جستجوگر در این تارنما

Saturday 28 February 2015

خطرات پنهان خودروی برقی

بنا به پژوهش‌هایی‌ که جولیان مارشال، جیسون هیل و کریستوف تسوم پژوهشگرانِ دانشگاهِ مینه سوتا بر رویِ پاک بودنِ باتریهایِ خودروهایِ برقی‌ انجام دادند، نتایجِ زیر به دست آمدند :
الف       هنگامیکه برقِ تولید شده برایِ باتریهایِ برقی‌ از نیروگاه‌هایِ ذغالی و یا نفتی‌ به دست آمده باشد، این نیروگاه‌ها میتوانند  آلودگیِ هوایی به وجود آورند که سالانه ۳۰۰۰ نفر را به کشتن دهد.
ب         اگر برقِ تولید شده از نیروگاه‌هایِ بادی، آبی‌ و خورشیدی تهیه گردند، ۲۵۰ نفر سالانه در معرضِ خطرِ مرگِ ناشی‌ از آلودگیِ محیطِ زیست قرار میگیرند و عمده آنهم به خاطرِ ساختنِ این نیروگاه ها.
پ         نیروگاهِ مولدِ برق اگر اما گازی باشد، این میزان به ۵۰۰ نفر میرسد.
ت         نیروگاه‌هایِ بنزینی میتوانند با ایجادِ آلودگی برایِ محیطِ زیست تا ۹۰۰ نفر را به کام مرگ بکشانند.

Monday 23 February 2015

مختصر چگونگیِ پیدایشِ کشوری به نامِ عراق – بخش پایانی

با این سه‌ بخشِ نامساوی که هرکدام متمایل به کشش‌ها و نیروهایِ درونی خویش هستند و در کنارِ هم قرار دادن آنها یک اشتباهِ تاریخی دیگر در بدوِ تولدِ کشوری به نام عراق رخ میدهد. تلاش برای پیدا کردن راهِ حلی‌ برایِ مشکلِ اقلیّتِ حاکمِ سنّی و اکثریتِ به حاشیه رانده شده  شیعی از نظرها گم می‌شوند و این حالت همچنان تا سقوطِ صدام حسین در سالِ ۲۰۰۳  باقی‌ میماند.

در کنفرانسِ سان رمو که در آپریلِ سالِ ۱۹۲۰ در پی درخواستِ کنفرانسِ صلحِ پاریس برگزار شد شورایِ عالی‌ِ نیروهای متفقین به نیابت از دفترِ جامعه جهانی‌ قیمومیتِ مزوپتامی و فلسطین را به بریتانیا و قیمومیتِ سوریه و لبنان را به فرانسه واگذاشت. برخی‌ از اعراب  به خصوص شرکایِ هاشمیِ بریتانیا آنرا نمی‌پذیرند.
فیصل که یک ‌ماه پیش از آن از سویِ کنگره ملی‌ سوریه به پادشاهیِ سوریه انتخاب شده بود در ماهِ مای سالِ ۱۹۲۰ توسط فرانسویها از دمشق بیرون رانده شد.
در بغداد ده‌ها هزار نفر به خیابانها ریخته و اعتراض میکنند. تا آخرِ ماهِ ژوئن شورش سراسرِ مروپتامی و منطقه تحت قیمومیت انگلیس  را فرا می‌گیرد. این تا به امروز اولین و آخرین قیامی بود که در آن برادرانِ سنی و شیعه کنار هم ایستاده بودند.
                                                                 چرچیل و لوید
در آگوست تنها سه‌ مرکزِ بغداد، بصره و موصول زیرِ کنترلِ بریتانیائیها بودند. سرانجام در اکتبر شورشیانِ مسلح در نجف و کربلا تسلیم شدند. سرکوبیِ چهار ماهه‌ این شورش بودجه دو ساله قیمِ مزوپتامی را بلعیده بود. ده‌ها بریتانیایی، صدها هندی و ۸۰۰۰ تا ۹۰۰۰ عرب کشته شدند.
سرهنگ لورنس مشهور به لورنسِ عربستان در روزنامه ساندی تایمز نوشت : رژیمِ ما خیلی‌ شدید تر از ترک‌ها عمل کرد.  آنها ۱۴۰۰۰ سرباز داشتند و  برایِ سرکوبِ شورش‌ها تنها۲۰۰ نفر را کشتند، ما ۹۰۰۰۰ سرباز و خودروهایِ زره  پوش و هواپیما و قایق‌هایِ توپدار داشتیم و در تابستان ۱۰۰۰۰ عرب را کٔشتیم. آنهم در یک منطقه کم جمعیت و فقیری مانندِ عراق.
چرچیل وزیرِ جنگ بریتانیا با شگفتی متوجه شد که لندن در منطقه دیگر هیچ دوستی  ندارد، نه‌ اعراب، نه‌ ترک ها، حتی یونانیها و ایرانیان نیز. از روس‌ها و ارمنیها که اصلا حرف نمی‌زنیم.
او در نزدِ رئیسِ دولت انگلیس  دیوید لوید جورج  شکو‌ه می‌کند که اوضاع و مخارجِ روزانه از زمان جنگ هم بالاتر رفته اما نخست وزیر نمیخواهد چیزی در اینمورد بشنود. برای او مهمتر اینستکه  بلشویسم را در نطفه خفه کند.
سرانجام چرچیل مجبور میگردد که در فوریه سالِ ۱۹۲۱ اعلام نماید که در خاورمیانه هر چیزی در برابرِ پایین آوردن مخارج یک مسئله ثانوی میباشد.
در ماهِ مارچِ ۱۹۲۱ چرچیل برای انجام یک کنفرانس بزرگ و همه جانبه از همه دعوت کرده بود که در قاهره گردآیند. چیزی که پسان با نام  کنفرانس قاهره  خوانده و نامی شد. سرهنگ لورنس در نامه ا‌ی به برادرش مینویسد :حالا دیگر همه اینجا هستند. او چرچیل و پیرامونیانش را علی‌ بابا و ۴۰ دزدِ بغداد میخواند و در اثنایِ  شرکت در جلسات با کمال بی تفاوتی بر روی کاغذ تصویرِ اهرام را می‌کشید.
در کنفرانس با وجودِ مخالفتِ هیئتِ فرانسوی، تصمیم گرفته میشود که فیصل را در روزِ ۲۳ آگوست از محل تبعیدش در لندن باز آورده و در منطقه تحتِ قیمومیتِ انگلیس، یعنی مزوپتامی کشورِ پادشاهی عراق را تأسیس کرده و او را به عنوانِ شاه بر تخت بنشانند. برادرش عبدالله را پادشاه بخشی از شمال فلسطین کردند و نامش را اردن نهادند. انگلیس بلافاصله نیز بخشِ بسیار عمده نیروهایِ انگلیسی را از کشورِ تازه تأسیس  عراق خارج کرده و تنها نیرویِ هوایی را آنجا باقی‌ گذاشت (شبیهِ ماجرای خروجِ نیروهایِ آمریکا از افغانستان و حفظ پایگاهِ هوایی بگرام) اما وزارتخانه‌هایِ کشورِ نوبنیاد ۵۰۰ نفر مشاور و مباشرِ انگلیسی را نگاه داشتند. یادمان نرود که بالا بودن هزینه ها و مخارج نگاهداری لشکر در خاورمیانه برای چرچیل بسیار ناگوار بود.
جامعه جهانی‌ در ماهِ جولای سالِ ۱۹۲۲ قیمومتِ بریتانیا بر عراق  را به مدتِ ۱۰ سال دیگر  تأیید و تمدید کرد. اما واژه تحت القیامه بودن نزدِ عراقیها بسیار تحقیر آمیز و نفرت انگیز مینمود. بنابراین فیصل تصمیم گرفت که به جایِ تحت القیمه بودن موضوع پیمانِ اتحادِ عراق و انگلیس را مطرح نماید. در همان سال مفادِ این پیمان تنظیم گشت و به امضاِ دو طرف رسید. پیمانی که اجرای شرایطش برایِ عراقیها نامناسب تر از تحت القیمه بودن، بود.
برای تحت فشار گذاشتن بیشتر فیصل، چرچیل  تهدید کرد که نیروهایش را از عراق بیرون می‌کشد و عراق را به حالِ خود وامیگذارد اما رئیسِ دولتِ بریتانیا لوید جورج از عملی‌ شدنِ این تهدید ممانعت به عمل میاورد و می‌گوید : اگر ما برویم پس از یک یا دو سال متوجه خواهیم شد که یکی‌ از بزرگترین میادینِ نفتی‌ِ جهان را به فرانسویها و یا آمریکاییها واگذار کرده ایم.
سرانجام سالِ ۱۹۳۲ فرا رسید و دورانِ تحت القیمه بودن برای عراق به پایان رسید و عراق به عنوانِ عضوِ کاملِ جامعه جهانی‌ پذیرفته شد. پیمان اتحاد  عراق و انگلیس دو بارِ دیگر در سالهایِ ۱۹۳۰ و۱۹۴۸ تمدید گردید اما این امر مانع از آن نگردید که رژیمِ سلطنتیِ عراق در سالِ ۱۹۵۸ سرنگون نگردد.  در مدتِ ۳۷سال سلطلنت فیصل و دو جانشینش ۵۸ بار دولت تشکیل دادند و دوباره عزل گشتند.

Saturday 21 February 2015

مختصر چگونگیِ پیدایشِ کشوری به نامِ عراق – بخش دوم

در سپتامبر سال ۱۹۱۷  رمادی سقوط کرد و در نوامبر همان سال تکریت. در ماه مای سال ۱۹۱۸ کرکوک از دست عثمانیها خارج شد.
در سی ام اکتبر سال ۱۹۱۸ در جزیره لیمنوس که امروز متعلق به یونان است قرارداد ترک مخاصمه و پایان جنگ میان طرفین رسما به امضا رسید. سه روز پس از آن بریتانیائیها موصول را به اشغال خود درآوردند. تلفات جنگ مزوپتامی از سوی متفقین ۹۵۰۰۰ بود و از سوی عثمانیها نامعلوم. تنها چیزیکه از سوی عثمانیها مشخص بود تعداد ۴۵۰۰۰ نفر اسیری بود که انگلیسیها از آنان گرفته بودند.
انگلیسیها از اینجا ببعد خود را صاحب و بالاسر ولایات بصره و بغداد و موصول حس میکردند ولایاتی که از سال ۱۵۳۴ زیر سلطه و نفوذ عثمانیها بود. اینها کانونها و هسته های مناطقی از جهان بودند که تا آنزمان زیر نفوذ مستقیم یک قدرت امپریالیستی مسیحی قرار نداشتند. پیش از آنهم در دیگر نواحی همسایه عربی شهرهای مهمی سقوط کرده بودند. اینگونه بود که لبنان و سوریه و فلسطین و اورشلیم در اواخر سال ۱۹۱۷ بدست انگلیسیها افتاده بودند و شهر دمشق در اکتبر سال ۱۹۱۸.
پس از پایان یافتن جنگ در نوامبر ۱۹۱۸ نیروهای انگلیسی با ۱،۱ میلیون سرباز در مناطق سابق عثمانی ایستاده بودند. آنها زیر فرمان اداره امور جنگ بودند که از ژانویه سال   به زیر فرمان وزیر جدید جنگ و نیروی هوایی درآمدند و او کسی نبود جز وینستون چرچیل که از ماه جولای سال ۱۹۱۷  بعنوان وزیر مهمات در کابینه انگلیس دوباره به کار گرفته شده بود. بیشتر تقسیمات و سازماندهی ارضی نوین خاورمیانه از اینجا ببعد اثر انگشت او را بر خود دارد.
وظیفه چرچیل چهل و پنج ساله بسیار سنگین بود و درهم ریختگی که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی بوجود آمده بود آنرا آسانتر نمیکرد. او بیشتر طرفدار سرپا نگاهداشتن امپراتوری عثمانی و تنها تعویض مهره ها بود ولی با این نظرش او در میان متفقین تنها مانده بود. اعراب عربستان رویای یک کشور مستقل بزرگ را در سر میپروراندند.
در سالهایِ ۱۹۱۵/۱۹۱۶ آرتور مک ماهون سفیرِ انگلیس در مصر در نامه نگاریهایی که با حسین از خاندانِ هاشمی شریفِ مکّه داشت چنین چیزی را به آنها قول داده بود. انگلیسیها با شعارِ در دست گرفتنِ اداره اموراتِ خود، سرهنگ لورنس را روانه عربستان کرده بودند تا رهبریِ شورشیانِ عرب بر ضدِّ نیروهایِ عثمانی را به عهده بگیرد.
ققولهایی که مک ماهون داده بود جامعه عمل نمیپوشند یا بهتر بگوییم به صورتِ محدود جامعه عمل میپوشند زیرا که در گفتگوهای مخفی که میا‌‌نِ دیپلومات‌هایِ فرانسوی  (فرانسوا پیکو) و انگلیسی (سر مارک سایکس) اتفاق می‌افتد که در تاریخ با نامِ قراردادِ سایکس-پیکو مشهور است، از ۱۶. ماهِ مای سالِ ۱۹۱۶ بخشِ عربی‌ِ امپراتوری عثمانی به دو منطقه تحت نفوذِ انگلیسی و فرانسوی تقسیم میگردد.
سهمِ فرانسه لبنان، سوریه و ولایتِ موصول میشود و بریتانیا دست بر روی فلسطین، بغداد و بصره میگذارد. در این میا‌‌ن سهمِ روسیه هم فراموش نمیشود. تنگه‌هایِ بسفور و داردانل و همچنین ارمنستان نیز نصیبِ روسیه میگردند. البته یکسال پس از آن یعنی زمانیکه انقلابِ بلشوویستی کارش بالا می‌گیرد، مساله این تنگه‌ها هم از سوی متفقین منتفی میگردند.
زمانیکه در دومِ نوامبرِ سالِ ۱۹۱۷ بریتانیایِ کبیر با صدورِ اعلامیه بالفور رسماً پروژه صهیونیستی را تأیید کرده و به دنبالِ ایجادِ کشورِ ملی‌ِ قومِ یهود در فلسطین است، لگامِ دیگری بر دهانِ آرزوهای عربی میخورد.
مزوپتامی از گاهِ باستان نوارِ مرزیِ ایرانیان  با یونانیها، رومیها و پسان نیز اعراب بود. در اینجا بود که آخرین سلسله پیش از اسلامِ ایران با اعراب نبردهایِ خونینی داشت و شکست خورد.
منطقه‌ای که پسان در سالِ ۱۹۲۱ کشورِ عراق را تشکیل میدهد، در یک سرشماری  در سالِ۱۹۱۸ جمعیتی برابرِ با ۳ میلیون نفر داشت.
جمعیتی که از ۶۰% شیعه، ۲۰% سنی و ۲۰% کرد تشکیل میشد. تنها در شهرِ بغداد بود که تعدادِ شیعیان و سنیها هرکدام با ۱۰۰۰۰۰ نفر مساوی مینمود. البته من خودم شخصا این گونه تقسیم بندی را درست نمیدانم زیرا از یکسو تقسیمات را برمبنای مذهب قرار داده و از سوی دیگر همزمان برمبنای قومیت.
استانِ بصره با مراکزِ مهمِ مذهبیش، نجف، کوفه و کربلا در جنوبِ بغداد جمعیتی مخلوط ازاعراب و ایرانی‌ها را داشت که از همان موقع از نقطه نظرِ فرهنگی‌ به سویِ ایران می‌نگریست.
بومیانِ شیعه بغداد به هر گونه همکاری با „ ناجیان“ غربی با دیده تردید مینگریستند و در اوایلِ سالِ ۱۹۱۹ „پاسداران استقلال“ به گردِ روحانیِ شیعه محمد الصدر و امام محمد تقی‌ الشیرازی که در بهارِ سالِ ۱۹۲۰ فتوایی بر ضدِّ کار در ادارجات انگلیسی صادر کرده بود، گرد آمدند.
نخبگان و کاردانانِ قرارگاهِ موقتِ بغداد را عمدتاً سنیها تشکیل میدادند. در کنار چند خانواده‌ معتبرِ بازرگان ، ارتشیانِ سابقِ لشکرِ عثمانی را میتوان از جمله آنها شمرد. به جز آن در بغداد شاخه‌ای از سازمان مخفی‌ِ العهد که تقریباً همه اعضایش را اعراب و ترک‌هایِ ناسیونالیست تشکیل میدادند  وجود داشت که مایل به همکاری با خاندان هاشمی و فیصل پسرِ حسین از خاندان هاشمی،  که همراه با لورنس جنبشِ اعراب را به راه  انداختند، می‌بود.  فیصل  در راسِ نخستینِ رژیمِ موقتِ عربی‌ که در دمشق به وجود آمده بود، قرار گرفت. او در چهارم ژانویه سال ۱۹۱۹ با  خیم وایزمن  کاشف، شیمیدان، داروساز، استاد دانشگاه و رئیس سازمان صهیونیست که بعدها نخستین رئیس جمهور اسرائیل گردید، ملاقات داشت و با امضای موافقتنامه ای  مفاد قطعنامه بالفور را تائید نموده و پذیرفت.
منطقه موصول که نخست وزیرِ فرانسه کلمنسو در تاریخِ اولِ دسامبرِ ۱۹۱۸ در  لندن آنرا به همتایِ انگلیسی اش واگذار نمود  با مخلوطی از باشندگانِ عرب، کرد، ترکمن، ارمنی و مسیحیانِ سوریه به قبایل و ملیت‌هایِ ساکنِ آناتولی نزدیکتر میبودند تا به اعراب.
مساله موصول جامعه جهانی‌ را چندین سال پس از تشکیلِ کشورِ عراق همچنان به خود مشغول خواهد کرد.
ادامه دارد.



Thursday 19 February 2015

مختصر چگونگیِ پیدایشِ کشوری به نامِ عراق – بخش نخست

عراق زمانی‌ چیزی به جز  استانی از ایران که در باخترِ شهرِ کوهستانیِ کرمانشاه قرار داشت، نبود.
در یازدهمین چاپِ  دائره المعارفِ بریتانیا و یا انسیکلوپدیا بریتانیکا از سالِ ۱۹۱۰-۱۱ از این منطقه با نامِ "Irak, a province of Persia" یاد شده است.
در آنزمان کسی‌ نمیدانست که ۱۰ سالِ بعد در این بخش از کره زمین کشوری تأسیس خواهد شد که از سه‌ استانِ ناهمگونِ امپراتوریِ عثمانی تشکیل شده است. چنان ناهمگون که نتایج ناهنجارش را تا به امروز میتوان مشاهده کرد.
امپراتوریِ چند قومیتی عثمانی که در سالِ ۱۲۹۹ میلادی  توسطِ عثمانِ یکم در منطقه‌ای به بزرگی‌ِ کشور سوئیسِ امروز با پایتختی شهرِ بورسا در جنوبِ دریایِ مرمره تأسیس شده بود در سالِ پیش از آغازِ جنگِ جهانی‌ِ نخست دامنه خود را در سمت خاور به کرانه‌هایِ خلیجِ پارس وعربستان تا به یمن گسترش داده بود. در ۲۹ اکتبر سالِ ۱۹۱۴ زمانیکه امپراتوریِ عثمانی در کنار نیروهایِ محور آلمان و اتریش در برابرِ متفقین واردِ جنگ گردید، ناقوسِ فروپاشی آن نیز نواخته شد.
متفقین نه تنها از همکاریِ عثمانیها با آلمان و اتریش ناراضی‌ بودند، بلکه به دورانِ پس از جنگ و احتمالِ نفوذِ روسیه به سمتِ جنوب نیز میاندیشیدند. به همین سبب نیز بریتانیائیها خود را مجبور می‌دیدند که در عرضِ چند هفته سیاست‌هایِ خود را در خاورمیانه بازنگری نمایند. سیاستهایی که آنها در تمامِ مدتِ سده نوزده حفظ و رعایت کرده بودند و آن چیزی نبود جز کمک به سرِ پا نگاه داشتنِ امپراتوریِ از درون پوک شده و پوسیده عثمانی.
زمانی برایِ همین منظور  ۲۵۰ هزار انگلیسی حتی به همراهِ  ۴۰۰ هزار فرانسوی که از رقبایِ دیرینشان در اروپا به شمار می‌رفتند و ۱۸۰۰۰ سرباز ساردینی از سالِ ۱۸۵۳ تا ۱۸۵۶ شانه‌ به شانه هم‌ در کنار ۳۰۰ هزار ترک  در جنگ‌هایِ  کریمه بر ضدِّ ۷۰۰  هزار روس‌ و هزار یونانی جنگیده بودند.
تا زمانِ  روی نمودن و همکاریِ عثمانی با نیروهایِ محور، وجودِ   امپراتوریِ عثمانی بر سرِ راهِ هند که آنرا جواهرِ تاجِ سلطنتیِ انگلیس میخواندند، انگلیسیها را خوشتر می‌آمد تا تصورِ اینکه در صورتِ فروپاشیِ آن چه تزلزلی میتواند در منطقه اتفاق بیفتد و  نیز چه عواقبی میتواند  برایِ انگلیس داشته باشد.
در سالِ ۱۹۱۴ شرایط  بناگاه به هم ریخت و انگلیسیها سیاستِ دیگری را پیش گرفتند. آنها متوجه تمایل به غیر در عثمانیها شده بودند و در آغاز فقط مایل بودند که طبقه حاکمِ عثمانی را سرنگون ساخته و کسانِ دیگری را سرِ کار بیاورند. مردی که بیشتر و پیش از همه در این ماجرا خود را نشان داد وینستون چرچیل بود.
چرچیل که بعدها برنده جایزه نوبل ادبیات و نخست وزیر انگلیس شد، آن زمان فرمانده نیروی دریایی سلطنتی انگلیس در منطقه بود. او بیشتر طرفدار یک حمله مستقیم به ترکها از سمت دریای اژه بود.
اگر چنین یورشی به امپراتوری عثمانی در آستانه تبدیل سال نوی مسیحی از ۱۹۱۴ به ۱۹۱۵ انجام میگرفت، نتیجه خیلی موفقیت آمیز مینمود. استانبول در آنوقت در کرانه تنگه بسفور عملا بی دفاع مانده بود اما بر اثر تناقض نظر در میان اعضای پارلمان انگلیس چنین فرصتی به هدر رفت زیرا عثمانیها و دوستان جدیدشان نیز بیکار ننشسته بودند.
زمانیکه اعضای پارلمان به توافق رسیدند و متفقین در اردیبهشت سال ۱۹۱۵ به شبه جزیره گالیپولی حمله کرده و نیروهای خود را در آنجا پیاده کردند هنوز کسی نمیدانست که شرایط عوض شده و این حمله نه ماه طول خواهد کشید. عثمانیها ارتش پنجم خود را برای دفاع به گالیپولی فرستاده بودند. فرماندهی نیروهای عثمانی را تیمسار اوتو لیمان فون ساندرس  آلمانی و تیمسار عزت پاشا  بعهده داشتند. مصطفی کمال پاشا یا آتاتورک نیز در اینجا زیر فرمان ایندو کار میکرد.
اصولا در آن زمان آلمانیها روابط بسیار خوبی با امپراتوری عثمانی داشتند و ماموران مخفی شان هم بسیار در آنجا فعال بودند ( در همین رابطه ن. ک. به ماکس فون اوپنهایم )
در این نبرد نه ماهه هر کدام از طرفین حدود ۲۵۰ هزارنفر کشته و زخمی متحمل شدند. چرچیل نیز در خاتمه مقام فرماندهی خود را از دست داد.
پس از فاجعه گالیپولی برای بریتانیائیها یک راه بیشتر نماند و آن اینکه از راههای مصر و خلیج پارس بر ضد ترکها وارد صحنه گردند. بعبارتی دیگر، پیشروی در برابر عثمانی ها با گذشتن از مزوپتامی و بخش تحت سلطه عثمانیهای عربستان.
در اکتبر سال ۱۹۱۴ انگلیسی ها با یک هنگ از سربازان هندی  که متشکل از ده هزار سرباز بود وارد خلیج پارس شدند و در ششم نوامبر همان سال آنها را در شبه جزیره فائو در دهانه اروندرود از کشتی پیاده کردند. این هنگ دو هفته بعد شهر بصره را بدون هیچگونه مقاومتی تسخیر کرد و رو به سوی آبادان نهاد تا از پالایشگاه آن شهر که از قدیمیترین پالایشگاههای جهان است، حفاظت نماید. در سال پیش از آن نیروی دریایی سلطنتی انگلیس تصمیم گرفته بود تا سوخت کشتیها و ناوهایش را بجای ذغال سنگ با نفت تامین نماید و بنابراین آبادان و پالایشگاهش برای انگلیسیها اهمیتی نه تنها حیثیتی بلکه حیاتی داشتند. 
از این پس سرنوشت چرخه جنگهای انگلیس بر ضد عثمانی در خاورمیانه را برتری پشتیبانی و سازمانی نیروهای انگلیسی در منطقه میگرداند و رقم میزد.
در نوامبر سال۱۹۱۴ در شهر بغداد  یک نیروی مدافع   ۹۰۰۰  عثمانی نفره وجود داشت که از اینها  تنها ۴۰۰۰  نفرشان مسلح بودند و همینها هم نیز یک نقشه جنگی درست و حسابی از منطقه نداشتند بطوریکه انور پاشا وزیر دفاع مجبور گردید که دو نقشه با معیار یک بر یک و نیم میلیون از آلمانیها خریداری کرده و برای سربازانش در بغداد بفرستد. از آن گذشته مردمان عرب منطقه نظر چندان مناسبی با حضور ترکها در شهرها و مناطق خود نداشتند.
ژنرال فردریک ماود فرمانده نیروهای انگلیسی بلافاصله اینرا دریافت و دستور داد تا برای مردم اعلام نمایند که " سربازان من بعنوان فاتح و اشغالگر" به سرزمینها و شهرهای شما وارد نمیشوند بلکه اینها سربازان آزادی بخش هستند. بخاطر همینهم سه سال بعد در هفدهم ماه مارچ زمانیکه جنگ در حال تمام شدن بود و نیروهای انگلیسی وارد بغداد میشدند مردم این شهر در کنار خیابانها گردآمده بودند و برای آنها دست تکان میدادند و شادی میکردند.

از حالا ببعد دیگر راه برای پیشروی بسوی شمال غرب هموار شده بود. برای فرمانده ترک خلیل پاشا سی هزار نفر بیشتر نمانده بود تا در برابر مهاجمین پایداری کند. مهاجمینی که تعداد نفراتشان تا پائیز سال ۱۹۱۸ به چهارصد هزار نفر رسیده بود که سه چهارمشان را هندیها تشکیل میدادند.

Tuesday 17 February 2015

چند گفتار زیبا

ای ایلیاتی با کشک شور بساز که قند شهر دروغی بیش نیست.
حسین پناهی

من همیشه میتوانم آزادانه انتخاب کنم اما باید بدانم که اگر انتخاب نکردم بازهم انتخابی کرده ام.
ژان پل سارتر

قدم زدن در تاریخ، جغرافیای مغز را بی مرز میکند.
پیمان خاصی

می گویند:زمانی که داری، بخور، بنوش و شادباش.
اما چگونه می توانم بخورم و بیاشامم هنگامی که می دانم آنچه را که خوردنی است از دست گرسنه‌ای ربوده‌اند و تشنه‌ای به لیوان آب من محتاج است.
برتولت برشت

انسان‌ها برای اینکه خود محاکمه نشوند، در محاکمهٔ دیگران شتاب می‌کنند.
آلبر کامو


Friday 13 February 2015

نگاه کن - به یاد فروغ فرخزاد

نگاه کن که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره اب مي شود
چگونه سايه سياه سرکشم
اسير دست افتاب مي شود
نگاه کن!
تمام هستي ام خراب مي شود
شراره اي مرا به کام مي کشد
مرا به اوج مي برد
مرا به دام مي کشد
نگاه کن
تمام اسمان من
پر از شهاب مي شود
ز سر زمين عطرها و نور ها
نشانده اي مرا کنون به زورقي
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره مي کشانيم
فرا تر از ستاره مي نشانيم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين برکه هاي شب شدم
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفه هاي اسمان
کنون به گوش من دوباره مي رسد
صداي تو
صداي بال برفي فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسيده ام
به کهکشان به بي کران به جاودان
کنون که امديم تا به اوجها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از اين ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره اب مي شود
سراحي سياه ديدگان من
به لالاي گرم تو
لبالب از شراب خواب مي شود
به روي گاهواره هاي شعر من نگاه کن
تو مي دمي و افتاب مي شود


Wednesday 11 February 2015

اکسانتن Xanten

تا ۵۰ سالِ پیش بجز از بازمانده‌هایِ خراب و فراموش شدهِ آمفی تئاتری در گوشه ای چیزی از گذشتهِ رومیِ شهرِ اکسانتن در آنجا دیده نمی‌شد و این در حالی‌ بود که این شهرِ کهن در سده دوم پس از زایشِ مسیح به  اندازه  شهر نامی پومپئی اهمیت و بزرگی‌ِ داشت.
اما از ۵۰ سال پیش تا به حال جریان دگرگون شد. مردمِ اکسانتن متوجهِ گذشته تاریخیِ خود و اهمیت آن گشتند و دولت نیز همیاری نمود تا با همکاریِ یکدیگر به چیزی برسند که موضوعِ این نوشتار است.
پیش از آن بایست به تاریخ و گذشته شهرِ اکسانتن اشاره کوتاه و مختصری بنمایم.
منطقه و یا بهتر بگوییم شهری که امروزه با نامِ اکسانتن خوانده میشود از دوران نوسنگی مسکونی بود اینرا از سرتیر‌ها و تبرهایِ یافته شده از آن دوران میتوان دریافت. پیش از زایشِ مسیح برخی‌ از قبایلِ ژرمن به آنجا کوچیدند و در آنجا سکنی گزیدند. تقریباً زمانیکه شهرِ کلن ( نام امروزی کلن برگرفنه شده  از کلنیا کلودیا آرا اگری پینن سیوم Colonia Claudia Ara Agrippinensium  به معنای مستعمره و قربانگاهِ رومی و ساخته شده توسط سزار کلاودیوس میباشد)  از سویِ رومیها برای مقاصدِ نظامی / بازرگانی ساخته شد شهرِ اکسانتن هم نیز که در شمال غرب کلن و بر سر راه بریتانیا میباشد،  از سویِ رومیها گشوده شد (سالِ ۱۲ / ۱۳ پیش از زایشِ مسیح).
رومیها بلافاصله پس از تسخیرِ این منطقه به ساختن مکانی برایِ اسکانِ ۸۰۰۰  تا ۱۰۰۰۰ لژیونرِ رومی پرداختند. اینجا که آخرین قرار گاه نظامی رومیها در آلمان سفلی بود بزودی به مرکزی برای تهیه چوب و سنگ بنا مبدل گشت و آنها با گذشتِ زمان به آباد کردن و گسترشِ آن روی آوردند.
رومیها از اینجا تا شهر کلن جاده ای کشیدند تا حمل و نقلهای بازرگانی و نظامیشان راحت تر انجام گیرد. امروزه درست بر روی همان مسیر، اوتوبان A57  ساخته شده که شهر کلن و  را به شهرهای گخ  در آلمان و  روتردام  در کشور هلند مرتبط میسازد.   
در سالِ ۱۱۰ پس از زایشِ مسیح، این شهر را کولونیا اولپیا ترایانا  به معنای‌ِ مستعمره ساخته شده توسطِ سزار مارکوس اولپیوس ترایانوس Marcus Ulpius Traianus    که در تاریخ با نامِ تراژان مشهور است، تغییر نام دادند.
دیوارها و بارویِ شهرِ اکسانتن  بر خلافِ بارویِ کلن نتوانستند در سده دومِ پس از زایشِ مسیح جلویِ نیروهایِ مهاجمِ ژرمن را بگیرند و قبیله فرانک‌ها که از خانواده‌ قبایل ژرمن به حساب می‌رود و پسان کشورِ فرانسه به نامِ ایشان خوانده شد، شهرِ اکسانتن را تسخیر و غارت نمودند.
پس از آن اکسانتن که آنزمان در کرانه رودخانه راین واقع شده بود، اهمیتِ بازرگانی/نظامیِ خویش را از دست داد. در سمتِ چپ و راست  جادهِ رومی طبیعت به زودی رویِ بازمانده بناها را پوشاند تا اینکه باستان شناسان آنها را دوباره پیدا نمودند.
در سالِ ۱۱۲۰ کشیشی به نامِ نوربرت فون اکسانتن  Norbert_of_Xanten  به همراهِ ۱۳ راهبِ دیگر به این مکان که آنموقع متروکه‌ای بیش نبود وارد شدند.
آنها با سنگ‌هایِ بناهایِ کهنِ رومی در آنجا کلیسایی ساختند که تا به امروز نیز باقیست و کلیسایِ اصلی‌ این شهر را تشکیل میدهد.  این مکان از آن پس به نامِ  شهر اکسانتن  خوانده شد.
پس از آنکه باستانشناسان بخش‌هایِ عمده‌ای از زیربناها و پایه‌هایِ شهرِ باستانی را یافتند، شهردار و مردمِ اکسانتن تصمیم گرفتند به منظورِ جلوگیری از به سرقت رفتنِ باقیمانده این آثار و همچنین ایجادِ موقعیّت برایِ کاووش‌هایِ بیشتر این ناحیه را به پارکِ باستانشناسی مبدل سازند.
همین نیز کمک نمود تا آثارِ بیشتری از دلِ خاک بیرون کشیده شده، ثبت و نگاهداری شوند. همچنین باستان شناسان موفق شدند تا مرز‌هایِ این شهرِ باستانی را مشخص نموده، خیابان بندیها را معلوم گردانده و برخی‌ از بناها را تا حدی بازسازی نمایند.
اخیراً بازدیدی از این محلِ باستانی داشتم و چیزهایی‌ دیدم که مرا بسیار خوش آمدند.
نخست همانطور که پیشتر اشاره کردم شهرداریِ اکسانتن باستانشناسانِ خبره‌ای را موظف کرد تا محدوده محوطه باستانی را مشخص نمایند.
سپس آثارِ بازیافته شده را موردِ پشتیبانی قرار داد. همزمان با آن باستان شناسان ماکتی تهیه نمودند که بناهایی را که هنوز پایه‌هایشان زیرِ خاک قرار داشتند و بناهایی که پیدا شده بودند را نشان میداد.
بناهایِ هنوز در دلِ خاک در این ماکت به رنگِ سپید نشان داده شدند.

 گامِ دومِ شهرداری اکسانتن این بود که زمینها و ساختمانهایِ واقع شده در این محدوده را غیرِ قابلِ فروشِ به غیر معرفی‌ کرد. تنها شهرداریست که میتواند آنها را با قیمتِ روز خریداری نماید. تعمیرِ ساختمانها در این محدوده نیز تنها با مجوزِ شهرداری امکان پذیر میباشد.
گامِ سوم اینبود که برخی‌ از بنا ها را دوباره سازی کردند و از آنها مکان‌هایِ زیبا برایِ تماشایِ گردشگران ساختند بطوریکه گردشگر به هنگامِ ورود و گام زدن در محوطه، خود را در فضایِ موجود در دوران باستان حس می‌کند.



چهارم اینکه هم محوطه و هم ماکتها هر سال با یافتن و تعمیرِ چیز‌هایِ تازه به روز می‌شوند.
پنجم اینکه شهرداریِ اکسانتن امکاناتِ خاصی‌ برای بازدیدکنندگانِ مراکزِ آموزشی و همچنین موسساتی چون خانه‌هایِ سالمندان و یا باشگاه‌هایِ ورزشی تهیه دیده که ایشان بتوانند به راحتی از پیش‌ با گردانندگان محوطه باستانی تماس گرفته و مقدمات لازم را فراهم آوردند تا بازدیدِ خود را انجام دهند.
برایِ دانش آموزانی که به آنجا میروند حتی زره و سلاح‌هایی‌ دوباره سازی شده اند که این دانش آموزان با خوشی تمام آنها را به تن میکنند و سپس با آنها عکس میگیرند.
ورودیِ بخشِ خاوریِ محوطه باستانی که پارکِ رومی نام دارد از یک دروازه دوباره سازی شده می‌گذرد.
بر رویِ پایه‌هایِ باستانیِ دروازه شمالی‌ یک دیوارِ باشکوه به همان شکل باز سازی شده که میتوان بر رویِ آن رفت. در گوشه‌هایِ دیگرِ پارکِ رومی نیز وضع چنین است، در کنارِ بندرگاهِ باستانی که در جوارِ رودی واقع بود (امروزه دیگر نیست) نیایشگاهی را باز سازی کرده اند و یا دیگر سازه‌هایِ باستانی را. از همه بیشتر شاگردان مدارس از این پارکِ رومی لذت میبرند.
در برخی‌ جایها نیز پایه‌هایِ قدیمی‌ِ بناها را که یافته اند دوباره با خاک پوشانده اند تا از خراب گشتنِ نهایی‌ِ آنها جلوگیری شود تا بتوانند در فرصت مناسب به آنها بپردازند.
در پارکِ رومی که همان شهرِ باستانیِ اکسانتن میباشد آمفی تئاتری را شناسائی و باز سازی کرده اند.
 باز سازیِ این آمفی تئاتر که یکزمان ۱۰۰۰۰ نفر را در خود جای میداد چنان محکم و زیباست که امروزه در آن اپرایِ وردی و یا دیگر اپرا‌ها را در فضایِ باز انجام میدهند و ۳۵۰۰ تماشاچی را نیز پذیرا میگردد.

چند صد متر دورتر در بخش باختری شهر،بقایایِ گرمابه‌ای یافت شده که دیوار‌ها و پنجره‌هایِ آنرا با پولاد و شیشه بازسازی کرده و سقفش را پوشانده اند تا هم چیزهایِ یافته شده بر اثرِ باران و آفتاب خراب نشوند و هم اینکه تماشاچیان راحت بتوانند از روی آنها گذر کنند بدونِ اینکه به آنها صدمه بزنند ضمن اینکه شکل ساختمان را در زمان خود تداعی معانی میکند. زیربنای این گرمابه ده هزار مترمربع میباشد.


Sunday 8 February 2015

آیا همه چیز بیهوده بود؟

در خانواده های معمولی و اندیشمند، پدران و مادرانی که فرزند دارند کوشش میکنند که در حد توان و آگاهیهای خویش فرزندان خود را به گونه ای تربیت کنند که آنها در اجتماع آینده کمتر با مشکل مواجه شوند.
یکی از این تربیتها که شاید از فرط عادی و مسلم بودنش دیگر کسی از آن حرفی بمیان نمی آورد همانا گذشتن کودکان از یکطرف خیابان به طرف دیگر میباشد.
پدرها و مادرها در این زمینه کاملا دقت بخرج میدهند تا کودکانشان به خطراتی که میتوانند در گذر کردن از عرض خیابان پیش میآیند، آگاهانه دقت کرده و از وقوع آنها پیشگیری نمایند. و یا اینکه به کودکان یاد میدادند که سخن دیگران را قطع نکنند تا خود چیزی بگویند. این ها رفتارهای معقول و متین میباشند و ثمرات یک تربیت است که در سطح خانواده انجام میگیرد.
از جمله چیزها و یا امکاناتی که امروزه میتوانند ثمرات چنین تربیت سنتی را در چشم بهم زدنی به هیچ و حتی در بدترین حالت حتی به سوگ مبدل نمایند همانا  داشتن بی مسئولیت آیفون و موبایل است. مدتهاست که گفتگو از این میباشد که چگونه پدیده هایی مانند موبایل زندگی روزمره نوجوانان و جوانان را تغییر  میدهند. آیا همه این تربیت کردنها و کوششها بیهوده بودند؟
خبرگان اجتماعی در غرب به این نتیجه رسیده اند که انسانها امروزه توسط نبود تمرکز حواس در حین راه رفتن در خیابان بمراتب بیشتر از گذشته در معرض خطر قرار دارند یکی از سببهایش نیز میتواند داشتن موبایل و یا آیفونی در دست و همزمان با راه رفتن پیام خواندن و یا پیام فرستادن  باشد. همین نیز فرد را متوجه وجود خطری که میتواند او را تهدید کند، نمیسازد. در آمریکا اتوبوسهایی را بمرحله آزمایش گذاشته اند که در آنها سنسورهایی وجود دارند که عابر پیاده همراه به دست را که از خیابان عبور میکند تشخیص میدهد و یا بوق میزند و یا به تلفن همراهش پیام یا اختلال میفرستد.
بنظر من این راه حل درستی نیست که مسئولیتهای اجتماعی را از فرد گرفته و به دستگاهها منتقل نمایند.
داشتن موبایل و یا آیفون در دنیای امروزه اجتناب ناپذیر مینماید و بدون آنها زندگی امروزی مشکل میگردد و شخص از جامعه پس میماند. ولی داشتن فرهنگ لازم برای موبایل و یا آیفون نیز لازم است تا شرایط را کافی نماید.
اخیرا در بسیاری از رستورانها و یا کافه های اروپا اگر به شخصی بوسیله تلفن همراه تماس گرفته شود، شخص موظف میگردد تا بهمراه تلفن همراه خود به جایی برود و گفتگویش را ادامه دهد که مزاحم کسی نباشد. اگر کسی با وجود همراه در چنین مکانهای عمومی ظاهر میگردد و مرتب با موبایل و تلفن همراه خود بازی میکند در مجموع  خود را به عنوان شخصی بیفرهنگ و به دور از مبادی آداب معرفی مینماید. در سالنهای نهارخوری کارخانجات و شرکتهای بزرگ علامت موبایل ممنوع را بوضوح وصل کرده اند.
همه اینها برای اینستکه تا جامعه همگامی نماید تا فرهنگی که در خردی و در خانواده نهادینه میشود، زنده بماند و بتواند به حیات ادامه دهد ورنه تمامی این خشت اول نهادنهای جامعه بی ارزش و ناچیز میشوند.
برای نگاه داشتن ثمرات بسیاری از موازین خوب گذشته نیازی نیست تا این موازین اجتماعی را حذف کنیم یا بدنبال جانشینی برایش باشیم. تنها بایستی به روزشان بکنیم. اینجاست که هنر فرهنگ و ارزشهای انسانی به چالش کشیده شده و بنمایش گذاشته میشوند.

داشتن موبایل و آیفون امروزه لازم است ولی کافی نیست. فرهنگ استفاده و طرز برخورد با آن نیز میبایست وجود داشته باشد. این گونه مباحث را مطبوعات  غربی مدتهاست که کوشش میکنند به میان مردم ببرند و به آنها گوشزد نمایند.