جستجوگر در این تارنما

Sunday 29 December 2013

ناآشنا - بمناسب زاد روز فروغ فرخزاد

باز هم قلبي به پايم اوفتاد 
باز هم چشمي به رويم خيره شد 

باز هم در گير و دار يك نبرد 
عشق من بر قلب سردي چيره شد 

باز هم از چشمه لبهاي من 
تشنه يي سيراب شد ‚ سيراب شد 

باز هم در بستر آغوش من 
رهروي در خواب شد ‚ در خواب شد

بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز 
خود نمي دانم چه مي جويم در او 

عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود 
بگذرد از جاه و مال وآبرو 

او شراب بوسه مي خواهد ز من 
من چه گويم قلب پر اميد را 

او به فكر لذت و غافل كه من 
طالبم آن لذت جاويد را 

من صفاي عشق مي خواهم از او 
تا فدا سازم وجود خويش را 

او تني مي خواهد از من آتشين 
تا بسوزاند در او تشويش را 

او به من ميگويد اي آغوش گرم 
مست نازم كن كه من ديوانه ام 

من باو مي گويم اي نا آشنا 
بگذر از من ‚ من ترا بيگانه ام 

آه از اين دل آه از اين جام اميد 
عاقبت بشكست و كس رازش نخواند 

چنگ شد در دست هر بيگانه اي 
اي دريغا كس به آوازش نخواند




Saturday 28 December 2013

نیرنگ – خلیل الله خلیلی

این کینه وران باز به نیرنگ دگر
دارند سر فتنه به آهنگ دگر

فریاد که این شعبده بازان هر روز
خواهند به نام آشتی جنگ دگر



Thursday 26 December 2013

جوراب سرخ

هنگامیکه مانندِ  همیشه غمگین در میا‌نِ  پارک قدم میزدم سرانجام  بر رویِ  نیمکتی نشستم تا به همه چیز‌هایی‌ که در زند‌گیم بصورتِ معکوس اتفاق افتاده بود بیندیشم، یک دخترکِ  شاد و کوچک پهلویم بر  رویِ نیمکت جای گرفت.
او بزودی حالِ  مرا دریافت و با صدایِ  کودکانه ‌اش پرسید : „ تو چرا غمگینی“؟
گفتم، : „آخ میدانی، هیچ خوشی در زندگی‌ ندارم، همه بر ضدِّ  من هستند. به همه چیز‌هایی‌ که دست میزنم خراب میشوند. هیچ اقبالی ندارم و در ضمن هم نمیدانم که با این وضع آینده چه خواهد شد.
همممممم دخترک گفت و مضافا پرسید: „ جورابِ  قرمزت کو؟ نشانم بده، میخواهم درونش را ببینم“.
با شگفتی از او پرسیدم : „کدام جورابِ  سرخ؟ جورابِ  من سیاه هست“.  بدونِ  هیچ حرفی‌ جورابم را به او دادم.

محتاطانه و با انگشتهایِ  کوچکِ  دستانِ  لرزانش دهانه جوراب را باز کرد و به داخلِ  جورابِ  سیاهِ  من نگاه کرد و وحشت زده سرش را بناگاه عقب کشید.

وااای این که پر از کابوس و سراب هست، پر از بدبختی و خاطراتِ  وحشتناک“. دخترک گفت.
من پاسخ دادم :“ چه کنم؟ همین هست دیگر، نمیتوانم تغییرش بدهم“.
دخترک گفت :  „بیا بگیر و به درونش بنگر و در همین حال جورابِ  سرخِ  خود را بطرفم دراز کرد.
با دستانِ  کمی‌ لرزان دهانه جورابش را باز کردم و بدرونش نگریستم. شگفتا، آنجا توانستم لحظاتِ  فراوانی از خاطراتِ  زیبا و خوش آیند ببینم،با وجودیکه سنِّ  دختر زیاد نبود اما خاطراتِ  زیبایش بسیار فراوانتر از مال من بودند.
از او با کنجکاوی پرسیدم پس جورابِ  سیاهت کجاست؟
پاسخ داد :  „هر هفته به سطل‌ِ  آشغالی میاندازمشان و بسویشان دیگر نگاه هم  نمیکنم. هدفِ  من در زندگی‌ِ  اینستکه جورابِ  سرخم را پر کنم و پر نگاهش دارم، بخاطرِ  همینهم تا آنجا که میتوانم موقعیتِ  فراهم آمدنِ خاطراتِ  خوب برایِ  خودم و دیگران ایجاد می‌کنم تا بتوانم جورابِ  سرخ را هر چه بیشتر عاقلانه پر کنم. هر بار هم که در آستانه غمگین شدم قرار گرفتم، دهانه جورابِ  سرخم را باز می‌کنم و با علاقه بدرونش می‌نگرم و زود حالم بهتر میشود.
زمانی‌ هم که پیر شوم و به پایان نزدیک گردم به جورابِ  سرخم خواهم نگریست که تا دهانه پر شده و خواهم گفت، بله من زندگی‌ کردم و از زندگی‌ بهره بردم. اینجوری زندگی‌ِ  من معنایی خواهد داشت.
در حالیکه من بهت زده به سخنانش فکر می‌کردم، بر گونه‌ام بوسه‌ای زد و ناپدید شد.
در کنارِ  من بر رویِ  نیمکتِ  پارک جورابِ  سرخی قرار داشت و کنارش تکه کاغذی که بر آن نوشته شده بود :“ برایِ  تو“.
زود دهانه جورابِ  سرخ را باز کردم و کوشش کردم که بفهمم درونش چیست، تقریباً خالی‌ بود و تنها بوسهِ  کودکانه‌ای در آن قرار داشت. چاره‌ای جز لبخند زدن نداشتم و پس از آن حس کردم که وجودم گرم شد.
خوش حال جورابِ  سرخ را برداشتم و به‌طرفِ  خانه برگشتم  فراموش هم نکردم که جورابِ  سیاه را سرِ  راهم به سطل‌ِ  آشغال بیندازم.

از آنا اگر با کمی تصرف.



Monday 23 December 2013

نماد

نمادی از تقسیم و میزان ارزشها در دنیای امروز ما.
فراموش نکنیم، این ما هستیم که ارزش ها را تعریف میکنیم و میآفرینیم.


Sunday 22 December 2013

حسرت جوانی - صائب تبریزی

آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا

آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا

کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به جا

جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ماند به جا؟

هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کزو آثار می‌ماند به جا

زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا

نیست از کردار ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا

عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار می‌ماند به جا


Thursday 19 December 2013

طالع اگر مدد دهد - حافظ

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف

من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف


Wednesday 18 December 2013

برنامه ساختن بزرگترین دستگاه تولید برق خورشیدی در هند

کشور هند میخواهد در ایالتِ  رجاستان که در شمالِ  باخترِ  این کشور قرار دارد، بزرگترین کشتزارِ  (مزرعه) تولیدِ  برق از نیرویِ  خورشید را در جهان بسازد.
بزرگی‌ این کشتزار به اندازه ۱۰۰۰۰ زمینِ  فوتبال خواهد بود و میتواند تا ۴۰۰۰ مگاوات برق تولید کند که همین به تنهایی‌ از سه‌ نیروگاهِ  هسته‌ایِ برقِ  این کشور بیشتر خواهد بود. در رجاستان ۳۰۰ روز در سال هوا
آفتابیست.

نخستین مرحلهِ  این نیروگاه  بنامِ  سامبهار اولترا با قدرتِ  ۱۰۰۰ مگاوات قرار است که  تا نیمه سال ۲۰۱۶ به بهره‌برداری برسد. این پروژه بزرگ توسطِ  کنسرسیومی متشکل از ۵ شرکتِ  دولتی و نیمه دولتی  هند به نامهایِ  زیر به مرحله اجرا خواهد رسید.
BHEL, Powergrid Corporation, SolarEnergy Corporation of India, Hindustan Salts und Rajasthan Electronics& Instruments  
تا کنون در هند دستگاه‌هایی‌ تعبیه شده اند که تا ۱۸۰۰ مگاوات برق تولید میکنند که بزرگترینشان ظرفیتی برابر با ۱۵۰ مگاوات دارد.
در کشورِ  ۱،۲ میلیارد نفریِ  هند که گسترشی برابر با ۳.۲۸۷.۴۶۹ کیلومترِ  مربع دارد، هم اکنون ۵۷% از نیرویِ  برق توسطِ  نیروگاه‌هایِ  ذغالی تامین میگردند.

بزرگترین مشکل انجام و عملی کردن چنین طرحهایی، آغاز نمودن و ساخت آنها نیست بلکه نگاهداری و حفاظت پس از ساخت آنها میباشد. برای نمونه پاکسازی سلولهای جذب نیروی خورشید که بر اثر گرد و غبار آلوده گردند را میبایست مرتبا و با دانش و تقریبا تنها توسط نیروی انسانی پیوسته پاک نمود.
میتوان تصور نمود که اجرای چنین طرحی در کشور هند امری عملی باشد. در این کشور بیش از چهار صد و پنجاه میلیون انسان زندگی میکنند که درآمد روزانه شان بیشتر از یک دلار و نیم نیست.


Saturday 14 December 2013

تبر دزد

هیزم شکنی روزی تبرش را گم کرده و هر چه نیز می‌گشت، پیدایش نمیکرد. مرد خشمگین شد و به پسرِ همسایه مظنون گشت که شاید او تبرش را دزدیده باشد.   او تمامِ  روز را صرفِ  این کرد که پسرِ  همسایه را زیرِ  نظر داشته باشد تا مدرکی برعلیه او بدست آورد  و عجیب آنکه رفتارِ  پسرِ همسایه هم مانند یک تبر دزد بود.
پسر همسایه گپ (حرف) که میزد هم مانندِ  یک تبر دزد گپ (حرف) میزد. راه رفتنش هم مانند راه رفتن یک تبردزد بود و خلاصه همه کارها و همه رفتارش مانندِ  تبر دزد‌ها بود.
شب که شد هیزم شکن بطورِ  اتفاقی تبرش را در سبدی که در گوشه ای از خانه داشت پیدا کرد.
روز بعد که دوباره پسرِ  همسایه را دید، دوباره بنظرش راه رفتنش عادی بود، گپ (حرف) زدنش عادی بود، رفتارش عادی بود و اصلا چیزی در او دیده نمی‌شد که به تبر دزد‌ها ببرد.

لائو تسه


Tuesday 10 December 2013

ذرتهای سینگنتا و کشور چین

پیش از در مورد  ذرتهای دستکاری شده ژنتیکی  نوشته بودم. امروز خبر جدیدی که خودم هم انتظارش خواندن و شنیدنش را نداشتم، اینجا مینویسم.
چین مانع ورود ۱۲۰ هزار تن ذرت ژنتیک دستکاری شدهِ  آمریکایی به چین میشود.
بتازگی جمهوریِ  خلقِ  چین مانع ورودِ  ۱۲۰ هزار تن ذرتِ  آلوده (آنطوری که چینی‌ها آنرا میخوانند) به این کشور شد. اینجا صحبت از ذرتِ  نوع میر ۱۶۲ از کنسرنِ  سویسی - آمریکایی سینگنتا  Syngenta  میباشد که از رقبایِ  بزرگِ  شرکتِ  مشابه مونسانتو  ( آنهم آمریکایی) است. در ماهِ  گذشتهِ  سالِ  جاریِ  میلادی هم این کشور از ورودِ  ۶۰ هزار تن ذرتِ  آمریکایی به چین ممانعت بعمل آورده بود.
ذرت ممکن است که بطور مستقیم به مصرف غذایی انسان نرسد ولی از آنجا که آنرا در غذای دام و طیور بفراوانی میتوان یافت، خطرات  احتمالی ناشی از شیوه و روش تولید آن میتوانند بطور غیرمستقیم به انسانها منتقل گردند.
چین در انظارِ  عمومیِ  جهان به عنوانِ  کشوری که به این گونه مسایل اهمّیتِ  چندانی نمیدهد، تلقی‌ میگردد و در مقابلِ  آن‌ کشورهایِ اتحادیه اروپایی از خوشنامیِ  زیادی در این زمینه برخوردار میباشند.

جالب اینکه همین کشورهایِ  خوشنام ورودِ ذرت از این شرکتِ  آمریکایی به  اروپا را   آزاد  اعلام کرده بود. پیش از اینهم شرکتهای تولید کننده بذر مانند مونسانتو  که مورد اعتماد عمومی مردم اروپا نمیباشند، بذرهای مشکوک و ژنتیکی دستکاری شده خود را پنهانی و با قیمتهای بسیار مناسب میان برزگران اروپایی پخش کرده بودند.


Sunday 8 December 2013

ذرت‌هایِ دستکاری شده ژنتیک

برایِ اینکه مشخص گردد آیا ذرتهایِ دستکاری شده ژنتیکی و آبهایِ بطری که حاویِ گلوفوسات هستند برایِ انسانها بی خطر میباشند یا نه‌  در سال  2010 از سویِ یک دانشمند  فرانسوی بنامِ ژیل اریک سرالینی Gilles-Eric_Seralini  استادِ دانشگاهِ در رشته  میکروبیولوژی آزمایش‌ها و پژوهشهایی انجام گرفتند که بنام عملیات سرالینی  Seralini_affair  نامی گشتند.
آقایِ سرالینی و تیمِ همراهش ۲۰۰ موشِ آزمایشگاهی را به ۱۰ گروه بخش نمودند.
به  گروه نخست ۱۱% ذرت دستکاری شده، گروهِ دوم ۱۱% ذرت دستکاری شده و آب با محتوایِ گلوفوسات،  به ۲ گروه بعد به ترتیب ۲۲% ذرت دستکاری شده با آبِ معمولی و آبِ بهمراه گلوفوسات  و به دو گروهِ سوم نیز به همان ترتیب منتهی‌ با ۳۳% ذرت دستکاری شده دادند.
دو گروهِ آخر بعد غذایِ معمولی‌ ولی‌ با آبِ به گلوفوسات آغشته شده و دو گروهِ آخر غذایِ معمولی و آبِ معمولی دریافت کردند.
گلوفسات حشره کسی‌ می‌باشد که پس از مصرف بر روی میوهٔ و سبزیجات باقی‌ میماند و یا به همراه دیگر چیز‌ها در زمین نفوذ کرده و به آبهایِ آشامیدنی میرسد.
پس از انجامِ این آزمایش، موش‌هایی‌ که به تناسب از دانه‌هایِ ذرت دستکاری شده و یا آبِ آلوده مصرف کرده بودند، به تناسب هم خطرِ رشدِ غده‌هایِ بدخیم و مرگِ زودرسِ بیشتری داشتند.
نتایج این آزمایشها در سال 2012 انتشار یافتند و جالب اینجاست که در همان موقع سازمانهایِ دولتیِ کشورهایِ گوناگونی در اروپا به مخالفت با نتایجِ منتشر شده این آزمایش‌ها پرداختند.
از آغازِ سالِ آینده میلادی (2014) قرار است که تجارت و مبادلاتِ موادِ غذایی میا‌‌نِ آمریکا (‌ که در آن عمدتا از این مواد و بذرهایِ دستکاری شده  استفاده میگردد) و کشورهایِ اتحادیه اروپا ( که تا کنون با سرسختی و مقاومتِ شهروندانش تا حدی از گسترش چنین عوارضی جلوگیری شده است)، بگونه گسترده‌ای آزادتر شود و راه را برای ورودِ کالاهایِ خوراکی آمریکایی را که بخاطر استفاده از بذرهای دستکاری شده و حشره کشهای مشکوک و بیماری زا، واجد استانداردهای حاضر اتحادیه اروپا نیستند  به بازارهایِ اروپا باز کند.
از اینرو خیلیها به اینگونه بازپس گرفتنِهای نتایجِ آزمایشگاهی شخصی‌ و نیمه دولتی با دیده تردید مینگرند.




Thursday 5 December 2013

چراغ هدایت - سروده ای از شهریار

کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست

دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست

مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست

عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبتست ای دوست

به کام دشمن دون  دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروتست ای دوست

فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست

بیا که پرده پاییز خاطرات انگیز
گشوده اند و عجب لوح عبرتست ای دوست

مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعتست ای دوست

گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست

به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریار چراغ هدایت است ای دوست


Sunday 1 December 2013

لب زیبا

لبی زیبا که زبان را بگونه ای منطقی گویا میکند.


نشانه - یک داستان آفریقایی با اندکی‌ تصرف

پدری بود که در دنیا تنها دو پسر داشت. هر چه بر سنِّ  او افزوده میشد و ناتوانتر می‌گردید، بیشتر به زندگیش و چیزی که از او باقی‌ مانده و باقی‌ خواهد ماند، می‌اندیشید. گاهی‌ از خود می‌پرسید، آیا به دو فرزندم تجربه‌ای که در زندگی‌ بدردشان بخورد، داده‌ام؟
از آنجا که این پرسش‌ها او را رها نمی‌کردند و آرمش نمی‌گذاشتند، بر آن‌ شد که وظیفهِ  بخصوصی به آنها واگذار نماید.
فرزندان را به پیشِ  خود خواند و گفت :“ من دیگر پیر و نتوان شده ام.  بزودی دیگر از من نشانی‌ باقی‌ نخواهد ماند. میخواهم که شما یک‌سال در جهان بگردید و برایِ  خود و آینده تان جهان را نشان گذاری کنید تا بتوانید راهِ  باز گشت به خانه را بیابید.
فرزندانِ  مرد نیز پذیرفتند و دنیا را در نوردیدند.
به محضِ  ترکِ  خانه، فرزندِ  بزرگتر شروع کرد که بر سرِ  راهش علفها را به هم گره بزند، بر رویِ  تنهِ  درختان نشان بکند، برخی‌ از شاخه ها را شکسته و خم کند، بر رویِ  زمین‌ گودال بکند تا راهش مشخص  گردد.

در همین زمان فرزندِ  کوچکتر کوشش میکرد که با رهگذرانی که بر سرِ راهشان پیدا میشد، گفتگو کند و از احوالاتشان بپرسد، با آنها به دهشان میرفت و نزدِ  ایشان کار میکرد و در جشنهایشان شرکت میکرد، با کودکان  آنها میرقصید و بازی میکرد و همچنین در دلواپسهایشان خود را شریک میساخت.
پس از گذر از چند ده و شهر که بدین منوال گذشت، برادرِ  بزرگتر شاکی‌  گشت که همه کارها را او می‌کند و برادرِ  کوچکتر تنها بفکرِ  خوش بودن است.
در پایانِ  یک‌سال آنها به خانه بازگشتند. پدرشان که از دیدنشان خوش حال شده بود، پس از چند روز گفت : „ فرزندانم، پیش از چشم برهم گذاشتنم، میخواهم تمامیِ  نیرویِ  خود را جمع کنم و آخرین سفرم را با شما انجام دهم و نشانه‌هایتان را ببینم تا بتوانم به  آرامی و خیال راحت چشم بر هم نهم.
فرزندان کمک کردند و پدر را با خود بردند. بر سرِ  راه به محلِ سبزه‌هایِ  گره خورده رسیدند، که در این  میا‌ن زرد و پژمرده شده بودند و باد آنها را با خود برده بود، درختانی را که برادرِ  بزرگتر بر رویِ  بدنه آنها نشان کنده بود، زده بودند تا از آنها هیزم درست کنند، و بیشترِ  گودالهایِ  کنده شده بر رویِ  زمین به مرورِ  زمان دوباره پر شده بودند بطوریکه به سختی قابلِ  شناسایی بودند.
ولی‌ هر جای که میرفتند کودکان و بزرگسالان به پیش میدویدند و با دیدنِ دوباره برادرِ  کوچکتر شادی میکردند و به سببِ  او همگی‌ را به ده خود دعوت کرده و با ایشان جشن می‌گرفتند.

در پایانِ  سفر و پس آنکه سه‌ نفر به خانه رسیدند پدر به دو فرزندش گفت:  „  هر دویِ  شما کوشش کردید که  کاری را که به شما محول شده بود درست انجام دهید. تو ‌ای فرزندِ  ارشدم، زحمت زیاد کشیدی و سختی زیادی بردی اما در پایان نشانه هایت ناپایدار بودند، کارِ  اشتباه نکردی ولی‌ از زحمتِ  خود برای آینده  نیز کم ننمودی و تو ‌ای فرزندِ  کوچکم، تو نشانهایت را بر دل و قلبِ  مردم گذاشتی‌. این نشانها زنده بوده و باقی‌ خواهند ماند. تنها مواظب باش که نشانِ  بد بر قلبی باقی‌ نگذاری که مایه ناراحتیت گردد.


Tuesday 26 November 2013

سفر به جهان دیگر با زیورآلات زرین و آینه نقره

در ناحیه اورال باستانشناسان یک گورِ  سرمت را یافتند که در آن یک جعبه آرایش، جعبه وسایلِ  خالکوبی و پیراهنی زربافت قرار داشتند.
هیپوکراتس پزشکِ  یونانی شیفته ایشان بود. او مینویسد، سرمت‌ها سوارکارانِ  بسیار خوبی هستند که از پشتِ  ‌اسبِ  دوان، نیزه و زوبین را با مهارت و دقتِ  فراوان بر هدف میاندازند.
تا به امروز خیلیها در موردِ  ایشان چیز نوشته اند، تنها این خودِ  آنها بودند که در موردِ  خویش برایِ  ما گزارشی باقی‌ نگذاشتند. این در موردِ بیشترِ  اقوامِ  آریایی که خط و حروفِ  الفبا نداشتند منجمله ایرانی‌ها صدق می‌کند.
حتی ایرانی‌ها که پس از ورودِ  به ایران با خط میخی‌ آشنا شدند هم نسبتاً و در مقامِ  مقایسه با دیگران گزارشاتِ  کمی‌ از خود بر جای گذاشتند.

در اوستا ایشان را مردم ناحیه سئیریما میخوانند و در شاهنامه فردوسی سلم نامیده میشوند. سرمت‌ها در سده‌هایِ  هفتم تا پنجمِ  پیش از میلاد سائورا مات خوانده می‌شدند (گویا به معنایِ  آنها که از ناحیه سرما میایند) اینان از تیره اقوامِ سکاهایِ  ایرانی بودند که در آسیایِ  مرکزی، شمالِ  دریایِ  کاسپین و حتی تا به رومانی و لهستانِ  امروزی پراگنده شده و به صورتِ  نیمه ساکن و نیمه کوچی، مأوا داشتند.
از زیر تیره‌هایِ  سرمت‌ها نیز یکی‌ قبیله نیرومند و بزرگِ آلان با زیرتیره  آئورسی  Aorsi  بود که نامِ  امروزه  روسیه از ایشان گرفته و مشتق شده است. واژه آئورسی خود مشتق شده از رکسولانه Roxolani بمعنای آلان های رخشنده میباشد که در نواحی میان دریای کاسپین و دریای سیاه میزیستند و آهسته نواحی شمالیتر دریای سیاه را یعنی اوکرائین، روسیه سفید و تا شهر نووگرود Veliky_Novgorod را هم مسکونی کردند.

پژوهشگران و باستان شناسان امروزه تنها از رویِ  یافته‌هایِ  باستانی و مقایسه آنها با گزارشاتِ  تاریخیِ  دیگر اقوام است که میتوانند به آداب و رسومِ  این مردمان پی‌ ببرند.
لئونید یابلونسکی باستان شناسِ  آکادمیِ  علومِ  روسیه با کمکِ  تیمِ همراهش در کاوش‌هایِ  تابستانیِ  امسالشان در ناحیه فیلیپوکووا به یک گورِ  سکایی که کورگان Kurgan  نامیده میشود، برخوردند.
در سده‌هایِ  چهارم و پنجمِ  میلادی در این ناحیه سرمتها زنان و مردانِ نژاده خود را در کورگانه (به معنی‌ِ  گورخانه ؟؟)  به خاک میسپردند.
برایِ  سفر به آن گیتی‌، سرمت‌ها ‌اسب، جنگ افزار و تزئیناتِ  به همراه مردگان در گور میگذاشتند.
به خاطرِ  همینهم گورهایِ  سکایی و به خصوص گورهایِ  نژادگان در کورگانه برایِ  غارتگران همیشه جالب بودند.
اینبار ولی‌ بخت با یابلونسکی یار بود. باوجودِ  اینکه بخشِ  باختریِ گورخانه در بیست سالِ  پیش کاوش و پژوهش شده بود ولی‌ از دستبردِ حفارانِ  غیرِ  مجاز در امان مانده و دست نخورده بود، بطوریکه یک تپه ۵۰ متر در ۵ متر برایِ  عملیاتِ  کاوشی باقی‌ مانده بود.
در زیرِ  تپه یک راهِ  زیرزمینی و یک ورودی قرار داشت که نخستین چیزی بود که پیدا شد، از آنجا که پیش رفتند و به جعبه برونزیِ  بزرگی‌ رسیدند به قطرِ  یکمتر که دو دسته سبکِ  سکایی به شکلِ  سرِ  دو عقاب که  نوک به نوک بودند،  داشت. در زیرِ  این جعبه و در  ژرفایِ  چهار متری گورِ اصلی‌ قرار داشت.
به نظر میرسید که در این گور یکی‌ از زنانِ  نامی‌ خفته باشد، آنهم زنی‌ که از آرایش و مدِ  زمان خود آگاهی‌ِ  کامل داشته.
پیراهنش درخشنده بود و برق میزد. ۳۹۵ قطعه کوچکِ  زرین در اطرافِ استخوانهایش پراگنده افتاده که زمانی‌ به شلوار و دستمال و پیراهنش چسبیده بودند.
برگ‌هایِ  گل زرین و شمایلی از یک پلنگِ  زرین که بر رویِ  پشتِ  آهویی جسته بود نیز در میانشان بود. دستمال یا شال را زمانی‌ زنجیری طلا محکم میکرد و بر رویِ  سر آستینِ  پیرا‌هنِ  زن مرواریدهایی بطورِ  منظم چیده شده بودند. جایی‌ که زمانی‌ گوش‌هایِ  زن قرار داشتند، باستان شناسان گوشواره  با نقشِ  حیوانات پیدا کردند و نیز آینه‌ای از جنسِ  نقرهِ  جلا داده شده که بر پشتِ  این نقشِ  عقابی با هیبتِ  گاوِ  نر و پنجه‌هایِ باز قرار داشت.
در کنارِ  جمجمه همچنین جعبه آرایشی بود که تا لبه از چیز‌هایی‌ پر شده بود که یک زنِ  متشخص برایِ  پاکیزگی و آرایش نیاز دارد.
بسته‌ها و بطریهایِ  کوچک از جنس نقره و گل، کیسه‌هایِ  کوچکِ  چرمی و دندانهایِ  ‌اسب با رنگِ  سرخ.
سرمت‌ها همچون سکاها برایِ  خالکوبیهایِ  زیبا بر رویِ  پوستشان نامی‌ بودند. هرچند که بر  پیکرِ  زن دیگر پوستی باقی‌ نمانده بود اما کاوشگران به یک سوزنِ  زرین، قاشقی از استخوانِ  حیوانات و هاونِ  سنگی‌ که از وسایلِ  خالکوبی بودند، برخوردند که همه کاوشگران را خوشحال ساخت.

تنها چیزِ  شگفت انگیز در این گور اینبود که پس از انجامِ  آزمایش‌هایِ دی. ان. ا، مشخص گشت که جنازه نه‌ به یک زن بلکه به مردی تعلق دارد.
بتازگی نیز گوری در ناحیه الزاس فرانسه یافت شد که متعلق به زنی از سرمتها بود که بهمراه خانواده و قبیله اش به آنجا مهاجرت کرده بودند. جمجمه زن بطور شگفت انگیزی کشیده بود یعنی بیشتر به خربزه میماند تا گرد و مدور و طبیعی.
زنان خانواده های معتبر و محترم سرمت از کودکی با چنین آرایشهایی تزیین میگشتند و از اینرو اینگونه خاکسپاریها در میان سرمتها غیرطبیعی و نامعمول بنظر نمیرسید.