جستجوگر در این تارنما

Friday 29 December 2017

حافظه تاریخی

چندی است که در میان ایرانیان گفتمان حافظه تاریخی به پیش آمده و رای و گمانهای گوناگونی مطرح گشته اند که بنظر من چیز بسیار جالبیست و نمایانگر این میباشد که ملتی بدنبال یافتن دوباره پیوندها و ریشه های خویش است و خود را نمیخواهد انکار نماید.  
 به سبب لینکی که یکی از آشنایان برایم فرستاد هم متوجه گشتم که دامنه این گفتمان به رسانه ها نیز کشیده شده و کسانی نیز در برنامه های تلویزیونی و شاید هم رادیویی نظرات خویش را در این رابطه بیان کردند. کسانی که چندان گمنام هم نبودند.
راستش، هر چند که برای شرکت کنندگان دراینگونه گفتمان ها احترام زیادی قائل هستم ( باید اذعان نمایم که یک نشست و گفتمان را هم شخصا بیشتر ندیدم )  ولی در مجموع مسیر کل گفتگوی میان ایشان را تا حد زیادی در بیراهه یافتم ( دستکم در نشستی که من توسط لینک دیدم )  و ایشان را در حال دور زدن موضوع که البته مطلب این نوشته من نمیباشد. تنها دیدن این برنامه مرا بیاد چیزی انداخت که مدتهاست مرا به خود مشغول کرده است و میتوان تا اندازه ای هم به حافظه تاریخی و یا فقدان حافظه تاریخی و یا به کم حافظگی تاریخی کشاندن بسیاری از نگرشهای تاریخی و فرهنگی مردم ایران  ربطش داد.
پیش از هر چیز بایستی برای خویش روشن نماییم که حافظه تاریخی چیست و چه تعریف جامع و قابل پذیرشی دارد؟  این حافظه تاریخی چه ربطی به فرهنگ و حافظه فرهنگی دارد؟  اصلا خود حافظه فرهنگی چیست؟  آیا اینها را بایستی با هم و یا جدا از هم لحاظ کرد؟ 
پرداختن درست و اساسی و اصولی به اینها را در یک مقاله و یک کتاب و یک نظر و یک گفتمان نمیتوان تصور کرد. چیزی که سالها و سده ها و هزاره ها و در شرایط گوناگون و در تماس با مردمان گوناگون در سینه ها بگونه آشکار و نهان حفظ گردیده و با روش نقل سینه به سینه از نسلی به نسل بعد منتقل شده را نمیتوان با یک نشست تجزیه و تحلیل کرد اما میتوان گوشه بسیار کوچکی از مسائل جانبیش را مطرح کرد.
بخصوص اگر این گوشه کوچک اشاره و انتقاد مستقیمی به وارثین فرهنگ و تاریخ و باشندگانی باشد که میبایست حافظه تاریخی را از ایشان توقع و انتظار داشت.
اما حتی همین را هم مشکل بتوان که بسادگی و راحتی عنوان و بیان کرد. پیش رفتن در این زمینه نیز خود مستلزم گفتمانها، عرضه تجزیه و تحلیلها، پژوهشها و بیش از هر چیز صبوریهای فراوان است زیرا مردمان بسادگی نظرات خویش را تغییر نمیدهند. این امکانات را نه من دارم و نه اینجا مکان طرح چنین چیزهایی در جزئیات میباشد.
از همینرو اینجا تنها یک مقایسه را که همین اواخر متوجه اش گشتم بیان میکنم و این نوشته را بپایان میرسانم.
نزدیکی زمانی شب یلدا و کریسمس چیز پنهانی نیست. و هم نیز دیگر برای خیلیها پنهان میباشد که رابطه ای هم میان ایندو وجود دارد و بعبارتی مراسم کریسمس بسیاری از چیزهای خویش را از آئین میترا بعاریت گرفته.
هرساله بهنگام کریسمس و حتی از یکماه پیش از آن مسیحیان بصورتهای زیادی از مدرسه و کلیسا گرفته تا مجالس دوستانه و هیئت های کوچک و بزرگ فرهنگی،  مراسم گوناگونی برگزار میکنند و جشنهای خویش را با همه چیزهایی که به آن تعلق دارند، میگیرند. این متعلقات یا بصورت خوراکی های سنتی هستند، یا در شکل تئاترها و نمایشهای کوچک و مردمی در سطح کودکستانها و دبستانها که همه دانش آموزان و پدر و مادرها با هم و باخوشی و داوطلبانه در آنها شرکت و اجرا میکنند ( برایشان هم فرقی نمیکند که پروتستان باشند و یا کاتولیک و یا حتی مذاهب دیگر، نمایشها با شرکت همه اینها اجرا میگردند) و یا بصورت سرودها و موسیقی. چیز جالب توجه اما اینستکه حتی الامکان فرم کلوچه ها و کیکها را بگونه ای میپزند که با داستانهای مذهبی منتقل شده به ایشان همخوانی داشته باشد و کودکان نیز بهنگام دریافت این شیرینی ها و تجلیلها بخشی از روایات را از راه همین نمایشها و آهنگها و سرودها فرا میگیرند بطوریکه میتوان ادعا نمود که آگاهی اقشار گوناگون جوامع مسیحی از این موضوع بخصوص چندان دور از هم نبوده و میزان آگاهی هم در میان ایشان کمابیش یکسان میباشد. بعبارتی دیگر همه اینها سبب میگردند تا در این زمینه بخصوص هم حافظه فرهنگی ( به آنگونه که سازندگان این فرهنگ میخواستند ) میان باشندگان موجود باشد و هم حافظه تاریخی.
اما یلدا ( میتوان مهرگان و تیرگان و نوروز را هم به آن اضافه نمود ). تعریف عمومی و ژرفی از ریشه ها و سببها و پیوندها در مورد آن میان مردمان وجود ندارد. تنها چیزیکه عمومیت دارد اینستکه مردم میدانند طولانیترین شب سال است و هندوانه و انار و کرسی را با آن در ارتباط میآورند ولی اینکه این انار و هندوانه و رنگ از چه رو و چه سبب است را کسی بصورت همگانی و عمومی نه عنوان میکند و کسی هم کنجکاوی بخرج داده و میپرسد. در مجموع بنظر میرسد که مردم بیشتر بدنبال بهانه ای بوده اند تا یک میهمانی ترتیب دهند و نه چیزی بیش از آن. اینجا میان باشندگان استثناء نیز وجود دارد که به مسائل ریشه ای تر برخورد میکند.
و یا خوانندگانی که ترانه های  شب یلدا و یا نوروزی میخوانند پس از دو سه مصرع سرخی انار و شیرینی هندوانه را بلافاصله به لب  یار و طعم بوسه مرتبط کرده و پس از آن  چند قصیده  در وصف یار و عشق آتشین خود به یار میخوانند و طولانی بودن شب یلدا را  با اشارات  پنهان برای مقاصد دیگری بکار میگیرند . گویی که آنشب همگی بدور هم جمع شده باشند تا از غم عشقهای شکست خورده خویش برای  هم بخوانند و بیکدیگر مشکلات عشقی خویش را گزارش  دهند. انتقال فراگیر و گسترده داستان و فلسفه مراسم توسط آهنگی ویا سرودی و یا خواندن دستچمعی که متنوع بوده و برای هر گروه سنی خاصی مانند کودکان و جوانان و بزرگسالان در نظر گرفته شده باشد و اینان را نیز در خواندن و اجرای آنها سهیم سازد را دستکم من نمیشناسم. البته اینجا هم میان خوانندگان استثناء وجود دارد
تعریف و بازگویی درست از مراسم یا ممنوع است یا بی اساس و بی پایه و بی پروا. در کنارش نیز کوتاه عنوان نمایم که مشکلات عشقی و عاطفی  واقعا یکی از معضلات مطرح ولی پیوسته پنهان نگاه داشته شده  در جامعه ماست و خوشبختانه موضوع این نوشته نمیباشد.
نمایشنامه ها و تئاترهای مربوط  به شب یلدا و مهرگان و نوروز و و و را دستکم من به خاطر نمیآورم و امیدوارم که عیب از من بوده  و اینها بگونه گسترده  و عمومی  وجود داشته باشند. 

پرواضح است که حافظه تاریخی و حافظه فرهنگی تنها شب یلدا و نوروز و مهرگان نیست بلکه اینها تنها بخشهای کوچکی از آنها میباشند و من تنها بعنوان نمونه بارز و بمناسبت یلدا و کریسمس اخیرا مطرح از آنها یاد کردم ورنه از دیدگاه تاریخی و فرهنگی  این رشته سر دراز دارد. سده های طولانی بخشی از این وظیفه را نقالان بعهده گرفته بودند که آنها نیز دیگر عملا وجود ندارند و این فقدان بسیار بزرگیست برای ملتی که عادت به خواندن ندارد.

خب با این حساب، من که انتقال مراسم را به اینگونه میبینم، آیا حق ندارم  بپرسم که منظور ما از حافظه تاریخی ملی و حافظه تاریخی فرهنگی چیست و اصولا ما چه انتظاری  از آن داریم  و تا چه اندازه؟

Thursday 28 December 2017

آذر ماه ۹۶

بسیار دیده شده است که کم سوادی و یا بدسوادی بسیار خطرناکتر و مهیب تر از بیسوادی عمل کرده اند.


Saturday 25 November 2017

شبی دوست داشتنی با شهرام ناظری در فیلارمونی شهر کلن

عادت کرده ام که هنگام گذر در خیابان به تابلو اعلانات برنامه ماهانه فیلارمونی شهر کلن نظری بیفکنم. این تابلو بیشتر اوقات حتی برنامه دو ماه آینده فیلارمونی را اعلام میکند.
به اینگونه بود که از آمدن دوباره شهرام ناظری آگاه گشتم و طبق معمول نیز چونکه جزو نفرات نخست هستم صندلی  ردیفهای نسبتا جلو هم نصیبم میشود.
بهر روی، امشب نیز با خوشحالی بطرف فیلارمونی براه افتادم. میدانستم که شب زیبایی خواهد شد ولی اینکه به این زیبایی خواهد شد را پیش بینی نکرده بودم.
پس از اینکه حضار در مکانهای خویش جای گرفتند استاد ناظری و گروه موسیقی دستان به صحنه آمدند و پس از ابراز احساسات بینندگان به جایگاه خویش رفتند.
پیش از اینکه برنامه آغاز گردد، استاد ناظری نخست یادی از جریان زلزله کرمانشاه کرد و کمکهای مردمی را ستود و گفت جهان از اینکه مردم کشوری  متشکل از اینهمه اقوام گوناگون و طبقات  مختلف  از  گوشه های دور و نزدیک  مملکت خویش بگونه خودجوش و بسرعت به یاری هموطنان آسیب دیده خود شتافتند، شگفت زده شد. او اینها را با صدایی نیمه لرزان که نمایانگر احساساتش بود، بیان کرد.
نخستین آهنگ را هم با نام بهار غمگین به یاد همه هموطنان زلزله زده و یاری کننده خویش خواند.
در آهنگ بعدی رهبری وهدایت و تنظیم گروه را خود با صدای خویش انجام داد ولی سومین آهنگ را سازهای کوبه ای هدایت و ریتم بندی کردند.
پس از چهارمین آهنگ یک آنتراکت اجرا گشت. پس از آنتراکت زمانیکه همگان منتظر گروه بودند، استاد خود بتنهایی سه تار بدست وارد شد و پس از احترام به حضار در جای خویش قرار گرفت. همگی نیز کنجکاوانه منتظر بودند که چه پیش میآید.
استاد از آستین دست چپ خویش کاغذی تا شده را بیرون کشید و نامه پسرجوان ده ساله ای بنام شایان را به بینندگان نشان داد و گفت آقای شایان از من درخواست کرده که امشب ترانه شیدا شدم را بخوانم.
متاسفانه فرصت نبود تا با گروه این آهنگ را تمرین کنیم ولی اگر فرصتی باقی بود برای برنامه های آتی در نظرش خواهیم داشت. کل فیلارمونی در خاموشی و سکوت مطلق قرارگرفته بود ولی استاد بناگاه دست به سمت سه تار خود برد و  بلافاصله خود با نواختن آهنگ، ترانه شیدا شدم را خواند. او درخواست این شنونده جوان را رد نکرده بود.
من این ترانه را بارها شنیده بودم ولی هیچ بار به زیبایی امشب نیافته بودمش.  معلومم نبود که دچار احساسات شده ام و یا اینکه واقعا اینطور بود. پس از شیدا شدم، ناظری با صدایی کم نظیر ترانه کردی کابوکی را خواند و خود نیز آهنگش را نواخت. ابراز احساسات بی شائبه شنوندگان پس از پایان ایندو آهنگ دیگر جای شکی باقی نمیگذاشت که ناظری امشب شور دیگری دارد. این شور را او به همه و بخصوص به هموطنان کرد حاضر در فیلارمونی نیز منتقل کرده بود.
پس از آن استاد صحنه را ترک کرد و آنرا به گروه موسیقی دستان واگذاشت که نمایش زیبایی را از هنر خود به دید بگذارند.
پس از آن ناظری دوباره به صحنه بازگشت و اینبار آهنگی را خواند که شخص مرا زیاد تحت تاثیر قرار داد. به کوههای صابونات. 
صابونات شهرکی است در صد و شصت هفتاد کیلومتری شرق شیراز و آهنگ به کوههای صابونات برای شیرازیها بسیار آشناست. متن ترانه بصورت زیر است :
به کوه های صابونات چشمونم افتاد 
دوباره آتشی بر جونم افتاد
به کوه های صابونات سرده خدایا
دلم از غصه پر درده  خدایا
مو همدم تو
تو گل نرگسی، مو شبنم تو 
و از آنجهت آنرا آوردم که استاد بلاانقطاع پس از آن آهنگ اسمریارم جوانه را خواند.
به کوههای صابونات آهنگی ملایم و غمناک است که از درد عشق سخن میگوید و آهنگ کردی اسمریارم جوانه که بلافاصله پس از آن آمد هم از همان غم عشق و روی زرد عاشق سخن میگوید ولی  ریتمی پرانرژی و پرهیجان را دارد و این گذر از ملایم  به تند بسیار استادانه  انجام گرفت  بطوریکه ایندو یکدیگر را کامل مینمودند. اینکار را ناظری پیشتر هم بدون گروه و به تنهایی با ترانه های شیدا شدم و کابوکی انجام داده بود. گذر از ملایم به تند و از گویشی به گویش دیگر بطوریکه شنوندگان نیز از جای کنده شده و خود را جزئی از آن حس کنند.
پس از اجرای این دو آهنگ بنظر میرسید که برنامه بپایان رسیده باشد ولی تشویق تماشاچیان، گروه را دوباره به صحنه کشاند و ناظری برنامه را با  سروده مولانای بلخ  بپایان رساند در حالیکه همگی در فیلارمونی به آرامی و بهمراه او اندک اندک جمع مستان میرسند را زیرلب میخواندند.

اینگونه ناظری و گروه دستان شبی بیاد ماندنی را برای تماشاچیان که سالن فیلارمونی شهر کلن را پر کرده بودند برجای گذاشتند.

Saturday 18 November 2017

خودروهای برقی و برخی از عوارض جانبی آنها

در حالیکه آمدنِ نسلِ خودروهایِ برقی‌ به بازار قطعی به نظر میرسد، پرسشی اندیشهِ اقتصاد دانان، جامعه شناسان و بجز آنها، دیگر مردمانِ عادی را به خود مشغول کرده هست. آینده کاری و استخدامیِ بسیاری از ایشان که مستقیما و یا با واسطه کم برای صنعت خودروسازی کار میکنند.
در کشوری مانندِ آلمان که یکی‌ از ارکانِ پر اهمیتِ اقتصادش را صنعتِ خودرو سازی تشکیل میدهد که کارکنانِ مستقیم و غیرِ مستقیمِ زیادی را شامل می‌شود، این موضوع اهمیتِ بسزایی پیدا می‌کند زیرا آینده کاریِ بسیاری از ایشان بدان بستگیِ مستقیم دارد. بنا به آمار دولت آلمان از هر هفت فرصت کاری در آلمان یکی از آن به گونه مستقیم و غیرمستقیم به آن وابسته است
کارشناسان و پژوهشگرانِ کمبریج بر این باورند که با آمدنِ خودروهایِ برقی‌ فرصت‌هایِ کاریِ جدیدی به وجود خواهند آمد، چیزیکه هم منطقی‌ به نظر می‌رسد و هم دور از انتظار نمیباشد.
اما اینجا صحبت از چه مقدار، در چه مدت و مقایسهِ آن با حالاتِ امروزهِ بازارِ کار و نیز تاثیرش بر این بازار کار کنونی میباشد که در نمودارِ کمبریج بگونه نیمه مشخص گشته. همچنین مشخص نگشته که این نمودار در موردِ کدام کشور صادق است. همه میدانیم که برایِ نمونه شرایطِ بازارِ کار در آلمان و بریتانیا در این رشته بخصوص کاملا متفاوت میباشند. در کشور آلمان خودروسازان بزرگی مانند بنز، ب ام و، آئودی، پورشه، فولکس واگن و حتی شعبات فورد و تویوتا و و و  وجود دارند و در پی ایشان قطعه سازان.
در اینجا نخست نمودار کمبریج را نمایان ساخته و نوشته های آنرا که بزبان آلمانی هستند توضیح میدهم.

توضیحِ نمودارِ کمبریج : راستای استوار بر سال ( از ۲۰۱۵ تا ۲۰۵۰) و  راستای فرصت‌هایِ جدیدِ شغلی‌ که به وجود میایند.
توضیحِ رنگ‌ها در نمودارِ کمبریج :
زرد  شرکتهایِ ارایهِ خدمات
سرخ شرکتهایِ تولیداتِ برقی‌
سبز دیگر شرکتها
آبی‌ کمرنگ شرکتهایِ تولیدِ برق و هیدروژن
نارنجی شرکتهایِ سازه
سیاه شرکتهایِ فرآورده‌هایِ نفتی‌
آبی‌ِ  پر رنگ خودروسازی
بنا به این نمودار نخستین جنبش و بالا و پایین رفتنها را از سالِ ۲۰۲۰ میتوان واضحا مشاهده نمود ( باز هم تاکید می‌کنم که بستگی به کشور هم میتواند داشته باشد).  بنا به نمودارِ کمبریج در مجموع اوجِ ایجادِ فرصتِ کاریِ جدید را میتوان در سالِ ۲۰۵۰ یعنی بیش از سی‌ سالِ دیگر مشاهده نمود. در آنزمان خیلی‌ از ما دیگر در قیدِ حیات نمیباشیم.
خوب این از جنبه‌هایِ مثبتِ کاریِ خودروهایِ برقی‌. حال اندکی‌ هم به نکاتِ منفی‌ِ آن و فرصتهایِ شغلی‌ که در بخش صنعت خودروسازی از دست میروند بپردازیم.
پیشتر از همه اگزوز سازان و موتور و گیربکس ( سوختِ فسیلی ) سازان و رادیات سازان سنتی در  معرضِ نابودی قرار میگیرند و بدنبال آن موجی از ورشکستگیِ شرکتهایِ کوچکتر و بیکاری بدنبال خواهد آمد. موتورهای خودروهای برقی‌ عمدتاً  از ۲۰۰ قطعه تشکیل شده اند  درصورتیکه  موتورهایِ سوختِ فسیلی را حدودا  ۲۰۰۰  قطعه میسازند.
بخش‌هایی‌ از خودرو مانندِ پدال‌هایِ کلاچ و ترمز به احتمالِ بسیار زیاد حذف خواهند شد و و و
از آن گذشته، این تنها کارکنان و کارمندانِ  خودروسازان نیستند  که از این ماجرا متضرر میگردند، بلکه بخش بزرگی از تعمیرکاران را نیز بایستی‌ به آنها اضافه نمود. دستگاه‌هایِ زیرِ کاپوتِ خودروهایِ برقی‌ کمتراز  خودروهایِ سوختِ فسیلی خراب می‌شوند و اگر هم شوند کمتر تعمیرکارِ سنتیست که به کارِ تعمیرِ آنها وارد بوده و دستگاه‌هایِ لازم  برایِ آنرا داشته باشد.
این تغییرات چنان زیاد هستند که رییس شورایِ کارگران و کارمندانِ کارخانه مرسدس بنز هشدار داده واز آمدن خودروهایِ برقی ابرازِ نگرانی‌ کرده.
از سوی طرفداران خودروهای برقی این موضوع مطرح می‌شود که به جایِ این قطعات، جایگزینهای دیگری تولید خواهند شد، مثلاً باتری.
بجز تسلا که باتری سازیِ خود را عمدتاً خود در دست دارد دیگر خودروسازن چندان متکی بخود نیستند و وابسته به چین و کره جنوبی و سامسونگ و پاناسونیک میباشند.
شرکتی مانندِ ب ام و نیز که خواسته مستقل عمل کند، تولیداتِ خودروهایِ برقی‌ خویش را به چین منتقل نموده است.
در شگفتم اگر دولتِی مانند دولت آلمان که عمدتاً مخارجِ خویش را از مالیات‌های مستقیم و پرداختهای ایالتی تامین می‌کند، در این رابطه متضرر نشود.

بنابراین جدا از ملاحظات و پرداختن به جنبه های استراتژیک و لجستیکی برای خود خودروسازان در امر بیکباره آوردن خودروهای برقی به بازار ( کارخانجاتی مانند تسلا و یا ولوو استثنا هستند. اولی از همان آغاز با خودروهای برقی شروع کرد و دومی دهه هاست که جلوتر از تکنولوژی موجود در بازار حرکت میکرده) دولتهایی مانند دولت آلمان نیز خوشتر میدارند تا خودروهای برقی بگونه مرحله ای وارد بازار گردند تا بیکباره نیز بر تعداد بیکاران و ناراضیان افزوده نگردد.

Wednesday 8 November 2017

فارسی تنها یا فارسی دری یا فارسی تاجیکی؟

پیش از اینکه واردِ مقوله اصلی گردم اشاره به سه‌ چیز را، از دو مآخذ و یک پرسش بسیار ضروری میدانم.
ولی‌ پیش از مطرح کردنِ این سه‌ نیز، اشاره‌ای کوتاه به نویسندهِ این نبشته یعنی خودم می‌کنم.
نه‌ تحصیل‌کرده‌ در رشته تاریخ وادبیات هستم و نه‌ تحصیل‌کرده‌ در رشته زبان و قوم شناسی‌، اما پیوسته به این رشته‌ها دلچسبی‌ داشته و در حدِ امکان در این زمینه‌ها مطالعه کرده ام ولی‌ خود را متخصصِ این رشته‌ها نمیشناسم.
این متخصص نبودن را منِ ‌ایرانی اما به هیچ وجه به معناِی نداشتنِ حقِ پرسش و مطرح نمودن یکِ ایده نمیدانم.
پرسیدن حقِ من است و پاسخ دادنِ بی‌ تعصب به این پرسش‌ها حق و حتی وظیفهِ پژوهشگرانِ تحصیل‌کرده‌ِ و پاسداران فرهنگمدار زبان افغانی، تاجیکی و ایرانی در رشته‌هایِ یاد شده بالا میباشد.
باشد که از سردرگمی و گیجیِ تاریخی بیرون آمده و به رسیدگی به حال خود بپردازیم.
 ۱در کتابِ ایران در اسپانیا، تألیفِ شجاع الدینِ شفا چاپ انتشارات گستره ایران، از صفحاتِ   بیست و بیست ویک به بعد با قیدِ منابع معتبر به این موضوع اشاره گشته که چون اعراب ایران ( سرزمینی که شاملِ ایرانِ امروزی، افغانستان، تاجیکستان و بسیاری جاهایِ دیگر بود ) بگرفتند از کثرت کتب و نوشتار‌هایِ موجود در کتابخانه‌هایِ این سرزمینِ پهناور که در حقیقت سند و شناسنامه فرهنگی‌ و آئین مملکتداریِ این سرزمین بود، در شگفت شدند  و نخست آنها را درنیافتند ولی سپس از خلیفه دوم مسلمین، عمر پرسیدند که با آنها چه کنیم؟  او نیز پاسخ صریح داد با وجودِ کتاب خدا از آنها بی نیازیم، نابودشان کنید. و این برداشتن نخستین گام در راه  تلاش برای نابودی فرهنگی ایرانیان بود. هر چند که نویسنده سپس عنوان مینماید که اعراب بزودی دریافتند که بدون ایرانیها این سرزمین پهناور را که در این میان از هند تا اسپانیا را دربرمیگرفت، نمیتوانند  اداره کنند.

بکار گرفتن برمکیان بلخی یکی از نمونه های بسیار بارز اثبات ادعای شجاع الدین شفا میباشد.  کار مملکتداری و تنظیم دیوان بجایی رسیده بود که با وجود برمکیان، خلیفه دیگر تنها یک مقام تشریفاتی گشته  و کلیه امور اداری و دیوانی در دست خانواده برمک بود. تا اینکه به گاه هارون الرشید، همه مردان ایشان را بجز یک تن که موفق به فرار شد، بکشتند و زنان و دخترانشان را متاع نمودند.


۲در کتابِ دو قرن سکوتِ عبد الحسینِ زرین کوب از انتشارات سخن چاپ ایران، با ذکرِ منابع معتبر بیان  گردیده که نزدیک به دو سده مردمانِ ایران زمین از تکلم به زبانها وا گویش‌هایِ ملی‌ خود منع گشته بودند و مردمان  این ناحیه از ایران گویش خویش را پنهان میداشتند. ایرانیان دیگر جاهای ایران همگی منکوب شده بودند. بطور کلی در پهنه جغرافیایی سرزمین ایران مردمان هرچه به مرکزِ خلافتِ اعراب نزدیکتر می‌بودند، فشارِ بیشتری را متحمل می‌شدند. مگر دو بخش از ایران که جانانه پایداری میکردند.
تپورستان و خراسان.

 پس تا اینجا ما متوجه گشتیم که آثارِ فرهنگیمان نابود گشته بودند و پیوندها نیز آگاهانه بریده شده بودند.

از تپورستان ما بیشتر پایداریِ نظامی آنها را می‌شناسیم  مردم این سرزمین یل پرور ( نام گیلان نیز از سرزمین یلان گرفته شده ) حاضر به تسلیم نبودند. هرچند که مقاومتِ ادبی و فرهنگی اینان‌ افتخار آمیز است و برایِ نمونه توانستند که گویشِ خود را حفظ نمایند اما برایشان تنها میسر گشت که آنرا تنها در منطقهِ خود پاس نهند و نتوانستند آنرا به خارج از منطقه خویش گسترش دهند. گویشِ تپوری به پهلویِ ساسانی نزدیک بود.
در موردِ خراسان ماجرا به گونه دیگری بود. یکی‌ اینکه خراسان بخشِ پهناوری بود که با خراسانِ امروزِ ایران آغاز میشد ولی‌ به هیچ وجه در همانجا نیز ختم نمی‌گشت بلکه از یک سو تا بخوارزم و هند و کاشغر ادامه میافت و از سویِ دیگر به سیستان و بخشهای بزرگی از پاکستان امروز. و اینها را هم اگر مستقیماً شامل نمی‌گشت،  ولی دستکم بسیار شدید زیرِ نفوذِ فرهنگی و سنتی خویش داشت. مردمانِ این سرزمینِ پهناور نیز از سده‌ها پیش از اسلام به دری که یکی‌ از گویش‌هایِ زبان‌هایِ ایرانیست تکلم میکردند و آنرا پاس میداشتند. دری متاثر از زبان پهلویک اشکانی به گویشِ ‌ایرانیِ سغدی بیشتر نزدیکی‌ داشت تا پهلوی ساسانی یا پارسی میانه.
اینرا نمیبایست اما به معناِ جدایی کامل‌ ایندو از یکدیگر دانست. از آن گذشته اشاره به یک جریان تاریخی شاید روشنی بیشتری بهمراه بیاورد. واژه پهلوه  pahlawah صورت نوینتر پرتوه paratowah  یا پره ثوه parathawah میباشد که اشاره به سرزمین پارت ( خود واژه پارت در عمل بمعنای پارس کناره یا پارس حاشیه میباشد). پارت را هم که میدانیم خاستگاه اشکانیان بود. بدینگونه خراسانیان برای  دومین بار بود که پس از شکست ایرانیان ققنوس وار از خاکستر خویش برخاستند و اقتدار فرهنگی خویش را بازستانده و روای آن را برافراشتند. نخستین بار بپا خاستن ایشان در برابر سلوکیان، جانشینان اسکندر بود و اکنون نیز این. 

به هر روی، زمانیکه که برای یعقوبِ لیثِ صفاری در سیستان شعری به عربی خواندند و او جملهِ نامی‌ و کارآمدِ خود یعنی „ چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفتن؟  را بر زبان آورد دیگر مانعی بر سرِ راهِ پاسدارانِ این گویش وجود نداشت که به این گویش سخن نرانند. 
وجودِ سخنسرایانی مانندِ فردوسی که با حماسه سراییش بیشترین تاثیر را در گسترشِ و زنده کردن دوباره این زبان داشت، رودکی که به باور ریچارد فرای در تبدیل خط پهلوی به خط فارسی نقش داشت و از سخنسرایان سبک خراسانی بود،  فرخی سیستانی،  ابو سعید ابی‌ الخیر،  رابعه بلخی،  دقیقی‌،  عنصری،  راتبه نیشابوری،  ابو اسحقِ جویباری،  ابو حفظِ سغدی،  ابو شییبِ هروی،  بسامِ کرد، حنظله بادغیسی،  محمودِ وراقِ هروی،  ابوشکورِ بلخی،  محمد پسرِ وسیفِ سگزی، حنظله بادغیسی  و و و و و و و که بدونِ مقدمه به یکباره  به پا خواسته و سرودند، گواه بر ریشه دار بودنِ این زبان از گاهِ باستان در میا‌‌نِ ایشان میباشد..در کوتاه  مدت هیچگاه نمیتوان زبانی نو برای مردم  ساخت و ادبیاتی غنی و پر از معانی و اشارات و تشبیهات مضمر  بر روی آن بنا نهاد .
جالب توجه اینکه از میان اینها فردوسی صریح و واضح به رابطه میان دری و زبان پهلوی اشکانی یا پارتی اشاره کرده است. زمانیکه که میخواهد در نخستین صفحات شاهنامه برای ما بازگو کند که چگونه در اقدام به نوشتن شاهنامه مردد بوده.
دل روشن من چو برگشت ازوي
سوي تخت شاه جهان کرد روي
که اين نامه را دست پيش آورم
ز دفتر به گفتار خويش آورم
بپرسيدم از هر کسي بيشمار
بترسيدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسي
ببايد سپردن به ديگر کسي
و ديگر که گنجم وفادار نيست
همين رنج را کس خريدار نيست
برين گونه يک چند بگذاشتم
سخن را نهفته همي داشتم
سراسر زمانه پر از جنگ بود
به جويندگان بر جهان تنگ بود
ز نيکو سخن به چه اندر جهان
به نزد سخن سنج فرخ مهان
اگر نامدي اين سخن از خداي
نبي کي بدي نزد ما رهنماي
به شهرم يکي مهربان دوست بود
تو گفتي که با من به يک پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راي تو
به نيکي گرايد همي پاي تو
نبشته من اين نامه پهلوي
به پيش تو آرم مگر نغنوي
گشاده زبان و جوانيت هست
سخن گفتن پهلوانيت هست
شو اين نامه خسروان بازگوي
بدين جوي نزد مهان آبروي
چو آورد اين نامه نزديک من
برافروخت اين جان تاريک من

حالا ببینیم که حافظ به همان زبان پهلوانی که فردوسی به آن شاهنامه را نوشته، چه می گوید و آنرا چه می نامد؟

در قطعه 

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

...

...

...

...

...

و در پایان میگوید

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند


بنابراین جدا کردن دری وگفتار پهلوی یا پهلوانی یا پهلوانیک از یکدیگر بی معنی به نظر می رسد، مگر اینکه بخواهیم ادعا کنیم این بزرگان فرهنگ و ادب به کار خود آگاه نبودند. 


در لغت نامه دهخدا زیر معنای پهلوانی می خوانیم : پهلوانی منسوب به پهلوان و پهلوانان و پهلو (پارت) بمناسبت شجاعت و دلیری این قوم پارتی، پهلوی.

سرایندگان نامبرده شده بالا و دیگرانی که در بالا نامشان  نیامده است  ولی  وجود  و حضور پررنگ و فعال داشتند، سبک خراسانی را بنا نهادند. سبکهای عراقی و حتی اصفهانی نیز چیزی نیستند مگر سبک خراسانی با تغییراتی جزیی در آن.  سبک عراقی همان سبک خراسانیست با واژه های بیشتر از عربی و سبک اصفهانی در واقع بازگشت  دوباره  از سبک عراقی به سبک خراسانی است.
همه اینها گواه بر داشتن ریشه های قوی یک زبان در خاک یک سرزمین بزرگ دارد که امروزه در قالب چند کشور مجزای قابل احترام در کنار یکدیگر وجود دارند
اینکه ادعا می‌شود دری زبانی‌ در دربارِ ساسانیان بوده  و پس از استیلایِ اعراب و برافتادن دربار ساسانی بناگاه در خاورِ ایران ظهور کرده و در کمترین مدت این همه سخنسرایِ محکم سخن را عرضه نموده واز اینروی زان پس آنرا دری یعنی زبانِ درباری نامیده اند، را مزاحی بیش نمیتوان شمرد.
ما از گاهِ ساسانیان یک دهمِ این تعداد سراینده را در تیسفون نمی‌شناسیم که  به  این گویش سخن گفته و سروده بوده باشند و نامی‌ از آنها به جای مانده باشد.

قدرِ مسلم ولی‌ اینست که احتمال آشنائی با این گویش در دربارِ ساسانی وجود داشته زیرا که خراسان یکی‌ از چهار بخشِ تقسیماتِ اداری و دیوانیِ گاهِ ساسانی بوده است و بخش کم اهمیتی نیز نبوده ولی‌ این آشنائی به این اندازه نمیتوانسته بوده باشد که در دربار تنها به این گویش سخن گویند.
استاد محمد تقی بهار در مورد زبان دری و خاستگاه آن و نفوذش به دربار ساسانیان نظریه مشابهی دارد که جالب و منطقی نیز میباشد و ریشه های منطقه ای این گویش را نیز تا حد زیاد مشخص میکند.
۳-  اما چرا فارسی‌ِ دری؟ شاید بتوان این چرا را با این استدلال پاسخ داد ( نظرِ صائب را میبایست اهلِ فنّ دهند، تأیید و تکذیب این جای نوشته من به عهده ایشان است )، که از دیر باز، همه  سرزمینها  بنامِ یکی‌ از نامیترین اقوام و یا امکنهِ درونِ آنها خوانده می‌شدند.
برای نمونه ما ایرانی‌ها همه یونانیها را یونانی میخوانیم به سببِ اینکه نخستین بخشِ آشنایِ سرزمینِ هلنیها برایِ ما ایونی بود. همه جهان کشورِ باستانیِ روم را بنام شهرِ رم میشناخت، هرچند که این کشور تمامی کرانه‌هایِ شمال و جنوب دریایِ مدیترانه را شامل می‌گشت.
کشورِ آلمان را ما آلمان میخوانیم زیرا آشنائی ما با این کشور از طریقِ فرانسویها بود که خودشان آلمانها را به واسطه نخستین قومِ آلمانی که با آن‌ آشنا شدند یعنی آله مان‌ها ( به معناِی همگی‌ مردان ) آلمان نامیدند.
زبانی‌ را هم که اینها تکلم میکردند آلمانی می‌گفتند. گویشِ آله مانی گویشی بود که با دیگر گویش‌هایِ اقوامِ ژرمن با وجود اشتراکاتِ بسیار زیادشان، تفاوت‌هایِ واژه ای و صوتی هم داشت. این گویش و این قوم امروزه عملاً دیگر  بگونه مجزا وجود ندارند و گویش آله مانی با دیگر گویشهای مردمان سرزمین آلمان ادغام گشته است اما ما هنوز نام و زبانِ این کشور را آلمان و آلمانی میخوانیم و میدانیم.
در موردِ کشورِ باستانی ایران که تا همین یک سده پیش پارس یا پرشیا خوانده میشد نیز وضع به همین منوال بود. آشنایی جدی و نزدیک غربیان تاریخ نویس با ایرانیان زمانی شروع شد که همه سرزمین پهناور ایرانزمین زیر فرمان پادشاهان هخامنشی از ناحیه پارس بود و از همینرو آنها همه این سرزمینها را پارس نام نهادند و زبانی را‌ هم که برایش در نظر می‌گرفتند پارسی بود که پس از یورش اعراب فارسی‌ میخواندند.
زمانیکه دری جای خالی‌ِ زبانهایِ ‌ایرانیِ نابود شده و یا در حالِ نابودی را پر کرد، به آسانی از سویِ همگان بنام فارسیِ دری خوانده و پذیرفته شد. فارسیی‌ که ریشه در خراسانِ بزرگ دارد و ما همگی‌ چه تاجیک، چه افغان و چه ‌ایرانی به آن‌ مباهات می‌کنیم و آنرا  یکی‌ از بزرگترین فصولِ مشترکِ خویش میدانیم و ارجش مینهیم زیرا که شخصیت و پیشینه مشترک ما را بما بازگرداند و از بی هویتی نجاتمان داد. چیزیکه برای فرهنگهای کهن دیگر مانند فرهنگ مصر میسر نگشت
بیاد دارم که در دوران کودکی ما نیز زمانیکه به کلاس اول میرفتم بر روی جلد کتاب فارسی تدریسی ما نام فارسی دری نقش بسته بود و ما آنرا جز به این نام نمیشناسیمش.

Sunday 5 November 2017

آبان ماه ۹۶

گفتن نظر راههای گوناگون و زیادی دارد.
گاهی میخواهی به سینما بروی  و در خیابان آگهی فیلمی را میبینی و آرام از کنار سینما رد میشوی بدون اینکه به خرید بلیط و رفتن به سینما برای تماشای این  فیلم اقدامی نمایی و یا برنامه ای برای درآینده  دیدن آن بریزی.

در آنزمان بدون گفتن حتی یک واژه، نظرت را در مورد فیلم بیان کرده ای.


Wednesday 1 November 2017

Öffentliches Laden der E-Autos, ein Problem hier?

An dieser Stelle möchte ich gern mich  auf einem Aspekt der Welt von  E-Autos  konzentrieren. Öffentliche Stromtankstellen für E-Autos und diese Welt ja nur aus diesem Blickwinkel ein wenig betrachten.
Es sollten im Jahre 2020 eine Million E-Autos auf deutschen Strassen rollen. Das wünschte sich die Bundesregierung vor Jahren.
Anfang dieses Jahres waren gerade einmal 34.000 Elektroautos in Deutschland zugelassen - weniger als ein Prozent aller Autos (genauer gesagt 0,7%  trotz  4000 Euro Staatsprämie und Steuerermässigung).
Dramatischer ist, dass viele Kunden Angst haben, dass die Reichweiten der E-Autos nicht ausreichen und schlimmer noch, die Stromtankstellen sind rar gesät, erst recht die Schnellladesäulen.
Folgende Berechnung sollte zeigen, ob zur Zeit das Laden der E-Autos mit öffentlichen Ladesäulen ein Problem in Deutschland darstellt oder nicht.
Dafür mache ich hier einen einfachen Vergleich zwischen Großstädten Deutschland und Oslo.
Laut Zeit online (erschienen am 25. Oktober 2017), In deutschen Großstädten herrscht weiterhin Ladesäulenknappheit. In den meisten Großstädten kommt nur eine Stromtankstelle auf Zehntausende Einwohner. 1 Säule pro 10000.
Wir wissen aus dem Beispiel Norwegen, Oslo, dass diese Stadt mit der Population von 634.293 (2014) Vereinte Nationen im Besitz von 1300 öffentlichen Ladestationen ist. Laut Presse, die Oslo Einwohner finden das nicht ganz ausreichend.
Das bedeutet mit anderen Worten in etwa eine Ladestation pro 488 Einwohner.
Wiederum mit anderen Worten heisst es, dass wir hier zulande durchschnittlich nur 5% der vorhandenen Ladestationen von Oslo nachweisen können.
Selbst wenn die eine Million E-Autos bis 2020 realisierbar wären, hätte man hier mit ganz langen Warteschlangen vor den Ladesäulen rechnen müssen.
Bei einer Millionen E-Autos  bis 2020 wurde ein Ziel formuliert aber nicht die Instrumente dafür. Eins davon ist die ausreichende Anzahl der Stromtankstellen bundesweit.

Sunday 29 October 2017

هفتم آبانماه گرامیداشت روزکورش بزرگ


امروز هفتم آبان و روز ملی گرامیداشت کورش میباشد.
همانطور که هفت سال پیش نیز نوشتم و پیشنهاد کردم  و نیز همانطور که نگاره های زیر نشان میدهند، شایسته میباشد که این روز را به ثبت "میراث معنوی بشر" سازمان یونسکو درآورد  و جهانیش کرد.

در این هفت سال دیگران از خود ما پیشی گرفتند.
                                                     تندیس کورش در پارکی در شهر سیدنی

                                                          خیابانی به نام کورش در شهر لندن

                                                        تجلیل مقام کورش در تاجیکستان

Tuesday 17 October 2017

حق Das Recht

یک ضرب المثل قدیمی آلمانیست که میگوید :

Recht haben und Recht bekommen ist zweierlei

بعنی حق داشتن و حق بدست آوردن دو چیز مجزا از هم هستند.
این به چه معنا میباشد؟ گفتن یا داشتن حق بهیچ وجه بمعنای گرفتن آن نمیباشد. در بسیاری موارد دارنده در روند احقاق حق خویش از عرضه نمودن درست و یا بموقع موارد و مدارک مورد نیازش برای گرفتن حق خود دچار اشتباه میشود و یا بعللی باز میماند. یا اینکه محق در ارزشگذاری و رده بندی درست مدارکی که در دست دارد دچار اشتباه میشود.
در بسیاری از دادگاههای بین المللی گفتگو از این نیست که چه کسی چه مدرکی در دست دارد و یا میتواند داشته باشد بلکه مدارک عرضه شده  و زمان  و نحوه عرضه شدن آنها در دادگاه هستند که نقش اصلی را بازی میکنند. افکار عمومی نیز از همین ناخودآگاه از همین قاعده پیروی میکنند.
قضات خود در زمان وقوع موضوع مورد بحث در محل  نبودند  و از اینرو تنها میتوانند نسبت به چیزی نظر دهند که به عرضه شان گذاشته میشود. نه بیشتر و نه کمتر. اینجاست که مدارک نقش اصلی را بازی میکنند.
این معنی کلی ضرب المثل آلمانی بود.


Friday 13 October 2017

یونسکو

United Nations Educational, Science and Cultural Organization 
یونسکو که مخففِ بخش آموزش، دانش و فرهنگِ سازمانِ مللِ   متحد میباشد هر چند که مایهِ امیدِ بسیاری از فرهنگدوستانِ دانش پروران و فرهنگیانِ جهان بوده و هنوز نیز هست اما همواره نیز در عمل مخالفانی داشته که اینهمه را یا مغایرِ مرام خود می‌دانستند ویا عادت داشتند که همه واژه‌هایِ بالا یعنی آموزش، دانش و فرهنگ را تنها با تعبیر و تفسیرِ خویش بپذیرند.
برایِ نمونه گروهِ داعش و یا طالبان و دیگر هم مسلکانِ پنداری و عملیشان از گوشه و اکنافِ جهان در اشکالِ گوناگون.
 در پیش درامد منشورِ یونسکو چنین آمده است از آنجا که جنگ‌ها از اندیشهِ انسانها برمیخیزند، باید کاری کرد که صلح و آرامش هم بر اندیشه‌ها حکّاکی شوند".  این پیامی کاملاً روشن و واضح هست و از اینرو شگفت آور نیز نمیباشد که مرتزقینِ از جنگ و درگیری‌ها در عمل با آن‌ هم رای و همدل نباشند و یا بخواهند که قرائتِ خویش را از آن‌ به دیگران عرضه کرده و آنرا به ایشان حقنه  نمایند.
سازمانِ یونسکو رسماً ۲۱۰۰ کارمند دارد و در گذشتهِ نزدیک در به ثبت رساندنِ آثارِ فرهنگی‌ و پشتیبانی کردن از نابود نشدنشان کمک‌هایِ شایانی کرده است. حتی زمانهایی هم که میراثهای تمدن بشری بدست نابخردان ویران گشتند، در بازسازی و احیا و ترویج فرهنگ خاستگاهی آنها در میان بومیان همان کشور نقش بسزا و پر اهمیتی داشته است. برای نمونه از بودای بامیان افغانستان میتوان نام برد. در آینده نیز بیشک در بازسازی و احیای آثار باستانی که گروههای بیخردی چون داعش در سوریه و عراق انجام دادند، شرکت فعال خواهد داشت.
اما نزدیک به چهار دهه است که یونسکو گاه گاه محلِ نزاع سیاسیِ کشورهایِ گوناگون گشته است. آنهم در روزگاری که یا با تیشه، یا با قلم و یا با روی برگرداندن و عدمِ پشیتبانی مالی‌ به سویِ اینگونه دستاوردهایِ بشری و علاقه مندانشان یورش برده می‌شود.
در کشورِ آلمان پشتیبانیِ یونسکو سببِ ثبتِ جهانی‌ِ ۴۲ اثر گشت که به سبب همین ثبتِ جهانی نمودن ‌ این ۴۲ مورد ثبت گردیده، آنها شاملِ پشتیبانی  شدن از سویِ کنوانسیونِ بین المللیِ آثارِ فرهنگی‌ و میراثِ بشری و جلوگیری از نابودیِ آنها، گشتند.
شبیه همین را میتوان در بسیاری دیگر از کشورهای جهان یافت و نام برد. چیزها و آثاری که شاید بدون پشتیبانی یونسکو بکل نابود میگشتند و مردمان بومیش هم هیچگاه هیچ آموزشی در مورد آن که در واقع گذشته خودشان میبود، نمیدانستند.

فعالیتهای سازمان یونسکو بنا به ویکیپدیا به شرح زیر میباشند:

·        ایجاد مؤسسه بین‌المللی برنامه‌ریزی آموزشی یونسکو برای بهبود برنامه‌ریزی آموزشی در کشورهای جهان در سال ۱۳۴۲.
·        طراحی و اجرای پروژه‌های با اهمیت فرهنگی و عملی مانند:
·        حفاظت از بیوسفر طی برنامه MAB(برنامه انسان و بیوسفر) از سال ۱۹۷۱
·        مدیریت منابع آب طی برنامه IHP (برنامه بین‌المللی آب شناسی) از سال ۱۹۶۵
·        پروژه‌های مربوط به تنوع زبان و زبان‌های در حال انقراض
·        ثبت بین‌المللی حافظه جهانی از سال ۱۹۹۷
·        ترویج «جریان آزاد اندیشه بر اساس کلام و تصویر» توسط:
·        ارتقاء دسترسی آسان و فراگیر به فناوری اطلاعات و ارتباطات
·        ارتقاء تکثرگرایی و تنوع فرهنگی در رسانه‌ها
·        برگزاری رویدادهای مهم مانند:
·        دهه بین‌المللی ارتقاء فرهنگ صلح و فاقد خشونت برای کودکان سراسر جهان(از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۰، که در سال ۱۹۹۸ توسط UN اعلام شد).
·        روز جهانی آزادی مطبوعات، ۳ می (که در آن آزادی بیان و آزادی مطبوعات به عنوان ارکان حقوق بشر و یکی از لوازم جامعه‌ای سالم، دموکراتیک و آزاد معرفی می‌شوند).
·        سرمایه‌گذاری و تأمین مالی پروژه‌هایی مانند:
·        UNESCO-CEPES، «مرکز آموزش عالی اروپا» (که درسال ۱۹۷۲ در بخارست رومانی تأسیس شد و ارتقاء همکاری‌های آموزش عالی در اروپا، کانادا، آمریکا و اسرائیل را دنبال می‌کند) این مرکز آموزش عالی Higher Education in Europe نام دارد.
·        فهرست نرم‌افزارهای رایگان (از سال ۱۹۹۸ یونسکو و بنیاد نرم‌افزار رایگان این پروژه را با عنوان نرم‌افزار رایگان به صورت مشترک اجرا کرده‌اند)
·        اوآنا، سازمان مؤسسات خبری آسیا- اقیانوس آرام