت بسر میبرد. این حالت هم بسود متحدین بود که با وجود داشتن نیروهای کافی، تاکتیک ناپلئون را نداشتند و هم بسود ناپلئون که سواره نظامش بشدت ضعیف شده بود. انگلیسی ها که با فرانسه و ناپلئون دشمنی عمیقی داشتند، به اتحادیه ضد ناپلئون کمک مالی میکردند. کلمنس فون مترنیش   Klemens von Metternich  که زاده شهر کوبلنز در کشور آلمان کنونی بود ماموریت داشت تا به ناپلئون پیشنهاد وساطت میان او و دیگر کشورهای اروپایی را بدهد. ناپلئون اما ازامپراتوری ضعیف شده اتریش توقع داشت تا در کنار او با دیگر کشورها بجنگد. مترنیش که سیاستمدار کارکشته ای بود ولی آفتاب بخت ناپلئون را در حالت غروب میدید و از اینرو در ملاقات نسبتا طولانی که با او داشت چنان با او صحبت کرد که بدون نشان دادن به علاقه به جنگ، گفتگوها را به جایی بکشاند که برای اتریش چاره ای بجز به صف متحدان  ضد ناپلئون پیوستن باقی نماند. امپراتور اتریش شخصا به پیروزی این سیاست اطمینان نداشت ولی به شخص مترنیش و روشهای او اعتماد داشت.

جنگ‌هایِ متعددی میا‌‌ن فرانسویها و متحدین رخ داده بود که در آنها گاهی‌ اینها و گاهی‌ آنها پیروزِ مقطعی می‌شدند. سرانجام از شانزدهم تا نوزدهم ماهِ اکتبرِ سالِ ۱۸۱۳ ششمین مصاف جنگی در نزدیکی‌ِ شهرِ لایپزیگ انجام گرفت که در آن ۶۰۰۰۰۰ سربازِ از قوایِ متحدین در برابرِ فرانسویها پایداری میکردند. متحدین سرنوشت جنگ را در غروبِ روزِ هژدهم به سود خویش رقم زدند و در روز نوزدهم اکتبر جنگ به پایان رسید. این برایِ خودِ متحدین  نیز شگفت انگیز بود و بنابراین سرور و شادمانیِ ایشان را مرز و پایانی نبود. در پایان جنگ مشخص گشت که چیزی نزدیک به صد و بیست هزار جنگجو از هر دو طرف در این نبرد جان باختند.
پایان این جنگ بمثابه تولد کشوری بنام آلمان بود که پیشتر از آن از دوک نشینها و پادشاهیهای کوچکی تشکیل شده بود. این دوک نشینها گاهی به این سو و گاهی به آنسو متمایل میگشتند و اینگونه بود که حتی در سپاه ناپلئون نیز حضور داشتند و در نیمه جنگ بناگاه جبهه عوض کردند. پس از این پیروزی بر ناپلئون  پایه های بنیاد کشوری بنام آلمان که همه این حکومتهای محلی را دربرمیگرفت، نهاده شد.
بلافاصله پس از پایانِ نبرد از سویِ برخی‌ پیشنهاد شد که بنایِ یادبودی به مناسبتِ  زنده نگاه داشتن ارج کار کشته شدگان در این جنگِ بزرگ ساخته شود و نخستین طرح‌ها هم از سویِ معمارانی  چون  ج. ج. اف‌‌. وینبرنر  و  هانس کریستیان گنلی   Hans Christian Genelli  ارایه گشتند. شاعرِ آلمانیِ آنزمان ارنست موریتز آرندت که خود نیز در این نبرد شرکت جسته بود در موردِ این بنایِ یادبود که قرار بود بنا شود نوشت :
"Groß und herrlich soll es sein, wie ein Koloss, eine Pyramide, ein Dom zu Köln". 
بزرگ و با شکوه بایدش، چونان مجسمه غولی، یا هرمی‌ و یا چونان کلیسایِ بزرگِ شهرِ کلن.
با وجودِ تمامِ این شور و شوق‌ها ساختِ این بنا حدودِ ۷۰ سال به تعویق افتاد. نخستین بار در سال ۱۸۱۵ از سوی فریدریش آگوست اول پادشاه زاکسن که  در زمانش بهمراه ناپلئون و در رکاب او جنگیده و شکست خورده بود، ساخت آن ممنوع گردید. فریدریش آگوست اشراف زاده فئودالی بیش نبود که از سوی ناپلئون بعنوان پادشاه زاکسن تعیین گشت.
پس از جنگ فریدریش آگوست دستگیر شده و به برلین اعزام گردید و در آنجا با عقد قرار دادی که بخشهای بزرگی از ایالت زاکسن را به پروسها منتقل میکرد و همچنین امضای عهدنامه اتحاد آلمانیها، آزاد گشت و به لایپزیگ بازگشت تا حکومت کند. جائیکه او بعدها بخاطر خدمات فرهنگی و اجتماعی که به شهر لایپزیگ کرد به لقب دادگر مفتخر گردید.
در سالِ  ۱۸۹۴ کلمنت تیم  C. Thieme معمارِ لایپزیگی دوباره ساخت بنای یادبود جنگ را مطرح نمود و برایِ پیشبردِ کارهایِ آن انجمنِ وطن دوستانِ آلمانی را تاسیس کرد تا هم نگذارند این پیشنهاد به فراموشی سپرده شود و هم اینکه برایِ ساختنش پول گرد آورند. هنوز از پولهایی که ۷۰ سالِ پیش جمع شده بودند، مقداری باقیمانده بود.
شهرداریِ شهرِ لایپزیگ زمینی‌ به مساحتِ ۴۰۰۰۰ مترِ مربع برایِ ساختِ بنا در جنوبِ شرقی‌ِ شهر به رایگان در اختیار قرار داد و مردم به گرداوریِ پول برایِ ساختِ بنا پرداختند.
بنایی‌ که با ۹۱ متر بلندی و الهام از سبکِ ساختِ یونانی - رومی و مصری به زودی به بزرگترین بنایِ یادبودِ جهان مبدل گشت.
با اینوجود باز هم در ساخت آن وقفه ایجاد گردید اما اینبار وقفه ای کوتاه. در پائیز سال ۱۸۹۶ مسابقه ای میان معماران برگزار گردید تا طرح ها و ماکت های خود را عرضه نمایند. پس از انجام مسابقه و با رای داوران مقام نخست طرح را ویلهلم کرایس Wilhelm Kreis، مقام دوم را اوتو ریت  Otto Rieth، مقام سوم را کارل اشپت و اسکار اوسبک Karl Spaeth und Oskar Usbeck   بطور مشترک و مقام چهارم را برونو اشمیتز Bruno Schmitz  احراز نمودند. با وجود آن بنا بتوصیه انجمن وطندوستان آلمانی  در سالِ ۱۸۹۸ با سرپرستیِ برونو اشمیتز  Bruno Schmitz   معمارِ برلینی کارِ ساخت بنا آغاز گردید.
نخست میبایست بر رویِ تپه‌ای به ارتفاعِ ۳۰ متر ۸۲۰۰۰ مترِ مکعب خاکبرداری انجام گیرد تا بتوان ۲۶۵۰۰ بلوکِ سنگی‌ِ بزرگ را در آنجا بر رویِ هم تعبیه نمود.
وزنِ این بلوک‌هایِ سنگی‌ بر رویِ هم  ۳۰۰۰۰۰ تن بودند و کار ساختِ بنا ۱۵ سال به درازا کشید. تندیس‌هایِ ساخته شده در این بنا را پیکر تراشِان نامی آنزمان‌ فرانتس متزنر Franz Metzner  و کریستیان بهرنس Christian Behrens تراشیده و عرضه نمودند.
در هژدهمِ اکتبرِ سالِ ۱۹۱۳ یعنی صد سال پس از وقوعِ جنگ،  با حضورِ فریدریش آگوستِ سوم پادشاهِ ساکسن و نمایندگان خانواده‌‌هایِ سلطنتی روسیه، اتریش و سوئد از این بنا پرده برداری گردید. میهمان اصلی این مراسم اما ویلهلم دوم امپراتور همه آلمان بود.
بنای ساختمان بر روی یکی از تپه هایی قرار دارد که جنگ در آنجا صورت گرفته بود و برای رفتن از پائین تا بالای بنا بایستی   ۵۰۰ پله را طی نمود. بعدها دو آسانسور نیز در آنجا کار گذاشته شد تا تماشاگران بتوانند راحت تر به بالای ساختمان بروند. بر روی سقف گنبد بنا، تندیس ۳۲۴  سوارکار در اندازه طبیعی بنمایش گذاشته شده.
در چهارگوشه تالار زیر سقف تندیس های ۵،۹ متری  چهار نگهبان دنیای مردگان که  رشادت،  نیروی ملت،  قدرت اعتقاد و آمادگی برای شهادت را نمایندگی میکنند برپا ایستاده اند و بعنوان سرمشق با آرامی و متانت ولی پرابهت به بازدیدکنندگان درون تالار مینگرند.

تندیسهای بسیار دیگری نیز در زیر گنبد بنای یادبود وجود دارند که معانی گوناگونی دارند و چیزی عنوان میکنند. اما بخاطر نداشتن نگاره و هم بخاطر زیاد گشتن مطالب از آوردنشان در اینجا خود داری کردم.  آخرین ریزه کاریهای بنای  خود ساختمان بالاخره به پایان رسید و در اکتبر سال ۲۰۱۳ که صدمین سال آغاز ساخت بنا و دویستمین سالگرد نبرد لایپزیگ بود، جشن بزرگی برگزار گردید. بنای یادبود جنگ، همچون برج ایفل برای شهرپاریس، نشان شهر لایپزیگ میباشد. 

در بیرون بنا تندیس بسیار بزرگی از ملک مقرب میکائیل بنمایش گذاشته شده که بالای سر او نوشته شده است : خدا با ما.
در کشورهای آلمانی زبان میکائیل فرشته نگهبان سربازان و جنگجویان است.
کناره پلکانی که از دو طرف میکائیل بطرف بالا میروند، نقش سر انسانی با ریش دراز نمایان است که شباهت بسیار زیادی به تندیس ابوالهول دارد.
نمایی از بالای پلکان ردیف دوم ساختمان. به نوار حاشیه کناری حوض بزرگ میانی که دریاچه اشکها نام دارد، توجه نمایید.

این بزرگ شده بخشی از نگاره بالاست. ستونهای باریک سپید فلزی کنار گذرگاه را بیاد شرکتها و یا کسانی ساخته اند که برای بازسازی این بنای تاریخی کمک مالی نمودند. نام آنها را بر روی این ستونهای باریک و بلند در کنار دریاچه اشکها نصب کردند تا یادشان باقی بماند.

Monday 15 December 2014

بدنبال داروهایی با قابلیت بازیافت

پروفسور دکتر کلاوس کومرر prof-dr-klaus-kuemmerer  دانشمند و شیمیدان آلمانی گروه پژوهشی استارت  میگوید : " اگر کندی نمیگفت که ما میخواهیم که بر سطح کره ماه فرود آئیم، هیچگاه بشر نیز به آنجا نمیرفت." چرا آقای کومرر چنین آغاز کرد و منظورش از آن چه بود؟ پاسخ خیلی ساده است. نمیتوانیم تا نخواهیم.
شبیه همان اشاره ای که مولانای بلخی هشت سده پیش از او گفته بود.
تا نبارد ابر، کی روید چمن؟
تا نگرید طفل، کی چوشد*  لبن؟
طفل یک روزه همی داند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق
مولوی بلخی را اینجا رها میکنیم تا ببینیم آقای کومرر چه میگوید و چه میخواهد.
آقای کومرر در ادامه سخنانش میگوید که او خواستار جهانی است که در آن داروهای شیمیایی دیگر آبها را آلوده نسازند. این در حالیست که آزمایشهای انجام شده بر روی آبهای رودخانه ها و دریاچه ها در سطح جهان نشان میدهند که بقایای دارویی آین آبها را پرکرده است است. در اروپا تنها ده درصد آبهای رودخانه ها و دریاچه ها هستند که از این نظر پاک محسوب میگردند.
پژوهشگران و دانشمندان پروژه تحقیقی استارت با توجه به میزان فروش روزانه دارو بر این رایند که روزانه چندین تن مواد دارویی به آبها ریخته میشوند.
این داروها یا از راه انداختن مستقیم بازمانده های داروها در توالتها و یا از طریق مصرف و دفع آنها توسط انسانها سر از آبها در میآورند. بدن انسان معمولا در بهترین حالت  بیش از نیمی از داروهای مصرفی را جذب نمیکند.
اینکه معجون ماده های سرازیر شده به دستگاههای تصفیه آبها چه تاثیری بر روی انسانها خواهد داشت را هنوز نتوانسته اند بطور کامل مشخص نمایند.
کلاوس کومرر که پروفسور رشته شیمی پایدار دانشگاه لونه بورگ نیز میباشد معتقد است که کاری بایست انجام بگیرد.
او میگوید ما حدود سی تا پنجاه هزار ماده داریم که تاثیر گذار بر روی محیط زیست میباشند. این سوای رقمی است که گاهی از ترکیب این مواد با یکدیگر انجام میگیرند.
کومرر ادامه میدهد : ما نمیتوانیم آنها را بطور کامل از آبها بیرون بکشیم. ما حتی نمیتوانیم که آنها را از نقطه نظر مضر بودنشان درجه بندی نمائیم. این چنین است که بر ما پوشیده مانده که تا چه زمانی این مواد در محیط زیست پایدار باقی میمانند. بهمین سبب پروفسور کومرر و گروه همراهش پژوهش میکنند تا راه و روشی بیابند که محصولات دارویی را چنان تغییر دهند که تاثیرشان برجای مانده ولی محیط زیست را بگونه طولانی و درازمدت آلوده ننمایند.
همزمان با پژوهشهای پروفسور کومرر سازمان همیاری محیط زیست آلمان و سندیکای داروخانه های این کشور کوشش میکنند تا مردم را به مصرف آگاهانه و منطقی داروها فراخوانند تا از این راه مقدار دفع شده و یخصوص بدور انداخته شده داروها کاهش یابد.

در این میان تنها سازندگاه داروها و لابی های آنها هستند که خاموش مانده اند و بگونه ای مشکوک هیچ چیز نمیگویند.

* چوشیدن = مکیدن، نوشیدن به گویش افغانی.  مولوی از بلخ بود.


Friday 5 December 2014

زیرا که .. - حافظ

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد


Monday 1 December 2014

لانگوبارد‌ها یا لمباردیها

افسانه چگونگی پیدایشِ نامِ لانگوبارد (لمبارد)
پاولوس دیاکونوس واقعه نگارِ لانگوباردی از سده هشتم با استنادِ به روایاتِ سینه به سینه نقل شده از مردمانِ اقوامِ خود مینویسد : نامِ نخستینِ لانگوباردها وینیلر بوده. وینیلرها زمانی‌ از سویِ واندالها که یک قومِ دیگرِ ژرمن بودند به واسطه اختلافات بر سرِ زمین، موردِ تهدید قرار گرفتند.
واندالها به درگاهِ  اودین  Odin  خدایِ خدایانِ ژرمن دعا کردند که آنها را در جنگ پیروز گرداند. اودین پاسخ داد کسی‌ فردا در جنگ پیروز خواهد شد که پس از برآمدنِ خورشید من او را زودتر از دیگری دیده باشم.
مادرِ رهبرِ وینیلرها یعنی گامبارا به درگاهِ الهه فریگ Frigg   همسرِ اودین شتافت و لب به ستایشِ او گشود.
فریگ پیشنهاد کرد که زنانِ وینیلر پیش از برآمدنِ آفتاب در خاور بایستند و چهره‌هایِ خویش را با موهایِ بلند خویش بپوشانند.
فردایِ آنروز زمانیکه زنانِ وینیلر در خاور ایستاده بودند و چهره‌هایِ خویش را با موی خویش پوشانده بودند، فریگ بهنگام از خواب بیدار شد و تختِ همسر خویش را بسویِ خاور چرخاند.
اودین چون بیدار شد نخست آنها را دید و با شگفتی پرسید این ریش درازان (لانگو باردان) کیستند؟ فریا پاسخ داد، بر رویشان نام گذاشتی، پس پیروزشان هم بگردان.
اینگونه بود که وینیلر‌ها بر واندالها پیروز گشتند و از آن‌ زمان نامِ لانگوباردان (ریش درازان) را بر خود نهادند.
تاریخ
لانگو بارد‌ها که بودند؟ باردو یا باردوز در زبانِ آلمانیِ کهن معنی‌ِ تبر را میداد. لانگو بارد را از اینرو میتوان به تبر دراز‌ها نیز معنا نمود.
 نخستین چیزی که در موردِ آنها جلبِ نظر می‌کند اینستکه آنها زیاد در حرکت و پیوسته از یک نقطه به نقطه دیگر در حال کوچ بودند. قدیمی‌ترین سند موثق و مستقیمی‌ که امروزه از آنها در دست است مربوط به سده نخستِ پیش از زایشِ مسیح میگردد از ناحیه ای بنام البه شمالی‌.
البه نامِ رودیست به درازایِ ۱۰۹۴ کیلومتر که از کوه‌هایِ ریزنگبیرگ در جمهوریِ چک سرچشمه گرفته و در شهر کوکس هافنِ آلمان به دریایِ شمال منتهی‌ میگردد. این رودخانه را در کشورِ چک لابه میخوانند. در کّلِ مسیرِ خود این رود ۱۴۸.۲۶۸ کیلومترِ مربع را آبیاری می‌کند. بسیار پیش میاید که سطحِ رودخانه البه در زمستنهایِ سخت یخ ببندد. برایِ نمونه در سالهای ِ ۱۹۰۱، ۱۹۰۲. ۱۹۰۹، ۱۹۱۲، ۱۹۲۹، ۱۹۴۰،۱۹۴۲،۱۹۵۴.
در کرانه‌هایِ این رودخانه حدودِ ۲۶ میلیون نفر در شهرهایِ گوناگون زندگی‌ میکنند.
باری، در مدارکِ تاریخی پس از آنهم از لانگوباردها یاد شده بود، به خصوص در سالِ سومِ پیش از زایشِ مسیح و زمانیکه آنها با ماربد در اتحاد بودند. برایِ بیشتر دانستن در موردِ ماربد به این بخش  مراجعه نمایید.
هنگامیکه سردارِ رومی تیبریوس در سالِ پنجمِ پس از زایشِ مسیح به با سپاهیانش به سرزمینهایِ ژرمن وارد گشتند تا مرز‌هایِ شمالی‌ِ روم را مستحکم نمایند و در گزارش مصافشان با قبایلِ ژرمن باز هم از لانگوبارد‌ها نام برده شده.  مارکوس ولیوس پاترکولوس  Marcus_Velleius_Paterculus تاریخنویسِ رومی در این مورد مینویسد : قدرتِ لانگوبارد‌ها در هم شکسته شد. وحشیترین قبیله از میا‌‌نِ قبایلِ وحشیِ ژرمن.
بدنبالِ این شکست بود که لانگوبارد‌ها از کرانه‌هایِ باختریِ البه به سویِ کرانه‌هایِ خاوری کوچیدند.
پس از بازگشتِ رومیها، بخشی از لانگوباردها باز هم به کرانه‌هایِ باختری رودخانه بازگشتند ولی‌ حدودِ ۱۵۰ سال از آنها در متونِ تاریخی خبری نبود.
در سالِ ۱۶۶ پس از زایشِ مسیح به عنوانِ بخشی از لشکرِ چپاولگرِ سپاهِ ژرمن به قلمروهایِ امپراتوری روم هجوم میاورند و دوباره در تاریخ مطرح می‌شوند.
در سالِ ۴۹۰ گروهی که در تاریخ از آنها با نامِ لانگوبارد‌ها یاد می‌شود  به ناحیه مهرن واقع در جمهوریِ چک که به زبانِ چکی‌ مراویا  Moravia خوانده می‌شود، مهاجرت کرده و آنجا اسکان گزیدند.
در سالِ ۵۵۲ بخشی از لشکریان رومِ شرقی‌ گشتند که در برابرِ گوتی‌ها می‌جنگیدند اما بزودی به خاطرِ نداشتنِ انضباط از لشکر اخراج شدند.
در آغازِ سده ششم به غربِ مجارستان کوچیدند اما در پایانِ همان سده باز به سویِ جنوب میل کردند و به ایتالیا رسیدند. کوچ‌هایِ پیاپی بهای گزافی از لانگوباردها مطالبه میکرد.
بیش از ۴۰%  ایشان، نوجوانی را پشتِ سر نمی‌گذاشتند. آزمایش‌ها بر رویِ آستخوانهایِ باقیمانده از مردان لانگوبارد و سلاح‌هایِ یافته شده در گورهایِ ایشان نشان میدهد که آنها در کوچ‌هایِ خود  بسیار در حالتِ جنگ و جدال بسر می‌بردند. این برنامه ادامه داشت تا اینکه به شمالِ ایتالیایِ امروزی رسیدند. اینجا بود که لانگوبارد‌ها تصمیم گرفتند که به کوچِ تاریخیِ خود پایان دهند و برایِ همیشه ساکن گردند.
این بخش از ایتالیا از آن‌ پس بنامِ ایشان لمباردی خوانده شد.