جستجوگر در این تارنما

Sunday 28 January 2024

طولانی ترین محاصره دژ در ژاپن

 

محاصره کردن دژها در سده های میانه امری غیر معمول نبود. این نوشته در مورد یکی از طولانی ترین آنها می باشد که 11 سال بدرازا کشید ولی نه طولانی ترین شان که 21 سال طول کشید و از سوی نیروهای عثمانی در قبرس اتفاق افتاد.

اینجا صحبت از دژ ایشیاما هونگان جی  Ishiyama_Hongan-ji است که به سال 1496 در ژاپن کنار رودخانه اوکاوا که به رودخانه یودو می ریزد، احداث شد. امروزه پیرامون این دژ دومین شهر بزرگ ژاپن یعنی اوزاکا قرار دارد.

طولانی ترین محاصره یک دژ در ژاپن هم در همینجا اتفاق افتاد و ماجرا به اینگونه بود که کشاورزان بودائی در آنجا برای خود بر روی ویرانه های یک کاخ قدیمی معبدی درست کرده بودند و راهبان این معبد که خود از کشاورزان بودند، وظیفه نگاهداری و دفاع از معبد را هم بعهده گرفته و از اینرو به فنون رزمی زمان خویش آشنا بودند.

در ژاپن میان سالهای 1467 تا 1568 درگیری های سختی میان زمین داران بزرگ و مالکین که هر کدام نیز ارتش و نیروهای خویش را داشتند، رخ داد. اودا نوبوناگا در سن 18 سالگی پس از مرگ پدرش که یکی از این مالکین و زمین دار بزرگ که جنگجو و فرمانده جنگی خوبی هم بود، مقام و وظایف او را بعهده گرفت. او که همانند پدرش فرمانده نظامی و جنگجوی بسیار خوبی بود از درگیریهای درون جامعه ژاپن ناراضی بود و رنج می برد و از اینرو به متحد کردن سرزمین های ژاپن پرداخت. از او بعنوان یکی از سه متحد کننده ژاپن در این دوران نام می برند و امروزه هنوز یکی از محبوب ترین چهره ها برای ژاپنی هاست.

اودا نوبوناگا و سربازانش مجهز به تفنگ که اسلحه بسیار جدید و نوینی برای آن زمان بود به قصد تصرف دژ ایشیاما هونگان جی به آن سو به راه افتادند. او هرگز فکر نمی کرد که راهبان به مخالفت با او برخاسته و مقاومت جدی از خود نشان دهند ولی ایشان چنین کردند.

در سال  1569 هنگامیکه نیروهای نوبوناگا به دژ رسیدند، راهبها به درون دژ رفته و درها را بستند. نیروهای نوبوناگا همه زمینهای پیرامون دژ را تسخیر کردند ولی با وجود این کشاورزان بودائی آن ناحیه و خاندان موری که از قدرتمندان آن ناحیه و صاحب چند معدن نقره بود راههایی پیدا می کردند تا به راهبان درون دژ یاری برسانند.

سرانجام در سال 1580 راهبان دژ را پس از 11 سال محاصره به سبب نداشتن تجهیزات کافی به نیروهای نوبوناگا واگذار کردند.

نوبوناگا دو سال پس از این واقعه با خیانت یکی از سردارانش با نام آکه چی میتسوهیده روبرو شد.

نوبوناگا پیش از آن در ضیافتی مست از باده سر آکه چی را به زیر بغل خود گرفته بود و با بادبزن بر روی سر او ضرب می گرفت و بدینوسیله او را تحقیر کرده بود. هنگامیکه نوبوناگا در معبدی در کیوتو بود، آکه چی او را غافلگیر کرد و نوبوناگا زخمی شده از تیر کمان برای اینکه زنده بدست آکه چی نیفتد به رسم ژاپنی خودکشی کرد.





Sunday 21 January 2024

کشف یک سکه باستانی کم یاب

 

بهنگام کشیدن اتوبانی در اسرائیل کارگران به آثار باستانی برخوردند که بخشی از یک سکه نقره ای 2500 ساله نیز در میان آنها بود. این اتفاق پای باستان شناسان را به میان کشاند.

بهنگام کاوش های بیشتر ، باز مانده ساختمانی نیز از آن دوران کشف شد که در آن  نوک تیر و همچنین سنگ ترازوی کوچکی به وزن تقریبی 11،07 گرم پیدا شدند. این سنگ را برای اندازه گیری وزن چیزهای گرانبها مانند فلزات قیمتی و یا ادویه جات کم یاب به کار می بردند.

این سکه نقره ای بسیار نادر از دوران پادشاهی هخامنشیان  (سده 6-5 قبل از میلاد) می باشد که اخیراً در کاوش های باستانی در تپه یهودا پیدا شد و نخستین استفاده شناخته شده از این گونه سکه ها را در این زمینه نشان می دهد.

سکه را که در آغاز به گونه چهار گوش ساخته شده بود، عمداً شکسته بودند. سکه نقوشی داشت که بصورت گود شده بر روی سطح صاف ضرب شده بود. بعدها که دانش سکه سازی بالاتر رفته بود، می توانستند با استفاده از ترفندهای پیش رفته تر این نقوش را بگونه برجسته بر روی سکه ها ضرب کنند.  

رابرت کول ، رئیس گروه باستان شناسان گفت: "این سکه بسیار نادر است و یکی از معدود سکه هایی از این گونه است که در کاوش های باستان شناسی این ناحیه از جهان یافته شده است."

این سکه مربوط به  زمانی است که  ضرب واستفاده از این سکه ها به تازگی شروع شده بود و داد و ستد بر مبنای آنها برای بازرگانان هنوز تازگی داشت، از اینرو از این سکه بهنگام داد و ستد بعنوان مبنای واحد پولی در نظر گرفته شده از سوی دستگاههای اداری و دیوانی کشور استفاده نشده بود بلکه بعنوان راه پرداختی توسط بخشی مشخص از وزن نقره به کار رفته در آن. از آنجا که وزن همه سکه از وزن واحد معمول آن زمان زیادتر بود بنابراین آن را شکسته بودند تا از وزن آن بکاهند و به وزن شناخته شده واحد پرداختی آن زمان نزدیکش کنند. کارشناسان از این عمل بعنوان نشانه های تبدیل آرام روش پرداخت در اقتصاد آن زمان یاد می کنند.

ناحیه ای که سکه در آن یافته شد در سال 586 پیش از میلاد به تصرف نبوکد نذار بابلی در آمد و پس از تسلیم بابل در برابر کورش بزرگ، سرزمینهای بابل نیز جزو قلمرو ایران حساب شدند.

سال ضرب سکه را دستکم دو سال پس از سال 539 پیش از میلاد برآورد کرده اند که همزمان با دوران پادشاهی کورش بزرگ بوده و سالی است که یهودیان را از اسارت بابلی ها آزاد کرد و آنها را برای ماندن در بابل یا بازگشت به موطن اصلی شان آزاد گذاشت. بسیاری از آنها در بابل آزاد شده بدست کورش باقی ماندند و برخی نیز بازگشتند و با نام ساتراپی یهود بعنوان بخشی از گستره شاهنشاهی هخامنشی به زندگی پیشین خود ادامه دادند. 


Saturday 20 January 2024

ما Wir

 

Bis Sie das Unbewusste bewusst machen, wird es Ihr Leben lenken und Sie werden es Schicksal nennen.

Carl_Jung


هر چیزی در دیگران که  ما را آزار می دهد، می تواند به ما کمک کند تا خودمان را بهتر درک کنیم.

تا زمانی که ناخودآگاه مبدل به آگاهی نشود،  سکان زندگی را بدست می گیرد و زندگی را هدایت می کند و ما آن را سرنوشت می نامیم.

کارل گوستاو یونگ  فیلسوف و روان شناس سویسی






Thursday 18 January 2024

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهاردهم

 

پس از فرار افراسیاب ازاین سوی توران، از سوی دیگر تهمتن با لشکریانش به توران درآمدند و رستم بر تخت او نشست. رستم هر چه را که بدستش افتاده بود، به سپاهیانش بخشید و سپس سرزمینهای توران را نیز میان سرداران سپاه تقسیم نمود.

او منشور شهر چاچ (تاشکند یا تاشکنت) را به نام طوس نوذر کرد و به او پند داد که پیوسته درویشان و مستمندان را تیمارگر باشد و به او یادآوری کرد که فرّی از فرّ جمشید برتر نبود ولی چون جمشید سر از فرمان یزدان پیچید و مردم را ناراضی کرد:

سپهر بلندش به پا آورید                     جهان را جز او کد خدا آورید

در این تقسیم کردن سرزمین ها و مکان هاست که ما دوباره به نام سپیجاب بر می خوریم که رستم بهمراه ناحیه سغد به گودرز می بخشد:

سپیجاب و سغدش به گودرز داد          بسی پند و منشور آن مرز داد

ستودش فراوان و کرد آفرین               که چون تو کسی نیست ز ایران زمین

بزرگی و فر و بلندی و داد                 همان بزم و رزم از تو داریم یاد

ترا با هنر گوهرست و خرد                روانت همی از تو رامش برد

روا باشد ار پند من بشنوی                 که آموزگار بزرگان توی

سپیجاب تا آب گلزریون                     ز فرمان تو کس نیاید برون

گستره سپبجاب تا آب گلزریون را باید تعریف کرد .

گلزریون همان سیردریاست که در گذشته  گل زریون  نامیده می شد و در ناحیه خوارزم جاری می باشد. تا آب گل زریون که منظور تا ناحیه خوارزم می باشد، همانا اشاره به ناحیه سغد است ولی منظور از سپیجاب در این بیت کجاست؟  برای پی بردن به آن داده های جغرافیایی را در کنار سروده های فردوسی می چینم و مانند همیشه از خود سپیجاب و گلزریون آغاز نمی کنم.

امروزه شهری در قزاقستان وجود دارد با نام اسپیجاب که در ناحیه شیمکنت یا سیرام  Sayram_(city) قرار دارد. برای ریشه های نامهای اسپیجاب و سیرام تئوری هایی مطرح شده اند که بسیار هم دلچسب و زیبا هستند ولی به هویت سازی و ساختن شناسنامه فرهنگی برای مکانها و ربط دادنشان به گذشته های باستانی بیشتر شبیه هستند تا واقعیات. معهذا رد کردن بی برهان هم امری بیهوده و بی معنیست و بهتر است که در این زمینه پژوهش های بیشتری از سوی کارشناسان و کاردانان انجام گیرند.

بهر روی رستم در شاهنامه ناحیه سپیجاب را به گودرز بخشید و بنابراین باید کوشش نمائیم تا شاید بتوان بطور منطقی امر در کجا واقع شدن سپیجاب را پی گیری کنیم.

رستم پیش از بخشیدن گستره از سپیجاب تا آب گل زریون به گودرز، منشور شهر چاچ (تاشکند) را به طوس داده بود و تاشکند در بالادست سیردریا یا گلزریون است. اگر منظور رستم بخشیدن سرزمینهای میان سپیجابی است که ما امروزه می شناسیم و در بیست فرسنگی شمال تاشکند قرار دارد، پس بخشیدن شهر چاچ به طوس بی معنی می شود.

با پذیرفتن این که منشور چاچ (تاشکند) اکنون از سوی رستم بنام طوس زده شده است، آنگاه از سپیجاب (که امروزه شیمکنت خوانده می شود) تا گلزریون را بنام گودرز کردن بی هوده می شود. ن. ک. به نقشه های بالا و پایئن که در آن ها مسیر رودخانه سیردریا، تاشکند و شیمکنت (ناحیه ای که سپیجاب در آن قرار گرفته) نشان داده شده اند. تاشکند یا چاچ درست در میان سپیجاب (شیمکنت) و گل زریون (سیردریا) قرار گرفته است.

از آن گذشته آوردن نام سپیجاب بهمراه سغد خود پرسش برانگیز است. اگر منظور از سپیجاب همان اسپیجاب امروزی است که بهمراه سغد به گودرز داده شد، چاچ (تاشکند) درست در میان این دو قرار گرفته و بخشیدن ناحیه ای در میان گستره ای مشخص به شخص دیگری (طوس) غیرمنطقی بنظر می رسد. بخصوص اینکه میان گودرز و طوس همیشه هم تفاهم وجود نداشت.

سغد کجاست و در چه موقعیت جغرافیایی نسبت به گل زریون (سیردریا) و چاچ (تاشکند) قرار دارد؟ نقشه زیر می تواند برای یافتن پاسخ به این پرسش کمک نماید.

در نقشه بالا سغد بطور کاملا روشنی پائین دست سیردریا (گل زریون) و چاچ قرار دارد. در نقشه بالا محل شهر دیگری نیز مشخص شده است. ترمذ.

ترمذ همان شهری است که سیاوش بهنگام ترک ایران و و ورود به توران به آنجا رفت (ن. ک. به بخش چهارم این نوشتار) . پس ترمذ که در کنار آمودریا قرار دارد، منطقه مرزی در این اسطوره بوده و آمودریا مرز میان ایران توران بوده است.

بردن نام سغد در کنار سپیجاب و نگاه به نقشه جغرافیایی مکانهای نام برده شده از سوی فردوسی و ترتیبی که فردوسی از آنها یاد کرده، بسیار سودمند می باشد برای درک این بخش از سروده فردوسی.

شاید باید بپذیریم که سپیجاب دیگری نیز دستکم در این داستان وجود داشته که در کنار آمودریا بوده و رستم با گذشتن از آمودریا نخست به آنجا رفته بود، همانطور که دربخش پیشین آمد.

رستم نمی توانسته با لشکریانش بمحض گذر کردن از نقطه صفر مرزی میان ایران و توران به سپیجابی که در شمال تاشکند قرار دارد وارد شده باشد. از طرف دیگر رستم پس از پیروزی سپیجابی را بهمراه سغد تا رودخانه سیردریا به گودرز می بخشد. از اینرو منطقی می باشد که سپیجاب دومی هم در نزدیکی آمودریا و نقطه صفر مرزی وجود داشته باشد ولی آن سپیجاب کجاست؟

اینجا دو حالت می تواند پیش آید. یا فردوسی در نشان دادن جای شهرها اشتباه کرده، که باور این بسیار سخت است زیرا فردوسی در مورد منابع اطلاعاتی خویش بسیار وسواس بخرج می داد و در چند جای نیز به خود و به خواننده خود گفته، اگر چیزی نمیدانی، بهتر هم هست که چیزی در مورد آن نگویی. و یا همچون در مورد گزارش محل دهستان بهنگام جنگ میان کیخسرو و افراسیاب که فردوسی با دقت قابل توجهی مکان تقریبی دهستان  را برای ما مشخص کرد، این بار نیز به جایی اشاره کرده که برای ما نامفهوم است و بایستی در روشن ساختن آن بکوشیم.

نکته دیگری که باز در این بخش از داستان جالب است، همانا کار رستم است. پس از آنکه رستم سرزمین توران را میان سرداران خود تقسیم کرد، مردمان توران زمین با پیشکش های خود به نزد رستم آمدند و رستم چون آنها را بدید، همگی را به جان زینهار داد. رستم به سرداران ایرانی اندرز داد که در دادگری بکوشند و حتی از شاه جمشید برای آنها نمونه آورد که چون با مردمان بدی کرد، ایزد نیز از او روی برتابید.  از آن پس سران سپاه ایران در همانجا بودند و روزگار درازی را به نخچیر و به شکار رفتن پرداختند. یکی از کسانی هم که با خوشی به نخجیر کردن می پرداخت زواره برادر رستم بود.

او روزی با یک راهنمای تورانی به سمت شکارگاهی رفت و آن شکارگاه را بسیار آباد و مناسب دید. راهنمای تورانی زواره به او گفت که اینجا شکارگاه سیاوش بود و او در اینجا بیشتر از هر جای دیگری از توران زمین آرامش می یافت. زواره چون این بشنید گریان و نالان شد و بنزد برادر رفت و به او گفت تو که برای کین خواهی خون سیاوش آمده بودی، چرا اکنون نشستی و می گذاری که مردم این بوم شاد باشند؟

همانگه چو نزد تهمتن رسید                خروشید چون روی او را بدید

بدو گفت کایدر به کین آمدیم                و گر لب پر از آفرین آمدیم

چو یزدان نیکی دهش زور داد            از اختر ترا گردش هور داد

چرا باید این کشور آباد ماند؟               یکی را برین بوم و بر شاد ماند؟

فرامش مکن کین آن شهریار               که چون او نبیند دگر روزگار

برانگیخت آن پیلتن را ز جای              تهمتن هم آن کرد، کاو دید رای

همان غارت و کشتن اندر گرفت          همه بوم و بر دست بر سر گرفت

ز توران زمین تا به سقلاب و روم        نماندند یک مرز آباد بوم

همی سر بریدند برنا و پیر                 زن و کودک خرد کردند اسیر

برین گونه فرسنگ بیش از هزار         برآمد ز کشور سراسر دمار

هرآنکس که بد مهتری با گهر             همه پیش رفتند، بر خاک سر

که بیزار گشتیم ز افراسیاب                نخواهیم دیدار او را به خواب

ازآن خون که او ریخت بر بیگناه         کسی را نبود اندر آن روی راه

کنون انجمن گر پراگنده‌ایم                  همه پیش تو چاکر و بنده‌ایم

چو چیره شدی بیگنه خون مریز           مکن چنگ گردون گردنده تیز

ندانیم ماکان جفاگر کجاست؟               به ابرست گر، در دم اژدهاست؟

چو بشنید گفتار آن انجمن                   بپیچید بینادل پیلتن

رستم که سخنان مردم را شنید، دوباره به خود آمد و دست از کشتار بیگناهان کشید و به قچغار باشی برفت و سران لشکر را نیز بدانجا بخواند. در مورد قچغارباشی در بخش چهارم همین نوشته، نگرش خود را نوشته ام.

چون سران لشکر، بزرگان، کارآموزده ها و کاردانان که از پشیمانی رستم خبر داشتند در آنجا گردآمدند، به او گفتند که اکنون شش سال است در ایران اکنون کاووس بی دست و پا بر سریر قدرت نشسته است و اگر افراسیاب بتواند سپاهی گردآورده و از راهی به سوی او لشکرکشی کند، به راحتی می تواند او را برانداخته و همه رشته های ما را پنبه کند. ما در اینجا به اندازه کافی بوده ایم و کشور آباد او را ویران کرده ایم، بهتر است اکنون باز گردیم. رستم آنرا می پذیرد.

در پایان نیز موبدی با گفتاری نرم به رستم پند می دهد. در واقع او را شماتت می کند و رستم شرمگین می شود:

تهمتن برآن گشت همداستان                که فرخنده موبد زد این داستان

چنین گفت خرم دل رهنمای                که خوبی گزین زین سپنجی سرای

بنوش و بناز و بپوش و بخور              ترا بهره اینست زین رهگذر

سوی آز منگر که او دشمنست             دلش بردهٔ جان آهرمنست

نگه کن که در خاک جفت تو کیست؟     برین خواسته چند خواهی گریست؟

تهمتن چو بشنید شرم آمدش                برفتن یکی رای گرم آمدش

در تاریخ ما کمتر از سرداری یا حاکمی یا شاهی سراغ داریم یا اصلا سراغ نداریم که چون کار ناپسندی انجام داده و به سبب آن مورد شماتت مشاوران و زیردستان خود قرار گرفته باشد، از کار خود شرمگین شود. جهان پهلوان فردوسی در کمال قدرت و ابهت و در اوج پیروزی از کاری که کرده شرمگین می شود.

ز توران سوی زابلستان کشید              به نزدیک فرخنده دستان کشید

سوی پارس شد طوس و گودرز و گیو   سپاهی چنان نامبردار و نیو

نهادند سر سوی شاه جهان                  همه نامداران فرخ نهان

رستم اسطوره ای شاهنامه ابرانسانی است که خطاهای انسانی نیز می کند ولی به خطاهای خویش نیز اقرار می کند و در پی جبران کردن آنها بر می آید. از اینروست که او ابرانسان شاهنامه شده است وگرنه در شاهنامه پهلوانانی هم بوده اند که از او پر زورتر بودند ولی ابرانسان شاهنامه نشدند. پهلوانانی چون کاموس که به گفته خود رستم شاهنامه، چنان قوی بود که رستم از پیروزی در برابر او نا امید شده بود.  

این بخش ربطی با داستان پیران نداشت ولی از نوشتن در مورد آن هم نتوانستم صرفنظر کنم.

ادامه دارد

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سیزدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش دوازدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش یازدهم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش دهم (farhangi-sanati.blogspot.com)







Monday 15 January 2024

گفته ای از گوزن لنگ

 

تا پیش از آنکه برادران سفیدپوست ما بیایند و ما را به مردم متمدن تبدیل کنند ، هیچ گونه زندانی برای ما وجود خارجی نداشت.

از همین رو بود که ما هیچ مجرمی نداشتیم. بدون زندان، مجرمی وجود ندارد.

ما هیچ قفل و کلیدی نداشتیم و به همین سبب دزد نیز نداشتیم.

اگر کسی آنقدر فقیر بود که نمی توانست اسب ، چادر یا پتویی داشته باشد، همه آنها را از دیگران بگونه پیشکش دریافت می کرد.

ما تا این اندازه غیر متمدن بودیم که برای مالکیت خصوصی افراد اهمیت زیادی قائل نمی شدیم.

ما هیچ واحد پولی را نمی شناختیم و از اینرو ارزش افراد را با ثروت آنها تعیین نمی کردیم.

ما هیچ قانون کتبی ، وکیل و هیچ سیاستمداری نداشتیم، از اینرو نیز نمی توانستیم یکدیگر را فریب داده و در کار یکدیگر تقلبی انجام دهیم.

تا پیش از اینکه سفیدپوستان بیایند ، ما واقعاً بد بودیم و از اینرو نمی دانم چگونه می توانم توضیح بدهم که بدون این کارها و چیزهای اساسی (آن چنانچه به ما گفته می شود که وجودشان برای یک جامعه متمدن بسیار ضروری است) اصولا کارهای اساسی و بنیادین خود را انجام می دادیم و زندگی خود را اداره می کردیم؟

جان فایر گوزن لنگ  John_Fire_Lame_Deer  (1976 تا 1903) ، از قبیله سیوکس    Sioux


Monday 8 January 2024

گفتار دی ماه 1402

 

میان آنچه تو می گویی و آنچه دیگری می شنود و از گفته تو برداشت می کند، می تواند به اندازه جهانی فاصله باشد.

 

نفس می گوید، اگر همه چیز درست باشد، من آرامشم را پیدا می کنم.

عقل می گوید، آرام باش تا همه چیز بتواند درست شود.






Saturday 6 January 2024

تیره ای از سکاها که از پوست دشمنان خود چرم می ساختند

 

باستان شناسان توانستند پوست انسان را بر روی ترکش سواران شناسایی کنند.

بر اساس آزمایش های انجام شده بر روی روکش های ترکش سوارکاران سکائی که مربوط به 2400 سال پیش بوده و از گورهای یافته شده در جنوب اوکرائین بدست آمده اند، مشخص گردید که این روکش ها از پوست انسان بوده اند. آنها ترکش های تیر و کمان خود را با چرمهایی که از پوست انسان ساخته شده بود، تزئین می کردند.

اینکه آیا سکاها اینها را از پوست دشمنان خود می ساختند تا نشان افتخاری برای آنها باشد و یا اینکه بنا بر مراسمی مذهبی و آئینی پوست انسان ها را به چرم تبدیل می کردند و اینکه هر چند وقت یک بار بدلایلی این کار را انجام می دادند، تا کنون مشخص نشده است.

سکاها اقوام سوار کاری بودند که از هزاره دوم پیش از میلاد تا 300 میلادی گستره ای از مغولستان تا دریای سیاه را زیر نگین خود داشتند و با وجود این ما در مورد آنها خیلی کم می دانیم.

بیشتر اطلاعات ما در مورد سکاها اینست که آنها سوارکاران و زرگران بسیار خوبی بودند و این اطلاعات را هم ما از گورهای یافته شده در منطقه کورگان روسیه گرفته ایم.

از نوشته های مورخان یونان باستان ما در میابیم که سکاها سوارکاران پرهیبت و ترسناکی بودند که از جانب خاور می آمدند.

اما اینکه سکاها ورای زندگی جنگی خود و ورای اشیای زرینی که در گورها برای ما باقی گذاشته اند، چگونه زندگی می کردند و در زندگی روزمره خود از چه وسایل چوبی، فلزی، چرمی استفاده می کردند و منسوجات آنها  و چگونه بوده است، بر ما نامعلوم است.

جنس چرم ترکش سکاها از چه چیز بود؟

باستان شناسان می گویند: "اشیاء چرمی باستای به طور خاص یک حوزه پژوهشی هستند که از آنها عمدتا غفلت می شود زیرا اشیاء باستانی از جنس چرم معمولاً بسیار تخریب شده ، تکه تکه و غالبا فاقد بار ذرات پایدار برای انجام آزمایش هستند."

چرم اما نقش بسیار مهمی برای سواران داشت. آنها از آن برای ساخت ترکش تیرها که مهمترین سلاح این نبرده سواران بود، زین ها، کفش ها و شلوار استفاده می کردند.

نقش های جنگجویان سکائی تقریبا همیشه آنها را با ترکشی که به کمربند خود بسته بودند، نشان می دهند.


پژوهشگران برای اینکه دریابند سکاها از چه نوع چرم برای ترکش های خود استفاده می کردند، 45 نمونه از 18 ترکش 2400 ساله گورهای سکاهای جنوب اوکرائین برداشتند.

برای شناسایی جنس پوست های فرآوری شده وسایل چرمی ، آنها نمونه های چرمی را با استفاده از یک روش طیف سنجی جرمی ویژه تجزیه و تحلیل کردند.

گوسفند ، بز و پوست انسان

تجزیه این وسایل چرمی از چیز شگفت آور پرده برداری کردند. بخش بزرگی از این وسایل چرمی از پوست گوسفند و بزها (حیوانات اهلی که این نبرده سواران در مزارع خویش نگاه می داشتند) ساخته شده است. اما دو نمونه از چهل و پنج نمونه چرمی نیز که از مکانهای گوناگونی برداشته شده اند، دارای منشاء انسانی هستند.

باستان شناسان می گویند که بنظر می رسد که نتایج پژوهش های ما ادعاهای هرودت تاریخ نویس یونانی را تائید می کنند.

در نوشته های هرودت آمده است: "سکاها خون دشمنان خود را می نوشند ، پوست سر انسان را به عنوان غنائم جمع می کنند و پوست دشمنان کشته شده خود را کنده و برای ساختن روکش ترکش های تیر و کمان خود جمع می کنند."  هرودت به وضوح تعریف کرده که سکاها پوست دست راست دشمنان خود را بهمراه ناخن ها جدا می کنند تا برای ساخت روکش ترکش های خود بکار گیرند.

مدتها به این نوشته های باقی مانده از هرودت به دیده تردید نگریسته می شد و آنرا افسانه می خواندند ولی یافته های نوین باستان شناسان مهر تائید بر نوشته های هرودت می زنند.

مسلم است که سکاها نخست از پوست حیوانات خانگی برای ساخت روکش ترکش و دیگر چیزها استفاده می کردند ولی این واقعیت را نیز نمی توان کتمان و پنهان کرد که بخصو روکش ترکش زبده سواران و سرداران سکائی از پوست انسان ساخته شده بودند.

گمان برده می شود که این تیره از سکاها بر این باور بودند که با داشتن پوست یک انسان، همه نیرو و توانائی های او به پیکر جنگجوی سکائی وارد می شود و حتی ممکن است که در جنگهای بعدی از او در برابر مرگ و و پذیرش شکست دفاع نیز بکند.

اما این کاملا برای ما واضح نیست که دقیقا چه چیزی پشت سر اینگونه اعمال این تیره از سکاها قرار داشته و آنها چه اندازه و تحت چه شرایطی به این عمل مبادرت می ورزیدند؟

جهان سکاها تنها داستان های این تیره از سکاها نبود.

همچنین ن. ک. به:

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: خورشید شاه (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نخستین آلمانیها – بخش یکم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: هند و اروپائیهای چینی (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: باستان شناسی پیشرفته (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: سفر به جهان دیگر با زیورآلات زرین و آینه نقره (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: کوتاه در مورد سکاهای هزاره دوم تا سده سوم پیش از میلاد (farhangi-sanati.blogspot.com)



پایان